بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل اول»
قسمت: هشتم
قم _ حسینیه ... _ جلسه هماهنگ کننده هیئات مذهبی
«... عزیزان! متاسفانه شرایط حساسی شده و مطلعیم که نسبت به بعضی عزیزان و جلسات و محافل اهل بیت حساس شدن. این طبیعت ظلم و ظالمان هست که نذارن شعائر حسینی و فاطمی به گوش مردم برسه.
مگر نگفت صادق آل محمد علیه و علی آبائه الطاهرین و اولاده المعصومین السلام که کلام ما را به گوش مردم برسانید و به قول جدّش امیرالمومنین علیه آلاف تحیه و الثناء باید در این راه، جمجه ات را به خدا بسپار! مگه نگفتن این حرفها؟ مگه نگفتن این شعائر؟ مگه نگفتن حضرات معصومین علیهم السلام؟
حالا چرا باید بعضی ها بترسند؟ ما سرمون را میشکنیم و بدن و تن گنهکار خودمون را در غم اهل بیت علیهم السلام زخم و لطمه میدیم و به غل و زنجیر میبندیم، اما دیگران میلرزن! چرا باید بلرزن؟
عزیزانم! حفظ کنید. هم خودتون را حفظ کنید و هم معارفی که به ما رسیده را حفظ کنید. در این راه هزینه کنید. خودتون و آبرو و سرمایه های مادی و معنویتون را در این راه هزینه کنید. البته هزینه نیست. بلکه سرمایه گذاری است...
اللهم وفّقنا لما تحبّ و ترضی»
ایشون بعد از سخنرانیشون کنار منبر نشستند و عمامه را از سر برداشتند و همراه با روضه خوان، داد و بیداد و خودزنی و...
مداح میخوند:
[فاطمیم
من سگ کوی بنی هاشمیم
هم علی اکبری و قاسمیم
درِ خونت گدای دائمیم
فاطمیم
مادریم
شیر پاک خوردمو حیدریم
سرم افتاده پی بی سریم
آقایی میکنم از نوکریم ...]
در همون هنگام بود که فضا تاریک تر شد و پس از سه چهار دقیقه، یه کم روشن تر شد و دیدیم که تعدادی از حضار که وسط بودند، قلاده هایی را به گردن انداخته و اطراف حسینیه و پشت سر هم میدویدند و بعضیاشون هم عو عو میکردند!
در همین لحظه مداح میگفت:
[ما سگ حسینیم و خود ارباب
بر قلاده ما حک نموده است ...
بلند گویم و از گفتن خود دلشادم: عوعو ... عوعو ...
دلدارم ... هستی و دلبرم
آزادم ... اسیر اکبرم
نوکر بی بی رباب و
من عبد علی اصغرم
مست حسینم و در تب و تابم
مجنون زینب و سگ ربابم
دار و ندارم فقط حسین
صبر و قرارم فقط حسین ...]
جلسه بعد از سه ساعت عزاداری تمام شد. اما مطلب جالب توجه این بود که پس از مراسم، عده ای از جمعیت رفتند و کمتر از نصف جمعیت موندند. در بین اون نصف جمعیت، کاغذهایی مثل ژتون تقسیم شد. ظاهرا به هر شهری سه الی چهار ژتون تعلق میگرفت. ما یکی از اون ژتون ها را به دست آوردیم. آدرس و شماره تماس خاصی روش ننوشته بود. پیگیر ماجرا شدیم تا اینکه فهمیدیم به مدت سه چهار روز فرصت دارند که این ژتون ها را به دفاتر و مغازه هایی که از قبل بین خودشون مشخص شده تحویل بدهند و به اصطلاح «رزق فاطمیه» یا «اسباب تعظیم شعائر» را تحویل بگیرند و با خودشون به شهرهاشون ببرند.
ولی چیزی که از بلندگو اعلام شد جالبتر بود. اعلام کردند که: «لطفا به خاطر کمبود سهمیه بچه های قم و تهران و شمال کشور و آذری زبان ها، عزیزانی که از استان اصفهان و مناطق جنوبی کشور تشریف آوردند، تقاضامندیم که به دفاتر استان خودشون مراجعه کنند و با تحویل این ژتون ها سهمیه هیئتشون را دریافت کنند. الحمدلله در دفاتر استانیمون هیچ محدودیتی نداریم و اگر کسی هم بیشتر پرچم و لباس و کتیبه بخواد، میتونه سی دی طرح ها را از همون دفاتر تحویل بگیره و با حفظ امانت و مسائل جانبی برای خودشون تکثیر کنند.»
در این جا تعدادی از جملات نوشته شده روی اون کتیبه ها و پرچم ها را خدمتتون نقل میکنم:
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا : خدا دو قاتل تو را لعنت کند ای فاطمه زهرا
لعن الله من کسر ضلعها : خدا لعنت کند کسی که استخوان او را شکست
لعن علی عدوک یا علی ... اولی و دومی و سومی
اللهم العن الثانی : خدایا دومی را لعنت کن
محسن بن علی ... اولین سپر ولایت
و ده ها جمله و نمونه دیگه ...
