🔹سلام وقت بخیر،واقعا خداقوت 💪
خداحفظتون کنه ،من حقیر به عینه متوجه پیشرفتتون تو نویسندگی شدم،هرچند داستانای اولتونم حرف نداشت،حاج اقا انگار خداوندهدف خلقت شمارو،نوشتن اینجور مستندهاتعیین کرده😄،بمونه ک چقدر حرص وغم وحسرت میخورم وقلبم درد میگیره وقتی درباره مظلومیت ولی خدا واین هم خائن واینکه همیشه پای یهود وسطه این قضایاست ونفوذشونو...میخونم،وچقققدرم میترسم از آینده وحتی حال وخودم ! وبعضی شباهتای این داستان باالان واشخاص، انقدری که بعضیامون فکرمیکردیم برای الانه!وشخصیتارو تطبیق میدادیم!هرچند باهمه ی نوکرها اشنا بودم، بمونه ک من خودم چقدرعقبم ودشمن چ تلاشی میکنه... خلاصه حرف زیاده خدابصیرت وایمانمونو زیادکنه،
ولی ناامیدم نمیشم:*ومکرو ومکرالله ان الله خیرالماکرین،*یدالله فوق ایدیهم*
واقعا ب گردن من یکی ک خیلی حق دارید بابت این آگاهی وبصیرت افزایی،ان شاءالله همیشه موفق وپرانرژی ومسیر هموار وسلامت باخانواده زیرسایه حضرت حق باشید،یاعلی✌️
🔹سلام وخداقوت شهادت مظلومانه امام حسن مجتبی (ع)و رحلت پیامبرمعظم روتسلیت میگم
گاهی آرزو میکنم امام زمان زودترتشریف بیارن تا بغیراز اهداف متعالی برای بشریت بفهمیم حضرت رسول رو ترورکردند وایشونم شهید شدندو پرده از جنایات یهودبردارن یانقشه وترورنبوده😳🤔
اما خیلی دوست دارم اگر درباره شهادت پدر موشکی ایران شهید تهرانی مقدم اگر منافقین داخلی و نفوذیها دستی داشتن آگاه شم یا درمورد ترورای دیگه مسئولین اون هواپیمای شهیدفکوری و بقیه همراهانشون اون ترورشهید شوشتری ویا دانشمندان هسته ایی🤔🙄مستند درمورد ایناهم بنویسین بلکه خونشون حیات تازه ای به پیکره انقلابمون جاری کند ویک سکو پرتاب بشه ومارو آماده زمان ظهورکنه إن شاالله
باسپاس بسیار
🔹امشب از ساعت ۸ منتظر داستان بودم ولی ای کاش دیگه بغیه داستان را نمیگذاشتیدکاش همینجا با این غم بزرگ روی سینه تنهامون میزاشتید.داره قلبم از دهنم میزنه بیرون.
آخه یه آدم باید اینقدر غریب باشه که تو خونه ش هم امنیت نداشته باشه
خیلی حرف ها دارم از غریبی این آقا اما فقط این جمله"غریبی تا کجا ؛ حتی در مستند داستانی #چرا_تو هم غریب.
تا حالا خیلی ها برام روضه امام حسن خونده بودند ولی هیچ کدوم به اندازه امشب برام جانسوز نبود.
امشب فقط دنبال یه گوشه دنج میگردم که تا صبح گریه کنم.
😭😭😭😭
تو را خدا فردا بقیه داستان را نگزارید.
خیلی سنگینه😢
🔹سلام
وقت شمابخیر
کل امروز رو هول داشتم،ترس برم داشته بود.
دلم از مظلومیت آقا خون بود...
آقایی که حتی دراندرونی خودش هم منافق داشت.
ولعنت الله علی قوم الظالمین.
🔹سلام
وقت بخیر
واقعا نمیتونم چیزی بگم که حق مطلب رو ادا کنه
فقط کاش کسیکه قلمش مثل خود شما باشه بگه براتون که چه شاهکاری کردین.
من میدونستم داستان ایران و الان نیست(چون یهودی رو اورده بودین)
اما مصداقهاش رو نمیتونستم دربیارم
واینکه از بی سیم و ماشین استفاده کردین که جا خوردم.
