🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
#سلام صبحتون حسینی(علیه السلام)
@moarefi_shohada
🍃🌸
صبـح آݩ اسٺ ڪه
با یادِ شما بࢪخیـزیم...(:
ورنـھ هرصبـح
مثـاݪ ِشبِ تارۍ دگࢪ اسټ . . .🌱
#سلام _امام زمانم🌱
#سردار شهید دفاع مقدس،
حاج محمد مهدی کازرونی🍃⚘🍃
در تاریخ ۱۳۳۹/۱/۵ در روستای سعدی کرمان ، در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد.
دوران تحصیلات ابتدایی را در همان روستا سپری کرد و با شروع انقلاب ، فعالیتهایش را علیه رژیم پهلوی آغاز کرد. در راهپیمایی های علیه رژیم ، همیشه کفن پوش در صحنه حاضر می شد.
🍃⚘🍃
متاهل بود و۳ فرزند به یادگار دارد
۳پسر آقا بشیر آقا نذیر که دو قلو هستند و آقا ظهیر
وقتی دو قلو هایش متولد شدند هر کسی اسمی را پیشنهاد می داد اما می گفت : « هر چه قرآن بگوید. » قرآن را که باز کرد آیه ی « بشیراً و نذیراً » آمد ، اسم بشیر و نذیرو انتخاب کرد.
🍃⚘🍃
یک سال بعد هم ظهیر به دنیا آمد. معتقد به فرزند زیاد بود. از همان زمان هم با شعار دو فرزند کافیه مخالف بود و میگفت: « نسل شیعه باید زیاد باشد. »
🍃⚘🍃
تو نامه هایی که از #جبهه می فرستاد برای همسرش می نوشت : « صبور باشید ، حتماً با #وضو به بچهها شیر بدهید و مال #شبهه دار نخورید و#قرآن زیاد بخوانید. »
🍃⚘🍃
ایشان وحاج قاسم با هم رفیق بودند. همشهری بودن و مسئولیت هایی که در لشکر ۴۱ ثارالله به عهده داشت باعث دوستی و همراهی بیشترشان شده بود.
🍃⚘🍃
به قول #سردار سلیمانی ، #حاج مهدی #کلید لشکر بود و در جایی دیگر از #شجاعتش یاد می کرد و می گفت ذره ای ترس در وجود #حاج مهدی نبود.
🍃⚘🍃
به روایت از همسر #شهید :
اهل كرمان بودم. #حاج مهدي از بستگانم بودند و از قبل ، بينمان آشنايي وجود داشت و در سال ۵٩ كه ايشان ٢۰ سال داشت به خواستگاري ام آمد و به عقد هم دراومديم.
هزينه ی كليه ی مراسم ما از خريد تا عروسي و هزينه هاي آن حدود 8 هزار تومان شد. مهمان هايمان را دعوت كرديم. يكي از اساتيد حوزه در مجلس عروسي ما سخنراني كردند.
🍃⚘🍃
بعد هم برنامه ی عقد برگزار شد و دوستان نمايشي را اجرا كردند. بعد سفره ی شام پهن شد كه شام عروسي ما هم نان و پنير و سبزي بود.
🍃⚘🍃
روز دوم بعد ازدواج ، ايشان به كردستان اعزام شدند. من هم همراهيشان كردم و هيچ مخالفتي با حضورشان در#جبهه نداشتم. ده روز بعد از اعزامشان ، وقتي جا و سر پناهي براي من مهيا كردند من را هم با خود می بردند.
🍃⚘🍃
من در مهاباد ساكن شدم. در مهاباد صدا و سيما و خانه هاي سازماني در دست نيروهاي سپاه بود. من به همراه هشت نفر از خانم هاي ديگر در روابط عمومي صدا و سيما مشغول به فعاليت شديم.
برنامههاي كودك را اجرا ميكرديم. قصه مي نوشتيم و در صدا و سيما ، برنامه كودك را پخش مي كرديم. برنامه هايمان هدفمند بودند. مخاطبين ما هم اهل تسنن بودند.
#همسرم بعد از ازدواج در مناطق جنگي كردستان و بعد هم كه در جنوب حضور پيدا كردند تا زمان #شهادت ، جز در يك عمليات كه مجروح شده بودند وگرنه در همه ی عمليات ها #حضور داشتند.
