eitaa logo
محبت خدا
305 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
14 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ #سلام_مولای_مهربانم 🌸 #سلام_امام_زمانم صبح یعنی ... تپشِ قلبِ زمان ، درهوسِ دیدنِ تــو کہ بیایی و زمین، گلشنِ اسرار شود سلام آرزویِ زمین و زمان ♥️ #اللهم_عجل_لولــیـکـ‌ــ_فرج ♥️ @mohabbatkhoda
دعای روز چهاردهم ماه مبارک رمضان التماس دعا @mohabbatkhoda
محبت خدا
🔴ادامه از بالا👆 رفتیم بازار و عروس خانوم و خواهر خانوم و زن عموش اینقد که روی کم خرج کردن من حساس ب
سلام عزیزان خب آقا محمد بسم الله چشم سید جان با اجازه👇 خب آقا بالاخره تونستم بعد از 6ماه چهره همسرم رو ببینم و رسوندمشون آرایشگاه و... خانومم پرسید که چطور و تا چه سطحی اجازه دارم آرایش کنم؟ گفتم چون محرم و نامحرم داریم و کسی فیلم برداری هم نمیکنه، اون چیزی که احتمالا آرزوی خودت بوده تو لباس عقد باشی رو انجام بده ولی جان من یجوری نباشه که نشناسمت😜 ظهر رفتم و عروس خانوم رو آوردم خونه و پدر خانوم زنگ زد که بیا خونه بغلی که بزرگان نشستن و منم رفتم منو به بزرگای خاندانشون معرفی کردن و منم جهت احترام خدمت همه دونه دونه مشرف شدم و یه احوال پرسی خیلی گرممممم انجام دادم و رفتم نشستم کنار عموم آقا بسم الله کردن و شروع کردن به ذکر خاطره و نمیدونم چرا با جنگ تن به تن رستم و سهراب اشتباه گرفته بودن این طرف نبض مجلس از طرف ما دست پسر خاله مامانم که استاد دانشگاه و هم تفکر خودم هست بود(گفته بودم فقط ایشون حرف بزنه، چون هم تفکره و بقیه یوقت نیان الکی یچی بپرونن و بیش از 14 سکه هم نگن😜) خلاصه عموی پدر خانوم گفت بسم الله الرحمن 2000 سکه با 20 میلیون شیربها😳 نگاه پدر خانوم کردم، دیدم چشماش درشت شده پسرخاله گفت اولا شیربها حق مادر عروس بر پدر عروسه و نمیشه که داماد این حقو بده و کلا حذف و 14سکه☺️ طرف مقابل گفت خب 1500 سکه با 10 میلیون(تا اینو گفت، گفتم خب عددبازیه) پسر خاله گفت 14 سکه به نیت 14 معصوم و... طرف مقابل گفت 1000 سکه با 10 میلیون پسر خاله گفت 14 سکه به نیت 14 معصوم طرف مقابل گفت دهه، ما هرچی میایم پایین شما که بالا نمی‌آین☺️ پسر خاله گفت آخه مومن سنگ بزرگ نشونه نزده دختر و پسر تصمیم گرفتند 14 سکه و قرآن و... باشه ما دیگه چرا آتیش بیار معرکه شدیم و این جلسه صرفا آشنایی هست وگرنه امروزه دختر و پسر میبندن و... ولی بزرگ فامیل خانوم گفت نه آقا مگه بچه بازیه و... 😡 جدی گفتاااا تا این شد پدر خانوم صدام زد بیا بیرون بابا رفتم گفتم جانم حاجی گفت با فاطمه خانوم چی تعیین کردین گفتم 14 سکه و یه جلد کلام الله مجید و اینه و شمعدون و... ولی چون داخل این همه بحث شده، من میذارم 110 سکه گفتن نه بابا همون که بستید رو میگم، فاطمه خانوم ناراحت میشه و... گفتم حاجی شما بذار این‌باشه که بزرگای شما نگن به حرف مایی و جلسه صوری هست، حالا تا بعد خدا بزرگه رفتیم داخل رفتن کنار عاقد نشستن و گفتن حاج آقا بنویسید 110 سکه و... هر دو طرف معامله گفت دهه پس چی شد، ما دعوا کردیم و شما پشت پرده بستید منم رو به بزرگ فامیلشون کردم و گفتم بااجازه بزرگای جمع، حاج آقا اینکه شما مداح اهل بیت یه طرف مجلس هستید و علما هم یه طرف خودش یه برکت واسه زندگی ماست و شما به بزرگی خودتون ببخشید و ان شاء الله اگه رسم دامادزنی دارید، اونجا بفرمایید بچه ها تلافی کنند😉 خلاصه جمعیت زدن زیر خنده و بزرگشون گفتن بیا پسرم، پیشونیتو ببوسم که ماشاالله خیلی مودبی وقتی بوسید، گفت ان شاء الله پس برا دامادزنون آماده ای دیگه؟ گفتم آره ولی کسی از بجه های شما هم هست که بتونه منو بزنه 😂 خلاصه رفتم تو دلش و تا همین الانم که منو میبینه به احترامم بلند میشه و شرمنده میکنه خب بگذریم آقا من فک کردم تموم شد با پدر خانوم و پدرم و عاقد رفتیم خونه خانومم تو قسمت زنانه برا جاری شدن خطبه همینکه عاقد گفت 110 سکه بهار آزادی و... یهو فاطمه خانوم گفت یعنی چه؟! کی گفت 110 تا مگه قرار نشد 14 تا و آقا ناراحت شد😳 گفتم خب عزیزم نمیدونی اونطرف چه خبر بود و... گفت من چکار اونطرف دارم، من دنبال الگوسازی واسه این یه مشت چشم به هم چشم فامیل بودم که بگم میشه اینطوری هم عقد کرد به یه غریبه از یه شهر و استان دیگه و شما منو ضایع کردی و... 