eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
639 ویدیو
124 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
الفاتحه بر تمام مخالفین واکسن 😂😂
افرادی همچون حمزه ی سید الشهداء از جمله افرادی وقت شناس در اوضاع و احوال مبارزه با طاغوت بودند؛ وقتی به دفاع از پیامبر اسلام(ص) برخاستند که آن حضرت یکه و تنها و در غربت مظلومانه ای به سر می بردند، لذا ارزش کارش بسیار والا و تاثیر گذار قرار گرفت؛ تا افرادی که بعد از فتح مکه وارد صحنه مبارزه شدند. «لَا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ»
بسمه تعالی ارتحال استاد سعید تشکری، خادم الرضا و از نویسندگان بزرگ خراسان و بلکه انقلاب اسلامی، از ارادتمندان به امام و رهبر فرزانه انقلاب، تسلیت عرض کرده و از خداوند متعال برای آن عزیز، آرامش و رحمت واسعه آرزومندم. خدمت همه اهل ادب، اساتید و اعاظم، تسلیت عرض کرده و امیدوارم خداوند سایه بزرگان ادبیات انقلاب را بر سر ما مستدام بدارد. شادی روحشان ، الفاتحه مع الصلوات🌷 محمد رضا حدادپور جهرمی نشر حداد
😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🔻۰۰۰ما تا انقلاب خودمان را دقيق نشناسيم، تا تمام ابعاد اين انقلاب ( عدالتخواهی، آزادی، معنویت) را نشناسيم نمى ‏توانيم آن را در آينده حفظ و نگهدارى، رهبرى و هدايت كنيم.* *🔻مگر انقلاب صدر اسلام را بنى ‏اميه با يك تردستى تحريف نكردند؟* *يك انقلاب صد در صد اسلامى كه چيزى كه در آن وجود نداشت ريشه ‏هاى قومى و نژادى و خونى بود،* *🔻يك وقت ديديم آن را به يك انقلاب قومى و نژادى و خونى تبديل كردند و گفتند اين، انقلاب عرب بود عليه غير عرب، براى سيادت عرب بر غير عرب بود؛ يعنى يك تحريف.* *🔻روحانيين بايد در وضع خودشان تجديد نظر كنند؛* *چون آينده انقلاب هم- اگر بخواهد ان شاء اللَّه پيروزتر بماند و به نتايج نهايى برسد- باز بايد روى دوش روحانيت و روحانيين باشد.* *🔻 اگر اين پرچمدارى از روحانيت گرفته شود و به دست به اصطلاح طبقه روشنفكر بيفتد، به عقيده من يك نسل بگذرد اسلام بكلى مسخ مى ‏شود، چرا؟* *براى اين كه حامل فرهنگ اسلامى باز هم همين طبقه هستند.* *🔻همين روحانيت را بايد اصلاح كرد نه اين كه اين را محو كنيم يك چيز ديگر به جايش بنشانيم، و نه اين كه اين را به همين وضعى كه هست ثابت نگه داريم.* *اگر به اين وضعْ ثابت بماند منقرض شده است.* *🔻...من اين مطلب را مكرر گفته‏ ام: روحانيت ما مثل يك درخت زنده آفت‏ زده است، با آفتهايش بايد مبارزه كرد.* *🔻آن كسى كه مى‏ گويد دست به تركيبش نزنيد معنايش اين است كه با آفتهايش هم مبارزه نكنيد.* *🔻كسانى هم كه مى‏ گويند به دليل فلان عيب و فلان ضعف و اين كه فلان‏ اشخاص هم خودشان را وابسته به روحانيت كرده‏ اند اين درخت را بايد از ريشه كند، آنها هم اشتباه مى‏ كنند.* *🔻اين درختى است كه اگر كنده شود ديگر ما و شما قادر نيستيم به جاى آن نهال جديدى بنشانيم.* *با آفتها و عيبهايش بايد مبارزه كرد و آن معايب را اصلاح كرد، ولى اصلش را بايد حفظ كرد.* *🔻بنابراين آينده انقلاب اسلامى ایران - و حفظ آن در برابر آفات - پيوند زيادى دارد با آينده روحانيت.* 📚 مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى ؛ ج‏24 ؛ ص207 و ص272 👈 بچه ها لطفا امروز وقت بذارید و کتاب آینده انقلاب اسلامی استاد مطهری را مطالعه کنید. خیلی لازم و عالی و درجه یک هست.
