eitaa logo
"کنجِ حرم"
271 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چششششششم 🌸🌸🙏🙏
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• با لکنت گفت : + گ ... گارسون . چشمام گرد شد و آب دهنم رو قورت دادم . باید خیلی زودتر از اینا ها ماجرای آقا مرتضی رو براش توضیح می دادم . بهار با تعجب به آنالی خیره شده بود ولی بقیه حواسشون به ما نبود . درست روبروی آنالی ایستادم تا کسی نتونه ببینش و آروم جوری که فقط خودم و خودش و بهار میشنیدم گفتم : - باید خیلی زودتر از این ها بهت میگفتم . آره این همون گارسونست ، اسمش آقا مرتضاست برادر مژده هست . خودم هم توی راهیان نور متوجه این موضوع شدم . اون خانومه هم نامزدشه . آنالی خجالت زده چادرش رو جمع و جور کرد و گفت : + ش ... شکه شدم ، باید زودتر از اینها میگفتی . - کلا فراموش کرده بودم ، ببخشید . بهار که تا حدودی متوجه قضیه شده بود چشمکی به من زد و کنار آنالی نشست . اون روز که با راحیل بحثم شد بهار هم توی اتوبوس بود و دیگه با این حرف آنالی خیلی راحت حدس زد که ماجرا چیه . چادرم رو مرتب کردم و رفتم و کنار مامان نشستم . نگاهم هنوز روی آنالی بود که سرش پایین بود ، قطعا نمی تونست با آقا مرتضی روبرو بشه و براش سخت بود . آقا مرتضی چیزایی به پدرش گفت و به سمت راحیل رفت ، سرش رو که بلند کرد با آنالی چشم تو چشم شد . لب پایینم رو گزیدم و بهشون خیره شدم . آنالی نگاهش رو دزدید و به پایین خیره شد . با اومدن حاج آقا بلند شدم و به سمت مژده و کاوه رفتم . پارچه رو گرفتم که راحیل و آیه هم اومدن . آیه یک طرف پارچه رو گرفت من هم یک طرف دیگش رو . راحیل هم قند ها رو توی دستش گرفت و ، وسط ایستاد . حاج آقا شروع کرد به خوندن خطبه عقد . × برای بار دوم میفرمایم عروس خانوم بنده وکیلم ؟! لبخندی زدم و گفتم : - عروس خانوم داره قرآن میخونه . دوباره حاج آقا گفت : × برای بار سوم میفرمایم عروس خانم بنده وکیلم ؟! بعد از چند ثانیه مکث مژده گفت : + با اجازه از ساحت مقدس اقا امام زمان عجل الله تعال و شریف و خانم فاطمه الزهرا(س)و پدر و مادرم "بله" با گفتن این جمله صدای دست زدن جمع بلند شد . لبخند پهنی زدم ، خدایا شکرت که این دوتا کبوتر عاشق هم به هم رسیدن . راحیل چشمکی به من زد و گفت : = بعدی دیگه تو هستی ها ! با خنده گفتم : - با اجازه شما بنده فعلا فعلنا قصد ادامه تحصیل دارم . این بار آیه گفت : × نه راحیل خانوم اینجوری ها نیست ، ان شاءالله پس فردا عقد داداش بنده هست و بعد محرم و اربعین هم نوبت خودمه حالا مروا جون رو یه جوری توی لیست جا میدم البته بعد از خودم . با شنیدن این حرفش احساس کردم دنیا دور سرم چرخ خورد و چشمام سیاهی رفت . دستی به شقیقم کشیدم و پارچه رو به راحیل دادم و روی صندلی کنار آنالی نشستم . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• از ماشین پیاده شدم و همراه با مامان به سمت در حیاط رفتم . کاوه و مژده هم بعد از عقد رفتن گلزار شهدا انگار عجله داشتند هر چی زودتر عقد کنن بعد برن گلزار . مامان در حیاط رو باز کرد وگفت : + تو خوبی ؟! - آره خوبم . + اینجور که نشون نمیدی ! رنگت خیلی زرد شده . - نه خوبم چیزی نیست ، یکم سردرد دارم . + برو استراحت کن . باشه ای گفتم و کلید ها رو از دستش گرفتم و به سمت هال حرکت کردم . به اتاقم که رسیدم لباس هام رو عوض کردم و با بی حوصلگی روی تخت خواب نشستم . دستی به پیشونیم کشیدم که ناگهان