🍃⚘🍃
#حاج مهدي در حصر آبادان از ناحيه ی پا مجروح شده بود و اسلحه اش خالي بود. با این حال توانسته بود سه نفر از عراقيها را اسير كرده و به سمت نيروهاي خودي بياورد.
🍃⚘🍃
#حاجی به خاطر تبليغ امام و نظام اسلامي سه بار دستگير شده بود. بار اول فرار كرده بود و بار دوم كنار بقيع در حال خواندن #دعاي كميل و پخش عكس هاي امام خميني (ره ) و حمل پلاكارد ، #دستگير شد كه باز هم #فرار كرد.
🍃⚘🍃
آن زمان ما نذير و بشير را داشتيم. زمان جنگ بود. دفعه ی سوم هم در پايان سفر حج #دستگير مي شود. براي اينكه فرار نكند ، دست و پايش را با زنجير مي بندند و به زور سوار هواپيما مي كنند و به شيراز مي فرستند. 😔
🍃⚘🍃
#حاجي هيچ پولي همراهش نداشت. در شيراز به دنبال يكي از دوستانش مي رود كه در بازار كار ميكرد. از ايشان مقداري پول ميگيرد و به سمت كرمان مي آيد.
🍃⚘🍃
هنوز تدارك استقبالش را نديده بوديم كه ايشان يكباره به در خانه رسيدند. همه ی ما مات و مبهوت مانده بوديم كه چرا آنقدر زود برگشته است. هنوز جاي كبودي زنجيرها در پايش مانده بود.
🍃⚘🍃
#حاج مهدي در روز دوازدهم محرم ، در #عمليات والفجر ۴ مريوان ، سال ١٣۶٢ به #شهادت رسيد. 😭 مسئوليتشون #فرماندهي طرح عمليات لشكر ثارالله بود. به همراه دوستانش براي شناسايي به منطقه ی مريوان مي روند.
🍃⚘🍃
قبل از ورودش به منطقه ، به يكي از دوستانش ميگويد : حيفه كه آدم با يك گلوله #شهيد بشه و دشمن يك گلوله خرجش كنه . بايد يك خمپاره خرج #شهادتمان كنند. در حين شناسايي منطقه ، #خمپاره اي به #ايشان اصابت ميكند. 😭
🍃⚘🍃
#حاجی با اينكه از كمر نصف شده بود با دوستانش حرف مي زد. يكي از دوستانش به سمت حاجي رفته و از او ميخواهد تا اشهدش را بگويد.
حاجي ميگويد : اشهدم را گفته ام. 😭
🍃⚘🍃
#حاجي ميگويد : تو بچهها را ببر من خودم ميآيم. احساس نمي كرد كه نصف شده باشه. 😭 دوستانش وقتي مي بينند حاجي به خوبي صحبت مي كند و آه و ناله اي نميكند ، پتو ميآورند تا #حاجي را از آنجا ببرند.
🍃⚘🍃
زماني كه بلندش ميكنند دل و روده اش بيرون ميريزد. 😭 براي همين ميگذارند در آمبولانس ، در آمبولانس هم ذكر ميگفت و ميگفت كه : من تا كي بايد منتظر بمانم ؟! بعد خنده اي ميكند و تمام مي شود. 😭
🍃⚘🍃
(#حضورسردار حاج قاسم سلیمانی بر سر مزار #حاج مهدی کازرونی)
🍃⚘🍃
خيلي چيزها را بعد از شهادتش فهميديم. هيچ گاه از مسئوليت هايش حرف نمي زد و خيلي #متواضع بود. وقتي #سردار حاج قاسم سليماني به ديدارمان آمدند تازه متوجه #مسئوليت هاي او شدیم.
🍃⚘🍃
#سردار از ابتداي جنگ تا #شهادت همراه #حاجي بود. #سردار از شجاعت ها و رشادت ها و فعاليت هاي #حاج مهدي برايمان گفت. گويي در كردستان براي سر ايشان #جايزه ی كلاني تعيين كرده بودند.
🍃⚘🍃
سرانجام#شهید حاج مهدی کازرونی هم در تاریخ ۱۳۶۲/۷/۳۰ در #عملیات والفجر مقدماتی بر اثر اصابت خمپاره به آرزویش که همانا#شهادت در راه خدا بود رسید.
🍃⚘🍃
مزار#شهید
گلزار #شهدای شهر کرمان
🍃⚘🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
#شهیدحاجمهدیکازرونی
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد