#خادم_الشهدا
ایام نوروز اغلب خانه نبود. به صورت داوطلب خادم زائران شهداء میشد. در راهیان نور بیشتر مسئولیت پشتیبانی و خدماتی داشت. حتی گاهی سرویسهای بهداشتی را تمیز میکرد. میگفت من دوست دارم چنین کاری بکنم. وقتی همسرش باردار بود باز هم رفت. محسن گفته بود من وعده داده ام که بروم، عمل من روی دخترم تأثیر دارد و شاید کنار شهداء بودن وظیفه و مسئولیت من را در قبال «مرضیه» جبران کند، حتی آن عید نوروز نیز در کنار خانواده نبود.
🌹🍃15🍃
#خاطره_ای_از_شهید✨
ایام محرم شده بود
قول و قرار گذاشته بودیم که امسال اربعین #موکبی راه بندازیم
که خادم هاش بچه های #خادم_الشهدا باشند.🌹
سید هادی پیگیر کارها بود و بهم گفت سجاد پایه ای ؟
گفتم بسم الله
مشکلاتی جلوی راه بود که نمیشد این حرکت انجام بشه
روز عاشورا محمد رو دیدم
کشیدمش کنار گفتم :
حاجی چیکار میکنی کارهارو پیگیری کن راه بندازیم دیگه ...
چرا چند روزه از تب و تاب پیگیری کار خبری نیست⁉️
با همون لبخند همیشگیش یه #درسی داد بهم.
گفت :
سجاد مگه شماها #بسیجی نیستین؟!
مگه خط ها رو بتون ندادم که با کیا باید ببندید؟!
منتظر منی؟!
تو و سید هادی پاشید برید تهران دنبال کارها دیگه..
چیه دست دست میکنید‼️
🌺بسیجی #منتظر نمیمونه خودتون بسم الله بگید.🌺
6⃣