eitaa logo
شهدای مدافع حرم
926 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
از های رسول یا محمد حسن یا همان . انسان بود ،درمورد خیلی فکر میکرد ومطالعه داشت،به شانس معتقد نبود ،همیشه میگفت این که همه اموره. 🍃⚘🍃   از آن بچه هیئتی های پاکار بود،هرهفته هیئت میرفت و خیلی هم رواین قضیه مقید بود. 🍃⚘🍃 سر نترسی داشت وتوهر میدانی بود خیلی ازخودش نشان میداد. 🍃⚘🍃 رونگاه به خیلی بود،محل کارش شمال شهربود و وضع حجابم آنجا ناجور،هیچ کس ندیده بود یکبار سرش بالا باشد واطراف را نگاه کند. 🍃⚘🍃 به ولایت وحضرت اقا♡و ازحریم ولایت خیلی علاقه داشت. خیلی بصیرت دینی داشت ومطیع حرف پدر ومادرش بود،وتوهرامری از آنها مشورت میخواست،حتی انتخاب دوست. 🍃⚘🍃 به رعایت و زیادی میداد،بطوری که قبل از رفتن به حتی پولش رو حساب کرد. 🍃⚘🍃 در رابطه با به معروف  ونهی از منکر خیلی بود وبا هیچکس تعارف نداشت.یکی از دوستانش میگفت بعداز کسی نبود که به ما بگه نگو، نکن..... 🍃⚘🍃
۷ اسفند ۱۳۹۹
منطقه جولان و حضور مؤثر جهاد مغنیه وب سایت شبکه سی ان ان در مصاحبه ای که با “موید غزلان”، یکی از اعضای هیأت رهبری شورای ملی مخالفان سوری انجام داده بود؛ گفته بود که سازمان امنیت نظامی ارتش آزاد به اطلاعاتی دست یافته که نشان می دهد حزب الله، جهاد مغنیه🥀 را مسئول پرونده “جولان” کرده است. این چهره مخالف سوری همچنین گفت که: «نیروهای مسلح ارتش آزاد دریافته اند که حزب الله تا چه اندازه در منطقه جولان نفوذ دارد، تا آن جا که توانسته است بر منطقه استراتژیک “تل الحاره” مسلط شود. اطلاعات به دست آمده حاکی از آن است که مراکز وابسته به حزب الله امکانات ویژه ای در اختیار دارند که می تواند آنها را به واحدهای مستقر در مرزهای جولان مرتبط کند.»
۱۰ اسفند ۱۳۹۹
سه‌ شنبه‌ ها آخر شب در تاریکی دعای توسل را زمزمه می‌کرد. دعای کمیل و ندبه‌ اش هم به راه بود. روزهای جمعه دعای ندبه را گوش می‌ داد و صبحانه را آماده می‌کرد. به مستحبات به اندازه ی واجبات اهمیت می‌ داد. 🍃⚘🍃 ماموریت که می‌ رفت ما می‌ رفتیم « درق » و وقتی که بر می‌گشت قبل از این‌ که ما برگردیم همه ی لباس‌ ها را می‌ شست و اتو می‌کرد و می‌گفت: شما همین که ما را تحمل می‌کنید کافیه دیگه زحمت این کارها با شما نباشه. 🍃⚘🍃 به بحث ی رحم هم خیلی می‌ داد و هفته‌ ای یک بار حتی برای ١۰ دقیقه به منزل اقوام سر می‌ زدیم. می‌گفتم بهش که زنگ بزن. می‌گفت : نه ، شاید بخواند جایی برند و از راه بمونند و یا تدارک پذیرایی ببینند. 🍃⚘🍃 می‌ ریم اگه بودند یک چایی می‌ خوریم و اگه نبودند بر می‌گردیم. خیلی زیست بود. ترین لباس‌ها را می‌ پوشید و برای من هم می‌خرید. 🍃⚘🍃 برادر شوهرم می‌ خواست به سوریه اعزام بشه همسرم به من گفت که آمادگی داشته باش شاید من هم برم اما هنوز با ما موافقت نشده. روحیه‌ اش را می‌ شناختم. 🍃⚘🍃
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