eitaa logo
شهدای مدافع حرم
905 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
افطار امروز طعم دیگری دارد ! حتی کاسه ی شیر گوشه سفره روضه خوانی میکند... باور کن که خدا هم بغض دارد امشب 💔 شیعه حالش این شبها طوفانی است کاش بیاید منتقم 🖤 ♡ 💔
مناجات با خدا: بچگی کردم پشیمانم 1.mp3
9.1M
•°🌱 مناجات شب 20ماه مبارک رمضان 🌙 (بچگے کردم پشیمانم!!) 💔
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 🌹بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن🌹
دفاع مقدس احمد خطیبی🍃⚘🍃 :احمد خانوادگی:خطیبی تولد:۱۳۴۲/۴/۲۴ :اصفهان : متاهل :جاده خندق :۶۴/۳/۲۱ :اصابت ترکش محل مزار:گلزار اصفهان 🍃⚘🍃
 خطيبي، فرزند مصطفي و ملك ابن يمين، دربيست و پنجم تير ماه سال 1342 در اصفهان به دنيا آمد. مصطفي خطيبي، پدرش، مي گويد:« در دوران خردسالي احمد،گرفتار و بي كار بودم و به همراه همسرم جاي فردي كه تفأل باقرآن مي زد رفتيم، ايشان گفتند: خداوند هفت فرزند به شمامي.» اولين فرزند خانواده بود. از همان كودكي به  علاقه داشت،  🍃⚘🍃 با اينكه خيلي بازيگوش بود ولي گاهي در جلسات قرآن حضور پيدا مي كرد. مادرش بسيار عفيف و با حيا بود و  اين خصلت را ازمادرش آموخته بود. با خواهر و برادرهايش  بود. با آنكه فعال و پرجنب و جوش بود اما هنگام صبحت كردن با ديگران  و# مودب به سخنان آن ها گوش مي داد. 🍃⚘🍃 به پدر و مادر بسيار  مي گذاشت. مخصوصاً مادر رابسيار دوست داشت و در انجام كارها او را ياري مي كرد .وضعيت اقتصادي خانواده مطلوب نبود و  از همان ابتدا بامحروميت و كمبودها آشنا گش. علاقه زيادي به. درس داشت و درسش خوب بود. كسي را از خودش نمي رنجاند، معمولاً جاذبه اش خيلي بيشتراز دافعه اش بود و به همه علاقه داشت. 🍃⚘🍃
از_زبان احمد ترابي، دوست و همرزمش مي گويد:« در دبيرستان كه با هم بوديم، اهل فعاليت هاي سياسي بود و در تمام صحنه ها حضور داشت، اين اواخر هم هميشه مي گفت: در مقابل حضرت امام بايد صم بكم باشيم . خط ايشان، خط امام و اطاعت محض از ايشان داشت.» 🍃⚘🍃 او همه چيز و حتي زندگي خصوصي خود را بر مبناي انديشه امام برنامه ريزي مي كرد. حضرت امام را خوب مي شناخت و علاقه زايدالوصفي به ايشان داشت. بيشتر وقت خود را صرف ديدار از خانواده مي كرد و به شهرهاي دور مانند پادگان مي رفت دوشنبه ها و پنج شنبه ها به گلزار مي رفت و به فعاليت هاي اجتماعي مي پرداخت. 🍃⚘🍃 بهترين صفت ايشان و در بود كه نسبت به همه صفات خوب ديگران ايشان برتري داشت. 🍃⚘🍃 در اواخر حكومت شاه و آغاز انقلاب با امام آشنا شد و حدود 10 عدد نوار كاست از سخنراني هاي او باقي مانده و ترجمه دعاي كميل به صورت شعر از موجود است. 🍃⚘🍃 اوايل انقلاب ايشان از سازمان تبليغات كتاب مي گرفت و بعضي از منافقين كتاب ها را از او مي گرفت. 🍃⚘🍃
شهید⚘🍃 ایشان در های 175 در منطقه عملیاتی شهر نفتی زبیدات عراق حماسه آفرید. 🍃⚘🍃 در و سپس حضور داشت. در تابستان1363ش با دختر مؤمنه ای ازدواج کرد و زندگی مشترک را در خانه پدری با مراسم بسیار ساده آغاز نمود و به بازگشت. 🍃⚘🍃 او در # بدر در الهویزه حماسه ها آفرید. در همین به رسید. لذا ناگزیر برای مراسم وی به اصفهان رفت و پس از مراسم چهلم برادرش و با وجود این که قرار بود تا چند روز دیگر فرزندش متولد شود، چون دنیا و فرزند نبود و دل در گرو داشت، به برگشت و و لشکر خرازی را با اشتیاق پذیرفت و برای جاده در منطقه پیدا کرد و به همراه در این منطقه مستقر شد. 🍃⚘🍃 سرانجام  خطيبي در تاريخ 1364/3/21 در جاده خندق و مصادف  با21 ماه مبارك رمضان به آرزوی خودش که همانا  در راه خدا بود رسيد. 🍃⚘🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز 💠شهید احمد خطیبی💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 در محضر سرداران سردار عشق سلیمانی 👈توضیحات سردار سلیمانی در مورد این عکس که با سردار حاج حسین همدانی گرفته اند آخرین لحظه‌ای که من شهید همدانی را دیدم، تقریباً چند ساعت قبل از شهادتش بود. یک حالت جوانی‌ای در او دیدم. من در آن لحظه‌ی آخر که شهید همدانی را دیدم، یک لحظه تکان خوردم. بعداً فهمیدم که او از شهادتش مطلع بوده است. اینکه می‌گویم در یک شکل جوانی او را دیدم، چون آن حالت خاص را در او ندیده بودم، آن سکوت خاص را، خیلی بشاش و خندان بود؛ خیلی. آنجا با خنده به من گفت «بیا باهم یک عکسی بگیریم، شاید این آخرین عکس من و تو باشد.» او خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند و بخواهد مثلاً عکسی بگیرد؛ چه خودش، چه با کسی. وقتی این حرف را زد من تکان خوردم. خواستم بگویم شما نروید، چون از همان جایی که او می‌خواست برود، من داشتم برمی‌گشتم؛ ولی یک حسی به من گفت، چیزی نیست خبری نیست، لذا چیزی به او نگفتم. وقتی که این حالت را در شهید همدانی دیدم، این شعر در ذهنم آمد: چون رهد از دست خود دستی زند/   چون جهد از نفس خود رقصی کند من این دست رقص را، این حالت پرواز را، این حالت اشتیاق را، این حالت عروج را در او دیدم.