eitaa logo
مدافعان ظهور
384 دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
75 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🌛عروس ماه 🌜 قسمت چهارم شب از نیمه گذشته بود و نور مهتاب از پنجره بر اتاق ملیکا می تابید. ملیکا غرق در اندیشه از پنجره اتاقش به بیرون نگاه می کرد. نور ماه زیبایی چهره اش را چند برابر کرده بود. محو تماشای ستارگان بود و زیر لب نام خدا را زمزمه می کرد. در دلش غوغایی بر پا بود. سعی می کرد آرام باشد و به خواب برود. انجیل را در آغوش گرفت، با مسیح (ع) صحبت می کرد و از او یاری می خواست، در همان حال به خواب رفت. در عالم خواب دید، مسیح (ع) به همراه جدش شمعون و یارانش وارد قصر شدند ناگهان منبری بسیار با شکوه به جای تخت امپراطور گذاشته شد، عطر دلنشین محمدی در کاخ پیچید. ملائکه در صفی منظم به انتظار ایستادند. ملیکا با خود فکر می کرد چه کسی قرار است به این کاخ بیاید که قدومش اینگونه معطر است. در قصر باز شد، فرشتگان همگی سر تعظیم فرود آوردند. مردانی با چهره نورانی را دید. پیامبر اسلام به همراه تمام فرزندانشان وارد شدند. بانوی جوانی نیز همراه آنان بود. ادامه دارد ... ✍ نویسنده و پژوهشگر: فاطمه استیری 📝 ویراستار: نفیسه سادات اسلامبولچی @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
. 🌛عروس ماه 🌜 قسمت چهارم شب از نیمه گذشته بود و نور مهتاب از پنجره بر اتاق ملیکا می تابید. ملیکا غرق در اندیشه از پنجره اتاقش به بیرون نگاه می کرد. نور ماه زیبایی چهره اش را چند برابر کرده بود. محو تماشای ستارگان بود و زیر لب نام خدا را زمزمه می کرد. در دلش غوغایی بر پا بود. سعی می کرد آرام باشد و به خواب برود. انجیل را در آغوش گرفت، با مسیح (ع) صحبت می کرد و از او یاری می خواست، در همان حال به خواب رفت. در عالم خواب دید، مسیح (ع) به همراه جدش شمعون و یارانش وارد قصر شدند ناگهان منبری بسیار با شکوه به جای تخت امپراطور گذاشته شد، عطر دلنشین محمدی در کاخ پیچید. ملائکه در صفی منظم به انتظار ایستادند. ملیکا با خود فکر می کرد چه کسی قرار است به این کاخ بیاید که قدومش اینگونه معطر است. در قصر باز شد، فرشتگان همگی سر تعظیم فرود آوردند. مردانی با چهره نورانی را دید. پیامبر اسلام به همراه تمام فرزندانشان وارد شدند. بانوی جوانی نیز همراه آنان بود. ادامه دارد ... ✍ نویسنده و پژوهشگر: فاطمه استیری 📝 ویراستار: نفیسه سادات اسلامبولچی @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
. 🌛عروس ماه 🌜 قسمت پنجم ملیکا محو تماشا بود، نمی دانست خواب است یا بیدار. گویی به جای خون در رگ هایش عشق جاری شده بود. با هر دم و باز دم، عطر گل محمدی، عطر گل یاس بود که در تار و پود وجودش جریان داشت. مسیح (ع) به استقبال رفت و محمد (ص) را در آغوش کشید. بعد از لحظاتی پیامبر اسلام رو به عیسی مسیح کرد و گفت: ما به اینجا آمده‌ایم تا ملیکا را از شمعون برای فرزندم خواستگاری کنیم و بعد رو به جوانی کرد که غرق در معصومیت بود و چهره اش همچون ماه می درخشید. نام او حسن عسکری امام یازدهم شیعیان است. ملیکا با دیدن او احساس کرد عشقی آسمانی در وجودش ریشه دوانده است. مسیح (ع) به شمعون گفت: به به، سعادت به تو رو کرده است، خاندانت را با خاندان پیامبر پیوند بده که این پیوند بسیار مبارک است. شمعون از این پیشنهاد راضی و خوشحال شد. آنگاه حضرت محمد(ص) به منبر رفت و خطبه عقد را خواند و ملیکا را به عقد امام حسن عسکری (ع) در آورد. قصر غرق نور و شادی بود و همه این پیوند آسمانی را به یکدیگر تبریک گفتند. سپس حضرت مسیح (ع) و یارانش، شمعون، امام علی (ع)، حضرت فاطمه (س) و خاندان پاکش به این عقد گواهی دادند. ادامه دارد ... ✍ نویسنده و پژوهشگر: فاطمه استیری 📝 ویراستار: نفیسه سادات اسلامبولچی @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