خب اینا از مدت ها قبل این کارها را میکردند و ما از دو مطلب بالا خیلی وقا بود که اطلاع کامل داشتیم: یکی همین که دفاتر استانیشون کاملا فعال هست و حتی برای بعضی شهرها مثل اصفهان و نجف آباد و قم و خمینی شهر و شیراز و بعضی از شهرهای جنوبی و... بخصوص تصاویر عکس علما با تفکرات این مدلی را هم چاپ و پخش میکنند. یکی هم کار شبکه ای و خوشه ای.
اما اون چیزی که مربوط به پرونده من و داوود میشد و باید سر و تهش را روشن میکردیم، این چیزا نبود. به خاطر همین، باید از این هیاهوها و شلوغ بازارها عبور میکردیم و به اصل ماجرا میپرداختیم. اما چاره ای نبود و باید آمار این مجالس را به صورت آنلاین داشته باشیم.
بگذریم...
و اما آسید رضای پرونده ما ...
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
میشه برام از مشکلاتتون بگین؟
از همونا که خیلی گرفتارش هستین و عصبیتون کرده و دوس دارین زود تموم بشه!
دلنوشته های یک طلبه
میشه برام از مشکلاتتون بگین؟ از همونا که خیلی گرفتارش هستین و عصبیتون کرده و دوس دارین زود تموم بشه!
🔸درگیر پرونده طلاقم😭😭😭😭😭
زودتر تموم بشه
روحم دیگه نمیكشه
🔸دوره ی اموزشیم تموم بشه...همش بچه مو به دندون میکشم تو جاده میرم بیمارستان وبرمیگردم😔...دعا کنید زود تموم بشه وبرم سرکار🙏
🔸گناه هایی که فقط خودم میدونم و خدا!😔
🔸حاج آقا سلام...ما گرفتاریمون از نوع خیلی حاده...گرفتاری دلی...😔😔
خیلی دوست دارم زود تموم شه قبل اینکه خیلی بخواد دیر شه و نشه کاری کرد
🔸مشکلم اینه که دو هفته دیگه بچه ام نه ماهش میشه و باید برم سرکار.
و نمیتونم سرکار نرم.
عصبی هستم چون دوس دارم مادر باشم نه نظامی😭
🔸نبودن شغل
رسیدن به سن ازدواج و نداشتن پول
عدم حمایت
🔸سلام حاجی بیشترین گیر من ازدواج و پیدا کردن شریک همراه مناسب برا زندگیمه
دخترای الان فقط دنبال پول هستن
🔸سلام حاجی جان
شبتون بخیر
شاید مضحک بنظر بیاد
منتها
یکشنبه امتحان ریاضی ۱
دارم هم پیش نیاز هستش و هم چهار واحدی
و استاد بزرگوارش هم مشهورِ به اینکه پاس نکنه.
میدونم مضحکه اما داره نابودم میکنه، دعاکنید 🙏🙏
🔸من خودم مشکل مالی ندارم ولی خیلی ناراحتم از اوضاع اقتصادی خیلی ها دارن از این نظام دل سرد میشن خیلی ناراحت رهبر هستم که تک و تنهاست
🔸سلام حاج اقا .گفتین ازمشکلاتمون بگیم .ازکدومش بگم .چهارتاداداش دارم سه تاشون هرکدوم پدردوسه تابچه قدونیم قدن .بیچاره بابام باکمپ ترک اعتیاد قراردادبسته .میرن ترک بعدش میان بیرون یه مدت پاکن بعدش کارگیرشون نمیاددوباره برمیگردن
🔸سلام حاجی
من مشکلم اینه که تکلیفم نسبت به انقلاب مشخص بشه
سفت بچسبم به تکلیفم و تا اخر... بمدد خدا و اهل بیت و شهدا
🔸سلام
در حال حاضر تمام ذهن مشغولی من.... مریضی یه اددلیست مجازیه به اسم زهرا خانم که تحت شیمی درمانیه....از ته قلبم آرزو دارم یه روز پست سلامتی شو بزنه....
بقیه مشکلاتم فعلاً درجه دوم هستن...