این کتاب👆 اگر فیزیکیش ندارین، در طاقچه و فیدیبو هم هست. حتما امروز تورق بفرمایید اگر هم نکته خاصی به چشمتون اومد، با ذکر شماره صفحه، برای منم بفرستید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیداری؟
مردی خری دید که در گل گیرکرده بود و صاحب خر از بیرون كشیدن آن خسته شده بود. برای كمك كردن دُم خر را گرفت، وَ زور زد، دُم خر از جای كنده شد. فریاد از صاحب خر برخاست كه « تاوان بده»!.. مرد برای فرار به كوچه‌ای دوید ولی بن بست بود. خود را در خانه‌ای انداخت. زنی آنجا كنار حوض خانه نشسته بود و چیزی می‌شست و حامله بود. از آن فریاد و صدای بلندِ در ترسید و بچه اش سِقط شد. صاحبِ خانه نیز با صاحب خر همراه شد. مردِ گریزان بر روی بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به كوچه‌ای فرود آمد كه در آن طبیبی خانه داشت. جوانی پدربیمارش را در انتظار نوبت در سایۀ دیوار خوابانده بود. مرد بر آن پیرمرد بیمار افتاد، چنان كه بیمار در جا مُرد. فرزند جوان به همراه صاحب خانه و صاحب خر به دنبال مرد افتاد!.. مَرد، به هنگام فرار، در سر پیچ كوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و او را به زمین انداخت. تکه چوبی در چشم یهودی رفت و كورش كرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !.. مرد گریزان، به ستوه از این همه،خود را به خانۀ قاضی رساند كه پناهم ده و قاضی در آن ساعت با زن شاكی خلوت كرده بود. چون رازش را دانست، چارۀ رسوایی را در طرفداری از او یافت: و وقتی از حال و حكایت او آگاه شد، مدعیان را به داخل خواند. نخست از یهودی پرسید. یهودی گفت: این مسلمان یك چشم مرا نابینا كرده است. قصاص طلب میكنم. قاضی گفت: دَیه مسلمان بر یهودی نصف بیشتر نیست.باید آن چشم دیگرت را نیزنابینا كند تا بتوان از او یك چشم گرفت! وقتی یهودی سود خود را در انصراف ازشكایت دید، به پنجاه دینار جریمه محكوم شد!.. جوانِ پدر مرده را پیش خواند. گفت: این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاكش كرده است. به طلب قصاص او آمده‌ام. قاضی گفت: پدرت بیمار بوده است، و ارزش زندگی بیمار نصف ارزش شخص سالم است. حكم عادلانه این است كه پدر او را زیرهمان دیوار بخوابانیم و تو بر او فرودآیی، طوری كه یك نیمه ی جانش را بگیری!جوان صلاح دید که گذشت کند، امابه سی دینار جریمه، بخاطرشكایت بی‌مورد محكوم شد!.. چون نوبت به شوهر آن زن رسید كه از وحشت سقط کرده بود، گفت : قصاص شرعی هنگامی جایز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد. حال می‌توان آن زن را به حلال در عقد ازدواج این مرد درآورد تا كودكِ از دست رفته را جبران كند. برای طلاق آماده باش!..مردك فریاد زد و با قاضی جدال می‌كرد، كه ناگاه صاحب خر برخاست و به طرف در دوید. قاضی فریاد داد: هی! بایست كه اكنون نوبت توست!.. صاحب خر همچنان كه می‌دوید فریاد زد: من شكایتی ندارم. می روم مردانی بیاورم كه شهادت دهند خر من، از کره‌گی دُم نداشت! 🕴 احمد شاملو، کتاب کوچه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله ! سرکشی از جانبازان و مجروحان و خیمه شهدا خیلی طول کشید. هر کدام از رزمندگان را که میدیدی، از لباس و سر و وضع و سلاحش گرد و خاک و خون میچکید. پیروز که چه عرض کنم، شکست نخوردیم. عرصه سختی بود. جوری تن به تن شدیم که گاهی فضا برای چرخاندن سلاح نداشتیم و هر کس هر جور بلد بود به جان طرف مقابلش افتاده بود. کم کم اعلام کردند که رسول خدا فرموده همه جمع شوند. رسم حضرا بر این بود که بعد از هر نبرد، همه را جمع میکردند و ابتدا حاضر غیاب میکردند و سپس خطبه کوتاهی میخواندند. شروع به خواندن اسم ها کردند. پیامبر روی جهاز مختصری نشسته بود و همه رزمندگان گرد ایشان بودند. فلانی ، حاضر فلانی ، حاضر فلانی ، شهید شد فلانی ، زنده است اما مجروح شده فلانی ، شهید شد و ... تا اینکه پیامبر نگاهیبه جمعیت کردند و فرموند: علی کجاست؟ سکوت، جمعیت را فرا گرفت. هیچ کس حرفی نزد. پیامبر دو مرتبه فرمودند علی کجاست؟ باز هم همه ساکت و هاج و واج به اطرافشان نگاه میکردند! پیامبر از سر جا برخواستند تا همه جمعیت را دقیق تر ببینند. شرق و غرب یاران و لشکر را دیدند. نگاهی به زمین و نگاهی به زمان کردند. با همان حالت خاص خودشان فرمودند: بروید ... همه بروند دنبال علی ... هر کس خبر سلامتیش را بیاورد، هر چه بخواهد به او میدهم! هر چه بخواهد! تاکید پیامبر بر «هر چه بخواهد به او میدهم» خیلی وسوسه انگیز بود. چه برای طالبان معرفت و آخرت و چه برای طالبان دنیا و زر و سیم روزگار و چه برای پیاده هایی مثل من که عقلم نمیرسید پیامبر چه وعده نابی داده. فقط سه چهار نفر از اقوام و آشناها را صدا کردم و همین طور که همه جمعیت پراکنده شدند تا علی را بیابند، ما هم دنبالش رفتیم. سه چهار نفری که دور هم جمع شدیم، هر کدام برای خودشان اعجوبه ای بودند. یک نفرشان از بوی هوا میتوانست مسیر پرواز پرنده را پیدا کند! یک نفر دیگر چشمش را اگر میبستیم، از شتر و جَک و جانورها دقیق تر مسیرش را پیدا میکرد. یک نفر دیگر اصلا در همین صحرا به دنیا آمده بود و از وقتی یادش بود با دانه های شن و سوز بیابان روزگار گذرانده بود. من هم که ... نه به اندازه آنها ... اما داشتم یک چیزهایی در خودم. مثل بقیه شروع به دویدن به این ور و آن ور نکردیم. دقایقی دور هم ایستادیم و فکر کردیم. دیدیم علی مرد فرار و رو به عقب که نیست. مرد رفتن به طرف کوه و دامنه و پناه گرفتن و از بالا بلندی به دشمن زخم زدن هم نیست. یک طرف دیگر هم که لشکر خودمان بود و در این جمعیت انبوه و خیمه های شهدا و مجروحان هم نیست. پس از سه جهت فقط یک جهت میماند و آن هم جهتی است که دشمن قرار داشت! برای لحظاتی هر چهار نفرمان به همان جهت چشم دوختیم. دروغ چرا؟ هیچ کداممان دلمان نمیخواست پیشنهاد بدهیم که به مسیر فرار و عقب نشینی دشمن برویم. چون هنوز آن مسیر امن نبود و گوشه به گوشه اش امکان تله و تیرانداز و هزار چیز خطرناک وجود داشت. هر چهار نفرمان برگشتیم و به هم نگاه کردیم. گفتیم نزدیک ترین رزمنده به صف اول دشمن علی بوده. خودمان را گول نزنیم. باید به همان مسیری میرفتیم که از آن میترسیدیم. راهی نبودا. شاید همه اش دو سه کیلومتر نبود. ولی فقط جبهه رفته ها میدانند دو سه کیلومتر در عمق دشمن رفتن بعنی چه؟ بسم الله گفتیم و رفتیم. از اینکه قدم به قدم که از وسط کشته های دوست و دشمن رد میشدیم و چه حالی داشتیم بگذریم. تا اینکه از جایی به بعد، دیگر جنازه خودی نمیدیدم. تکه پاره های دشمن بود که مشخص نبود به آنها صاعقه خورده یا تیر غیب به سر و گردن آنها فرود آمده که نَبُریده ... کاش بریده بود ... ریز ریزشان کرده! وقتی جلوتر رفتیم، یک نفرمان گفت «ابوالحسن اینجا بوده! شک نکنید.» من گفتم «از اینکه ابوالحسن فقط میتواند اینجاها باشد شکی نیست اما تو چطور فهمیدی؟» گفت «به جنازه ها نگاه کنید. همه از سینه به بالا لته پار شده اند و ندارند. معمولا ذوالفقار علی پایین نمی آید. از همان بالا که مثل صاعقه فرود می آید و مسیر را کوتاه کرده و همان سر و کول و گردن و سینه و اعضای رئیسه را میزند و از هم میپاشد و پیش میرود.» یک نفرمان گفت «شیر مادر حلالش! نگاه کن ... اصلا جنازه خودی اینجا نیست. همه جا ... اِ ... آنجا ... نگا ...»