. 🌛عروس ماه 🌜 قسمت ششم ملیکا از خواب بیدار شد. دستش را روی قلبش گذاشت. قلبش در سینه اش طوری بالا و پایین می پرید که انگار هر لحظه می خواست به بیرون پرتاب شود. شور و هیجانی وصف نشدنی در جانش نشسته بود. او فهمیده بود این حال ناشی از عشقی آسمانی است که در وجودش ریشه دوانده است. از این راز و از این عشق با چه کسی می توانست سخن بگوید؟ اگر کسی می فهمید که نوه قیصر روم عاشق فرزند پیامبر اسلام شده چه اتفاقی می افتاد؟ ملیکا از این خواب با هیچ کس سخن نگفت. ولی شب و روز در فکر این خواب عجیب بود. با خود می گفت من در اینجا و امام حسن عسکری (ع) در شهری بسیار دور از اینجا، چگونه به خانه او راه خواهم یافت؟ از آن پس طوری دلباخته و شیفته امام حسن عسکری (ع) شده بود که دیگر قادر به انجام کاری نبود و تنها به او می اندیشید. نمی‌توانست حتی لحظه ای او را فراموش کند. تمام افکار ملیکا لبریز از یاد محبوب جانش شده بود و مهر پاکش سراسر قلب دخترانه اش را گرفته بود. این دلتنگی برای یار حتی خورد و خوراکش را نیز کم کرده بود. ملیکای زیبا روز به روز ضعیف تر می شد. تا اینکه بیمار و رنجور شد. جدش امپراطور تمام پزشکان حاذق روم را بر بالین ملیکا حاضر کرده بود اما هیچکدام قادر به انجام کاری نبودند و معالجه آنها بی‌نتیجه ماند. چرا که بیماری او، بیماری جسمی نبود! تا با معالجه آنها، خوب شود. ادامه دارد ... ✍ نویسنده و پژوهشگر: فاطمه استیری 📝 ویراستار: نفیسه سادات اسلامبولچی @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
. 🌛عروس ماه 🌜 قسمت هفتم حال ملیکا خوب نبود و تمام پزشکان از او قطع امید کرده بودند. چون اصلا بیماری را نمی‌شناختند تا برایش درمانی پیدا کنند. مادر ملیکا بر بالین دخترش اشک می ریخت. آرزو داشت دخترش را در لباس عروسی ببیند ولی حالا دختر نازنینش در بستر بیماری بود. روزی امپراطور به عیادت ملیکا آمد و گفت: دختر عزیزم! من آرزو داشتم که تو ملکه ی روم شوی، اکنون برای خوشحالی تو از هیچ کاری دریغ نخواهم کرد، اگر آرزویی داری بگو تا برایت برآورده سازم. ملیکای مهربان و پاک سرشت فرصت را غنیمت شمرد و گفت: آرزویم این است که زندانیان مسلمان که در جنگ اسیر و شکنجه می شوند را آزاد کنید تا شاید به خاطر این کار خوب، مسیح و مریم مقدس از ما راضی شوند و خداوند سلامتی مرا به من بازگرداند. مدتی گذشت و خبر رسید که تعدادی از مسلمانان اسیر آزاد شدند. ملیکا خوشحال شد و سعی کرد کمی غذا بخورد و حال خود را بهتر نشان بدهد. همین موضوع باعث شد که قیصر دستور دهد تعدا بیشتری از مسلمانان را آزاد کنند. ملیکا دست به دعا برداشت و دست به دامن حضرت مریم (س) شد؛ «یا مریم مقدس من کاری کردم که اسیران زیادی آزاد و خوشحال شوند. تو هم مرا خوشحال کن، من را به یار محبوبم برسان که تحمل دوری او دیگر برایم ممکن نیست.» ادامه دارد ... ✍ نویسنده و پژوهشگر: فاطمه استیری 📝 ویراستار: نفیسه سادات اسلامبولچی @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