🔸من سرطان خون دارم اما همسرم نمیدونه😭😭😭 خودم دیروز فهمیدم😭😭😭 خدا منو بکشه که آبروم نره
🔸مشکلات که خیلی دارم ببخشید سلام
یکی اینکه 5 سال از کار و دانشگاه و زندگی عقب افتادم فقط بخاطر اینکه یکی نبود توجیه ام کنه!الان متاهلم باید برم خدمت و از صفر شروع کنم
و به اینکه فکر میکنم که فردا هر چقدر بخوام کار کنم چقدر میتونم با این وضع اقتصادی کنار بیام و ی زندگی آروم حلال داشته باشم
🔸سلام
حاجی
یه جوون ۲۳ ساله دانشجو افسری هستم واسه ازدواج به مشکل خوردم خیلی از نظر فکری بهم ریختم هر جایی میریم به یه نحوی نمیشه
نمیدونم چه ریگی تو کفش ماست که خدا داره حال مارو میگیره
🔸سلام
میشه بگیم ولی رومون نمیشه😀
🔸سلام حاج اقا. والا چندتا گرفتاری دارم نمیدونم چکارش کنم. متاسفانه آنچنان که باید و شاید، بعضی موقع ها به نماز اهمیت نمیدم. متاسفانه زورنجم و زود عصبی و تندخو میشم و بعضی موقع ها نمیتونم خودم رو کنترل کنم و اطرافینام مخصوصا پدر و مادرم ازم نراحت میشن. باید بشینم برای کنکور بخونما اما متاسفانه حوصلشو ندارم. بی زحمت اگه میدونین بگین چکار کنم. خودم کلافه شدم.
🔸سلام علیکم خداقوت
مشکل من همسرمه که دوسال پیش بهم گفته یه خانوم دیگه رو هم دوست داره ... بعد مدتی گفت همه چی تموم شده ولی می فهمم چقد شکسته شده تو این دو سال ....
حاج اقا من هیچ موقع نمی بخشمش هم منو و دخترام رو خیلی اذیت کرد ...
قبلا هم کارهای دیگه کرده بود...
کلا زندگیم خراب شده حاج اقا الانم باز گریه ام گرفت نمی دونید چقد برام سخته فقط فقط به خاطر دخترام تا الان موندم هیچ موقع نمی بخشمش خدا هم ازش نگذره ....
حاج اقا برام خیلی دعا کنید نمیخوام بی ایمان بشم ولی خیلی خسته شدم از همه چیز ... همینطوری اشک می ریزم و براتون می نویسم...
قبل اونم کارهای دیگه کرده کاش فقط این کارش بود ... من نمی گذرم خدا هم ازش نگذره.
دلنوشته های یک طلبه
میشه برام از مشکلاتتون بگین؟ از همونا که خیلی گرفتارش هستین و عصبیتون کرده و دوس دارین زود تموم بشه!
🔸روز مره گی.....
عادت به گناه....و اینکه مطمئنم دارم گناه میکنم اما نمیدونم چرا نمیتونم کنارش بزارم.بزرگترین مشکل زندگی من اینه.عادت به گناه😔😔
برا ترکش خیلی کارها کردم اما جواب ندیدم
آرزوم اینه یروز از شرش خلاص شم.
🔸بزرگترین مشکل من و حتی خیلیای دیگه، تو و کانالت هستی. نه میشه رفت و نه میشه موند. ازت بدم میاد.
🔸دوست دارم پسرام عاقبت بخیر بشن و برن سرزندگیاشون
ولی محاله با این وضعیت بیکاری و گرونی بخان ازدواج کنن
همینا داغونمون کرده عصبی پیشکش
🔸سلام عليكم اوقات شریف بخیر وپراز نور آرامش،به مدت سه ساله دنبال جذب درسپاه هستم ولی هربار ازسوی مسئولین گزینش سنگ اندازی میشه،برای همین کار به حرم مطهر رضوی پناه بردم، چند هفته پیش رفتم گزینش برای انجام مصاحبه از من مصاحبه گرفتن انصافا خیلی خوب مسلط جواب دادم،گفتن تماس می گیریم هرچه منتظر ماندم که تماس بگیرن ولی خبری نشد!!تااینکه چهارشنبه هفته گذشته رفتم گزینش باکمال ناباوری مسئول گزینش گفت اسمت تولیست نیست!!حضرت آقای حداد پور چکارکنم؟
🔸سلام حاج آقا.شب شما بخیر
درباره مشکلات فرمودید یکی از مشکلات وشاید نگرانی هایم در رابطه با 30نفر از دوستانم هست که همه بالای 30سال سن دارند وهمه هم مجرد هستند😔
وهرچقدر دعا میکنم وحضرت زهرا وحضرت زینب را برای بازشدن گره ازدواج این بزرگواران واسطه قرار میدهم متاسفانه دعای من روسیاه گنهکار راه به جایی نمیبرد واز دست خودم عصبانی وناراحتم که چرا دعایم مستجاب نمیشود. 😔
دوست دارم خداوندبه حرمت این شب های عزیز و به حرمت بهانه ی خلقتش حضرت زهرا گره ازدواج دوستانم را بزودی زود باز کند
🔸سلام علیکم حاج آقا . مشکل منم همسرمه که هم نماز نمیخونه وهم به لطف دولت ، بیشتراز یکساله که بیکاره. با بچه ی کوچیک و مستاجری و گرونی سخته😭😭
🔸سلام وشب بخیر، حاج آقا الان مشکل حاد من اینه که بخاطر گرون شدن بیش اندازه پوشک بچمو از شهریور تا حالا دارم عادت میدم به دستشویی رفتن ولی اصلا اصلا همکاری نمی کنه ، همه جا نجس شده وهرشب باید برم یه کوه لباس نجس آب بکشم، بعداز گذشت چندماه عین روز اوله، وبرای من یه کابوس شده که کی تموم میشه، کلی نذر و توسل و.... هرشب هرشب گریه به درگاه خدا که فقط کم نیارم این وسط خل و چل بشم، تورو خدا به اعضای کانال بگین برام دعا کنن، خیلی دارم اذیت میشم😔
🔸سلام حاج آقا شب بخیر
ی بار ی جا خوندم اگه قرار بود همه ی آدما بزرگترین مشکلشونو بردارن ببرن پیش خدا اونوقت هر کس با دیدن مشکل دیگری مشکل خودش یادش میرفت و خجالت میکشید و خدا رو شکر میکرد، الان بعد از خوندن بعضی از پیام ها یاد این موضوع افتادم.
فقط میتونم بگم خداروشکر
🔸اینور ایمانمو میگیرم اونروش میزنه بیرون.شیطون از دستم راضیه این روزا😔
🔸اینور ایمانمو میگیرم اونروش میزنه بیرون.شیطون از دستم راضیه این روزا😔
🔸سلام شبتون بخیر
بعد از ۱۱ سال زندگی در شرف جدایی ام
مشکل اصلی و فعلی من اینه
البته خودم تمام تالاشمو کردم که زندگیمو نجات بدم
اما همسرم نمیدونم چش شده که اصلا به هیچ صراطی مستقیم نیست😔
🔸سلام مادری ۳۶ ساله هستم. سه تا بچه ۴،۸ و ۲ ساله دارم. وسطی پسره. همیشه خیلی زود عصبانی میشم و (ببخشید) بد و بیراه میگم. خیلی ناراحتم و دوست دارم اینطور نباشم. شب و روز درگیرم و راه به جایی نمی برم. همسرم و خانواده اش کلا آدمهای خونسرد و خوش برخورد و مودب و آرامی هستند و این تند مزاجی من خیلی مشخص تر میشه.مهمترین مشکل من اینه و فکر کنم بقیه مشکلاتم به این مورد مربوط میشه.
🔸سلام خوبین
بزرگترین مشکل من اینکه همین هیئت و آدمهایی که تو داستانتون هستن باعث شدن همسرم از کل تفکرات مذهبیش کنار بره و بشه کافر مطلق و من فقط زجر بکشم😭😭😭😭
والان پسرم رو که تو سن حساسی هست نمیخوام الگوش پدرش بشه😭😭😭
واقعا نمیدونم جکار کنم
🔸سلام گفتین از مشکلاتتون بگین
تازه ازدواج کردم و نزدیک عقدیم
پدرم بازنشسته فرهنگیه و بخاطر برادرم خونه درست کرده.
به شدت بدهکاریم و دست خالی
ناراحتم بخاطر وام ها و بدهکاریای میلیونی پدرم،ناراحتم به خاطر مریض شدن های متوالی مادرم و ناراحتم بخاطر اینکه برادرم چند ساله عقد کرده ولی بخاطر اینکه خونه ش رو نمیتونه تکمیل کنه و دیسک کمر گرفته، نمیتونن برن سر خونه زندگیشون.
این وسط خرج های ازدواج من هست و اینکه میدونم تا چند سال پدرم نمیتونه جهیزیه بخره...خودم چیز زیادی نمیخوام فقط از ناراحتی و سرافکندگی ستون خونه مون ناراحتم که انقدر بارش سنگینه...
خدا خودش کمک کنه
✅ و صدها و هزاران مشکل دیگه که حتی شنفتن و خوندنش حال آدمو بد میکنه و باعث میشه دیگه مشکلات خودشو یادش بره.
💠 یه دعا کنم:
خدایا به حضرت حضرت زهرا سلام الله علیها گره از کار و مشکلات همه مسلمانان و شیعیان علی بن ابی طالب علیه السلام باز بفرما 🌺
👈 لطفا سه صلوات ختم بفرمایید
سلام علیکم
عظم الله اجورنا و اجورکم
ببخشید امشب مجلس و منبر روضه بودم و دستم به سیستمم نیست و از انتشار ادامه #پسر_نوح معذورم.
