#خاطره_ای_از_شهید✨
ایام محرم شده بود
قول و قرار گذاشته بودیم که امسال اربعین #موکبی راه بندازیم
که خادم هاش بچه های #خادم_الشهدا باشند.🌹
سید هادی پیگیر کارها بود و بهم گفت سجاد پایه ای ؟
گفتم بسم الله
مشکلاتی جلوی راه بود که نمیشد این حرکت انجام بشه
روز عاشورا محمد رو دیدم
کشیدمش کنار گفتم :
حاجی چیکار میکنی کارهارو پیگیری کن راه بندازیم دیگه ...
چرا چند روزه از تب و تاب پیگیری کار خبری نیست⁉️
با همون لبخند همیشگیش یه #درسی داد بهم.
گفت :
سجاد مگه شماها #بسیجی نیستین؟!
مگه خط ها رو بتون ندادم که با کیا باید ببندید؟!
منتظر منی؟!
تو و سید هادی پاشید برید تهران دنبال کارها دیگه..
چیه دست دست میکنید‼️
🌺بسیجی #منتظر نمیمونه خودتون بسم الله بگید.🌺
6⃣