قطره اشکی از چشمم پایین افتاد . با دستم پَسش زدم که دوباره چشمام شروع کردن به باریدن ، سرم رو بین متکا قایم کردم و پتو رو ، روم کشیدم . هق هقم بلند شد که بیشتر سرم رو بین متکا چپوندم تا کسی صدام رو نشنوه . خدایا چرا اینجوری با دلم بازی میکنی ؟! خدایا قسمت میدم نزار عروسی کسی عزای دل کس دیگه ای بشه . و باز چشمام شروع کردن به باریدن ، پ ... پس فردا عروسیش بود ؟! یعنی واقعا قرار بود مال یکی دیگه بشه ؟! یعنی دیگه همه چیز تموم شد ؟! به همین راحتی ! دوباره اشک مهمان صورتم شد و من بیشتر صورتم رو بین متکا قایم کردم . خدایا این الان تقدیرمه یا تقصیرمه. خب معلومه که تقصیرمه ، معلومه ! اصلا به درک ، به جهنم که قراره عروسی کنه. اون اصلا لیاقت من رو نداره به جهنم که ازدواج کرده به جهنم ... موبایلم رو از جیبم در آوردم و یکی از فایل های صوتی رو به خیال اینکه صوت قرآنه پلی کردم . عشق دلت باشه . پاش میمونی و دلت کوتاه نمیاد . عشق دلش باشی . پات میمونه ، قول مردونه نمی خواد ... عشق نه درمونه و نه بیماریه . درد پنهونی که بدجوری دوسش داریه . دشمن جونته اما دیدنش چه عالیه . واسه بی قراریات انگاری یه دلداریه . ( سهیل مهرزادگان ) با شنیدن صدای در اتاق آهنگ رو قطع کردم و پتو رو ، روی سرم کشیدم . + مروا جان ، اجازه هست ؟! صدای مامان رو شنیدم که گفت : × بیا دخترم مروا یکم سرش درد میکنه رفته اسراحت کنه . چند ثانیه ای گذشت و دیگه صدای در نیومد . پتو رو از روم در آوردم و کلافه روی تخت نشستم . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• خمیازه ای کشیدم و با بی حوصلگی تلفن رو جواب دادم . - بله عروس . مژده با صدایی پر از انرژی گفت : + سلام خواهر شوهر گل . تو هنوز خواب دیشبی ؟! پاشو دختر ، مگه آماده نکردی ؟! دستی به سرم زدم و گیج گفتم : - چرا باید آماده کنم ؟ خبریه ؟! + وای مروا بلند شو آماده کن که دیر میشه ! بابا امروز که عقد آقای حجتیه ! تو که با خانوادشون آشنایی داری دختر ! آیه سر صبحی به من زنگ زد گفت هرچی زنگ میزنه جوابش رو نمیدی حدس میزدم خواب باشی ولی الان دیگه لنگ ظهره ! پاشو آماده کن داداشت میخواد بیاد دنبال من توهم همراهش بیا . بی حوصله گفتم : - خب به من چه که عقدشه ! خوشبخت بشه ان شاءالله . ولم کن مژده تو رو خدا ولم کن بزار به درد خودم بسوزم . + چی میگی تو ! بابا زشته آقای حجتی رفیق داداشته از طرفی تو هم که دوست آیه هستی دعوتت کرده زشته نری ، آشنایی ! اشک به چشمام هجوم آورد و با بغض گفتم : - خیلی خب میام . تلفن رو قطع کردم و با قیافه ای درب و داغون در اتاق رو باز کردم و با داد گفتم : - کاوه منم میام برای عقد آقای حجتی آیه خواهرش دعوتم کرده ، وایسا آماده کنم با هم بریم . منتظر جوابش نموندم و در اتاق رو محکم بستم . موهام رو شونه کردم و سفت بالا بستم . دست و صورتم رو با آب سرد شستم و کمی آبرسان به صورتم زدم . مانتوی مشکی بلندی پوشیدم و همینطور روسری مشکی لمه ای پوشیدم . انگار میخواستم برم مجلس ختم ، البته برای من با مجلس ختم هیچ فرقی نداشت . زیر چشمام حسابی سیاه شده بود و صورتم کاملا بی روح بود ، بی اعتنا به صورتم چادر مشکی رنگم رو سر کردم و از اتاق خارج شدم . از روی میز یه تکه کیک برداشتم . - مامان کاوه رفت ؟! مامان در حالی که سرش توی گوشی بود گفت : + دم در منتظرته . کفش هام رو از جاکفشی برداشتم و بعد از پوشیدنشون به سمت در حیاط دویدم . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• با صدای مژده به خودم اومدم و از ماشین پیاده شدم . رنگم زرد زرد شده بود ، حالت تهوع شدیدی داشتم ، صورتم بی روح بود و توان راه رفتن نداشتم . مدام پاهام سست میشد و مثل یک مُرده متحرک بودم . پشت سر مژده ایستادم و چادرم رو بیشتر جلوی صورتم کشیدم . کاوه با یه یا الله وارد خونه شد و من هم همراه مژده وارد شدم . حیاط خیلی زیبا و با صفایی داشتند ، یه باغچه بزرگ سمت چپ حیاط و دور تا دورش هم گلدون های رنگارنگ چیده شده بود . درخت خیلی بزرگی هم داخل باغچه کاشته بودند که سایش کل حیاط رو پوشونده بود. چند تا خانوم مسن توی حیاط مشغول تمیز کردن سبزی ها بودند . کاوه کنار گوش مژده چیزایی گفت و نگاهی به من انداخت و از خونه خارج شد . به در هال که رسیدیم همین که خواستم دستگیره رو فشار بدم در باز شد . خجالت زده سرم رو پایین انداختم که با شنیدن صدای آشنایی کل بدنم به لرزه افتاد. حجتی با تته پته گفت . + سلام خانم محمدی ، تبریک میگم . خوش اومدید ، شرمنده برای مراسم شما بنده ماموریت بودم و قسمت نشد که بیام . با شنیدن صداش اشک به چشمام هجوم آورد ولی سرم رو بلند نکردم و همون جوری به زمین زل زدم . مژده تشکری کرد و گفت : + مروا جان یکم میری اون ورتر . درست جلوی در ایستاده بودم و اینجوری نه حجتی می تونست بیاد بیرون نه مژده میتونست بره داخل . سرم رو که بلند کردم باهاش چشم تو چشم شدم ، دهنش از تعجب باز موند ، فکرش رو نمی کرد که دختر چادری روبروش همون مروای گستاخ راهیان نور باشه . با دیدنش توی کت و شلوار مشکی قطره اشکی از چشمم پایین افتاد و باعث شد که خجالت زده سرم رو پایین بندازم . با صدایی که پر از بغض بود و میلرزید گفتم : - سلام ، تبریک میگم آقای حجتی ، خوشبخت بشید . بدون اینکه اجازه بدم حرفی بزنه از کنارش رد شدم و توی راهرو ایستادم ، چند قطره اشک از چشمم پایین اومد که سریع با دستم پاکشون کردم . + مروا خوبی تو ؟! چت شد یهو ؟ لبخند بی روحی زدم . - هیچی نیست بابا ، صبحونه نخوردم یکم معده درد دارم . نگاهم رو به خونه دوختم . وقتی در هال رو باز میکردی سمت چپش یه راه پله بود که به طبقه بالا ختم میشد و روبروی در هال هم یعنی زیر راه پله ها یه سالن خیلی بزرگ بود . دکوراسیون خونه سفید و طوسی بود ، از کنار پله ها رد شدیم و وارد سالن شدیم ، درست زیر راه پله و سمت چپ سالن یه آشپزخونه خیلی بزرگ بود ، میز ناهارخوریشون هم سفید و طوسی بود . نگاهم رو از خونه گرفتم و به مژده دوختم . در همین حین آیه با یه لباس ساتن نقره ای رنگ خیلی بلند جلومون ظاهر شد . لبخند پهنی زدم . - سلام بر آیه جان . چه خوشگل شدی عزیزم . آیه در آغوش گرفتم که من هم دستام رو دور کمرش حلقه کردم . × سلام عزیزم ‌، خوش اومدی . از آغوشش جدا شدم که رو به مژده گفت : × چرا اومدین اینجا ؟! اینجا که کسی نیست ، مامان اینا طبقه بالا هستن . همراه با آیه هم قدم شدیم و به سمت طبقه بالا رفتیم . روی هر پله که پا میذاشتم قلبم فشرده و فشرده تر می شد و نفس کشیدن برام سخت تر . وقتی صدای خنده هاشون رو از بالا میشنیدم حالت تهوعم بیشتر میشد . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
⁴ پــارتــ تقـدیم نـگـاهــ قـشـنـگتـونـــ♥️
__
بندھ دلم می‌خواهد این جوانان ما شما دانشجویان؛ چه دختر، چه پسر و حتّی دانش‌آموزان مدارس، روی  ریزترین پدیده‌های سیاسی دنیا فکر کنید و تحلیل بدهید . .! !!
