eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
106 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت14 دنبال چیزی میگشتم که بزنم توی سرش که چشمم به یه ملاقه روی میز افتاد ملاقه رو برداشتم زدم تو سرش امیر : دیونه چیکار میکنی - آهااا..الان همین حرف و به سارا هم میزنی دیگههههه... امیر : خدا نکنه اون مثل تو باشه - دقیقن راست گفتی مثل من نیست مثل خودته یه تختش کمه.. امیر: عع آیه میگم به دوستت این حرف و زدیااا - جنابعالی اول راهکار پیدا کن واسه حرف زدن باهاش بعد هر چی دوست داشتی بهش بگو از آشپز خونه داشتم میرفتم بیرون که گفتم: راستی ،جلوش مثل عزاییل ظاهر نشو که همیشه یه سلاح سرد همراهشه خدای نکرده دخلتو نیاره ... رفتم توی اتاقم دیدم مامان یه لاحافم روی زمین نزدیک تختم پهن کرده بود لباسمو عوض کردم یه لباس راحتی پوشیدم موهامو باز کردم و روی تخت دراز کشیدم چند لحظه بعد بی بی وارد اتاقم شدم که نشستم روی تختم و نگاهش میکردم بی بی کنار تختم دراز کشید و منم به یاد قدیم رفتم کنارش دراز کشیدم بی بی هم مشغول نوازش کردن موهام شد بی بی: تو و رضا خیلی بهم میاین با شنیدن این حرف قندی توی دلم آب شد بی بی : دختر جان میدونی چشمات خیلی چیزا رو لو میده سرمو بلند کردمو نگاهش کردم - چیو؟ بی بی: عشقو چیزی نگفتم و بی بی هم یه بوسه ای به موهام زد بی بی: امشب که شما ها توی حیاط بودین ،با عموت و بابات صحبت کردم ،قرار شده تا قبل عید بیان خاستگاری تا هر چه زودتر محرم هم بشین ،تو هم اینقدر عذاب نکشی واسه دیدنش لبخندی زدمو و چیزی نگفتم یه ساعتی گذشت و بی بی خوابید من توی رویاهام غرق شده بودم که صدای پیامک گوشیم و شنیدم نگاه کردم امیر بود ،نوشته بود اگه بیداری بیا داخل حیاط آروم از جام بلند شدمو از اتاق رفتم بیرون از پله ها پایین رفتم و دیدم امیر روی تخت دراز کشیده و به آسمون زل زده رفتم کنارش نشستم - به چی نگاه میکنی امیر: آیه ،با سارا صحبت میکنی؟ - در باره چی؟ امیر برگشت با کلافگی نگاهم کرد : انیشتین ،در باره لایه اوزون باهاش صحبت کن ببین نظرش چیه با حرفش بلند زدم زیر خنده که دستشو گذاشت روی صورتم امیر: هیییسسس میخوای همه رو خبردار کنی - آخرش که چی ،همه باید بفهمن دیگه امیر: تا قبل از اینکه نظر سارا رو راجبه خودم ندونستم دلم نمیخواد کسی چیزی بفهمه - باشه امیر: صحبت میکنی دیگه؟ - باید ببینم فردا چه جوری از خجالتم در میای امیر: یعنی باج گیر خوبی هستیااااا یه دفعه صدای باز شدن در حیاط خونه عمو اینا رو شنیدم صدای خوندن مداحی رضا به گوشم میرسید که یه دفعه امیر موهامو کشید و جیغ کشیدم با مشتم زدم به بازوش... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بِسْمِ رَبِّ الکَّریِم🍃
🌱 صفحه پنجاه و یک قرآن کریم✨ هدیه به شهید حمید سیاهکالی مرادی ❤️
😊 يَا أَبَا الْقاسِمِ، يَا رَسُولَ اللّٰهِ، يَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛💚 @modafehh
📌شنبہ ناهار: پیامبر خوبی ها؛ حضرت رسول الله (سلام و صلوات خدا بر او باد) شـام: آقا جانم حضرت امیر المومنین؛ (درود خـدا بر او باد)   ╔═🍃❤════╗ @modafehh ╚════🍃❤═╝
