eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
88.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
675 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
رفقا سلام خدا قوت میخوام برای انتشار رمان بعد از حیفا۲، اقدام به بازپخش رمان پراسترس و علمیِ کنم. لطفا همین الان، همه در این نظرسنجی شرکت کنند👇 https://EitaaBot.ir/poll/j0hz1
دلنوشته های یک طلبه
رفقا سلام خدا قوت میخوام برای انتشار رمان بعد از حیفا۲، اقدام به بازپخش رمان پراسترس و علمیِ #نه کنم
عجب استقبالی😳 جالبه بین الصلاتین یهو به دلم افتاد و استخاره کردم و خیلی خوب اومد و گفتم ببینم نظر شما چیه؟ خیره ان‌شاءالله لطفا همه در این👆نظرسنجی شرکت کنند.
خیالتون راحت حواسم هست چون میخوام همه بدون محدودیت سِنی بخوانند و استفاده کنند
احتمالا برای شبهای ماه رمضان، بعنوان یک سریال مکتوب و مجازی، داستان داود و الهام در بنویسم😉 چون بعد از و بازپخش ، هممون به یه قصه شیرین و خوشحال نیاز داریم. بازم قول نمیدم تا ببینم خدا چه میخواد و چه مقدّر می‌کند.
معضلات یا استحاله فرهنگی یک شبه درست نشدند که با یک کفن پوشی و فراخوان و جمع شدن در کف خیابان و شعاردادن و حتی وضع قوانین سختگیرانه‌تر حل شوند! حالا دوره ریاست جمهوری و یا ریاست مجلسی هر کی میخواد باشه. لطفا آدرس غلط به مردم ندید. https://virasty.com/Jahromi/1702897997781019276
اینقدر عقل داریم که بدونیم هک شدن سامانه های نیرو به جز همکاری‌ودسیسه عوامل داخلی میسرنیست. باید به جای این که فورا رژیم حرامزاده صهیونیستی را تهدید کنیم،ابتدا با عوامل حرامخوار داخلی تسویه حساب کنیم. اگه اسرائیل فورا گردن گرفته،میخواد عوامل داخلیش را سفید کنه.وگرنه اونا در حفظ گنبدآهنینشون موندند. https://virasty.com/Jahromi/1702898785693205833
✔️ جالبه ‌که دشمن، هنوز هم در اولین گام برای حالگیری از جمهوری اسلامی و کلافه کردن مردم و مثلا مختل کردن سیستم نظام ولو بصورت موقت، باز هم تخم‌مرغش را در سبد سوخت و سامانه های نیرو گذاشته و می‌گذاره! و از اون جالب‌تر اینه که بعدش هم فورا گردن میگیره و اعلام رسمی میکنه! 🔻خب از دو حال خارج نیست: ➖یا دیگه عقلش به جایی قد نمیده و دستش از همه جا کوتاه شده و نمیدونه چیکار کنه! ➖یا این که پا به کار ترین جایی که میتونه جولان بده، میدان نیرو است! که البته تجربه ثابت کرده که هر چی هست، اولی نیست. ✍ کانال @Mohamadrezahadadpour
⛔️ توجه ان‌شاءالله امشب قسمت آخر رمان ساعت ۲۰:۳۰ @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 حیفا (2) 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت سی‌اُم💥 قسمت آخر ابومجد به حلقه سوم دستور داد که مسیر مخفی از فرودگاه به هتل حومه بغداد و از حومه بغداد به یکی از روستاهای امنِ استان الانبار پیدا کنند. به حلقه دوم هم دستور داد که به آن روستا بروند و مستقر شوند تا حداکثر اقدامات تامینی برای جلسه او با بن هور انجام شود. اما بِن نگران بود و احساس خوبی به ابومجد نداشت. به خاطر همین، از مافوقش در انگلستان کسب تکلیف کرد. به او دستور رسید که فعلا و با حفظ کلیه جوانب امنیتی، همه دستورات ابومجد را انجام بدهد. ابومجد، بِن را مامور کرد تا تحت هیچ شرایطی از هتل اقامتش خارج نشود و به احدی اجازه ملاقات ندهد. به او تاکید کرد که تا ساعتی که برای ملاقات با بن هور میرویم، میخواهد در اتاقش تنها باشد و حتی خودِ بِن هم اجازه ورود ندارد. این را گفت و روی مبل به تماشای ماهواره نشست. از شبی که برنامه مجازی پخش شده بود و چندین نفر به دیدن