. 🌛عروس ماه 🌜 قسمت هشتم نیمه شب شده بود و ملیکا هنوز غرق در راز و نیاز بود. او نمی‌دانست گره کار کجاست. درد فراق سینه اش را تنگ کرده بود. به کنار پنجره رفت. خیره به نور ماه شد و شروع کرد به سخن گفتن با محبوب جانش: «تو کیستی که این گونه مرا شیفته خود کردی و رفتی؟ چرا دیگر به دیدارم نمی آیی؟ چگونه از تو دل بکنم درحالی که تمام وجودم غرق در آتش عشق توست؟» بعد از ته دل مریم مقدس را صدا زد و از او یاری خواست. چشمان زیبایش خیس اشک شده بود و همان گونه به سوی تخت خود رفت. انقدر گریه کرد تاخوابش برد. در خواب دید: قصر سراسر نور است. عطر گل یاس همه جا پیچیده. دو بانوی زیبای نورانی به او نزدیک شدند. یکی از بانوان را می شناخت، او مریم مقدس بود. به بانوی دیگر نگاه کرد. خدای من چه چهره مهربان و آشنایی، چه وجود زلال و پر مهری داشت. ملیکا غرق تماشا بود که حضرت مریم سلام الله علیها گفت:«دخترم این بانو، حضرت فاطمه سلام الله علیها است، مادر همان کسی که تو را به عقد او در آوردند.» ملیکا تا این سخن را شنید، به گریه افتاد و به دامان حضرت فاطمه سلام الله علیها پناه برد و گفت « از حسن عسکری گله دارم! چرا به من سر نمی زند؟» ادامه دارد ... ✍ نویسنده و پژوهشگر: فاطمه استیری 📝 ویراستار: نفیسه سادات اسلامبولچی @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
. 🌛عروس ماه 🌜 قسمت نهم حضرت فاطمه(سلام الله علیها) با صدایی دلنشین و پر از مهر فرمود: «آرام باش دخترم! می دانی چرا فرزندم به دیدارت نمی آید؟ تو بر دینی هستی که مسیح را فرزند خدا می داند. این سخن کفر است. خود مسیح(علیه السلام) هم از این سخن بی زار است. اگر دوست داری خدا و عیسی(علیه السلام) از تو راضی باشند، باید مسلمان شوی آن وقت فرزندم حسن به دیدار تو خواهد آمد.» ملیکا گفت: ای بانوی بزرگ! با تمام وجودم حاضرم كه اسلام را بپذيرم.  فرمود: "بگو اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهٌ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّداَ رَسُولُ اللهِ؛ «گواهی می دهم به يكتایی خدا و پيامبری حضرت محمد صلی الله عليه و آله».  ملیکا از صمیم قلب این کلمات را تکرار کرد، ناگهان آرامش بی سابقه ای تمام جانش را در بر گرفت. آن گاه حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) او را در آغوش پر از عشق و محبتش گرفت و نوازش داد و فرمود: خوشحال باش! به تو مژده می دهم كه از اين به بعد امام حسن عسکری(علیه‌السلام) به ديدارت خواهد آمد و تو به زيارت او موفّق می‌شوی!  ملیکا از شدت شوق از خواب بیدار شد. اشک شوق در چشمانش حلقه زده بود. کجا رفتند آن عزیزان خدا؟ ادامه دارد ... ✍ نویسنده و پژوهشگر: فاطمه استیری 📝 ویراستار: نفیسه سادات اسلامبولچی @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
. 🌛عروس ماه 🌜 قسمت دهم ملیکا از جایش بلند شد. بی اختیار به سجده رفت و به خاطر این لطف بزرگ، از خدای مهربان سپاسگزاری کرد. در شگفت بود این چه سعادت بزرگی است که نصیب او شده! پیوسته خدا را شکر می کرد و به پیامبری محمد صلی علی الله علیه و آله شهادت می داد. شب فرا رسید و ملیکا به خواب رفت. باز هم قصر پر شد از نسیم و بوی بهشت، چرا که پاره تن محمد مصطفی می آمد. تمام وجود ملیکا لبریز از شعف و شادمانی شد. ملیکا عاشق نجابت و معصومیت او بود. یار به دیدار دلدار آمده‌ بود. اشک شوق از دیدگان ملیکا جاری شد و گفت: آقای محبوبم چرا به دیدارم نمی آمدی در حالی که دلم غرق محبت شما بود؟ من از این دنیا هیچ نمیخواهم جز دیدار شما، از شما میخواهم هیچ‌گاه مرا ترک نکنید. امام حسن عسکری علیه‌السلام فرمود: علت این جدایی این بود که تو در دین اسلام نبودی. از این به بعد هر شب در خواب به دیدار تو خواهم آمد تا روزی که خداوند ما را در بیداری یک جا گرد هم آورد. از آن شب امام حسن عسکری علیه‌السلام هر شب به دیدار ملیکا می آمد. ملیکا هر شب او را در خواب می دید، با او سخن می گفت و بیشتر دلبسته او می شد. شوق دیدار یار گذر زمان را برایش لذت بخش کرده بود. ملیکا هر رو شاداب تر می شد و سلامتی خود را یافته بود. روزها در انتظار شب بود تا ماه زیبایش را در خواب ببیند. او بی صبرانه در انتظار وصال یار بود. ادامه دارد ... ✍ نویسنده و پژوهشگر: فاطمه استیری 📝 ویراستار: نفیسه سادات اسلامبولچی 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
. 🌛عروس ماه 🌜 قسمت یازدهم شب شد و نسیم خنک و روح نواز بهشتی می وزید. آسمان چراغانی شده بود و ستارگان، چشمک زنان لحظه موعود را نوید می دادند. زمان، زمان قرار عاشقانه و دیدارماه و دلدارش شده بود. امشب امام حسن برای ملیکا خبر ویژه ای داشت.می خواست مژده پایان فراق را به او بدهد. ملیکا بی قرار شنیدن سخن یار بود. امام حسن عسکری فرمود: «تقدیر خداوند بر این است که این دوری به پایان برسد و تو برای همیشه درخانه ما و درکنار من باشی» باشنیدن این خبر، بند بند وجود ملیکا سرشار از شوری وصف ناپذیر شد،گویی پس از زمستانی طولانی، بهاری پرطراوت و بی نظیر در راه بود. اما...چگونه چنین چیزی ممکن است؟ امام فرمود: «جد تو سپاهی را برای جنگ بامسلمانان درفلان روز می فرستد.گروهی از کنیزان نیز همراه این سپاه هستند.تو نیزلباس کنیزان را بپوش و همراه آنها باش.کاری کن که کسی تو را نشناسد. در این جنگ مسلمانان پیروز می شوند و سربازان و کنیزان رومی اسیر می شوند. مسلمانان اسیران را برای فروش به بغداد می برند.وقتی تو به آنجا برسی من کسی را به دنبال تو خواهم فرستاد.تو درآنجا فقط منتظر پیک من باش» خدای من! ملیکا چه شنیده بود؟ خانه پر از مهر و صفای نوه پیامبر،منتظر قدوم او بود. دیگر انتظار به پایان می رسید. حالا دیگر...قلب ملیکا درسینه اش بی قراری می کرد.چگونه می‌توانست این راز و این همه شور و اشتیاق را پنهان کند؟ ملیکا بی صبرانه منتظر روزموعود ثانیه شماری می کرد. ادامه دارد.. ✍نویسنده و پژوهشگر:فاطمه استیری 📝ویراستار:نفیسه سادات اسلامبولچی @modafeanzuhur
مدافعان ظهور
. 🌛عروس ماه 🌜 قسمت یازدهم شب شد و نسیم خنک و روح نواز بهشتی می وز
. 🌛عروس ماه 🌜 قسمت دوازدهم بالاخره روز موعود فرا رسید. امام هادی علیه السلام، نامه ای كه به زبان رومی نوشته بود و زير آن را امضا كرده بود به همراه مقداری پول به یکی از یارانش به نام «بشر بن سلیمان» داد و فرمود: «به بغداد برو و با اين مقدار پول، کنیزی را خریداری کن و به اينجا بياور».  سپس امام فرمود:«خوب گوش کن تا بدانی كه چگونه کنیزی را باید خريداری کنی.» فلان روز از اينجا به طرف بغداد حركت کن، سعی كن اوّل صبح در كنار پل رودخانه معروف بغداد باشی، وقتی به آنجا رسیدی چندین کشتی را می بینی که كنار آب می‌آيند تا بار خود را خالی كنند، سپس زنانی را كه اسير كرده‌اند، از كشتی ها پياده می‌کنند و به عنوان كنيز در معرض فروش قرار می‌دهند. در یکی از اين كشتی ها دختری است که وقتی می‌خواهند كنيزان را به خريداران نشان دهند، آن دختر، خود را نشان نمی‌دهد، حجاب و عفت خود را حفظ می‌کند. خريداران اصرار می‌کنند كه او را خریداری كنند، اما آن دختر با هیچ یک از آنها نمی‌رود. به نزد فروشنده کنیزان برو؛ بگو نامه ای برای اين بانو دارم كه به زبان رومی نوشته شده است، اين نامه را به آن بانو بده بخواند اگر راضی شد، او را برای صاحب نامه خریداری می كنم، وقتی كه نامه را به او دادی او راضی می‌شود آن گاه او را خریداری كن و به اينجا بياور.  . ادامه دارد ... ✍نویسنده و پژوهشگر: فاطمه استیری 📝ویراستار: نفیسه سادات اسلامبولچی @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
