eitaa logo
🥀🕊شهید محمود نریمانی🕊🥀
191 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
6 فایل
🌷از تبار مدافعان حرم عمه سادات ❣تولد:1366/10/12 💔شهادت:1395/5/10 محل شهادت:سوریه_حماه براثر انفجار مین ⚫️مصادف با شهادت امام جعفرصادق علیه السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
کودک متین و مهربان 🌱مقام محمود🌱 مجموعه خاطرات شهید نریمانی همیشه با دوستانش در مدرسه و محله،بسیار مهربان و با گذشت بود. یادم هست روزی با دوستانش فوتبال بازی میکرد که یکی از بچه ها سهوا محمود را هل داده و دندان محمود شکسته بود. برادرش پیش من آمد و داستان را تعریف کرد.چادرم را سر کردم که بروم و ببینم چه اتفاقی افتاده است. وقتی از تصمیمم مطلع شد،سریع از بیرون به داخل خانه آمد و مانع رفتنم شد و گفت:«مادر! بازی بوده و اتفاق افتاده. اگر تو بروی، بچه ها هم خجالت می کشند و هم می ترسند.» من هم از رفتن پشیمان شدم و به حرفش گوش کردم. حتی از همان کودکی بسیار پسر با حیایی بود. یادم هست یکبار مهمانی زنانه داشتیم و خانم هاحجابشان را برداشته بودند. محمود 4 الی5ساله بود. وقتی آمد و دید که خانمها بدون حجاب نشسته اند، به اتاق رفت و تا پایان مهمانی در اتاق ماند. از همان کودکی به نماز و روزه خیلی اهمیت می داد. در مدرسه، هم خیلی مودب وهم خیلی درس خوان بود. هروقت به مدرسه می رفتم، معلم های مدرسه، جلوی پای من بلند می شدند واز محمود به عنوان یک پسر نمونه تعریف میکردند وبابت چنین پسری به من تبریک میگفتند. او از همان ابتدا، راه انبیاء را انتخاب کرده بود.همیشه برای رسیدن به هدف و آرزویش تلاش میکرد.هیچ وقت بدون وضو نبود.طوری رفتار میکرد که رضایت من و پدرش را جلب کند. @shahid_mahmoud_narimani
۲ ابهت و ادب 🌱مقام محمود🌱 مجموعه خاطرات شهید نریمانی شهید جناب آقای باجلان شروع آشنایی من و آقا محمود در اواخر سال۸۸ و اوایل سال۸۹ به واسطه ی حضور در واحد تربیت آموزشی حوزه ۳۱۳ احسانی نژاد بود. من از پایگاه حسن آباد و آقا محمود از پایگاه مسجد مهدویه به عنوان مربی انتخاب شده بودیم. من اموزش های فرهنگی را به عهده داشتم و ایشان اموزش نظامی را هدایت و مدیریت میکرد.اولین بار که اقا محمود را دیدم,از ایشان چهره ای دلربا و حزب اللهی و خیلی خوب در ذهنم نقش بست. ایشان انقدر مودب بودند که من اوایل فکر میکردم این ادب نمایشی است و به اصطلاح خودمان مثل بعضی ها ادای با ادب ها را در می اورد. اما بعد ها که باهم صمیمی تر شدیم و شوخ طبعی های اقا محمود هم کم کم گل کرد,متوجه شدم که ادب و متانت در خون ایشان است. چون در عین صمیمیت و شوخی هم ,مراقب رعایت ادب بود. اولین برنامه ی کاری ک داشتیم, یک دوره ی اموزشی بود ک حدود ۱۸۰نفر از بسیجی های حوزه در آن شرکت داشتندو آقا محمودآموزش های نظامی مثل, سلاح شناسی, کاربرد سلاح, امداد و نجات, جنگ نوین و... را پیگیری میکرد؛یا خودش مربی بود یا زحمت هماهنگی با اساتید را برعهده داشت. همان طور ک اقا محمود ادب مثال زدنی داشت،گاهی هم در عین مودب بودن، ابهت خاصی داشت که حد اعلای این ابهت را من درپایان این دوره اموزشی که بچه ها را برای تیر اندازی به میدان تیر برده بودیم دیدم. در این برنامه، یکی از بچه ها که شاید برای اولین بار به میدان تیر امده بود و آشنایی با سلاح هم نداشت، قبل از صدور دستور فشنگ گذاری،چند فشنگ داخل خشاب گذاشته و سلاح را در حالت تیر اندازی قرار داد. این در حالی بود که اطراف او، تعدادی از بچه ها حضور داشتند،اقا محمود با تیز بینی خاصی که داشت، از دور متوجه موضوع شد و بلند گفت:"پسر!