امام زمان و وعده ظهورش تا 48 ساعت آینده خبر داده بودند، شبکه های مهم غربی و عِبری در حال شلوغکاری بودند. اینقدر برنامه و تولید محتواهای رنگارنگ داشتند که انسان انگشت به دهان میماند! تا جایی که اکثر شبکه ها در یک حرکت هماهنگ، ساعت معکوس گذاشته بودند تا همه مردم ساعت به ساعت، بلکه ثانیه به ثانیه به ظهوری که عده ای وعده داده بودند نزدیک و نزدیکتر شوند. از طرف دیگر، هیجان خاصی در فضای مجازی شکل گرفته بود. هنوز در ری و کربلا و نجران صدایی به گوش کسی نرسیده بود که عده ای اعلام کردند که گوشهایشان از صبح صداهای خاصی میشنوند! میزان نقل خواب و ذکر توصیه های خاص در حالاتی بین خواب و بیداری و بیان اذکار و اوراد عجیب غریب در بین عده ای سر به فلک میکشید. ظرف مدت 24 ساعت تبدیلش کردند به چالش قرن! چنان هجمه و سر و صدایی در فضای رسانه ای علیه اسلام و شیعه و مقوله آخرالزمان و مسئله منجی و موعود صورت گرفت که عده قابل توجهی به شک افتادند. تا جایی که حتی برخی چنان عنان از کف داده بودند که تند تند روایات را بر اتفاقات یک سال گذشته انطباق میدادند و کوره این بلوا را از رسانه های بیگانه و معاندین داغ تر کردند! اما... بِن، سه ساعت مانده به ملاقات ابومجد و بن هور، دو بار به اتاق خصوصی ابومجد با نوک انگشت کوبید. قرارشان این بود که فقط دو مرتبه آهسته در بزنند. آن سه ساعت شد دو ساعت و آن دو ساعت به یک ساعت رسید اما از ابومجد خبری نشد. بِن آهسته در را باز کرد و وارد اتاق شد. دید ابومجد خوابش برده. او را صدا زد. ابومجد بلند شد و وضو گرفت و راه افتادند. وقتی به فرودگاه رسیدند، بن اجازه پیاده شدن به ابومجد نداد. ابومجد در ماشین بود و در نقطه ای از خلوت ترین بخش فرودگاه بغداد منتظر بود و بن رفته بود که بن هور را با خود بیاورد که ناگهان صدای درگیری مختصری در اطرافش آمد. شاید کمتر از ده ثانیه. تا این که دید یک نفر سوار ماشین شد و به جای راننده نشست. در حالی که صورتش را پوشیده بود. لباسش مثل نیروهای بِن بود و دقیقا قامت و ورزیدگی آنها را داشت. ابومجد هیچ نگفت و آن راننده هم حرفی نزد. ده دقیقه بعد، بِن به همراه بن هور آمدند. ابومجد پیاده شد و با بن هور، همدیگر را در آغوش گرفتند. اینقدر همدیگر را فشردند که دلشان خنک شد. ابومجد و بن هور سوار ماشین شدند. راننده جدید هم که سوار ماشین بود. اما ابومجد دید که راننده خیلی عادی، بدون بِن ماشین را روشن کرد و رفت. اندکی ذهن ابومجد مشغول شد اما چون بن هور تازه رسیده و خسته بود، حساسیتش را از عدم حظور بِن بروز نداد. اما دید که سه تا ماشین پشت سر آنها حرکت کردند. تا این که به نقطه ای در جنوب بغداد، حومه جنوب غربی، رفتند. محله ای خلوت و نسبتا فقیر. راننده پیاده شد و با احترام، در ماشین را برای بن هور و ابومجد باز کرد. آنها پیاده شدند و وارد خانه‌ای که روبروی آنها بود شدند. ابومجد و بن هور وارد اتاقی شدند. ابومجد بن هور را روی مبل و نزدیک به خود نشاند. با لبخند به بن هور نگاه کرد و گفت: «بسیار خوشحالم که میبینمت!» بن هور جواب داد: «احساسم میگه این بار آخری هست که بغداد را میبینم. همان طور که احساسم میگفت دیگه به آن خانه پر رمز و راز در تل‌آویو برنمیگردم.» ابومجد گفت: «چرا چنین احساسی داری؟ ما هنوز خیلی کار داریم.» بن هور جواب داد: «نمیدونم. اما ... از من چه کاری ساخته است سرورم؟» ابومجد بطری آب را برداشت و برای بن هور باز کرد و تعارفش کرد. همین طور که بن هور داشت لبی تازه میکرد، ابومجد گفت: «فرصت نداریم. دو تا مهمان دارم که میخواهند شما را ببینند!» ادامه... 👇