eitaa logo
شهدای مدافع حرم
911 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃در شهر متولد شد.نیمه اردیبهشت نامش را سید محمد گذاشتند و گاهی صدا زدند سید میلاد؛فرزند سید هاشم.پسری از نسلِ حیدر ؛فدایی . . 🍃از همان جوانی عاشقی را بلد بود. بود و خدمتگزار زائرانشان وچه زیبا خودش را در دلشان جا کرد تا بعدها دستگیرش باشند. . 🍃قدرتمند بود؛ورزشکاری قوی و غیور که مقامات استانی و کشوری داشت اما هیچوقت مغلوب نشد. . 🍃مهندسی عمران داشت و استاد ساخت و ساز! و این حالا مهندس دلهای ما شده. . 🍃برگزیده جَدَّش علی‌است برای دفاع از حرم (س) و خوش خدمت برای مولایش (ع) و چه خوش حساب است اربابمان که مزد زحماتش را نوشت. . 🍃میگفت "راه امام حسین(ع) راه عاقبت به خیری است" و چه خیری بالاتر از شهادت؟!! . 🍃مادرش یکسال قبل از آسمانی شدنِ فرزندش در آغوش خاک آرام گرفت و بنا شد مدالِ مادرِ شهید شدن را از دستانِ مادرِ آسمانها و زمین بگیرد. . 🍃چه رو سفید است مادری که دست پرورده اش؛ فدایی راهِ خود شود. حقیقتا که مادر را رو سفید کرد💐 . 🍃دلاور مردِ سوریه؛در بیست و نهمین پاییزی که دفترِ عمرش به خود میدید،در عملیات آزاد سازی آسمانی
🔹شب بود🌝 که به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بودیم، شهید تورجی زاده در حال پخش بود🎶، هر کس در حال خودش بود، صدای در🚪 آمد بلند شدم و در را باز کردم، در نهایت تعجب دیدم گرامی ما حضرت آیت الله پشت در است؛ با خوشحالی گفتم بفرمایید😍 🔹ایشان هم در نهایت قبول کردند✅ و وارد شدند، البته قبلاً هم به حجره ها و طلبه هایشان سر میزدند☺️، سریع ضبط📻 را خاموش کردیم، استاد در گوشه ای از اتاق . 🔹بعد گفتند: "اگر مشکلی نیست را روشن کنید." صدای سوزناک و نوای او در حال پخش بود🎵 استاد پرسیدند: "اسم ایشان چیست⁉️" 🔹گفتم: "محمد رضا تورجی زاده." استاد پس از کمی مکث فرمودند: "ایشان (در عشقـ❤️خدا) سوخته است." گفتم: "ایشان شده. فرمانده گردان (سلام الله علیها) هم بوده. استاد ادامه داد: "ایشان قبل از سوخته بوده."
اما با اینکه حرف‌هایم را رُک و صریح می‌زنم، در آن لحظه نمی‌توانستم مانعش شوم و جرأت نداشتم حرفی بزنم، انگار توانی در زبانم نبود؛ بالاخره خداحافظی کردیم و آمدیم، هنگام خداحافظی من، همسرم و پسرم ایستادیم کنار ، دیدم اضطراب شدیدی دارد و منتظر است ببیند من چه می‌گویم اما همچنان سرم را به پایین دوختم و نگاهش نکردم و فقط گفتم: «داداش! می‌دونم می‌خواهی بروی، تصمیمت را گرفتی، می‌دانم انسان قوی هستی و قدرت محکمی پشت تصمیمت هست، تو نظامی و هستی و مختلفی کردی و را می‌شناسی اما بدون این است، که عین واقعیت است و با کسی شوخی ندارد، مراقب خودت باش»😔 🍃⚘🍃 ما را صبور کرد و برای ما بود، ما بیش از 50 روز منتظر بودیم و لحظه لحظه‌اش برای ما سخت بود 😭و همه خانواده، دوستان، فرماندهان پیگیر این مسأله بودند اما آنچه به‌دست آوردیم است؛ ما را صبور کرد و وقتی بعد از به ، و کربلای او رجوع کردم، گفتم: «اگر برگردد برایش سینه‌خیز می‌روم و اگر برنگشت سینه‌ام را ستبر می‎کنم» 🍃⚘🍃