این شهید عزیز یوسف قربانی کسی نداره پدر مادرم نداره امروز سالگردش هست براش فاتحه ای بفرستید شهیدی که ۶ماهگی پدرش فوت کرد ۶سالگی مادرش ۸سالگی مادربزرگش  ۱۰سالگی تنها برادرش  ۲۰سالگی غریب و تنها در شلمچه و در عملیات کربلای ۵شهید شد. این شهید بزرگوار غریب و بی کس بودند.از امروز بیایید بشیم خواهرش وبرادرش 😔😔😔همیشه یادش کنیم حتی با ذکر یه صلوات
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
ممنون از صبوری شما عزیزان🙏🏻 در تایم تبادلات نه کانالی تایید میشه نه رد💥 هدف تبادل پیشرفت کانال هاست👊🏻 شرایط تبادلات: 1⃣کانالتون مذهبی باشه👌🏻 2⃣آمارتون +80 باشه🖐🏻 3⃣ در اینفو تب عضوباشید✌️🏻 جذب بستگی به بنر داره💯 +100جذب هم داشتم💣 برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥 https://eitaa.com/joinchat/2046886010C514de53f6c بعد از مطالعه شرایط و طرز کار؛ اگر شرایط رو داشتید، پی وی در خدمتتونم✋🏻 💫@Makh8807💫
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ـڪلیپ ـبالارو ـباز ـڪن!💚🌿 ـدیدیـش؟ ـبازم از اینا ـمیخوایے؟💛🌼 ـیہ ـڪانال ـبہت ـمعرفے ـمیڪنم ـمنبع استورے ـھای ، ، ، ، ـو... ـھست! ـیہ ـنگا ـبنداز ـپشیمـون ـنمیشے..!🌻🌾 ✨لینڪشہ.. https://eitaa.com/joinchat/3117875352C53e2309918.🍃.
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
_سلام خوبی زهراجون؟¿ +سلام نه زینب جون. _آخه چرا ؟¿ چون حوصله ام سررفته😔😔😔 کل ایتاراگشتم ولی ی کانال دخترونه خوب پیدانکردم😞😞😞 آخی ، خب اینکه ناراحتی نداره من ی کانال میشناسم کلی فعالیت میکنه مثل:👇👇👇👈👉 👇 ... _هرچی بگم کم گفتم خیلی عالیه +وای واقعا آخه چرامن اینوپیدانکردم _چون این مال دخترای مخصوصه فقط لینکش روبه دخترای مخصوص چادری بده که عضوشن +باشه راستی لینکش کجاست؟¿ _ایناهاش ♡ (\( („• ֊ •„) ♡ ‌‌╭┅∪∪────┅╮ https://eitaa.com/joinchat/3579379835C7ea2bf1750 ╰┅──────┅╯ چندروزبعد زینب جونم ممنونتم کانالی که معرفی کردی عالیه 🙏🙏🙏🙏💝💝💝💝
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
⭕️توسل دختر زشت شب عروسی به سیدالشهدا 🔴 دختری صورتش چاله چوله و لک داشت.خواستگار نداشت. بالاخره یه خواستگار پیدا شد😔 یه آرایشگر اوردن کاری تونست بکنه. دختر گفت قیافم همینه از این بهتر نمیشم خیلی گریه کرد😭 سجاده رو باز کرد، مهر کربلا رو برداشت. به امام حسین (ع) گفت: من بخاطر صورتم خواستگار ندارم مشکلم آسون کن. تربت امام حسین رو به صورتش کشید.شب خواستگار رسید😱 همین که داماد دختر رو دید...😱😱😔 🔰ادامه ماجرا اینجا شده👇 https://eitaa.com/joinchat/1133379698C98c6f283d5
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