حرفم اینه:
خونده بودم تاریخ تکرار میشه
یا اینکه فکر کنم حضرت آقا فرموده بودن زمانه ما شبیه دوران امام علی هست
ولی شما این رو به بهترین شکل ممکن نشون دادید
دست مریزاد
اجرتون با سیدالشهدا و مارو هم دعا کنید
🔹سلام داستان خیلی جالبی بود هم انقلاب هم زمان امام حسن رو به تصویر کشاند در واقع همه چیز از زمان امام حسن شروع شد مذاکره و صلح و نفوذ تا خونه و همسر خیلی جالب به هم ربط داده شدن
و بی بصیرتی مردم که هم چنان ادامه داره
🔹وای
اصلا فکرامام حسن علیه السلام رونمیکردم
بادیدن عکس قبل داستان یهو به خودم اومدم.برگشتم داستانو از فصل دوم مرور کردم😭
سرم داغ شد😭😭😭
خدالعنتشون کنه
باورم نمیشد ازده سال قبل نقشه کشیده باشن
فکر کردم دشمنای الان اینقدر سیاس هستن
🔹مادرم از سادات هستند و هر شب باید داستان آقای حدادپور را براشون میخوندم. امشب که براشون خوندم حالشون بد شده😭😭😭😭😭
مادرم نابینا هستند. خیلی خیلی با اون چشمها دارن گریه میکنن😭😭😭
🔹سلام عرض ادب بزرگوار
خدا خیرتون بده .چه روضه ای شد این قسمت 😭😭
ما بی نصیب از مراسم های امشب پای این قسمت داستان (روضه)اشک ریختیم برای مظلومیت اسلام و اهل بیت ...
خیر دنیا و آخرت روزیتون
عاقبتتون بخیر و ختم به شهادت ان شاءالله
🔹حاج اقا هنوز نخوندم داستانو فقط عکس رو دیدم یعنی همه اینها در مورد امام حسن ع بود ؟؟؟😭😭😭 فقط عکس رو دیدم مثل فیلم تمام قسمتا داره از جلو چشمم رد میشه همه صحنه ها برعکس شد ینی اینها همه اش 😭😭😭😭😭😭
😭😭😭😭
نمیتوتم بقیه شو بخونم نمیخوام بخونم 😭😭😭😭😭😭
نمیشه این یکی ته نداشته باشه؟؟ نمیشه مثل کف خیابون ۲ باشه یهو تموم بشه اخرشو نفهمم نمیشه نرسه به اخر
ای کاش همه فکرم رو همون منتظری بود هی با خودم کلنجار میرفتم که امام و رهبر کیه چرا میگه رهبر دوم رهبر سوم نمیشه همینطوری باشه نرسه به اخرش😭 شما واقعا چطوری نوشتینش؟؟؟؟
🔹سلام آقای حدادپور؛
من خیلی اهل رمان خوندن نیستم.فک میکنم رمانای خیالی فقط با روح آدم بازی میکنه و خیالی بیش نیس و عقیده دارم اگه قراره با خوندن داستانی فکرم و روحم داغون بشه بهتره داستانای واقعی رو بخونم که به آگاهیم هم اضافه کنه ،واسه همین همیشه مشتاق خوندن مستندهای داستانی بسسسییار جذاب شما هستم...واقعا ممنونم ...
ی چیز دیگه اینکه من تو مراسمای روضه که شرکت میکنم ی سری از همین روضه خونا ی جوری روضه میخونن که جسارت نباشه ولی من فک میکنم فقط میخوان مردمو گریه بندازن مجلسو داغ کنن...
البته که باید گریه کرد برای غریبی امامانمون ولی به نظر من آگاهانه باید گریه کرد تا به دلمون بچسبه...من تو مراسمای روضه شرکت میکنم ولی هر چی میخوام گریه کنم گریه م نمیگیره ولی این داستان ی جوری منو به عمق غم و اندوه ائمه کشوند که دلم میخواد فقط گریه و دااااااااااد بزنم تا از سنگینی این اندوه بزرگ کم بشه....😭😭😭😭😭
وبدتر از همه وقتی میبینم که چطور بعد از هزاران سال تاریخ داره تکرار میشه و ما خوابیم...
واقعا چرا این طوری شده ؟؟چرا خوابیم؟؟چرا نمیخوایم قبول کنیم که دشمنون،دوستمون نیست و واقعا دشمنه😭😭😭😭😭
چرا ما از تاریخ عبرت نگرفتیم؟؟...
لعنت خدا برشیطان وبر دشمنان اسلام...