😳 گفتم خب عزیزم راه حلش آسونه 96 تاشو ببخش به عاقد گفتم حاجی عروس خانوم 96 تارو بخشید و لطفا ثبت کنید عاقد گفت باشه بعدا تو دفتر بهم یادآوری کنید که بنویسم، میخوام زود از این محفل بزنم بیرون آقا خلاصه عقد مارو خوند و تمومممم(هنوزم ثبت نشده 😭) دیدم تو خانم ها یه تحرکی داره میشه و میگن خب صدارو باز کنید و... گفتم چییییی؟ صدا، صدای چی؟! خواهر خانوم گفت آهنگ گفتم ببخشیدا بیخود که آهنگ، مگه خونه خاله است عقدماست و شما چرا خودسر عمل میکنید 😡 گفتن خب جمع زنونه است گفتم نخیر رقص زن واسه زن هم محل اشکاله و اینجا مولودی خون هست و برو قطعش کن لطفا 😜💪 رفتن قطع کردن و خانومم گفت خدا پدرتو بیامرزه از بس بهشون گفتم گلوم خشک شد. خلاصه همه چی تموم شد خانواده من راه افتادن برن تهران من گفتم میمونم و فقط لباس راحتی با خودم نیاوردم برا استراحت و ...(میدونید که دامادا شب اول عقد می‌مونن خونه عروس و اصطلاحا میگن داماد باخودش شلوار آورد یانه 😂) ✅
🔴ادامه از بالا 👆 همراه برادر خانوم رفتیم که سفره عقد و یسری وسیله های اجاره ای رو پس بدیم و برا منم لباس خونگی بگیریم و... دست کردم تو جیبم پول لباسو حساب کنم آقا یجوری زد تو دستم که نهههه😡، وقتی من اینجام شما حق نداری دست تو جیبت کنی 😡 گفتم وااا، دستمو شکوندی، عههه، بذار خودم حساب میکنم. گفت نه حاجی گفت نذار محمد حساب کنه چیزی رو خلاصه 4 شنبه عصر ساعت 16:32 دقیقه عقد کردیم و روز بعدش برا نماز مغرب و عشا رفتیم مسجد و گویا پدر خانوم سخنران مسجد بودن گفتم حاجی امروز بین نماز اجازه بدین من صحبت کنم گفتن باشه اشکال نداره و منم توهمون روز اول سخنران مسجد شدم و تا یه کوت تا منو تو مسجد میدیدن، می‌گفتن بفرمایید و خلاصه شده بودم سخنران پایه ثابت مسجد 😂 جمعه غروب من و خانومم رفتیم ترمینال و سوار اتوبوس شدیم و برگشتیم سمت تهران تو مسیر باهم صحبت میکردیم و... که دیدم پسرخاله مامانم تماس گرفته و جواب دادم سلام محمد جان خوبی سلام دکتر، ممنون جانم؟ گفت محمد جان میگم شما که الان عقد کردی، کار و بار داری و جایی هم شغلی؟ گفتم نه والا ان شاء الله از فردا میرم دنبال کار گفت سابقه تدریس داری گفتم آره، دورشو هم رفتم گفت خب نگرد، میتونی فیزیک و ریاضی و شیمی دبیرستان رو تدریس کنی تو کلاسای جبرانی ما؟ گفتم بله مشکلی نیست گفت خب فردا ساعت 14بیا دفتر و... قطع که کردم، درجا شماره بابامو گرفتم و گفتم بابا، کار پیدا کردم و... گفتن واقعا، گفتم آره واقعا گفتن خب خداروشکر منم گفتم بابا گفتن جانم گفتم 1 به هیچ به نفع خدا. گفتن یعنی چه گفتم یعنی همون آیات قرآن و خدا گفت آهان طخب خداروشکر خلاصه، خدا اولین رخنمایی خودش رو انجام دادن و منم امیدوار تر از قبل به ادامه شدم و. ماهانه حدودا 600یا 700 تومن که اون موقع خیلی بود، درآمد داشتم و نیازمند کسی جز خدا نشدم و خلاصه گذشت تا زمانی که نشستیم واسه تعیین جلسه عروسی و... پایان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
980222-Panahian-M-ImamSadegh-GonahChistTobeChegooneAst-07-18k.mp3
9.02M
🔉 #گناه_چیست؟ توبه چگونه است؟ (۷) 📅 جلسه هفتم | ‌۹۸/۰۲/۲۲ تهران، مسجد امام صادق(ع) @Panahian_ir @Panahian_mp3
🔘کسی که اهل برنامه نیست، روحش آمادگی دین‌داری ندارد 🔘دین مال آدم‌های اهل برنامه است 🔻 (ج۷) - ۱ 🔸دستورات دینی غالباً با برنامه است؛ زمان دارد، شیوه دارد، ادب و آداب دارد! آدم دین‌دار، باید در مسائل مالی هم برنامه‌ریزی دقیق داشته باشد؛ باید حساب دخل و خرج خودش را داشته باشد. اگر بخواهی دین‌دار باشی حتماً باید اهل برنامه و حساب و کتاب باشی. 🔸اگر در یک مدرسه‌ای بچه‌ها را «اهل برنامه» بار نمی‌آورند و تحمل بچه‌ها برای برنامه‌داشتن، کم است و حتی دیپلم گرفته‌اند اما برنامه‌ریز نشده‌اند، دیگر در این مدرسه هرچه قرآن و روایت و دعا هم یاد بدهند، این مدرسه اسلامی نیست، خیال‌تان راحت! 🔸کسی که اهل برنامه نباشد، اگر نماز هم بخواند، به این نمازخواندنش شک می‌کنیم؛ چون معلوم نیست روی چه حسابی دارد نماز می‌خواند؟ این فرد، نتوانسته روح خودش را منظم کند. لذا احتمال می‌دهیم او یک‌روز-مثل فنری که جمع شده و رها می‌شود- از دین بیرون برود، چون روحش آمادگی دین‌داری ندارد و اساساً آدم منظم و بابرنامه‌ای نیست. 🔸 آدمی که برنامه‌پذیر نیست، بلکه برنامه‌گریز است، اگر به‌هر دلیلی، طبق برنامه عمل کند، از این لحظه‌هایی که دارد به برنامه عمل می‌کند، لذت نمی‌برد. این شخصیت و این روحیه، به درد دین‌داری نمی‌خورد. دین مال آدم‌های اهل برنامه است. 🔸برای اینکه ایمان انسان زیاد شود، روح او باید از هوای نفس پاک شود؛ هوای نفس هم-به تعبیری- یعنی بی‌برنامه‌بودن! یعنی هروقت هرچیزی دلم بخواهد، انجام بدهم نه اینکه طبق برنامه عمل کنم. مقابله با هوای نفس هم یعنی بابرنامه‌ زندگی‌کردن؛ البته این قدم اولش است. 👤علیرضا پناهیان 🚩مسجد امام‌صادق(ع)- ۹۸.۲.۲۲ @mohabbatkhoda
و رسیدن به لذت بندگی قسمت بیست و دوم 🔵✅🔵🌺 ۹ "تنهامسیر آرامش!" 🔶بعد از شناخت هوای نفس، نوبت به مهمترین قسمت برنامه ترک گناه میرسه: یعنی "مبارزه جانانه و مداوم با هوای نفس نامرد" 🔴📛 یه مبارزه ی خستگی ناپذیر. ✔️تنهامسیر رسیدن به آرامش، مبارزه با نفس هست.✔️ و ما اگه بخوایم تمام دین رو خلاصه کنیم، میتونیم بگیم: ✅ دین یعنی برنامه ی کامل مبارزه با هوای نفس ✅ امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود: نظام الدین مخالفه الهوی "نظام و نظم دهنده ی دین، مخالفت با تمایلات پست هست". 📚 بنده برخی کتاب های اخلاقی امام خمینی روحی فداه رو مطالعه کردم. خیلی جالبه ، هیچ جا حضرت امام نفرمودن که برای ترک گناه برید سفره ختم صلوات پهن کنید!!! 😒❗️ یا برید دعا بخونید یا هی التماس دعا بگید به ملت و اینجور حرفا. بلکه مدام میفرماید مثلا برای ترک حسادت، خلافش عمل کن. مبارزه با نفست انجام بده. ✅✔️💯 〽️ حتی انسان اگه بی دین هم باشه، واقعا "تنها راه زندگی سالم" اینه که بعضی خواسته های کوچک خودش رو کنار بزاره. با هوای نفسش مبارزه کنه. ❗️خلاصه بالا بری، پایی بری، آخرش باید مقابل بعضی از دلبخواهی های خودت بایستی! هیچ راه دیگه ای نداری!😊 پس دست از لوس بازی بردار و از خدا کمک بگیر و مبارزه رو شروع کن. حله؟! 😒 ⛔️ اگه اینو همینجا برای خودت حل نکردی، یه عمر توی بدبختی و اعصاب خوردی زندگی میکنی و توی قبر و قیامت با گرزهای آتشین برات حل میکنن! خود دانی! چی شد؟ پایه ای؟! 😉 یاعلی.... شروع کن! 🌱🔸🌿▫️🔹🌳 🌺محبت خدا @mohabbatkhoda
❥✺﷽ ✺❥ [للحَسَنِ بنِ عَلیّ علیها السّلام:] فَمَا الکَرَمُ؟ 🔅قَالَ: الاِبتِداءُ بِالعَطِیَّةِ قَبلَ المَسألَةِ، وَ إطعامُ الطَّعامِ فِي المَحلِ. # [به حسن بن علی علیها السّلام] گفته شد: کَرَم چیست؟ فرمود:" بخشش پیش از خواهش، و اطعام به مردم در سختیِ معیشت. 🔅امام حسن علیه السّلام - تحف العقول 225. 💐 ولادت (علیه السّلام) مبارک باد 🌸🌸 @mohabbatkhoda
کیک تولد #امام‌_حسن‌_مجتبی علیه السلام کار قشنگ یکی از اعضای حیات برتر 👏👏👏👏🌺🌺🌺❤️❤️❤️ @mohabbatkhoda
خداوند به شما و همه عزیزان گروه سلامتی و عاقبت بخیری عطا کنه و دل همه شاد باشه به حق عزیز امشب استاد یه راه عملی برای خانواده ها به نظرم اینه که ما بیاییم تولد امامان و حضرات معصومین تو خونه یه مراسم کوچک برگزار کنیم تا فرزندان (با توجه به اینکه دشمنان اسلام می خواهند بچه ها رو از دین جدا کنند) بیشتر به اهل بیت توجه کنند من خودم بعضی وقتها یه کیک کوچک میگیرم و تولد امامان رو جشن می گیریم . مثل سال گذشته . انشاءالله بتونم و توفیق یار باشه فردا شب هم مهمان دارم همین کار رو میکنم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢اجابت نیاز مردم مردی داشت که آن را در نامه ای نوشت و به دست امام حسن مجتبی(ع)داد . امام حسن(ع) بدون آنکه را بخواند فرمود: "حاجتت رواست!" شخصی عرض کرد: "بهتر نبود نامه اش را می خواندید و آنگاه بر طبق پاسخ می دادید؟" امام پاسخ دادند: "می ترسم که متعال به همان اندازه ای که وقت صرف می شود تا نامه اش را بخوانم ،من را مورد قرار دهد." 📚احقاق الحق، ج 11، ص 141 @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 تا وعده قیامت تو صبر می کنیم برداغ بی نهایت تو،صبر میکنیم ای از تبار آینه و آفتاب وعشق تا مژده زیارت تو،صبر میکنیم 🌹🌹🌹🌹🌹 خواهدآمدباکوله باری از عدالت. ..: ✊لبیک یا مهدی "عج"✊ برای سلامتی امام عصر،عج، @mohabbatkhoda
