#به_نقل_از_دوست✨
در دوران طلبگی،
ما با هم در یک مدرسه بودیم.
ایشان یک شب از خواب بلند شد؛
دیدم #گریه می کند.
گفتم: چی شده خانم دقیقی؟
چرا گریه می کنی؟
پاسخ داد که در عالم خواب دیدم که یک لوحی را جلوی من باز کردند که
#اسامی_شهدا در آن نوشته شده بود.🌼
هر چه نگاه کردم
اسم خودم را پیدا نکردم.
ما خندیدیم و گفتیم آخه خانوم ها رو چه به جنگ⁉️
رشت کجا، منطقه جنگی کجا⁉️
فردا شب دوباره، نیمه ی شب از خواب بلند شد
اما ایندفعه #خندان.
گفتیم: چرا می خندی؟
گفت: آخر کار خودم را کردم:)
دیشب اینقدر #مناجات کردم و
خدا را صدا کردم
که در عالم خواب دیدم یک صدای #انفجاری بلند شد،
سرم را بلند کردم دیدم یک ستاره ای در آسمان منفجر شده،
نگاه کردم دیدم در آن نوشته:
#شهیده_زهرا_دقیقی🌸
8⃣
محمد در مهر ماه سال 91 به #سوریه #اعزام شد. محل خدمتش تیپ زرهی حضرت حجت (عج)♡، یگان صابرین خوزستان بود که به تهران منتقل و از آنجا عازم شدند.
🍃⚘🍃
در دوران #دفاع مقدس افتخار 71 ماه حضور در سنگرهای مبارزه علیه رژیم بعثی را داشتم و #جانباز شیمیایی و موج انفجار شدم
🍃⚘🍃
محمد همیشه #خندان بود
خندهای که اکثر وقتها روی لبهایش نقش بسته بود را هیچ وقت نمیتوانم فراموش کنم
🍃⚘🍃
ساعت 2 بعد از ظهر، اول آبانماه 94 مصادف با#تاسوعای حسینی، در شهرک «کفر حمره» شهر حلب، در نبردی چند ساعته با تروریستهای تکفیری جبهة النصره محاصره میشن
🍃⚘🍃
#محمد برای #نجات و #پشتیبانی از #همرزمش به مقاومت ادامه می دهد، که توسط تک تیرانداز این گروهک تروریستی #سرش مورد #اصابت گلوله قرار می گیره و به #شهادت می رسه
🍃⚘🍃
بعد عقبنشینی میکنند. در حالیکه یکی از همرزمانش در گودالی محاصره میشه
🍃⚘🍃
روز بعد از #شهادتش که روز #عاشورا بود، یکی از #همرزمانم در دوران #دفاع مقدس که رابطهی نزدیکی باهم داشتیم با بنده تماس گرفت و جویای حالش شد،بهش گفتم که حال #محمد خوبه و ادامه دادم، چطور؟ مگر اتفاقی افتاده است؟
🍃⚘🍃