. 🌛عروس ماه 🌜 قسمت دوازدهم بالاخره روز موعود فرا رسید. امام ه
. 🌛عروس ماه 🌜 قسمت سیزدهم بشر بن سليمان طبق پيشنهاد امام هادی علیه السلام همان روز معيّن صبح زود، كنار پل بغداد رفت، ديد که كشتی ها رسيدند و كنيزها را در معرض فروش قرار دادند. بشر به انتظار نشست. کمی بعد کنیزی را ديد كه دارای همان ویژگی هایی بود كه امام فرموده بودند، خريداران اصرار داشتند او را بخرند، اما او با آن ها نمی رفت. بشر جلو آمد و با اجازه فروشنده، نامه امام هادی علیه السلام را به «نرجس» داد، ملیکا برای اینکه کسی او را نشناسد نام خود را به نرجس تغییر داده بود. به محض اینکه نرجس نامه را گشود، رایحه دل انگیزی تمام جانش را گرفت، بی اختیار منقلب شد، اشک هایش مانند شبنم روی پلک هایش نشستند و آرام از روی گونه هایش سر خوردند. رو به فروشنده کرد و گفت: مرا به صاحب اين نامه بفروش. بشر جلو رفت و همان مقدار پولی که امام هادی علیه السلام فرستاده بود را به فروشنده داد و او هم راضی شد. بشر می‌گفت: وقتی كنيز را خريدم و با او از آنجا حركت كرديم، آرام و قرار نداشت، همواره نامه را می‌بوسید و به چشم می‌کشید و اشک می ریخت، من از روی تعجب پرسیدم: «بانو شما كه هنوز صاحب نامه را نمی‌شناسی چرا اين قدر نامه را می‌بوسی؟» گفت: «به راستی که من آن ها را به خوبی می شناسم!» آن گاه داستان خود را از اوّل تا آخر برای من بيان كرد. ادامه دارد ... ✍نویسنده و پژوهشگر: فاطمه استیری 📝ویراستار: نفیسه سادات اسلامبولچی @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
. 🌛عروس ماه 🌜 سرانجام به سامرا رسیدند، هرچه به خانه امام هادی علیه السلام نزدیکتر می شدند ضربان قلب نرجس تندتر می‌شد. نرجس بی تاب بود و بی قرار یار. به خانه امام رسیدند. صدای مهربانی را شنیدند: «بفرمایید، خوش آمدید» قلب نرجس در سینه اش فرو ریخت، زانوهایش سست شده بود. بوی بهشت می آمد، امام هادی به استقبال آن ها آمد و سپس خواهرش حکیمه خاتون را خبر کرد و فرمود:«این است آن بانوی محترمی که در انتظارش بودیم» حکیمه او را در آغوش گرفت و به سمت خانه برد. امام می‌دانست که نرجس در این سفر با سختی های زیادی روبه رو شده و رنج اسارت کشیده است، به همین خاطر می‌خواست دل او را با مژده ای شاد کند، امام هادی علیه السلام فرمود: «ای نرجس! خوشحال باش! به زودی خداوند به تو فرزندی عطا می کند که آقای همه دنیا خواهد شد. پسری که زمین را همان گونه که از ستم پر شده، از عدل و داد لبریز خواهد کرد.» نرجس شادمان از این خبر سرش را بالا آورد. در همان لحظه چشم نرجس به چهره همچون ماه امام حسن عسکری علیه‌السلام افتاد. دل دخترک از عشقی زلال شروع به تپیدن کرد. یک آسمان پاکی و نجابت در آن چهره نمایان بود. تمام رویاهای شگفت انگیز گذشته از نظرش گذشت، روزی که ستون ها شکست و صلیب ها فرو ریخت، رویای دیدار مسیح و پیامبر صلی الله علیه و آله، رویای آغوش پرمهر حضرت فاطمه سلام الله علیها، و اینک جوانی که در برابرش ایستاده بود! ✍نویسنده و پژوهشگر:فاطمه استیری 📝ویراستار:نفیسه سادات اسلامبولچی @modafeanzuhur