دانی که چرا ماه رمضان ماه خداست💕 یا آنکه چرا حساب این ماه جداست؟ یا آنکه چرا باب کرم مفتوح است؟ زیرا که تولد حسن عشق خداست💕 میلاد با سعادت مجتبی (ع) را به محبان اهل بیت ع تبریک عرض میکنیم🌸🍃 ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @mohabbatkhoda
دعای روز پانزدهم ماه مبارک رمضان التماس دعا @mohabbatkhoda
🌸 ولادت با سعادت امام حسن(ع) مبارک. @mohabbatkhoda
🔘حاضری برای نگاه‌کردنِ خودت برنامه بپذیری؟ 🔘مگر می‌شود آدم بی‌برنامه را به حجاب متقاعد کرد؟! 🔻 (ج۷) - ۲ 🔸گام اول برای متقاعدشدن به دین‌داری و ترک گناه، این است که خودمان را به زندگیِ بابرنامه متقاعد کنیم. اینکه آدم بپذیرد زندگیِ بابرنامه داشته باشد، مقدمۀ متقاعدشدن به ترک گناه است. 🔸مثلاً وقتی به کسی می‌گویید «نگاه حرام نکن!» ببینید این را به چه کسی دارید می‌گویید؟ این را باید به کسی بگویید که حاضر است برای نگاه‌کردنِ خودش برنامه داشته باشد! 🔸کسی که حاضر نشده برای نگاه‌کردن خودش برنامه بپذیرد، وقتی به او می‌گویی «نگاه حرام نکن» زورش می‌آید و برایش سخت است بپذیرد، لذا ممکن است تو را مسخره کند و حتی ناسزا بگوید! 🔸آدمی که شخصیتاً برای هیچ‌چیزی‌ نمی‌خواهد برنامه داشته باشد؛ من‌جمله برای لباس‌پوشیدن، چطور می‌خواهید او را برای «حجاب» متقاعد کنید؟! وقتی او را به حجاب، توصیه می‌کنید، طبیعتاً زورش می‌آید بپذیرد! اول باید بپرسید: آیا شما اصلاً برای زندگی خودت برنامه داری؟ این برنامه را روی چه اصولی طراحی کرده‌ای؟ 👤علیرضا پناهیان 🚩مسجد امام‌صادق(ع)- ۹۸.۲.۲۲ @mohabbatkhoda
غلام سیاه بود و یک سگ و یک گرده‌ی نان! یک لقمه نان می‌خورد و یک لقمه به سگ می‌داد! مولای کریم ایستاد به تماشا! غلام سیاه را خوب ورانداز کرد امام مجتبی علیه السلام به غلام گفت بمان تا برگردم؛رفت و پس از اندکی برگشت. فرمود: دیگر تو غلام نیستی! تو را از مولایت خریدم و در راه خدا آزادت کردم. آن گاه باغش را نیز به او بخشید و فرمود: با کریمان باید کریم بود!🌸 مولای کریمان!ما بندگان دنیاییم!😭 ما را بخر و در راه خدا از هوای نفس آزاد کن!باغ و گلستان دوستداری ات را ارزانیمان کن! هر چند کریم نبوده‌ایم اما شما کریمی و از فرزندان کریم زادگان!ما را رها نکن!🙏🙏
و رسیدن به لذت بندگی💖 قسمت بیست و سوم 🌺🔵✅ ۱۰ "شیرینی رو دیرتر بخور" 💠امیدوارم همه ی شما عزیزان و نور چشمانم، مبارزه با هوای نفس رو برای خودتون به خوبی جا انداخته باشید. ☺️ ببینید مبارزه با نفس یه کاری نیست که نیاز به "ایمان" زیادی داشته باشه. ✔️ مبارزه با نفس یعنی از شیرینی خامه ای بگذر تا شام خوشمزه رو با اشتها و لذت بخوری.😋 ❓خب به نظرتون این خیلی حرف سنگینیه؟ نه دیگه. به نامحرم نگاه نکن تا توی زندگی زناشوییت لذت بیشتری ببری. 👌 اینو علم روانشناسی هم ثابت کرده. 🔰شما اگه میخوای یه غذایی رو با لذت بخوری، کافیه قبلش یکمی گرسنگی تحمل کرده باشی. ✅مبارزه با نفس نمیخواد لذت های تو رو کم کنه اتفاقا میخواد "لذت بیشتری" ببری. 🔵اگه از یه لذت مسخره ی کوچک گذشتی، یه لذت خوب و زیاد میبری. 🔗کسی که از لذت خوردن نوشابه بگذره، یه عمر لذت سلامتی رو میبره. 🍎 ⚽️🏀 کسی که از لذت تنبلی بگذره و ورزش کنه، یه عمر "لذت بدن متناسب و سالم رو میبره". 😊 مبارزه با نفس یه کار کاملا عاقلانه هست. کاملا به نفع ماست.🌺👌 و اسلام اومده تا با ارایه یه برنامه ی خوب، لذت های انسان رو افزایش بده. 👏👏👏 خب این که خیلی خوبه!😊 با این برنامه میشه با همه ی بی دین های عالم صحبت کرد. "میشه هر غیر مذهبی رو شدیدا مذهبی کرد". ✔️کافیه شما بیای اسلام رو درست معرفی کنی. اسلام میگه شیرینی رو دیرتر بخور تا لذت بیشتری ببری!😏 ترک گناه یه کار خیلی آسونی هست. روش فکر کن. 🔰برای خودت جا بنداز که با مبارزه با نفس میشه لذت هات رو افزایش بدی... 🌱🔸🌿▫️🔹🌳 🌺محبت خدا @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان التماس دعا @mohabbatkhoda