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می سوخت
هیئت، میان "وای مادر" داشت می سوخت
دیوار دم می داد، در بر سینه می زد
محراب می نالید، منبر داشت می سوخت
جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت
آتش قیامت کرد؛ هیئت کربلا شد
باغ خدا یک بار دیگر داشت می سوخت
یاد حسین افتادم آن شب آب می خواست
ناصر که آب آورد سنگر داشت می سوخت
آمد صدای سوت، آب از دستش افتاد
عباس زخمی بود، اصغر داشت می سوخت
سربند یا زهرای محسن غرق خون بود
سجاد از سجده که سر برداشت، می سوخت
باید به یاران شهیدم می رسیدم
خط زیر آتش بود، معبر داشت می سوخت
برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست
در عشق، سر تا پای اکبر داشت می سوخت
دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند
گودال، گل می داد و خنجر داشت می سوخت
شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه
دیدم که بعد از قرن ها در داشت می سوخت
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می سوخت
#حسن_بیاتانی
@mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل اول»
قسمت: نهم
قم_ شب_ اداره مرکزی
وقتایی که مجردی هستم، دلم خیلی نمیخواد برم مهمانسرا و خوابگاه و بگیرم بخوابم و تلوزیون نگا کنم و ... بلکه دوست دارم تا دیر وقت کار کنم و حتی در دفتر کارم استراحت کنم.
اما اون شب مثل اینکه خیلی هم نمیخواست معمولی و بی چالش بگذره...
حدودای 10 و نیم بود که پی ام بازی ها تو گروهی که تشکیل داده و حدودا ده نفر بودند شروع شد و تا حدودای ساعت یک بامداد ادامه داشت. همه خطوط عراقی بود و اسم آیدی همشون هم پسر نوح بود!
بعضیاشو براتون مینویسم:
✔️ [آقا امسال برنامه چیه؟
آره . راست میگه. منم دو سه شبه میخواستم همینو بپرسم اما فرصت نشده!
آسید نیستی؟ هستی؟ کجایی؟
سلام. هستم. هنوز برنامه خاصی اعلام نشده. آقا فرمودن امسال دوست دارن با هم بگیرن!
ینی چی؟ ینی جلساتمون یکی باشه؟
اینجوری فرمودن. حالا چی بشه و بعدش برنامه عوض بشه یا نه، خدا میدونه!
سلام علیکم. این خیلی خوبه اما ظرفیتمون محدوده. چیزی درباره جا و مکان نفرمودن؟
سلام از ماست. نه. اتفاقا منم همینو گفتم. اما فرمودن صاب مجلس یه کسی دیگه است. خوبه خودشون درست کنند.
پس از حالا باید به فکر جا باشیم؟
نه. اصلا. آقا فرمودن همون جاهای قدیمی و خودمونی. فقط امسال و شاید از امسال به بعد، کلا با هم جلسه بگیریم.
آقا سید سلام علیکم و رحمت الله.
و علیکم السلام و رحمت الله. کم پیدایی!
هستم. یکی دو روز بازداشت بودم. به خیر گذشت!
سر چی؟ چیزیت نشده؟
نه . حاشا بتونن به شیعه علی زور بگن.
ماشالله. جان؟
میخواستم بپرسم از شب دوم تا شب ششم فاطمیه دوم، قابل میدونی هیئت درخدمتت باشیم؟
منم دوست دارم بیام گرگان اما نمیشه. ینی نمیتونم. امسال مسافرم.
کجا به سلامتی؟
کجا آقا سید؟
سید جان کجا؟
همین دور و بر ... یه کم پایین تر ...
چه قدر پایین تر؟
کویت!
آسید من پارسال همون جا بودم. عالیه. اگه بتونی مجردی بری، خیلی بهترم میشه.
ای کلک! چطور؟
بالاخره. خودت برو میفهمی!
سلام به همگی
سلام
سلام. چطوری؟
سلام دیوانه! چه خبر؟ چکت پاس شد؟
میشه ایشالله. نگران اون نیستم. نگران جا هستم؟
چطور؟
چی شده؟
امام جمعه اینجا گیر داده سه پیچ. سپاه هم حساس شده. میخوان زمین هیئتمونو بگیرن. دیگه کجا برم خیمه بزنم؟
اوه اوه. امام جمعه اونجا را میشناسم. خدا نکنه سوزنش به کسی گیر کنه. سپاه چی میگه این وسط؟
چه میدونم. بذار دهنم بسته باشه. در اومده رک تو چشمام نگا میکنه و میگه شماها منحرفین! پرسیدم چطور؟ میگه همه میدونن. میبینی خداوکیلی اوضاعمون به کجاها کشیده شده؟
مگه زمین مال خودتون بود؟
خب اگه مال خودمون بود که امام جمعه و سپاه نمیتونستن حرفی بزنن.
ینی چی؟ ما که نفهمیدیم بالاخره به خاطر زمینش گیر دادن یا به خاطرت به اصطلاح انحرافت؟!
خودمم نمیدونم. اینا برای من زمین و مکان خیمه فاطمیه امسال نمیشه. یه فکری کنین! آقا سید رضا نظر شما چیه؟
چی بگم؟ به نظرم برو یه امامزاده متروک و بی نام و نشون پیدا کن و آبادش کن. بعدش اگه اوقاف دست گذاشت روش و حرفی زد، مردم جوابش میدن و بالاخره جلسه پا میگیره!
