eitaa logo
علی ، غدیر، مباهله
135 دنبال‌کننده
51 عکس
65 ویدیو
2 فایل
اطلاع رسانی در خصوص فعالیت های مرتبط با اعیاد سعید غدیر و مباهله اشعار با موضوع غدیر و مباهله (قدیم و معاصر) ارتباط با ادمین ؛ @alirezaghorbankhan
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سرو شکسته
ترکیب بند شب پنجم محرم عبدالله ابن الحسن علیه السلام غنچه میخواست که تا بطن گلستان برود رو به میدان وفا خواست شتابان برود تا به بستان ولا مست و غزلخوان برود هم چو پروانه پی شاه شهیدان برود این که مست از می جانبخش ولایت شده است از ازل در طلب جام شهادت شده است در دلش هیچ نیوفتاده بجز نور خدا دیده در صبح شهادت رخ مستور خدا صورتش گشته پر از نور چنان طور خدا رو به قربانگه دل رفت به دستور خدا این پسر جلوه تابنده ی شیر جمل است غیرتش چون شرر خفته میان غزل است کودک اما همه ابناء بشر خاک درش سلسبیل است نمی از اثر چشم ترش ذوالفقار علوی هست نهان در نظرش پسر شیر جمل هست و پدر مفتخرش کودکی بود که شد میر فلک مسکینش مهر خورشید ولا بوده ره و آئینش مهر و ماه است غریقی به لب ساحل او حاتم طی شده از روز ازل سائل او باده ی شور بود ریزه خور و عامل او کعبه ی عشق بود تا به ابد مایل او این که خورشید گدای در میخانه ی اوست تا به محشر سخن از نعره ی مستانه ی اوست از سر خیمه به دنبال عمو آمده بود چون فدایی پی گلواژه ی هو آمده بود همچو پروانه پر از سر مگو آمده بود با دل خون شده اش کوی به کو آمده بود آنکه دلبسته ی رخسار عمویش شده است با همه کودکی اش مست سبویش شده است ترک سر کرده به دنبال بقا گشته روان خون دل خورده پر از شور نوا گشته روان دل پر از ناله پی خون خدا گشته روان بیخود از خود پی شمشیر فنا گشته روان تن در آغوش عمو کرده سپر دست نمود خاکیان را همه با غیرت خود مست نمود آمد آنجا که عمو بی کس و تنها نشود تا که پایی به سر خیمه ی شه وا نشود تا که دعوا به سر معجر زنها نشود غربت شاه چنان غربت زهرا نشود بدنش بر بدن پاک عمو دوخته شد از فغانش شرر عشق بر افروخته شد محمد حسین علیرمضانی دو دمه شب پنجم محرم عبدالله ابن الحسن (ع) دست خود کردم سپر در پیش تیغ دشمنت جان به قربانت عمو غرق در خونم ولی شد قتلگاهم دامنت جان بقربانت عمو محمد حسین علیرمضانی سرو شکسته
چون دید به نوک نی سرش را خورشید بر خاک، تن مطهرش را خورشید آرام حریر نور خود را گسترد پوشاند برهنه پیکرش را خورشید https://eitaa.com/mobahelerey
به نیزه راس منوّر چو خواند آیه ی نور گرفت قاف سنان جلوه ای ز وادیِ طور عدو شنید چو قرآن ز راس خون آلود نداشت جرات کتمان چه کرد؟ شد مسحور مقامِ عصمتِ مولا حقیقتی محض است که گشته در صفحات کتاب حق مسطور به سوی کرب و بلا بی اجازه ی محبوب نرفت شاه شهیدان که داشت اذنِ حضور به یُمن مقدم پاکش زمین کرب و بلا گرفت حالت سینای وادیِ معمور برای واقعه ای همچو روز عاشورا یقین که داشت ز روز ازل حسین دستور فضایلش نه فقط آمدست در قرآن که ثبت گشته به تورات و همچنین به زبور رسول گفت حسین از من و من از اویم به یک روایتِ مشهورِ متقن و ماثور دلا چه گویم از آن شاه عالمِ کونین که ذبح شد ز قفا دست عده ای منفور علاوه بر تنِ پاکش در آفتاب تموز فتاد جسم مُنیرش به زیر سمّ ستور گهی مقام به نوکِ سنان گزید از جان گهی به طشت طلا، گاه هم به کنج تنور شفق گریست ز قومی که بعد کشتنِ او شدند جمله ز کردار خود بسی مسرور ببار ای فلک اندر عزای شاه شهید بپوش کعبه سِیَه در عزای شاه طهور به هوش باش "محمّد" که انتقام حسین ستانده می شود از کوفیان به وقت ظهور https://eitaa.com/mobahelerey