من همیشه میگفتم دلم میخواد وقتی امام زمان ظهور میکنه باشم،ولی الان که این داستانو خوندم میگم نکنه منم مث اون راوی داستان ،موقع ظهور خواب باشم و به جای یاری امامم،دشمن اماممم باشم😭😭😭😭واااااای
🔹😭😭😭😭😭
کاش به اینجا نمی رسید
یا حداقل امشب به اینجا نمی رسید
یا حداقل امشب تمومش میکردین و به فردا نمی کشید
🔹سلام علیکم
خدا قوت حاج آقا،دست مریزاد،اجرتون با کریم اهل بیت،شاید دهها فیلم وسریال وسخنرانی اینقد بصیرت نمی داد که قلم شما تونست بصیرت لازمو به مخاطب بده
ولی حیف وصد حیف که داستان با بی پروایی وبا عرض معذرت با بی حیایی شروع شد،طوری که آدم جرأت نمی کنه کتاب به این ارزش مندی رو به کسی معرفی کنه
حاج آقا تو رو به امام حسن مجتبی در ویرایش وچاپش تجدید نظر کنید.
🔹اگه شما نبودید نمیگفتم اینو...
ولی من فکر میکنم همین الانم اگر امام زمان بیان این مردم فقط و فقط ادعا هستند و بس😔
هنوز نمیتونن دست دشمن رو ببینن
اینم که وضع مملکت خودمونه😏
چقدرررر خدا صبوره
یعنی من بودما طوفان و صاعقه و زلزله و سیل و همه چیزو باهم به کار مینداختم که ریشه کن بشه نسل بشر کلا😐
اه
من که دیگه خسته شدم از دست اینا
در مورد چرا تو هم دیگه چیزی نگم که به اندازهکافی جگرمون سوخت😭😭😭
🔹سلام الان که داستان به اینجا رسیده، باید برگردم و دوباره بخونم.
اصلا عجیب کف کردم
🔹وای چقدر دیوانه کننده ست آخرداستانتون😭😭😭😭کاش در واقعیت طور دیگه ای تموم میشد این داستان😭 کاش اون برادرزن حداقل از خواب غفلت بیدار میشد و جام زهر رو دور می ریخت کاش...😭😭😭 اگر بمیریم ازاینهمه مصیبت که اهل بیت داشتن حق داریم وقتی مرور میکنی به جنون کشیده میشی😭کاش تموم بشه دوران غربت و تنهایی امام زمانمون😔 کاش تاریخ دیگه تکرار نشه😔 کاش آقا بیاد ...
🔹هر چند از چندوقت پیش فهمیدم مستندتون عطر بقیع رو میده...
اما امشب برگشتم عقب و دارم داستان رو به این شکل میخونم😭😭😭😭😭😭😭
قبول باشه ان شاالله
خدا به قلمتون برکت بده
🔹سلام حاج اقا
من بدبخت و روسیاه تازه فهمیدم چی شد
وای حاج اقا خاك بر سرم😭😭😭😭
چرا تا الان نفهمیدم
قربون غربت اقام بشم😭😭😭😭
🔹سلام حاج آقا
چقدر زیبا مسائل زمان امام حسن علیه السلام رو با مسائل امروزی تطبیق دادید من خیلی لذت بردم
به دلیل این تطبیق زیبا بود که بعضیا فکر کردن دارین زمان خودمونو میگید.
امیدوارم اگر تاریخ تکرار میشه در مورد ملت ما بیشتر از این تکرار نشه
خدا ولی امرمونو برامون حفظ کنه و پرچم این انقلاب رو با دست توانای او به دست صاحب اصلیش امام زمان علیه السلام برسونه
آمین یا رب العالمین
🔹حتما الان پی ویتون پر شده از استیکرای این شکلی:😭
اما من الان این شکلی ام:😌
چون از همون اولش فهمیدم قراره همون بلایی که توی همه نوکرها سرم اومد، دوباره اتفاق بیفته.
با خیال راحت خودم رو به بازی تکرار تاریخ سپردم و اجازه دادم تا جایی که میتونه بازیم بده...
برعکس توی همهی نوکر ها که بد جوری ازتون بازی خوردم،
ایندفعه خیلی کیف کردم...
دست مریزاد حاجی!
نه!
دیگه دوست ندارم کسی رو حاجی صدا کنم!
ای وای بر من!
مثل اینکه
دوباره بازی خوردم....
🔹سلام حاج آقا خیلی ممنون که اون دوران را برامون ملموس کردیم..
حالا باز هم دو خط روضه در مورد مظلومیت امام حسن شنیدیم..😭
کاش در مورد
امام حسن عسکری و و امام هادی و امام جواد ..
امام کاظم و امام صادق و امام باقر حتی امام سجاد که در گوشه و کنار واقعه کربلا و ماجراهای بعدش کمی شنیدیم یا حتی امام رضا..