آره. بد فکری نیست. اینجا خیلی امامزاده نیست. اما باشه. میگردم دنبالش.
بچه ها پس شد چی؟ حواستون به مهمونامون باشه. قراره امسال تجمیعی بگیریم.
سید جان کی میری شما؟
پس فرداشب پرواز دارم. قرار شده ده شب قبل از فاطمیه برم که بتونم اونجا را جمع و جور کنم. شنیدم سفارت ایران تو اونجا یه کم سوسه اومده و بچه ها اذیتن. بخاطر همین لازمه زودتر برم که هم بچه های خودمون جمع و جور بشن و هم ببینم میشه بچه های اونا را هم دور هم جمع کنیم؟ ... ]
ما کلی دنبال اون ضمیر غایبی گشتیم که قراره مهمونشون بشن و از قرار معلوم، جمعیت زیادی هم دارن و جوری که حتی باید فکر پذیرایی زیاد و مکان بزرگتر و کلی اسباب و پذیرایی دیگه هم باشند. اما متاسفانه نشد و نتونستیم بفهمیم که مهموناشون کین؟
✔️ از چند جهت برای ما اهمیت داشت:
یکی اینکه داره نوعی اجتماع و گردهمایی و هم دلی دو یا بیشتر جریان رخ میده که این خودش در قابل توجه هست.
دوم اینکه اینقدر زیادن که تامین جا و سایر ملزومات هیئت، براشون تبدیل به یه فکر اساسی شده.
سوم اینکه قراره احتمالا از حالا به بعد این دو سه تا جریان با هم کار کنند و این خودش ینی یه جریان سازی و موج آفرینی قوی و بزرگ به نام مذهب!
و چهارم اینکه در همین شرایط، باید یکی از اصلی ترین مهره های میدانی را از بازی ایران خارج کنن و بفرستن کویت دنبال نخود سیاه!
و ده تا چیز دیگه ...
همون لحظه که حدودا ساعت 2 بامداد بود، یکی از بچه ها بیسیم زد و گفت: قربان! سوژه از هیئت خارج شد و به همراه دو تا خانم و یه دختر بچه، به طرف منزل رفتند!
با تعجب گفتم: بله؟! چی داری میگی؟ سید همین حالا داشت چت میکرد! چطور میگی تو هیئت بوده و تموم شده و با منزل دارن میرن منزل؟!
گفت: نمیدونم قربان! از اینکه خودش هست و الان هم بیست متر از من جلوتر داره حرکت میکنه و نشون به اون نشون که امشب از بس لطمه زد، گوشه های شقیقش کبود کرده! خودشه قربان!
الله اکبر!
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل اول»
قسمت: دهم
قم _ خیابان صفاییه _ پشت ترافیک
با داوود نشسته بودیم تو ماشین و اون داشت رانندگی میکرد. گفتم بیا یه مرور کنیم ببینیم کجاییم و چی داریم.
گفت: بسم الله!
گفتم: ما اولا باید هفت هشت ده تا پسر نوح را پیدا کنیم و اطلاعاتشون را ثبت کنیم. ثانیا سر از این جلسه مشترک فاطمیه و اعضاش دربیاریم. ثالثا یه ساز و کار مناسب برای ثبت اطلاعات و شناسایی مبلغان خارجی به کشور باشیم و به حوزه و بقیه مراکز فرهنگی اطلاع بدیم و روشنگری کنیم که حواسشون باشه و یه بانک جامع از مبلغان وارداتی پیشنهاد بدیم.
داوود گفت: داریم. چون بالاخره ما که تازه با این جور مسائل مواجه نشدیم. اما فکر کنم به روز نباشه.
گفتم: خب همین دیگه. باید به روز باشه. رابعا ...
گفت: لابد رابعا آسید رضا. آره؟
گفتم: آره. آخه مشکلم با سید رضا شد سه تا: یکی این که شده محور! همه جا هستش و هر جا میریم، یهو سر و کلش پیدا میشه. یکی هم دارن تبدیلش میکنن به چهره بین المللی. و آخریش هم که برام شده دِقّ دل، اکانت فعالش هست که دست خودش نبوده اما ادامه کارا و ماموریتهای خودشو دنبال میکنه!
داوود گفت: خب اگه اینطوری باشه، ما با ده تا پسر نوح مواجه نیستیم. یکی دیگم هست!
با حرص گفتم: همین. همین. یکی هست که حتی سید رضایی که قراره چهره بین المللیش کنن، شده پوشش و پشت اکانت سید رضا قایم شده!
داوود گفت: کاش معما بود که با هوش و نبوغت حلش میکردیم. بدِ ماجرا اینجاست که آدمه. باید کشفش کنیم. راستی حاجی، تو دقیقا قم چی میخوای؟ خودت درخواست قم دادی؟
گفتم: نه جانم. من از بعد از پروژه پریا دیگه قم نیومده بودم و پرونده ای در قم نداشتم.