روایت است که چون تنگ شد بر او میدان  فتاده از حرکت، ذوالجناح وز جولان هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید نه ذوالجناح دگر تابِ استقامت داشت نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت کشید پــا ز رکـاب آن خلاصه ی ایجاد  به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد بلندمرتبه شاهی ز صدر ِ زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد https://eitaa.com/mobahelerey
نشسته سایه ای از آفتاب بر رویش به روی شانه‌ی طوفان رهاست گیسویش ز دوردست، سواران دوباره می‌آیند که بگذرند به اسبان خویش از رویش کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم که باد از دل صحرا می‌آورَد بــــــویش کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش نشسته است کنارش کسی که می گرید کسی که دست گرفته به روی پهلویش هزار مرتبه پرسیده‌ام ز خود که او کیست که این غریب، نهاده ست سر به زانویش کسی در آن طرف دشتها نه معلوم است کجای حادثه افتاده است بازویش کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش نشسته تیر به زیر کمان ابرویش کسی است وارث این دردها که چون کوه است عجب که کـوه ز ماتم، سپید شد مویش عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش طلوع می کند اکنون به روی نیزه سـری به روی شانه طوفان رهاست گیسویش https://eitaa.com/mobahelerey
هوا گرفت، زمین و زمان مکدّر شد و عمق فاجعه با خاک و خون برابر شد و آن حقیقت تلخی که پیش از آمدنش در آسمان خداوند شد، مقدّر... شد نماز خواند وَ شن‌های بایر آن دشت به بوی «حیّ علی...» تا ابد معطّر شد نماز خواند وَ با آن نماز خونینش پیام واقعه ی سرخِ طفّ، رساتر شد چه «ارباً ارباً» تلخی ... که پاره پاره تنش در آن زمان که نَه! تا قرنها مکرّر شد تمام شد ... نَه ... این تازه اول کار است زنی رسید وَ چشمان کربلا تر شد زنی که دست به پهلو گرفته آمده است سلام مادر پهلو شکسته! ... بهتر شد که آمدی ... که مرا همره خودت ببری که با حضور تو این لحظه باصفاتر شد صدا بزن «ولدی یا بُنَیّ یا ولدی» صدا بزن پسری را که ظهر بی سر شد صدا بزن که جهان از خجالت آب شود که با لبان ترک خورده ... تشنه پرپر شد و باز هم پسرت را بگیر در آغوش اگرچه یک شبه در خاک و خون شناور شد https://eitaa.com/mobahelerey
خواب دیدم در این شب غربت       خواب دشتی عجیب و خون آلود       خواب دیدم که پیکرم، خواهر       طمعه ی گرگ‌های وحشی بود       اضطرابی به جانم افتاده       که بیان کردنش میسر نیست       یک جوانمرد با شرف، زینب       بین این سی هزار لشکر نیست؟        ماجراهای عصر فردا را       در نگاه تر تو می بینم       راضی ام بر رضای معبودم       تا سحر بوته خار می چینم       شب آخر وصیتی دارم       در نماز شبت دعایم کن       ظهر فردا به خنده ای خواهر       راهی وادی منایم کن       باغ سرسبز خاطراتت را       غصه، پاییز می کند زینب       گوش کن! شمر، خنجر خود را       آن طرف تیز می کند زینب       عصر فردا ز اهلِ بیتِ رسول       زهر چشمی شدید می‌گیرند       وقت تاراج خیمه‌های حرم       چند کودک ز ترس می‌میرند       کوفیان شُهره ی عرب هستند       مردمانی که دست سنگین اند       رسمشان است میوه را در باغ       با همان برگ و شاخه می چینند       دورکن از زنان و دخترها       هرچه خلخال در حرم داری       خواهرم داخل وسائل خود       روسری اضافه هم داری؟       عصر فردا بدون شک اینجا       می وزد گردباد خاکستر      با صبوری به معجرت حتما       گره محکمی بزن خواهر https://eitaa.com/mobahelerey