سلام عزیزان خب آقا محمد بسم الله بفرمائید چشم با اجازه 👇 خب آقا بعد از اینکه خدا دقیقا 48 ساعت بعد عقد اولین رخنمایی خودشو به نمایش گذاشت کلا یه حال دیگه داشتم. رسیدیم تهران و خانومم رو رسوندم خوابگاه دانشگاه و خودمم رفتم خونه روز بعد 3 جعبه شیرینی گرفتم و رفتم دانشگاه یکی برا اساتید دانشکده یکی هم کلاسیی‌ها یکی هم شورای مرکزی بسیج دانشجویی بذارید یکم از شورای مرکزی بسیج دانشجویی بگم من روز اولی که اومدم دانشگاه کلا همه چی بهم ریخته بود، فتنه 88 بود و تقریبا از اول سال برخی دانشجوها که دنبال حقیقت بودن و هنوز براشون شفاف نشده بود و یه عده هم که کلا آشوبگر بودن، قاطی اينا میشدن و دست به خرابکاری و پاره کردن عکس رهبری و آتیش زدن عکس امام میکردن و... ماجرای فتنه 88 رو هم که کلا میدونید که چه بلایی سر مملکت آورد و چطور کشور رو تا لبه پرتگاه برد و لطف الهی و بصیرت مردم بود که همه چی رو برگردوند، وگرنه الان باید اگه مثلا آهنگ حامدزمانی تو مدارس پخش می‌شد، غربگراها میریختن بیرون و اعتراض میکردن که چرا مدارس مارو تحت کنترل اینا درآوردید و در کشور چه خبره و... نه اینکه ما بگیم چرا آهنگ ساسی مانکن پخش شد(اگه فتنه رو مردم سرکوب نمیکردن، یه همچین وضعی بود) 😜 من اون سال با معرفی دوستان وارد بسیج شدم و بعد چند ماه شدم مسئول بسیج دانشکده و عضو شورای مرکزی و تا آخر دانشگاه هم میز مسئولیت رو تحویل ندادم(😉) و با رفتنم نفرات بعدی اومدن سر کار و الحمدالله الان بچه های دانشکده ما مسئول کل بسیج دانشجویی دانشگاه هستن(همون هدفی که از روز اول واسه پایگاه دانشکده برنامه ریزی کردیم☺️. تمامیت خواه 😜) اما یه چیز منو و نگاهم رو به زندگی تغییر داد یه نهاد مقدس که با تعمیق اندیشه های ناب محمدی و بدور از جوزدگی و تندروی هرجایی که گره فکری، اجرایی بود رو باز می‌کرد یه ویژگی خاصی که بسیج دانشجویی داره و من تو دوره مسئولیتم خوب درکش کردم، این بود که یه تعداد جوان خوش فکر و خوش سلیقه و البته منتقد وضع فعلی و دارای راهکار کنارت بودن و تو میتونستی کنارشون تجربه ی یه مدیریت فکری اجرایی قوی رو کسب کنی و یه تفاوت خیلی خاص داشت این مجموعه که همه همکارا و افرادی که تو شورای مرکزی کنار دستت می‌شینن، به تو با دید برادر دینی نگاه میکردن و هرجایی که خدای نکرده ممکن بود کار مدیریتیت گره بخوره یا کم بیاری، سریع به دادت می‌رسیدن اونم بدون چشم داشت و بدون منت آخرشم دست مینداختن دور گردنت و میگفتن بلندشو داداش بلند شو سرباز رهبری هیچوقت این ویژگی تشکیلات بسیج رو با هیچ چیزی عوض نمیکنم. به نظر خودم اگه بسیج دانشجویی تو دوره زندگی من نبود، الان باید مثل سیب زمینی بی رگ می‌بودم و دغدغه مردم و مصالح کشور رو نداشتم(بقیه تشکل های انقلابی هم خوبن ولی من توفیق عضویت نداشتم) به قول حسین(مسئول دوره تربیتی) ، محمد جان هیچوقت محیط بسیج دانشجویی رو با محیط بیرون اشتباه نگیر، اینجا یه اشتباه کنی، همه میان کمکت که اشتباهت رو درست کنن اما بیرون از دانشگاه وقتی مسئول شدی، بدون که اگه کارتو بد انجام بدی یا نه اصلا خوب هم انجام بدی، یه عده آدم بی تقوا گیر میاد که به هر بهانه ای دنبال زمین زدنت هستند(چه خوب باشی چه بد) چون اونا فقط دنبال جایگاه تو و یا کسب موقعیت خودشون هستند. پس بیرون از محیط بسیج دانشجویی، نگاهت نگاه صرفا اجرایی قوی با پشتوانه فکری اصیل باشه و سعی کن اگه جایی رفتی، همین بچه هایی رو که میشناسی رو ببری کنار خودت چون اینا امتحانشونو پس دادن 👌 تا اینو گفت یاد یه جمله از رهبری افتادم که می‌فرمایند: «بسیج دانشجویی خیمه فرماندهان آینده انقلاب است» و عجب تعبیر زیبایی بود و حال آدمو خوب میکرد. اینکه تو بسیج دانشجویی چه کارهایی کردیم و... داخل خود کتاب به صورت کامل هست با همه جزئیات اما میخوام یکم از ویژگی هایی که باید یه بچه بسیجی داشته باشه بگم اول. همیشه سرکلاس و سر ساعت و زودتر از استاد حاضر بودم. نظم واسم خیلی اهمیت داشت دوم. سرکلاس وقتی استاد سوال می‌کرد و کسی جواب نمی‌داد و منم ترجیحم بر عدم پاسخ بود میگفت مگه محمد نیست؟ (بچه زرنگ کلاس بودم) سوم. اگه استاد یا دانشجوها سرکلاس تو یه بحث چالشی، سیاسی و یا... صحبت خلاف نظرم میدادن، مطمئن بودن که مطالب کلاس از کلاس خارج نمیشه(باید میذاشتم حرفشونو بزنن که خفقان نباشه) در واقع از اینکه همکلاسی مسئول بسیج دانشکده بودن که هم حرفشون رو می‌شنیدم و هم پاسخ داشتم و هم مرجع علمیشون، به نظر خودم خوشحال بودن(خب از خودم تعریف کنم دیگه😜) ✅ 🔴ادامه 👇