دنیای ایتا🌈 🌿✨ پر از سبدهای دخترونه 🧚💛 _________🌸________________ دنیایی پر از سبد های 🥺💜 ست زمستونی 🤍❄️←ست پاییزی🍁🧡 🌿🌷 کیف_یونیکورن💜🦄❤️ 😍🌛🌜 ________🍓⛓️_______________ الینا|èlińa🌻💛 تنوع بی نظیری در طرح و رنگ داره😉 ↑ 🔥 ↓ {منتظرتون_هستیم🖇️💕}👇^^ https://eitaa.com/joinchat/395182205Ce341e22feb
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
⟆﷽⟅ ښݪاݥ ݔة ڋۅښټاݧ ڲݪم✾ من امروز یه کانال زدم به نام : ↲ڋݗټږاݩ ݘاڋږي↳ که در اون این فعالیت ها را می کنم: و کرانچ ✍👇 با ناباوری نگاهی به مغازه مرتضی انداختم. تمام وسایلش پخش زمین شده بود. شیشه ها شکسته بود و خودش هم با یقه پاره و سر وضع نامرتب جلوی در نشسته بود و به زمین خیره بود. از ماشین پیاده شدم و دوباره همه جارا ور انداز کردم. با دیدن من برخاست یک رگه خون از گوشه پیشانی اش تا زیر گونه اش راه افتاده بود. مضطرب جلو رفتم و گفتم چی شده؟ لبخندی زدو گفت همیشه همه چیز اونطوری که ما میخواهیم نمیشه خنده تلخی کردم جمله مرتضی مرا به شش ماه پیش پرتاب کرد. اگر میخوای بقیه اش را بخونی عضو شو🌹و اڲږ ټۅ ھݥ ڋۅښټ ڋاڔي عۻۅ ݔۺے ږۅي ایڋےڪاݩاݪ ڬڷیݣ ڪݧ⇣ ⇄@Chadormmr⇇✾
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
من‌تورادیدم‌و آرام‌بہ‌خاڪ‌افتادم وازآن‌روزڪھ🤍 دربندِ‌تواَم‌آزادم!🕊 با آمریکا پدر کشتگی داریم👊🏽 و اینگونست کانال ما👇🏽 🌸💞 🍑🌻 ⚓️🛳 🎧🎤 😎💪🏽 👊🏽🤞🏽 👣😁 قاسم💔❤️ @ggfffvgg
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
ســلام🖐 عکـــس کـسی که ایـن بالـا می بیـنی 😀 عـــکس یـه شهـ♡ــیده ، جـز شــهدای مــدافع حرمــه ☺️ نــه ایــرانـی نیست لبــنانیه اگــه میـخوای بـدونی چـند سالـش بود شـــهید شـد ایـن دختــری که تـوی عکـسه کیـه متاهل بـود یا مجــرد کـجای لبــنان زنــدگی مےکرد تــو ایـران به چـی معروفه و خـیلی سوال های دیـــگه که توذهنــت است رو میــخوای به جوابشون بـرسی عضو ایـن کانال شو لینکــش⁦⁦⁦⟵(๑¯◡¯๑)⁩ ♡⁩https://eitaa.com/joinchat/2898526326Cf7ad4d5c5d
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
حرفه‌ای نقاشی کن! 😎 💢اموزشگاه رایگان طراحی و نقاشی😍🔥 • رفع اشکالات نقاشی • اموزش طراحے • بزرگترین کانال نقاشی ایتا 🔴 به کانال نقاشی بپیوندید♥️👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/2697855072C609563279d 📴 عضویت محدود⛔️🤞🏼
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
بسم الله الرحمن الرحیم وخدا به من گفت: تو ریحانه ی خلقت منی😍 چادرم عشق من است سپری در برابر دشمن {❤️✨} پاتوق فرشته های چادری😉 @doctaraneh ظرفیت محدود🌷 به عشق چادرت کلیک کن🎈🦋
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