چکار میکنی؟!" همه ی ما از فریاد او متعجب شدیم. اقا محمود سریع خود را بالای سر برادر بسیجی رساند و سلاح را از حالت شلیک خارج کرد. ابهت محمود طوری بود که بعد ها این برادر بسیجی می گفت:"وقتی صدای مربی راشنیدم،دستم روی ماشه خشک شد." البته از این ابهت ایشان به هیچ عنوان برداشت خود بزرگ بینی در ما ایجاد نشود. همان روز، بعد از این که از بی خطر شدن سلاح مطمین شد،آن چهره ی جدی و پر ابهت ،تبدیل به یک چهره عطوف و مهربان شد و با مهربانی،تذکرات لازم را در خصوص استفاده از سلاح،بدون رعایت ایمنی به آن برادر بسیجی داد و عذر خواهی کرد. @shahid_mahmoud_narimani
۳ محمد هادی 🌱مقام محمود🌱 مجموعه خاطرات شهید نریمانی فرزند دومم تقریبا هم سن و سال فرزند محموداست. محمدهادی سه ماه و نیم بعد از پسر من به دنیا آمد.پسر من شب ولادت امام هادی(ع) متولد شدو به قول معروف اسمش را با خودش آورد. محمود زنگ زد و تبریک گفت و اسم بچه را پرسید.گفتم:" به نیت امام هادی(ع) اسم هادی را برایش انتخاب کردیم." باز هم تبریک گفت وادامه داد:"ما هم میخواستیم اسم پسرمان را هادی بگذاریم." گفتم:" پس شما اسم پسرت را هادی بگذار.ما اسم دیگری انتخاب می کنیم." گفت:"چرا؟! چه اشکالی دارد دو هادی در خانواده داشته باشیم؟به عشق امام هادی شما اسم بچه را هادی بگذارید وماهم محمدهادی میگذاریم. است. باید اسم فرزندانمان را هادی بگذاریم تا یاد و نام این امام بزرگوار در دلهایمان همیشه زنده بماند." @shahid_mahmoud_narimani
۴ خوش اخلاقی 🌱مقام محمود🌱 مجموعه خاطرات شهید نریمانی محمود عضو بسیج بود و در پایگاه کوهستانی مدت زیادی فعالیت داشت. یک دوره هم فرمانده همان پایگاه بود. بسیار مهربان و خوش اخلاق بود و اعتقادداشت که باید جوان ها را جذب بسیج کرد. من اوایل فقط به عشق محمود به پایگاه می رفتم. آن قدر مهربان بود که کاملا برای همه شناخته شده بود. یکی از جوان هایی که از اراذل و اوباش آنجا محسوب میشد و همه را خسته کرده بود و به حرف هیچکس گوش نمی داد،بسیار محمود را دوست داشت و محمود هم همیشه به او احترام میگذاشت. هروقت محمود داخل پایگاه بود و این جوان میدانست محمود داخل پایگاه هست، سینه اش را جلو میداد و با آن صدای کلفت و لحن داش مشتی اش فریاد میزد و میگفت:"حاج محمود!خیلی مخلصیم!" محمود هم میخندید و برایش دستی تکان میداد. رفتارش الگویی برای همه بود. ثابت کرده بود که میتوان هر کسی را با اخلاق خوب جذب مسیر الهی کرد. یادم هست ک یک روز با محمود در پایگاه مشغول انجام کارها بودیم که یکی از بستگان که از انجا رد میشد را دیدیم و سلام واحوالپرسی کردیم ومشغول صحبت شدیم. او وسط صحبت هایش با لحن خیلی بدی گفت:"من هیچ نیازی نیازی به بسیج ندارم." من عصبانی شدم و گفتم:"بسیج هم به تو نیاز نداره." محمود دست مرا فشار داد و رو به آن بنده خدا کرد و گفت:"ولی بسیج به شما نیاز داره!" اینجا محمود با رفتارش درس خوبی به من داد. @Shahid_mahmoud_narimani