🔴ادامه از بالا 👆 نه خداییش جدی میگم، تو اوج فتنه، میگفتن برسم دنبال محمد ته اون جواب بده، چه خانوم و چه آقا راستش منم از این وضعیت خوشحال بودم، چون یه اعتماد دوطرفه بود با اینکه یه استاد رو هم از دانشکده به خاطر توهین به مقام زن و اسلام و قرآن، اونم با چاشنی سیاست و فتنه اخراج کردیم، بازم بهترین رفیقام اساتید و بچه های دفتر تحکیم بودن مثلا یادم نمیره که سال 93 یکی از اساتید که خیلی هم ضدنظام بود یروز تماس گرفت باهام و گفت امروز تو جلسه تحصیلات تکمیلی بحث درباره پذیرش خانوم موسوی برا ارشد بود، اما گفتن چون عضو فعال بسیج دانشکده هست، نباید پذیرش بشه و اینا اگه وارد تحصیلات تکمیلی بشن شر میشن و...(هنوز صوتشو پیش خودم دارم) اگه نشد بهم خبر بده که نذارم اینطور بشه منم به خانومم گفتم که به خانوم موسوی انتقال بده آخرشم همون استاد نذاشت علیه ایشون توطئه کنند. (آخرش همون استاد رو سال 96 تو 22 بهمن دیدمشون، چون ذاتش پاک بود و پاسخ سوالاتش رو گرفت، برگشت) خودم هیچوقت سال 88 و کتک خوردنم و واحد انداختن عمدی توسط اساتید مغرض رو یادم نمیره که اینجا نمیخوام بگم. آقا خلاصه اینکه روز بعد رفتم دفتر دبیرستان و قرار شد 3تا کلاس فیزیک، شیمی و ریاضی جبرانی رو براشون تدریس داشته باشم و هر ساعت هم 5.700 بهم میدادن و هر روز هم 4 ساعت کلاس داشتم و سر ماه تقریبا 425 تومن درآمد از مدرسه داشتم و چون فصل امتحانات خودمون بود جای دیگه هم کار نمیکردم. کلاسای جبرانیم هم همه از ساعت 15 تا 19 بودن و هر روز شام رو با فاطمه جان میخوردم(خودش تو خوابگاه درست می‌کرد) و میومدیم پارک روبرو خوابگاه نوش جان میکردیم. 5شنبه جمعه ها هم یه هفته میرفتیم خونه ما یه هفته هم اصفهان و تو این 2 روز هم به همه فامیل همدیگه سر میزدیم و دعوت میکردن و... اون ترم یه تفاوت ویژه داشت با بقیه ترم هام، اونم اینکه معدلم 1.5 نمره افزایش داشت نسبت به میانگین و شده بود 19.2 و به نظرم بخاطر این بود که احساس مسئولیت میکردم جلو همسرم، آخه اونم یه بسیجی زرنگ بود و نباید جلوش کم می‌آوردم😜 دیگه ترم تموم شد و فاطمه رو بردم اصفهان و 1هفته اونجا موندم و برگشتم تهران و چون هدفم این بود که سریع درسمو تموم کنم و برم ارشد، ترم تابستونی گرفتم تو دانشگاه ملایر و ای کاش نمیگرفتم کاش اون ترم تابستونی رو نمی‌رفتم که 1ماه از همسرم دور باشم و باعث ایجاد اولین اختلاف بین ما بشه 😔 اختلافی که اگه به لطف و کمک خدا، مدیریتش نمیکردم ... پایان
🔘چرا آدمِ اهل برنامه، از «گناه» متأثر می‌شود؟ 🔘گناه یعنی خطایی که در اجرای برنامه رخ می‌دهد 🔻 (ج۷) - ۳ 🔸کسی که اهل برنامه شد، از به‌هم ریختن برنامه‌اش متأثر و ناراحت می‌شود. چنین کسی وقتی کم‌کم وارد فضای دین شد، آماده است برای اینکه از چیزی به‌نام «گناه» خیلی متأثر و ناراحت بشود. 🔸می‌دانید گناه چرا آدم بابرنامه را متأثر می‌کند؟ چون گناه یعنی خطایی که در اجرای برنامه رخ داده است. کسی که اهل برنامه باشد، چک‌لیستِ برنامۀ خودش را نگاه می‌کند و با ناراحتی می‌گوید: «من امروز این دوتا مورد را در برنامه‌ام خراب کردم یا درست اجرا نکردم!» 🔸اگر اهل برنامه باشی، خدا خطایت را جبران می‌کند. تو یک خدایی داری که وقتی در برنامه‌ات خطا می‌کنی و می‌آیی درِ خانۀ خدا و خطایت را با او در میان می‌گذاری، می‌فرماید: می‌دانم الان که برنامه‌ات خراب شده، خیلی ناراحت هستی، بیا خودم درستش می‌کنم، این‌قدر خودت را زجر نده! 🔸آدم بابرنامه، اهل جبران خطا و توبه می‌شود، اما کسی که اهل برنامه نیست و گُتره‌ای (بدون حساب و کتاب) زندگی می‌کند، اصلاً توبه چه می‌فهمد چیست؟! چون خطا و اشتباه در برنامه اصلاً برایش مهم نیست! 🔸آدم هوس‌ران، از خطا در اجرای برنامه، متأثر نمی‌شود و می‌گوید «شد شد، نشد نشد!» چنین کسی اگر هم یک‌روز تا آخر وقت، تمام برنامه‌هایش را دقیق انجام بدهد، کِیف نمی‌کند. یعنی نه از اجرای برنامه لذت می‌برد نه از خطای در برنامه ناراحت می‌شود! 👤علیرضا پناهیان 🚩مسجد امام‌صادق(ع)- ۹۸.۲.۲۲ @mohabbatkhoda