+سلام خوبی؟ _سلام اره. +پیدا کردی اخر طرفدار کی هستی؟ 😃 -اره طرفدار گاندو هستم ولی😔 +ولی چی😰؟ _هرچی جستجو میزنم هیچ هیچ کانال از گاندو پیدا نمیکنم که همه چیز داشته باشه ✓ +منم گاندویی هستم! یک کانال داره حرف نداره⚡️ +رمان های گاندویی +ادیت از بازیگرا گاندو +چالش +تصاویر و پروفایل های گاندویی +کیلیپ دختر کفشدوزکی و ادیت +جوک وطنز +کلی مطالب گاندویی +درمورد خدا میزاره +درمورد اربعین و امام حسین +تلنگرانه +کلی ادیت های باخال از مجید. نوروزی و علی افشار و وحید رهبانی +سریال گاندو رو هم میزاره +کلی تم گاندویی +کلی اهنگ گاندویی که اصلا پیدا نمیکنی +خلاصه معدن گاندو هست +رهبرونه +شهیدانه +عاشقونه +شیک +لف پشیمون میاره _واقعا عالی که😄 +اره میدونم☺️ -میشه لینکشو بهم بدی لطفا لطفا +اممممم؛ باشه +فقط باید تا اخر براش بمونی کپی هاشم ازاده صلوات میخواد فقط -نه بابا ووووواوووو😵 -بده بده +بیا و شک. نکن بزن رو پیوستن ][🥀@sth120🥀][ گاندو _مرسییییییی
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام کیوتم🤩 دنبال یه کانال میگردی که پر😎 اسلایم↓اسمرفود ↓چالش ↓خل و چلا و..... خب من لینک کانالشو دارم😕 ولی حیف نیست این همه فعالیت میکنم این بنر رو برا دوستات نفرستی😗 گیف بالارو ببین نصف فعالیتامه🤩 دیدی چقد کیوتن❤️ پس سری عضو کانالش شو برا کانال زحمت کشیدم بی تفاوت بنر رو رد نکن حداقل عضو نمیشی بفرست برا بقیه💗 شاید دنبال همچین چنلی باشن💝!! مرسی🙂 عضو شو دیگه امتحانش رایگانه✨ قول میدم عضو بشی دیگه ازش نمیای بیرون🥐🤩 @gduhxkg
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
سلام می‌خوام چنلی رو بهتون معرفی کنم کہ… ⬇️🌻 بهترین و مناسب ترین چنل دخترونہ و مذهـ‌ـبـ‌ـی تو ایتاست👒 چی دوست دار؎؟ خـ‌ـ‌ــدا گرافپس زمینهوالپیپࢪ✓ انگیزشیکلیپ موزیک✓ و کـ‌لـ‌ـے چیزای دیگه که فقط کافیه رو لینک زیࢪ کلیک کنی و بعدش، مطمئنا موندگار میشی محتواش متناسب با هـ‌ـر سـلـ‌ـیـ‌ـقه ای،.😍 بیا تا دیر نشده🦋🌼 https://eitaa.com/joinchat/2221015162Caf84a515d1
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست داری کدوم بهت زنگ بزنه و شمارو به این کانال👇 دعوت کنه. @shahid_mn اگه این بنرو دیدی عضو شو بعد از ورد به کانال به اولین عکس شهیدی که روبه رو شدی بدون که ایشون شمارو به این کانال دعوت کرده اگه می خواهید قبل از عضو شدن به کانال بیشتر باهاش آشنا بشی کمی پاین تر بروید 👇 نام کانال :🌷دوست شهید من🌷 لینک کانال :@shahid_mn لینک ناشناس :https://harfeto.timefriend.net/16307488180185 آیدی مدیر:@Fatemeh_1_4_0_0 وچیز هایی که داخل کانال قرار می‌گیرد👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 جبهه شهدا و کلی چیز دیگه درمورد شهدا دوست شهید تو از این کانال پیدا کن شهدا منتظر تون هستند یا علی 🍃چقدرخوبه آخرش شهادت باشه حسین جانم آخرین عبارت باشه🍃