آفتاب نیزه ها ای سرت خورشید تابان بر فراز نیزه ها حنجرت گُلبانگ قرآن بر فراز نیزه ها تا خلیل آسا میان آتش دونان شدی پا نهادی در گلستان بر فراز نیزه ها آسمان بارید خون در ساغرِ سرخِ شفق تا تو را می دید عطشان بر فراز نیزه ها حرمت مهمان ندانستند آن قوم عنود از جفا بردند ایمان بر فراز نیزه ها طور سینای دگر شد بر فراز نی پدید؟ یا که شد اکرام مهمان بر فراز نیزه ها آفتاب از روی گلگونت اگر شرمنده گشت دید چون خورشید رخشان بر فراز نیزه ها بر ولای تو "محمد" جان خود دارد نثار ای تو مهتاب درخشان بر فراز نیزه ها https://eitaa.com/mobahelerey
بر اهل فضل دانش و فن‌گریه می‌کند تا خامه لب گشود سخن گریه می‌کند پر بیکسیم ‌کز نم چشم مسامها هرچند مو دمد ز بدن ‌گریه می‌کند درپیری ازتلاش سخن ضبط لب‌کنید دندان دمی که ریخت دهن گریه می‌ کند عقل از فسون نفس ندارد برآمدن بیچاره است مرد چون زن گریه می‌کند اشکی‌ که مهر پروردش در کنار چشم چون طفل بر زمین مفکن‌ گریه می‌کند ای قطره غفلت از نم چشم محیط چند از درد غربت تو وطن‌ گریه می‌کند تیمار جسم چند عرق ریز انفعال تعمیر بر بنای کهن گریه می‌کند هنگامهٔ چه عیش فروزم‌که همچو شمع گل نیز بی‌ تو بر سر من ‌گریه می‌ کند شبنم درین بهار دلیل نشاط نیست صبحی‌ست‌ کز وداع چمن‌ گریه می‌کند به هرکجا رگ ابری نشان دهند در ماتم حسین و حسن‌ گریه می‌کند https://eitaa.com/mobahelerey
هدایت شده از علی ، غدیر، مباهله
بر اهل فضل دانش و فن‌گریه می‌کند تا خامه لب گشود سخن گریه می‌کند پر بیکسیم ‌کز نم چشم مسامها هرچند مو دمد ز بدن ‌گریه می‌کند درپیری ازتلاش سخن ضبط لب‌کنید دندان دمی که ریخت دهن گریه می‌ کند عقل از فسون نفس ندارد برآمدن بیچاره است مرد چون زن گریه می‌کند اشکی‌ که مهر پروردش در کنار چشم چون طفل بر زمین مفکن‌ گریه می‌کند ای قطره غفلت از نم چشم محیط چند از درد غربت تو وطن‌ گریه می‌کند تیمار جسم چند عرق ریز انفعال تعمیر بر بنای کهن گریه می‌کند هنگامهٔ چه عیش فروزم‌که همچو شمع گل نیز بی‌ تو بر سر من ‌گریه می‌ کند شبنم درین بهار دلیل نشاط نیست صبحی‌ست‌ کز وداع چمن‌ گریه می‌کند به هرکجا رگ ابری نشان دهند در ماتم حسین و حسن‌ گریه می‌کند https://eitaa.com/mobahelerey
شهادت امام حسن مجتبی مربع ترکیب از نور منیر تو چنان ماه به نخشب تابیده و روشن شده تاریکی هر شب الحق که بود نام تو زیبایی هر لب با نام تو افتاده به تن ها همگی تب هر لحظه لبم با دم ذکرت شده پر شور خورشید دلم گشته ز انوار تو پر نور ـــــــــــ ای شیر جمل تیغ تو افکنده جمل را هر ضربه ی تو راست کند جنگ و جدل را کردی تو عیان از عملت خیر عمل را خوش نغمه نمودی ز کرم لحن غزل را ای جلوه ی کراری خورشید ولایت خلقی شده با تیغ تو انگار هدایت ــــــــ ای جود و کرم سائل درگاه تو دائم بر خوان تو بنشسته گدای تو مداوم افسانه ی احسان تو شد نقل عوالم اوصاف تو