گفت: پس چی؟ ینی منظورم اینه که اگه طبقه بندی نیست، جالبه برام بدونم اینجا چیکار میکنی و چرا بعد از دو سال، یهو اومدی قم!
یه لبخندی زدم و گفتم: ای بابا. بزرگواری. خب یه پرونده دستم بود که به خاطر اینکه اسم اهل بیت توش بود، با احتیاط و پاورچین قدم برمیداشتم. تا رسیدم به اینجا و سید رضا.
داوود با تعجب گفت: ینی سید رضا طرفای شیراز هم مسئله داشته؟
گفتم: خودش نه. مفصله. باشه به وقتش.
گفت: باشه. حالا برنامت چیه؟
گفتم: من یه چیزی میگم، لطفا دقیق گوش بده و نظرتو بگو ببینم.
گفت: بسم الله
گفتم: ببین. سید رضا که فرداشب داره میره کویت. میدیم دست بچه های اونور هواشو داشته باشن و چِکش کنن. اما الان مسئله اول ما دیگه آسید رضا نیست. بلکه مسئله، اون یارویی هست که داره قایم موشک درمیاره. درسته؟
گفت: دقیقا. سید رضا همه کاره نیست. بنظر منم تا همین جا مصرف داشت و میشه از اولویت خارجش کرد.
گفتم: حساس نیستما اما بنظرت بسپارمش دست خدای مهربون؟
لبخندی زد و گفت: آره حاجی جان. شک نکن. این وزنه را از پای ذهنت بکن بنداز پایین تا بریم بالاتر سیر کنیم.
گفتم: درسته. این درسته. بسیار خوب. لطفا مرکزو بگیر و بگو دو سه تا از کارشناسان فاوا برای امروز یه جلسه بذاریم.
ارتباط گرفت و جلسه گذاشتیم و قرار شد مستقیم بریم.
رفتیم جلسه و قرار شد طرح مسئله کنیم و دنبال یه راه حل خوب بگردیم.
من شروع کردم:
آقا بسم الله الرحمن الرحیم
آقا ما با یه کیس فوق حرفه ای مواجهیم که پشت یه بابایی قایم شده و حسابی داره ازش سواستفاده میکنه. بیانشون کپی هم. گرمی و ارتباطشون کپی هم. خلاصه قاعده انطباق شخصیتی حسابی رعایت شده.
یکی از بچه های فاوا گفت: یقین دارین؟
گفتم: بله. خیالتون راحت.
گفت: باشه. بفرمایید. ادامش.
گفتم: مدتی که چتر اطلاعاتی رو شخصیت و زار و زندگیش زدیم، به چیز مشکوکی برخورد نکردیم. بخاطر همین فهمیدیم که اون بابا یا همون شخص یازدهم با سید رضا ارتباط نداره. فقط گاهی حرفاش را از طریق اکانت سید رضا میزنه. حرفایی که بوی فتنه میده و یه سری گردهمایی های بزرگ به اسم مذهب و وحدت سینه زن ها هستش.
یکی از کارشناسا گفت: نت از چی میگیرن؟
گفتم: ظاهرا از ماهواره. نمیتونیم به این راحتی رهگیری کنیم.
گفت: پس فقط میشه اکانت را غیر فعال کرد. ینی شاید بشه.
گفتم: که چی بشه؟ دوس داری اون عامل بیگانه را هوشیارترش بکنیم تا بدونه دنبالشیم؟ اگه بفهمه که اکانتش غیر فعاله، دردسرمون بیشتر میشه.
گفت: پس لطفا گوشیشو بزنید و بیارید تا بگم کیه و چیه؟ البته با عرض معذرت که اینجوری رک و سریع گفتم.
گفتم: گوشی کی؟! سید رضا؟!
گفت: راحت ترین راهش که بشه به یه چیزایی برسیم همینه. ای چه بسا حرفای زیادی برای گفتن داشته باشه.
در حالی که تو فکر بودم ولی داشت گوشه چشمم مثل تو فیلم ها برق میزد، گفتم: میشه. امشب هیئت دارن. ببینم چیکار میشه کرد؟
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل اول»
قسمت: یازدهم
پیشنهاد اون یارو فاواییه یه جوری بود. نمیدونم چرا به دلم نمینشست. زدن گوشی سید رضا و وسط هیئت و حساس شدنش و ... اصلا خوشم نمیومد. بنظرم میومد باید یه راهی داشته باشه که مجبور نشم این کارو بکنم.
خلاصه ... آره ... میگم حالا ...
قم_اداره مرکزری
رفتم پیش کارشناس فاوا و بعد از سلام و علیک های مرسوم، نشستیم سر یه میز که با هم گفتگو کنیم. داوود هم اومد و دیگه قرار شد جلسه را شروع کنیم.