استفاده بهینه از امکانات 🌱مقام محمود🌱 مجموعه خاطرات شهید محمود نریمانی یکی ازخصوصیات بارز آقا محمود،حساسیت به بیت المال بود و سعی می کرد از امکانات ومنابع موجود،بیشترین استفاده را ببرد. نمونه ی این امر را من از روزی در خاطر دارم که در حوزه،مشغول استفاده از پرینتر حوزه بودم. پرینتر خراب بود و بعضی از برگه ها را به نحوی خراب و بلا استفاده می کرد. آقامحمود پیش ما آمد و برگه های بلا استفاده را دید و علت را جویا شد. ما توضیح دادیم که به علت خرابی دستگاه،این برگه ها از حیزانتفاع ساقط شده اند. آقامحمود از ماخواست که این برگه ها را به او بدهیم و ما موافقت کردیم. چند روز بعد دیدیم آقامحمود آن برگه ها را به بهترین نحو ممکن به صورت کاملا شکیل روی چند مقوا چسبانده ،دفترچه ای درست کرده،موضوعاتی را در آن نوشته و آن برگه های بلا استفاده را به یک جزوه آموزشی بسیار زیبا و جذاب تبدیل کرده است. این جزوه،در دوره های بعدی آموزشی،بسیار مورد استفاده واقع شد. اینگونه بود که آقامحمود به ما یاد داد :((هرچیز که خوار آید یک روز به کار آید)) @Shahid_mahmoud_narimani
عصبانیت محمود 🌱مقام محمود🌱 مجموعه خاطرات شهید محمود نریمانی هنگامی که در پایگاه کوهستانی برای گشت در حوزه پایگاه می رفتیم،محمود همیشه می گفت:((اگر مساله ای پیش آمد یا با متهمی مواجه شدید،بی احترامی نکنید تا خدای ناکرده بسیج و بسیجی زیر سوال نرود.وقتی متهمی که کار خلافی انجام داده بود را به پایگاه می بردیم،اول محمود از ما می پرسید:((به این بنده خدا بی احترامی که نکردید؟؟ خدای نکرده نزدید؟)) می گفتم :((نه بابا!خیالت راحت.)) اگر کوچیکترین بی احترامی به فرد متهم کرده بودیم،با ما برخورد کرده و ازمتهم عذر خواهی می کرد. این رویه ی همیشگی محمود بود تا اینکه یک روز،ما روی خشن محمود راهم دیدیم. میلاد یکی از ائمه بود که ما در پایگاه کوهستانی ایستگاه صلواتی برگزار کرده بودیم.آخر مراسم بود ومحمود بالای داربست ها مشغول جمع آوری اقلام تبلیغی ایستگاه بود. جمعیت خیلی زیادی در محل حاضر بودند که ناگهان جوانی با ماشین و با حالت شبیه مستی داخل جمعیت شد و شروع به ویراژ دادن و آزار و اذیت جمعیت حاضر در محل کرد. دستی می کشید و بین ماشین ها ویراژ می داد تا اینکه کنترل ماشین را از دست داد و با چند عابر برخورد و آنها را مجروح کرد؛اما با کمال وقاحت به اعمال شنیع خود ادامه می داد. حالا این جوان کیست؟ بعد ها فهمیدیم همان کسی است که بعدا یکی از پهلوانان کرجی را به قتل رساند. من سریع به طرف ماشین دویدم که او را بگیرم. محمود از بالای داربست صحنه را دیده بود و وقتی متوجه شد من به سمت آن جوان می روم،با حالت عصبانی مرا صدا کرد. من فکر کردم مثل همیشه می خواهد ما را از برخورد خشن بر حذر بدارد و توصیه به آرامش کند. برگشتم و نگاهش کردم:گفت :((سعید! بزنی ها!)) محمود که این را گفت،من مصمم تر شدم. با سرعت دویدم؛ ولی قبل از اینکه برسم، او فرار کرد. مردم آنقدر ناراحت و عصبانی بودند که قلیان و هروسیله ای که در دست داشتند را به سمت ماشین پرتاپ می کردند.همانطور که ذکر شد این جوان ،قاتل یکی از ورزشکاران کرجی بود که در اعترافات خود به این ماجرا اشاره کرده است. @Shahid_mahmoud_narimani