دعای روز هفدهم ماه مبارک رمضان التماس دعا @mohabbatkhoda
محبت خدا
#روز_شانزدهم #توکل_به_خدا #قسمت_ششم سلام عزیزان خب آقا محمد بسم الله بفرمائید چشم با اجازه 👇 خب
سلام عزیزان خب آقا محمد بسم الله چشم سید جان با اجازه 👇 خب آقا منم ترم تابستونی رو رفتم ملایر و اونجا با حدودا 30 نفر از دانشجوهای ترم تابستانی خود دانشگاه یه خونه تریبلکس بهمون داد. یه خونه خیلی زیبا کنار میدان بز ملایر که چنتا درخت گردو و آلو و انگور داخلش بود و حسابی از خجالتشون در اومدیم. خیلی درگیر مطالعه و درس خوندن شده بودم از اون طرف کلا 35 روز طول کشید ترم تابستانی و دوتا درسمو با 20 و 18 پاس کردم. تموم که شد فاطمه خانوم گفت که برم اصفهان و... اما بخاطر اینکه بخشی از برنامه روزانه مسجد محله تو ماه مبارک رمضان روی من حساب کرده بودن برگشتم تهران و بنا رو گذاشتم که 5 روز آخر برم اصفهان و کلا 10 روز بمونم و... راستش اون سال با اون همه ادعا که بلدم بلدم راه انداخته بودم، یادم رفت که تو خواستگاری قرارمون این بود که وقتی یه مرد عقد میکنه دیگه 50% وقت آزادش رو باید برا خانومش بذاره و بقیشو هم بذاره برا کارهای فرهنگی و اجتماعی و جهادیش و اگرم کار فرهنگی و... نداره، بقیش هم تحت لوای حکومت خانومش باشه☺️ اما من اینو یادم رفت و داشتیم وارد روز 45 دوریمون از هم می‌شدیم که فاطمه خانوم بهم اعتراض کرد و منم چون وسط نماز ظهر و عصر مسجد بودم و بعدشم ترتیل داشتم، نشد باهاشون تماس بگیرم و تا حدودا ساعت 3 یا 4 عصر هرچه تماس گرفتم جواب نداد یکی 2بار هم رد تماس داد اون آخر کار خیلی بهم ریختم، که ای بابا چرا اینکارو میکنه و... بالاخره بعد از کلی سریش شدنم و تماس رو تلفن خونه بهش گفتم که زود گوشیشو جواب بده و بره تو اتاق هرچه باهاش صحبت می‌کردم و عذرخواهي و... اصلا قانع نمیشد میگفتم بابا قرار گذاشتیم که اینجوری باشه گفت نه اولویت شما الان منم و... هرچه صحبت می‌کردم کوتاه نمیومد و پشت تلفن جدی‌تر و بی محل‌تر میشد اونم رفتاری که من ازش متنفر بودم و میگفتم اگه یه مرد خودشو به آب و آتیش بزنه، همسرش باید آشتی‌شو و عذرخواهیشو بپذیره اما فاطمه خانوم ما، گوشش بدهکار نبود، منم فقط حرص میخوردم و 3تا 4 روز طول کشید حتی 1 کلمه باهام حرف نمیزد و رابطمون سرد سرد شده بود منم از صبح تا شب هرکاری میکردم راهگشا نبود که نبود روز 5ام قهرش بود منم دیدم ول کن نیست از صبح دیگه زنگ نزدم و رفتم مسجد و تا شب نزدم بیرون از مسجد واقعا حالم خراب بود افطار خونه مادر بزرگم دعوت بودیم رفتم کنار باغچه خونشون و دوباره بهش زنگ زدم جواب داد، اما بدتر از همه اون 5 روز پشت تلفن گفتم بابا من که دیگه کم کم دارم میام، فقط یکم صبور باش ولی اصلا افاقه نمی‌کرد و بازم سردتر شده بود پشت گوشی بالاخره بعد 5روز، جدی شدم و گفتم مگه با شما نیستم؟!😡 این چه رفتاریه، داری خرابکاری میکنی سر یه اشتباه من و داری غرورمو له میکنی، چته اصلا؟! اما به جای پاسخ گوشی رو رومن قطع کرد و گفت سر من داد زدی دوباره فرت و فرت زنگ زدم تا جواب داد، گفتم عزیزم بخدا من داد نزدم، فقط جدی حرف زدم و... اما نهههه، خرشیطون فاطمه خانوم، دیگه خر نبود، انگار اسب شده بود خرشیطونش و... گفتم باشه من فردا صبح بلند میشم میام اصفهان و تکلیف این رفتارت رو مشخص میکنم و... روز بعد رفتم اصفهان و برعکس همیشه که اون در رو برام باز می‌کرد، نیومد جلو در دیگه واقعا کلافه شده بودم، احساس می‌کردم دیگه صبرم داره تموم میشه، 7 روز شده بود که غرورمو داشت لگدمال می‌کرد هیشکی هم تو این مدت مطلع نشده بود و اما اینکه نیومد دم در خانواده خانومم متوجه شده بودن رفتم داخل و سریع رفتم سمت اتاقش و خوابیده بود خم شدم دستشو گرفتم و بوسیدم که خانومم پاشو حرف بزنیم ولی خیلی تند برخورد کرد و پشیمونم کرد که دستشو بوسیدم دیدم انگار نه انگار که من اومدم و اونم بعد 53 روز خیلی جدی شدم در اتاقشو قفل کردم و گفتم پاشو، سریع 😡 پاشو شما انگار از من خسته شدی و بلند شو ببینیم چرا یه مسئله به این سادگی رو اینقدر کشش دادی و... آقا