کارشناس فاوا گفت: چی شد حاجی؟ زدی؟ آوردی؟
یه لبخند زدم و دست کردم تو جیب کتم و یه گوشی آوردم بیرون و گفتم: بفرمایید!
با تعجب و لبخند گفت: آفرین! بالاخره شمایین دیگه! اگه میگفتم سر بریدشم بیارید، میاوردین!
گفتم: لطفا چک کنین و چیزایی که به سیستمون فرستادم را دربیارین و الگوی درختی ارتباطاتش و... تا ببینیم چی به چیه؟ فقط جسارتا ما زیاد وقت نداریم. بیشتر از دو سه ساعت نشه.
گفت: چرا؟
فقط نگاش کردم.
یه کم خجل شد و گفت: آهان. ببخشید. چشم.
خدافظی کردیم و با داوود زدیم بیرون.
همین جوری که راه میرفتیم داوود بهم گفت: محمد تو واقعا دیشب رفتی هیئت و گوشی آسید رضا را زدی؟
گفتم: بنظرت من جیب زنم؟ شکل جیب زنام؟
گفت: والا چی عرض کنم؟ دیگه اون گوشیو که از تو لپ لپ پیدا نکرده بودی؟ غول چراغ جادو هم که نداری!
گفتم: گوشی آسید رضا نبود.
گفت: جان؟
گفتم: والا . بچه شدی مگه؟ دیشب رفتم هیئت اما گوشیشو نزدم. تو خطش دست بردم و یه کد بهش دادم و به خط و گوشی که مال اداره بود و با خودم برده بودم کانکت کردم. همین.
گفت: آورین آورین! بعد اون وقت اگه همین حالا فهمید و نشستِ خطتو غیر فعال کرد و انداختت بیرون چی؟
گفتم: تا خدا نخواد، نمیفهمه. آیه «وَجَعلنا ...» گذاشتن برای همین موقع ها.
گفت: حالا اگه ...
حرفشو قطع کردم و گفتم: میشه ته دلمو خالی تر نکنی؟ پس فکر کردی چرا گفتم دو سه ساعته جوابمو بدن؟ واسه همین چیزا بود. خطی که بهش کانکت کردم، خارجیه. اما کافی نیست. خودمم میدونم. به جای این حرفا دعا کن.
دیگه چیزی نگفت.
رفتم نشستم پشت سیستمم. میتونم نگرانی و دلشورمو کنترل کنم اما اون لحظه ...
اصلا اجازه بدید یه اعترافی که سرِ پروژه پریا کردم، اینجا هم بگم: من همیشه تو قم هول میشم. قم برای من شهر پروژه و پرونده و متهم و این حرفا نیست. به خاطر همین، از ته دلم دوس داشتم آسید رضا خیط نشه. دوس داشتم پوشش نباشه. دوس داشتم کسی پشت سرش قایم نشده باشه و فقط یه کله خراب باشه که بزرگترین دعواش همین حرفای داغ هیئتی باشه. دوس نداشتم مجبور بشم و قلمو بردارم و برای بنویسم آنچه که باید بنویسم.
پیش میاد. آدم بعضی وقتا دوس داره متهمش رو دست بزنه. زرنگ تر از خودش باشه. فقط اتهام باشه و به اثبات جرم نرسه. و یا اگر هم مجرم هست، خیلی تعمدی تو کارش نباشه. بشه یه جوری کمکش کرد و ...
تو همین فکرا بودم که تلفنم زنگ خورد. دلم ریخت پایین. بچه های فاوا بودند. گفتند: حاجی خطش کنترله و دست خودمونه. اگه حتی فهمید و شما را هم از نشست فعالش حذف کرد، بازم درخدمتشیم.
گفتم: بسیار خوب! چیز میز چی داره؟
گفت: حرف برای گفتن بسیار داره. آنالیزش کنم؟
با دلسردی گفتم: نه. شما فقط شجره ارتباطیش را در بیار. بقیش خودم انجام میدم.
افکارم داشت پاره میشد و بنظرم داشتم به چیزایی که دوس نداشتم داشته باشه، میرسیدم. اما خب ... تکلیفم ایجاب میکرد که آنالیزش کنم.
حرف زیادی نمیشه از آنالیزش گفت و بعضیاش هم خودتون در طول قسمت های بعد خواهید فهمید. اما ...
یه فکری به ذهنم رسید. نباید اجازه میدادم فردا شبش ...
ادامه دارد ...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
درگیرم آقا
درگیر
ببخشید دیگه
بچه بدی نیستم
اما ...
این شرایطه که همه را بد روزگار کرده
یه قسمت دیگه هم امشب آماده میشه برای انتشار
اما پیشنهاد میکنم برید بخوابید که نمازتون قضا نشه
دنبالشو صبح بخونید
فعلا
یا زهرا