بنویسید.
🔹🌷🔹🌷🔹🌷🔹🌷🔹🌷
💠 امام خمینی (رحمه الله):
#امام_حسن علیه السلام آن قدر گرفتاری که از این دوستان و اصحابش داشت، از دیگران نداشت؛ اصحابی که توجه نداشتند که امام زمانشان روی چه نقشه ای دارد عمل میکند. با خیال کوچکشان، با افکار ناقصشان، در مقابلش ایستادند و غارتش کردند، اذیتش کردند، شکستش دادند، معاهده با دشمنش کردند و هزار جور بساط درست کردند.
قصه امام حسن و قضیه صلح، #صلح_تحمیلی بود. برای اینکه امام حسن، دوستان خودش؛ یعنی آن اشخاص خائنی که دور او جمع شده بودند، او را جوری کردند که نتوانست خلافش بکند، صلح کرد؛ صلح تحمیلی بود.
💎 منابع:
صحیفه نور جلد 1 ص 173
صحیفه نور جلد 8 ص 89
صحیفه نور جلد 20 ص32
پیشاپیش از همه سادات، علما، دلسوختگان، علی الخصوص امام عصر ارواحنا فداه عذرخواهی میکنم😭😭👇
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸مستند داستانی «چرا تو؟!»🔸
نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت چهل و نهم»
شاید نیم ساعت نشد که دیدم سر و صدا میاد و متوجه شدم که آقا برگشتند. مثل همیشه به استقبالشون رفتم. سلام کردم.
جواب سلاممو دادند و بعدش هم مستقیما رفتند به طرف اطاقشون!
وقتی رسیدن به دم درب اطاقشون، رو کردن به من و گفتند: یه کم آب هست؟
من که دیدم لبشون حسابی خشک شده و مشخص بود که عطش دارند، گفتم: «بله ... بفرمایید تو اطاقتون ... گذاشتم همونجا!»
داشتم سکته میکردم. به قرآن محمد داشتم سکته میکردم. تو همین فکرا بودم و روی انگشت پاهام بلند شده بودم که آقا را بهتر ببینم که دیدم خواهرم از اطاقش اومد بیرون!
در حالی که به طرف در اشاره میکردم، با لکنت به خواهرم گفتم: «خواهر .... آقا ...»
خواهرم که نمیدونم اون لحظه چش شده بود، با اخمی در کم کشیده گفت: «زهر مار و آقا ! خفه شو ببینم چی میشه!»
خواهرم خیلی آرام آرام به طرف درب اطاق رفت و منم آرامتر دنبالش ...
از چهره اون که چیزی که مشخص نبود اما از قیافه من میشد اوج نگرانی و اضطراب را فهمید! چرا دروغ؟ بیشتر نگران خواهرم و آبروش بودم.
تا یه جا ایستاد ...
دوتامون دیدیم که آقا از بس عطش داشت و خسته بودند، همون ظرف آبی که ما آماده کرده بودیم، برداشتن و زیر لب بسم الله گفتن و سرکشیدند.
خوردند ...
تا قطره آخرش نوش جان کردند.
نوش جان که چه عرض کنم ... سر کشیدند.
چشم من و خواهرم به حرکت گلوی مبارک آقا بود که دارن قطرات آخر آب را پایین میفرستند و رفع عطش میکنند.
اما ...
دیگه اینجاش خیلی دلم برای آقا سوخت ...
آقا فرصت نکردند ظرف آب را معمولی بیارن پایین و بذارن سر جاش. یهو ظرف از دستشون رها شد و محکم به زمین افتاد.
با شنفتن صدای بلند ظرف، من و حاج خانم حسابی ترسیدیم و از جا کنده شدیم.
دیدیم آقا یه لحظه دو تا دستشون آوردند مقابل صورتشون و به کف دستاشون زل زدند. دستاشون داشت میلرزید و لرزشش قابل رویت بود. اینقدر لرزش دستان مبارک آقا زیاد بود که به کل بدنشون سرایت کرد و از فاصله متوسط دیدیم که آقا بدنشون رعشه کرد.
خب وقتی بدن کسی رعشه میکنه، مخصوصا اگر قبلش خیلی عطش داشته باشه، دیگه تحمل ایستادن نداره و معلوم نیست وقتی تحمل ایستادن نداره، چطوری و با چه ضرب و شدتی به زمین میخوره!
فقط همینو بگم که وقتی بدن و زانوهای آقا شل شد و دیگه نتونستن بایستند، با شدتی ده ها برابر شدت افتادن ظرف به زمین، از صورت و سینه به زمین افتادن!
