eitaa logo
شهدای مدافع حرم
894 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
به روایت از آقا مسعود ،همسر : خودم هم سلامت هستم و یک سال است شانه به شانه همسرم به با کرونا رفتیم ودر خدمت بیماران بودیم 😭 برای حفظ سلامت بچه‌مان از گذشت😭. ما باهم کرونا گرفتیم. جواب تست که مثبت شد قبول نکرد از ریه‌اش سی‌تی‌اسکن انجام بشه😭 🍃⚘🍃 گفت به جبران‌ناپذیر می‌زند. دکتر دارو تجویز کرد. بعضی از را نخورد😔. گفت به می‌زنه😔 گفتم بی‌خیال بچه شو. ما بازهم می‌توانیم پدر و مادر بشویم.😔 🍃⚘🍃 گفت نه. نگران نباش. بقیه همکارها هم شرایط جسمی‌شان مثل ما بوده است. کمی تب و سرفه و بعد از چند روز حالشان خوب شده. من هم خوب می‌شوم😔 🍃⚘🍃 ریه بدون علامت درگیر شده بود. روز پنجم حالش بد شد و در بیمارستان بستری‌اش کردند. سه روز بعد به دلیل زجر تنفسی مجبور شدند اینتوبه اش کنند.😔 روز آخر ساعت ۶ غروب او را سزارین کردند و را دادند. ساعت ۱۱ شب وقتی حال را از پرستار پرسیدم، با نگرانی گفت کد خورده و پزشکان در حال احیای او هستند.دنیا روی سرم خراب شد 🍃⚘🍃
آن لحظات فقط به شب‌هایی فکر می‌کردم که خوشحال و خندان بود و می‌گفت مسعود امروز انگار همه دنیا مال من شده، دو مریض را که کد خورده بودند و امیدی به زنده ماندنشان نبود احیا کردیم، برگشتند به زندگی. خدایا شکرت!😭 🍃⚘🍃 آرزو می‌کردم کاش در بخش آی سی یو باز می‌شد و همان جمله‌ها را از زبان پرستار  می‌شنیدم اما همیشه تقدیر با خواست ما پیش نمی‌رود. نیم ساعت بعد در باز شد و من از بغض پرستار فهمیدم بی‌مادر شده است.» 🍃⚘🍃
به روایت از همکار : همیشه دنبال بود. می‌گفت دوست دارم جایی که را همان موقع . برای همین به بخش پی سی آر اورژانس رفت و من هم همراهش شدم. 🍃⚘🍃 سروکار ما با بیماران کد خورده بود. بیمارانی که علائم حیاتی‌شان را از دست می‌دادند و باید احیای قلبی ریوی می‌شدند. روز‌هایی که احیای بیمار‌ها بود، مهشید کوک بود و روی صورتش عمیق‌تر😭. فردا که سرکار می‌آمد و فامیل بیمار را از درمی‌آورد و می‌زد به بخشی که منتقل‌شده و حالش می‌شد.😭 🍃⚘🍃 راستش من هیچ‌وقت را نداشتم. آن اوایل که کرونا تازه آمده بود و خیلی‌ها دنبال بهانه بودند تا در بخش کرونا کار نکنند، شد و به بخش کرونا رفت.😭 🍃⚘🍃 آن‌هم چه رفتنی. برای بیمار‌های کرونایی که وحشت و ترس از مرگ بر آن‌ها غلبه می‌کرد، سنگ تمام می‌گذاشت. با به و می‌داد و با آن‌ها می‌زد تا و شود.😭😭 🍃⚘🍃
این اواخر هر بار که می‌دیدمش کلی ذوق داشت برای به دنیا آمدن بچه‌اش. می‌گفت خانه‌مان حیاط‌خلوت دارد. برای پسرم تاب خریدم و می‌خواهم همان‌جا در حیاط‌خلوت خانه برایش یک پارک کوچک درست کنم😭 🍃⚘🍃 اگر تا چند ماه دیگر شر کرونا ازسرمان کم نشده بود، با بچه‌ام همان‌جا بازی کنم. بافتنی بلد نبود، اما به خاطر پسرش بافتنی یاد گرفته بود و دو هفته قبل به من گفت دارم برای پسرم شال‌گردن می‌بافم. حتماً شال‌گردنش نیمه‌کاره مانده است.»😭😭 🍃⚘🍃 برای گودرز، بودند و .😭 🍃⚘🍃 با خنده گفتم از وقتی حامله شدی دوبار دوبار غذا می‌خوری ها؟ با همان خنده‌های شیرینش گفت تا الان وقت نکردم غذا بخورم. دلم نمی‌آمد بیمار‌ها را رهاکنم😭😭 🍃⚘🍃 «اواسط بارداری بود و یک‌شب باهم، هم نوبت بودیم. چند بیمار بدحال در آی سی یو داشتیم. ساعت ۲ شب بود. مهشید دست‌هایش را ضدعفونی کرد و شروع کرد به خوردن غذا. 🍃⚘🍃