همه ما از سرِ اسب ها بلند شدیم تا دقیق تر ببینیم. دیدیم یک نفر نشسته کنار آب باریکه ای و به کاری مشغول است. لباسش از خودمان بود. به خاطر همین جرات کردیم اما با احتیاط به همان طرف رفتیم. خودش بود. جمال نورانی حیدر در آنجا نشسته بود و در آب باریک، آستین و ذوالفقارش را میشست و طاهر میکرد. دل و جانمان روشن شد. از اسب پیاده شدیم و به طرفش دویدیم. به ایشان که نزدیک شدیم، سلام کردیم و به تماشایش نشستیم. -علیکم السلام. شما کجا و اینجا کجا؟ - خدا قوت. ما حتی از وسط کشته ها هم جرات رد شدن نداشتیم. چه برسد به اینکه کیلومترها پشت جبهه دشمن نفوذ کنیم! - از ترس فرار نکنید. ترس مانند سگی است که اگر از او فرار کردی، دنبالت می آید. کیف کردیم از لحظاتی که کنارش بودیم. وضویی ساخت و رکعتی نماز خواند. ما سه چهار نفر پشت سرشان ایستاده بودیم و پچ پچ میکردیم. مانده بودیم از پیامبر چه بخواهیم که بعدا پشیمان نشویم و نگوییم کاش چیز بیشتری خواسته بودیم. تا اینکه حیدر برگشت و ما را دید. میخواست سوار اسبش بشود که علت همهمه ما را پرسید! گفتیم: آقا جان، رسول الله وعده داده که هر کس خبر سلامتی شما را بیاورد، هر چه خواست بدهد! مانده ایم چه بخواهیم که هم در شان رسول خدا باشد و هم چیز بزرگی باشد. علی چیزی فرمود که آن لحظه ندانستیم یعنی چه و مثل کودکان و مجانین به هم نگاه کردیم. فرمود «از رسول خدا بخواهید یکی از آن حرفهای نگو را به شما یاد بدهد!» ما که نفهمیدیم یعنی چه؟ اما میدانستیم که قطعا چیز با ارزشی است و پشیمان نخواهیم شد. خلاصه کنم. محضر رسول خدا رسیدیم. پیامبر به محض دیدن علی از جا برخواست و به استقبال آمدند و همدیگر را در آغوش کشیدند. خلائق جمع شده بودند و از خوشحالی پیامبر خوشحال بودند و تکبیر میگفتند. رسول خدا رو به طرف ما کردند و فرمودند: الوعده وفا! هر چه میخواهید بگویید. ما هم زمان گفتیم: لطفا یکی از جملات نگو را برای ما نقل کنید. رسول خدا لبخندی زدند و یک «این هم از خودتان نیست و شکل این حرفها نیستید و عقلتان نمیرسد به این صحبت ها و این هم قطعا علی به شما آموخته!» خاصی در نگاهشان بود. رسول خدا سوزنی را پیدا کردند و در آب زدند و رو به خورشید گرفتند و از جماعت پرسیدند «چه میبینید؟» هر کسی چیزی گفت.🤔 پیامبر فرمودند «ذرات آبی را که روی تیزی این سوزن جمع شده میبینید؟» خب دیدن آن ذرات کوچک آب روی نوک تیز یک سوزن باریک خیلی سخت بود. مخصوصا برای آنانی که دورتر ایستاده بودند و در جمعیت زیاد گرفتار شده بودند. آن وقت، رسول الله جمله ای فرمودند آسمانی ... جمله ای که بساط عیش دنیا و حُسن عاقبت و بساط بهشت آخرت را هم جور میکرد. فرمود: «ای مردم! هر کس به اندازه همین ذرات کوچک و ناچیز آب، روی این تیزی سوزن، محبت و مهر و عشق علی را در دل داشته باشد اهل نجات است!» نقل به مضمون از سخنان ائمه اطهار علیهم السلام نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله و اما جشنواره فیلم فجر تصور کنید سالها زحمت بکشی و یه قرون دو زار بذاری رو هم تا اینکه بتونی چهار تا آجر رو هم بذاری و یه خونه بسازی. یه خونه در ابعاد بزرگ و امروزی و جذاب با کلی امکانات و وسایل. حتی تو یخچالش هم بخ اندازه یه سوپر مارکت کوچیک، خوراکی و چیزای رنگاوارنگ و خوشمزه باشه. بعد خدایی نکرده یهو بزنه و خودت مریض بشی. یا نه؟ بزنه و خودت دل و دماغ نداشته باشی. یا مثلا بذاری و یه مدت بری سفر. یا چه میدونم! یا مثلا خودت بری مسافرت. یا بسپاری دست در و همسایه و خودت بری بیابون و این ور اون ور. خلاصه خودت ازش استفاده نکنی. حالا یا بچه های نااهل و رفیق بازت، با در و داف و زیدشون بیان اونجا و بشه مکان! یا کلیدش بدی دست در و همسایه و همسایه ها هم دلشون نسوزه و بشه کاروانسرا! آخرش به اسم تو تموم میشه. میگن خونه آقا یا خانم فلانی شده مکان! شده کاروانسرا! معلوم نیست خونه فلانی کی میاد کی میره و اصلا خدا میدونه چیکار میکنن و کیا میرن و کیا میان؟ دقت کن! همه میگن خونه فلانی هستا. خونه شما هست و همه چی به اسم خودت تموم میشه. با اینکه حتی روحت هم از چیزی خبر نداره و اصلا خبر نداری چه خبره؟ حالا الان شده جشنواره فیلم فجر! جشنواره زدیم به اسم انقلاب و دهه فجر و پیروزی انقلاب و تشکیل نظام مقدس جمهوری اسلامی و کلیدش دادیم دست چند تا بچه شیطون خودمون و کلید زاپاسش هم دادیم دست در و همسایه و خودمون رفتیم دَدَ. گذاشتیم رفتیم و خبری هم ازمون نیست و توقع داریم وقتی دو سه تا بلیط رانتی گیرمون میاد، بریم دو سه تا فیلم جذاب ببینیم و بازیگرانش هم مثل بچه آدم تیپ زده باشن و کارگردان و تهیه کننده هاش هم همه بچه مسلمونا باشن و تهش فیلم در تراز انقلاب و ایران 1400 دربیارن! زهی خیال باطل. این خبرا نیست. ساختیم و راه انداختیم و ول کردیم رفتیم و به خاطر همین شده بساط اینکه فلان خانم بشینه بگه همه حلال زده هستند حتی حروم زاده ها! چون عشق بینشون بوده!! و یا اون یکی خانم بیاد بگه چرا نمیشه یه زن هم زمان معشوق دو سه نفر بشه؟! یا اون کارگردان بیاد بگه سلیقه من همینه و اگه خواستین سخت بگیرین، از سال دیگه جشنواره را تحریم میکنم! بله. بایدم اینطوری بشه. همه ول کردن رفتن و از دور نشستن و فقط قضاوت میکنند. نه خبر خاصی از رویش ها هست. چون خیلی ها بچه هاشون را از ورود به هنر و سینما منع کردند. و نه خبری از پیش کسوت ها هست. چون یا دلخورن و از این و اون دلخورن. یا درگیر سیاسی کاری شدن و معلوم نیست کجان و دارن چیکار میکنن؟ آقا ، برادر ، حاج خانم ، خواهر! تا جایی که من خبر دارم، فقط 144 تا آموزشگاه و کارگاه بازیگری و فیلنامه نویسی و کارگردانی توسط پیش کسوت های غیر انقلابی که اصلا دغدغه مذهب و انقلاب ندارند، فقط در تهران وجود داره که سالانه دختر و پسر مستعد تربیت میکنند و مطابق فکر و اندیشه خودشون به جامعه هنری و سینمایی این مملکت تزریق میکنند. حالا ما داریم چیکار میکنیم؟ چند تا کلاس و موسسه و آموزشگاه و کارگاه راه انداختیم و تربیت کردیم؟ از امروز 355 روز دیگه تا چشنواره فیلم 1401 فرصت داریم. امسال حلال زادگی و غیرت و ناموس و این چیزا را زدند. شک نکنید برای سال آینده دست روی سه چهار تا واژه مهم تر دیگه میرسه و من و شما هم کمافی السابق باید اعلام نگرانی و انزجار کنیم و درخواست برخورد انقلابی داشته باشیم! خسته نباشیم! همین؟ از حالا باید در پایگاه های بسیج و ادارات و نهادها و حتی هیئات مذهبی شروع به تربیت هنرمند و بازیگر و موسیقی‌دان و کارگردان و تهیه کننده کنیم تا شاید انشاءالله تا ده سال دیگه، بتونیم یه حرکت هایی در جشنواره 1410 بزنیم و ده سال دیگه نشینیم دوباره غصه بخوریم و لعن و نفرین این و اون کنیم. هستند بچه هایی که استعداد زیادی برای بازیگری و یا نویسندگی و یا کارگردانی و یا حتی نوازندگی دارند. مگه همه باید آخوند و پاسدار و مداح بشن؟ اگه سالی دو تا فیلم خوب بسازن و چهل پنجاه میلیون نفر بازدید بخوره، اثر فرهنگی کمتری داره؟ نمیشه بچه های من و شما استثنائا دکتر و مهندس و آخوند و پاسدار و مداح نشن؟ میگن لقمه اش مشکل داشته که بچه هاش موزیسین و کارگردان و بازیگر شدند؟ این چه حرفیه آخه؟ ول کردیم و رفتیم دنبال چیزای دیگه اما نگرانیم که چرا سلبریتی هامون دارن میشه الگو و اسوه و چرا نسل های بعد دارن عاشق اونا میشن؟ خب طبیعیه. ما هم باید سلبریتی تربیت کنیم. این مطلب باید به یک مطالبه عمومی تبدیل بشه و برای سال 1410 حداقل 100 نفر دختر و پسر سلبریتی شاخ و در تراز جهانی تربیت کنیم تا دیگه نگران جشنواره فیلم فجر و دهه فجر و حتی نگران انقلاب اسلامی و اینستاگرام و ... نباشیم.
سلام طاعات و عبادات و قبول ان‌شاءالله🌷☺️ روزه رفته ها اعمال ام داود به جا آورده ها نماز جعفر طیار خونده ها و هر کس به اندازه یک سبحان الله و یک توبه در خلوت خودش با خدا ارتباط برقرار کرده از همه و همه قبول باشه ان‌شاءالله
باعث افتخار برای همه ماست که در جاهای خوب ، به یاد همدیگه هستیم🌷 دست شما درد نکنه
دست شما هم بی بلا🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بالاخره مجوز گرفت 👆😉😍 داستانی پر کشش و برگرفته از چندین پرونده و شخصیت خاص که هر کدام به دلایلی، گرفتار کید سازمان تروریستی موساد رژیم صهیونسیتی شده و ظرفیت های خود را در مسیر خطرناکی قرار داده اند. ورزشکاران حرفه ای اما ناپخته بعلاوه ارازل و اوباش به اقداماتی خطرناک علیه انقلاب و دانشمندان رو آورده و قرار است در این داستان، پرده ای از این اشتباهات و نقش جامعه بزرگ اطلاعاتی کشور در کنترل و خنثی سازی آن جنایات روایت شود. عزیزانم! منتظر باشید تا بچه های چاپخونه چراغ سبز نشون بدهند و طرح پیش فروش را آغاز کنیم. اعلام میکنم ان‌شاءالله. مخلصم گل باغا😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توی ذوق دیگران نزنیم به هم ضدحال نزنیم. این‌طور همدیگر را آزار ندهیم. هر بار که این کار را می‌کنیم آدم‌های دور و برمان یک‌قدم عقب می‌روند، یک‌قدم دورتر می‌شوند و اندک‌اندک آن‌قدر دور که با هم غریبه می‌شویم. آدم‌ها که دور شدند دیگر سر جای اول برنمی‌گردند. آدم‌ها کِش نیستند... « احسان محمدی » سلام صبح شما بخیر☺️