یہ‌استادداشتیم‌حرف‌قشنگۍ‌میزد.. مۍگفت‌اگہ‌بہ‌نامحرم‌نگاھ‌ڪرد؎؛ بدون‌همسرتم‌نگاھ‌میکنہ... دنبال‌هرچۍباشۍمتقابلا همسرت‌هم‌دنبال‌همونہ عیناًنہ؛ولۍدرباطن‌چرا.. مجردومتاهل‌هم‌ندارھ.. بروببین دوست‌دار؎همسرت‌چجور؎باشه.. خودتم‌همونطورباش..! -چوفاطمھ‌خواهۍ؛علۍباش..‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ؛ 👤 استاد ❌مهدوی نازنازی 🔸 اصلی‌ترین معضل افراد مهدوی... 🔺 نود درصد افراد از این مسیر برمیگردن، پاکار نمیمونن
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 📗 🥀 🕯 خطبه‌های امام بامردم برای محیا شدن جنگ دوباره با شامیان وقتی مردم در از اطراف امام متفرق شدند و به کوفه برگشتند حضرت به کوفه آمد و پیوسته مردم را به جهاد با شامیان فرا می‌خواند تا آن سال به سر آمد. امام در به مردم می‌گفت: ای بندگان خدا شما را چه شده است که وقتی شما را امر به حرکت برای می‌کنم به زمین می‌چسبید از جایتان تکان نمی‌خورید آیا به زندگی دنیا به جای ثواب آخرت راضی شده‌ای. عجیب است شما در وقت شیران بیشه‌اید و زمانی که به فراخوانده می‌شوید روباهان مکارید. شما نه قابل اتکایی هستید که موجب پیروزی شود و نه عزتمندی که بتوان به آن پناه برد. ای مسلمانان ، ای فرزندان مهاجرین برای نبرد به سوی پیشوایان کفر و باقی ماندگان و حرکت کنید اما مردم رهسپار جنگ نمی‌شدند. آنگاه سران و بزرگان را دعوت کرد و از آنها پرسید: چه چیزی از حرکتشان شده؟ برخی آوردند و کردند ، برخی با جنگ بودند و تنها تعداد کمی از آنها بودند. امام می‌گفت: کار شما و شامیان شگفت آور است از خدا سرپیچی می‌کند اما آنها از او اطاعت می‌کنند و از خدا اطاعت می‌کند شما از او نافرمانی می‌کنید. وقتی به شما می‌گویم برای جنگ با دشمنتان حرکت کنید میگویید نمی‌گذارد آیا تصور می‌کنید دشمنان را مثل شما احساس نمی‌کنند. (و بسیار سخنان دیگر که برای مطالعه بیشتر به کتاب الغارات مراجعه نمایید) @modafehh
روز بیست و ششم چله یک تسبیح صلوات هدیه از طرف شهید حمید 😊 به آقا صاحب الزمان ❤️ ۱۵ روز تا شهادت💔 @modafehh
921222-Panahian-M-J-Baqiatallah-SabkZendegiShahidan-18k.mp3
6.24M
🔉 سبک زندگی شهیدان 📅 یک جلسه | ۹۲/۰۹/۲۱ 🕌 مسجد جامع بقیة الله(ع) 🔍 @modafehh @Panahian_mp3
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت16 هر پنجشنبه با هم می اومدیم گلزار و هر کسی کنار رفیق شهیدش خلوت میکرد وقتی رسیدیم گلزار هر کسی یه شاخه گل با یه گلاب گرفت توی دستش بعد از هم جداشدیم و رفتیم سمت مزار رفیق شهیدمون منم رفتم سمت شهید گمنامم عاشق شهید گمنام بودم،از اینکه بی هویتن ،از اینکه حتی دوست نداشتن شناخته بشن نشستم کنار شهیدم و با دستم اول برگهای روی سنگ قبر و کنار زدم بعد گلاب و ریختم روی سنگ قبر و گل و گذاشتم روی سنگ قبر دستمو گذاشتم روی سنگ قبر و فاتحه ای خوندم به زبون آوردن حرف هاو احساسم خیلی سخت بود ،همیشه میگفتم شما که از درونم از حالم از فکرم باخبرین ،خودتون کمکم کنین بعد از مدتی دردو دل کردن رفتم سمت امیر از دور نگاهش میکردم زیر لب مثل فر فره داشت حرف میزد خندم گرفت رفتم نزدیکش نشستم - بابا آرومتر بگو بنده خدا بتونه بنویسه امیر : عع تو چیکار داری به من ؟ - مگه تو خواسته دیگه ای به جز رسیدن به سارا داری؟ امیر: مگه من مثل توام که فقط یه خواسته داشتم - مگه چه خواسته دارم ( سرش و برگردوند و به عقب که رضا داشت با شهیدش درد و دل میکرد نگاه کرد، بعد به من نگاه کرد) امیر: این ... - اول اینکه ،این به درخت میگن ،دوم اینکه کی گفته من این خواسته رو دارم امیر: از چشمات پیداست خواهر من ،دیگه باید برای اینکه رسوات نکنه یه عینک دودی هم بخری از حرفش خندم گرفت که رضا هم اومد سمت ما رضا: بچه ها بریم امیر : تو برو معصومه رو از اون بند خدا جدا کن ما هم میایم رضا خندید و رفت سمت معصومه بعد چند دقیقه ماهم بلند شدیم و از گلزار رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت بازار... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت17 با اینکه دوماه مونده بود به عید خیابونا یه کم شلوغ بودن ماشین و گذاشتیم پارکینک نزدیک بازار بعد خودمون هم راهی بازار شدیم منو معصومه بین رضا و امیر حرکت میکردیم از غیرتی بودن امیر و رضا خیلی خوشم میاومد دست امیر و گرفتم و تاب میدادم امیر یه نگاهی به من کرد و خندید بعد از مدتی وارد یه پاساژ شدیم رضا: خواهشن از همینجا همه خریداتونو بکنین امیر : زرررررشک ، من که چشمم آب نمیخوره بعد منو معصومه دست تو دست هم به داخل مغازه ها نگاه میکردیم معصومه: آیه ببین اون مانتو قشنگه؟ سمت نگاهش رو گرفتم و دیدم نگاهش به یه مانتوی توسی بلند بود - اره قشنگه معصومه : بریم پرو کنم ؟ - اره بریم بعد همه باهم رفتیم داخل مغازه ، معصومه هم مانتو رو گرفت رفت داخل اتاق پرو تا بپوشه منو امیر هم یه دور داخل مغازه زدیم که امیر یه مانتو سرمه ای که لبه های آستینش و لبه پایین مانتوش پولک مشکی بود و سمت من گرفت سلیقه امیر خیلی خوب بود ،یعنی بیشتر خریدامو با امیر میرفتم انجام میدادم امیر: آیه این قشنگه نه؟ - اره خیلی امیر : میخوای بری بپوشی ؟ - باشه مانتو رو ازش گرفتم و رفتم سمت اتاق پرو،منتظر شدم تا معصومه از اتاق پرو بیاد بیرون بعد مدتی معصومه اومد بیرون واقعن مانتوش قشنگ بود معصومه : چه طوره خوبه؟ - عالی خیلی بهت میاد رضا و امیر هم کنار در ورودی مغازه ایستاده بودن ... بعد از بیرون اومدن معصومه من رفتم داخل لباسمو درآوردم مانتومو پوشیدم یه نگاهی به آینه انداختم واقعن خیلی شیک بود در و باز کردم و امیر و صدا زدم امیرم چند لحظه بعد اومد - چه طوره ؟ امیر: خیلی شیکه و قشنگه - پس همینو بر میدارم امیر : مبارکت باشه بعد از حساب کردن پول مانتو ها رفتیم سمت مغازه روسری فروشی بازم به کمک امیر روسریمو انتخاب کردم ولی معصومه همچنان درحال انتخاب کردن بود معصومه:رضا داداش ،تو مثل امیر یه نظر بدی بد نیستاااا ،دیونه شدم تو این همه روسری رضا : خواهر من ،من هر چی انتخاب کنم که تو یه ایرادی روش میگیری - معصومه جان ،به نظرم اون روسری قشنگ تره ،هم توسی داخلش داره هم رنگهای دیگه معصومه : هااااا،نه خوشم نمیاد - هیچی پس ،خودت بگرد انتخاب کن بعد نیم ساعت بلاخره معصومه انتخاب کرد ولی بازم دودل بود که رضا از ترس اینکه باز پشیمون بشه زود حساب کرد و از مغازه زدیم بیرون که صدای اذان و شنیدیم و رفتیم نزدیک پاساژ داخل یه کوچه ای که حسینیه داشت رفتیم نمازمونو خوندیم بعد به اصرار رضا رفتیم ناهار خوردیم و برگشتیم پاساژ یعنی خریدامون تا ساعت ۵ غروب طول کشید... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌱 صفحه پنجاه و دو قرآن کریم✨ هدیه به شهید حمید سیاهکالی مرادی ❤️
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
سلام امام‌ زمانم «صبحم» شروع مے شود آقا به نامتان «روزے من» همه جـا «ذڪـر نـامتـان» صبح علے الطلوع «سَلامٌ عَلے یابن الحسن» مـن دلخـوشـم بـه «جـواب سلامتـان» ...!! السلام علیــڪ یا اباصالحَ المهــدی 💚🌱
😊 يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛💚 @modafehhh
یکشنبه: نهار: مادرجان، حضرت زهرا(درود خدا بر او باد) شام: غریب مدینه، امام حسن مجتبی(درود خدا بر او باد) شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی ╔═🍃❤════╗ @modafehh ╚════🍃❤═╝
خوش تیپی(ورودی دانشگاه).mp3
8.96M
ــــــــــ ـ ‹‹ روایتۍ شنیدني از حاج‌حسین‌یڪتا ›› - ‌پیشنهاد دانلود '🎧🌚 - خیلی حس خوبی میده ؛ حتما گوش بدین '😍 - | | -
❈═━🍃🦋🍃━═❈ یکشنبه تون علوی به دعای خیر حضرت مادر❤️
روز بیست و هفتم چله یک تسبیح صلوات هدیه از طرف شهید حمید 😊 به آقا صاحب الزمان ❤️ ۱۴ روز تا شهادت💔 @modafehh
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 📗 🥀 🕯 اوضاع حکومت مصر(۱) ⭕️ توجه: (از آنجایی که حکومت مصر یکی از مناطق مهم مملکت اسلامی بود لذا حکومت بر آن بسیار مهم بود به همین علت در کتاب الغارات ۴۲ صفحه از این کتاب به آن اختصاص داده شده است به طبع توان آن نیست که همه آن مطالب در این سلسله پست‌ها بیان شود لذا بخش‌های مهم آن به طور خلاصه بیان شده و مابقی را به کتاب الغارات ارجاع می‌دهیم.) فرماندار فعلی مصر بود او برادر رضای عثمان بود او زمانی در مدینه کاتب قرآن بود اما مرتد شد و به مکه گریخت هنگام فتح مکه علی رغم عفو عمومی او را مهدورالدم اعلام کرد و فرمود هر کس عبدالله بن ابی سرح را یافت او را بکشد اگرچه به پرده کعبه چنگ زده باشد با این وجود با شفاعت و علی رغم دستور پیامبر او زنده ماند و در زمان خلافت عثمان فرماندار مصر شد. بعد از مرگ عثمان شخصی به نام بر او شورید و او را از مصر فراری داد. در زمان حکومت امیرالمومنین امام که یکی از یاران خیرخواه و همدل امام بود را به حکومت مصر منصوب کرد و در حکم عمارت او به مردم مصر نوشت امیری را برای شما قرار دادم او را یاری کنید به او فرمان دادم که به نیکوکار شما نیکی کند و بر مردد بدگمان سخت گیرد قیس بن سعد از کسانی است که من از راه و روش او راضی‌ام و به صلاحیت و خیرخواهی او امیدوارم. قیس با کاردانی و درایت خود توانست مناطقی از مصر که در ناآرامی بودند را آرام کند. @modafehh
911217_Panahian_M_YomolQadir_Sho.mp3
4.29M
🔉 شهدا به دنبال قدردانی نبودند 📅 یک جلسه | ۹۱/۱۲/۱۷ 🕌 حسینیه یوم الغدیر 🔍 @Panahian_ir @Panahian_mp3