مکتوب به دیوان مکارم یوسف به تماشای تو انگشت بریده لیلا چه بلایا ز فراق تو کشیده ــــــــ یک جرعه از آن آب زد آتش جگرت را سوزانده ز بیداد همه بال و پرت را هر ناله رساندست به زهرا خبرت را فریاد غمت شام نموده سحرت را از غربت تو سوخته هر سینه زن تو بشنیده اگر قصه ی تابوت و تن تو ــــــــ خون شد دل زینب ز عزای تو دمادم بعد از تو نمودست به تن جامه ی ماتم بنشسته به چشمان پر از ماتم او غم بنموده غمت سرو قدش را چو کمان خم این غم بشکسته ست دل دخت علی را کردست سیه پوش همه عرش ازلی را ــــــــ از خون جگر طشت پر از لخته جگر شد زرد از شرر زهر جفا روی قمر شد در کوچه هر آن دید از آن ناله ثمر شد با ناله ی او گلشن دل زیر و زبر شد از ناله ی او مرغ سحر ناله زنان سوخت فریاد برآورد و از آن گوهر جان سوخت ـــــــــ آثار شرر در دل آن طشت هویداست از زهر چه گویم اثرش واضح و پیداست آن پاره جگرخون دلش بر همه گویاست تا حشر عزایش به دل سوخته بر پاست از آب، دلش شعله کشید و جگرش سوخت یک جرعه که نوشید همه برگ و برش سوخت ـــــــــ ای زهر چه کردی که شرر از تو رسیده از کین تو خون از لب دلدار چکیده آن سرو دلآرام به دست تو خمیده آن ماه همام از تو چه غمها نکشیده از ظلم تو ای زهر چه غمها شده حاصل باید که نویسند تو را راس مقاتل https://eitaa.com/mobahelerey
هدایت شده از علی ، غدیر، مباهله
شهادت امام حسن مجتبی مربع ترکیب از نور منیر تو چنان ماه به نخشب تابیده و روشن شده تاریکی هر شب الحق که بود نام تو زیبایی هر لب با نام تو افتاده به تن ها همگی تب هر لحظه لبم با دم ذکرت شده پر شور خورشید دلم گشته ز انوار تو پر نور ـــــــــــ ای شیر جمل تیغ تو افکنده جمل را هر ضربه ی تو راست کند جنگ و جدل را کردی تو عیان از عملت خیر عمل را خوش نغمه نمودی ز کرم لحن غزل را ای جلوه ی کراری خورشید ولایت خلقی شده با تیغ تو انگار هدایت ــــــــ ای جود و کرم سائل درگاه تو دائم بر خوان تو بنشسته گدای تو مداوم افسانه ی احسان تو شد نقل عوالم اوصاف تو مکتوب به دیوان مکارم یوسف به تماشای تو انگشت بریده لیلا چه بلایا ز فراق تو کشیده ــــــــ یک جرعه از آن آب زد آتش جگرت را سوزانده ز بیداد همه بال و پرت را هر ناله رساندست به زهرا خبرت را فریاد غمت شام نموده سحرت را از غربت تو سوخته هر سینه زن تو بشنیده اگر قصه ی تابوت و تن تو ــــــــ خون شد دل زینب ز عزای تو دمادم بعد از تو نمودست به تن جامه ی ماتم بنشسته به چشمان پر از ماتم او غم بنموده غمت سرو قدش را چو کمان خم این غم بشکسته ست دل دخت علی را کردست سیه پوش همه عرش ازلی را ــــــــ از خون جگر طشت پر از لخته جگر شد زرد از شرر زهر جفا روی قمر شد در کوچه هر آن دید از آن ناله ثمر شد با ناله ی او گلشن دل زیر و زبر شد از ناله ی او مرغ سحر ناله زنان سوخت فریاد برآورد و از آن گوهر جان سوخت ـــــــــ آثار شرر در دل آن طشت هویداست از زهر چه گویم اثرش واضح و پیداست آن پاره جگرخون دلش بر همه گویاست تا حشر عزایش به دل سوخته بر پاست از آب، دلش شعله کشید و جگرش سوخت یک جرعه که نوشید همه برگ و برش سوخت ـــــــــ ای زهر چه کردی که شرر از تو رسیده از کین تو خون از لب دلدار چکیده آن سرو دلآرام به دست تو خمیده آن ماه همام از تو چه غمها نکشیده از ظلم تو ای زهر چه غمها شده حاصل باید که نویسند تو را راس مقاتل https://eitaa.com/mobahelerey