چشمتون روز بد نبینه، تا گفتم مسئله به این سادگی، عملا قبر خودمو کنده بودم 😂 و یهو گفت ببین من اصلا نمیتونم با ‌شما زندگی کنم 😳 خشکم زد، گفتم چیییی، چی داری میگی، لحنش آروم شد و گفت همینی که شنیدی گفتم یعنی سر اینکه چرا 1هفته دیرتر بیام، داری زندگیمون رو خراب میکنی؟! اونم زندگی که قرار شد الگوسازی کنیم؟! دیدم انگار خیلی جدیه و هرچه اصرار میکنم، ول کن نیست واقعا دیگه صبرم داشت تموم میشد، همش میگفتم خدا خدا خدا این چرا اینجوری شده و... دیدم حالا که ول کن نیست بهتره پدرخانومم رو وارد مسئله کنم تا به کمک ایشون بتونم مدیریتش کنم صداشون زدم و اومدن داخل، گفتن چتون شده شما 2تا گفتم والا چی بگم، ایشون یجوری حرف میزنه که معنیش بوی طلاق میده 😳 و میگه نمیخوام باشم ✅
🔴ادامه از بالا 👆 آقا حال این بنده خدا خراب شد، گفت یعنی چه دختر چته، چرا اینطوری رفتار میکنی و... ولی بازم ول کن نبود من واقعا گیج شده بودم که خدایا آخه این رفتار من که این همه تنبیه و تلافی نداشت و... دیدم اینجوریه گفتم باشه من میرم با خانوادم صحبت میکنم که بعد ماه مبارک بیایم از هم جدا بشیم(خواستم بترسونمش، آخه مگه شهر هرت بود که فاطمه که تنها دلیل زندگیم بود رو بخوام از دست بدم) رفتم سمت در خروج، همش گفتم الان میاد، الان میاد و نمیذاره برم ساعت حدودای 3 بعدازظهر بود، درب حیاط رو باز کردم دیدم هیچ خبری نیست اشکم در اومد و فقط نگاه به آسمون کردم و گفتم خدایا خودت به دادم برس و از خونه زدم بیرون داشتم میرفتم سمت خیابون اصلی که برم ترمینال، دیدم برادر کوچیکه خانومم داره میگه حاجی حاجی وایسا وایسا و میدوه میاد سمتم گفتم جانم گفت بابام از هوش رفته، برگرد ببریمش دکتر من سریع بدو بدو رفتم بالا سرشون و دیدم فاطمه داره گریه میکنه که بابا غلط کردم و... حاجی بنده خدا هم قرص قلبش رو دادن و روزشون رو عملا شکستن یکم که حالشون خوب شد بهم نگاه کرد و گفت، آقا محمد اینطوری قراره از آبرومون محافظت کنی منم سرمو انداختم پائین و گفتم حاجی والا من 7روزه جد و آبادم اومدن جلو چشمم و ایشون محل نمیذاره و اصلا معلوم نیست چشه رفتم تو اتاق دیدم نشسته نشستم کنارش و دیدم بهم ریخته اما حالت شرمندگی داره(اونم بعد 7 روز😳🤔) گفتم عزیزم چته، من چه خطایی کردم شما که 7 روزه رُس منو کشیدی و دیگه توانی برام نمونده و بخدا دارم بسختی تحمل میکنم دیدم یه جمله رو گفت که بازم من یادم رفته بود گفت مگه من تو جلسه اول خواستگاری بهت نگفتم که من وقتی قهر میکنم حداقل 4 روز بچه آدم نیستم و این عیب رو دارم و شما تحمل میکنید و... و شما گفتی که من عاشق ناز کشیدن همسرم هستم و خب حداقل 4 روز التماس همسرمو میکنم و.. گفتم آره، خب گفت این همون عیب منه، وقتی ایجوری میشم دیگه دست خودم نیست و تو نباید بیای سمتم تا من خودم آروم بشم گفتم خب آخه آروم شدنت 4 روز طول می کشه، گفت اگه اصرار کنی بیشتر میشه و... بعد نگاهم کرد و عذرخواهی کرد منم که دنبال این لحظه بودم، لحنمو تغییر دادم چون دیدم جلو خانواده خانوم ضایع شدم گفتم باید آبروی رفته برگرده که نگن من مقصرم و...(هرچند بودم) شروع کردم به گفتن اینکه یعنی چه ببخشم؟ اونم بعد این همه تحقیر و... و یجوری رفتار کردم که خانواده خانومم متوجه شدن داستان رو بهش گفتم شما مگه بمن نگفتی اصلاح میکنی این رفتار رو گفتم فاطمه جان، خدارو گواه میگیرم که وقتی تو قهر میکنی دنیا جلو چشمم سیاه میره و تورو خدا بیا و تمرین کن که اصلاحش کنی و... اونم گفت چشم و همه چی خوب شد و منم درجا فراموش کردم همه چیو و مث برخی آقایون که تا تلافی نکنند ول‌کن نیستند رفتار نکردم و شدم همون محمد عاشق و با حال همیشگی و اصلا به رو خودم نیاوردم اما جهت اطلاع اینکه الان که 7 سال از عقدمون و زندگی مشترکمون میگذره، همچنان فاطمه خانوم ما همون اخلاق قهر کردن رو داره، اما اینبار یجوری تمرین کرده که تا میرم منت کشی، سریع بعد 2،3 ساعت آشتی میکنن و... (یه منت کش درجه یک شدم 😂) اما خدا شاهده که هربار قهر می‌کنه، احساس میکنم 5سال پیر میشم و... فاطمه جان تو رو خدا دیگه قهر نکن، جلو بچه ها میگم، باور کن که زندگی بدون آشتی با تو واسم جهنمه😔 پایان قسمت هفتم ✅