من دیگه داشتم دیوونه میشدم. میدونستم کار خواهرمه. میدونستم کارِ ماست. میدونستم چنان ترور مهلکی انجام شده که آقا بر خلاف ترورهای قبلی، عمرا دیگه بتونن از سر جاشون بلند شن و حتی خودشونو نجات بدن ... چه برسه به اینکه بخوان زنده بمونن!
من که وحشت زده بودم، اومدم برم داخل اطاق، که دیدم خواهرم دستمو گرفت و با عصبانیت گفت: «کدوم گوری میری بی پدر؟! بذار کارمو تموم کنم ... بذار همه چی تموم بشه ... بذار تمومش کنم و برم از اینجا ... بذار مردم یه نفس راحت بکشن ...
بذار راحت دست و پا بزنه و هر جور خواست سر و صدا بده اما بره ... بذار اگه اسمش شهادته، به آرزوش برسه و بعدا بگن زنش ترورش کرد. بذار اولین رهبر شهیدی باشه که با ترور خاموش از دنیا میره و همه از شر مدل حکومت ولایی راحت بشن!
کجا میخوای بری سگ پدر؟ اینجا موندی که کار منو خراب کنی؟ من اگه نتونم کارمو تموم کنم که زن نیستم! هر جا و هر کاری که شما مردا نتونین تمومش کنین، مجبوریم ما زنا تمومش کنیم.
من این قائله را خاتمه میدم وبعدشم میرم و پشت سرمم نگا نمیکنم.
میشنوی؟
صدای خورخورشو میشنوی؟
صدای دست و پا زدن آقا سیدو میشنوی؟
عمرا بتونه جون سالم به در ببره.
من از شوهرکُشی و یا امام کشی لذت نمیبرم. منم زنم. نیتم خیره! واسه خودم کلی آینده و احساس دارم. اما فقط میخوام تموم بشه. میخوام دیگه این دعوای کوفتی سیاسی و مقاومت ساختگی تموم بشه.
میخوام ببینم بعد از آقا سید، دیگه کی جرات میکنه و حوصلشو داره اسم مقاومت و دعوای با استکبار جهانی و گوشه گیری از جامعه جهانی و انزوا بیاره؟
میخوام بدونم دیگه کی هوس حکومت اسلامی میکنه؟
به خدا اگه هوای دنیا و حکومت و این چیزا تو حرفاش و سرش نبود، خیلی هم شوهر و عالم و آقای گلی بود. حتی ازش بچه هم نمیخواستم.
اما بذار تمومش کنم لعنتی ...
بتمرگ سر جات و بذار کارمو تموم کنم...»
اما ...
دلم خیلی سوخت. صدای زجه زدن عزیز زهرا میومد. درب و پنجره ها بسته بودیم که همین جا تموم بشه. نمیخواستیم کسی صداشو بشنوه و به دادش برسه.
چند قدمی به طرف اطاقش رفتیم. دیدیم رو زمین افتاده و داره محکم چنگ به سینه و جگرش میزنه. مشخص بود که داره از درون میسوزه و راهی نداره که راحت بشه.
حتی دو سه بار دست کرد به حلقش و میخواست که بالا بیاره ... بالا هم آورد ... اما ... وقتی مواد سبز رنگ زهر قوی خواهرم با خون های زیاد اومد بالا، دیگه فهمیدیم که کار نسبتا تمامه و به سرعت جذب بدنش شده...
صدای یا فاطمه الزهراش در و دیوارو میسوزوند ...
خواهرم دستشو گرفته بود جلوی گوشش و روشو کرده بود به اون طرف تا نبینه و نشنوه ...
آقا صدای یا فاطمه الزهراش به شماره و آهسته آهسته افتاده بود ...
دیگه از ته گلو هم خیلی چیزی نمیشد شنید ...
ساعتی گذشت و دیگه آقا توان همون حرکت ها هم نداشت. فقط گاهی ... یهویی دست و پایی تکون میداد و سرفه خون آلودی میکرد و کلی کف و خون بالا میاورد.
تا اینکه تدریجا دیدیم که ابتدا صورت ... ینی رنگ پوست صورتشون... بعدش هم یواش یواش بدنشون سبزه شد. خب مشخص بود که زهر قوی خواهرم تونسته کبد آقا را هم ....
لا اله الا الله ...
وقتی رنگ پوست بدن آقا کلا داشت عوض میشد، خواهرم برگشت به طرف اطاقش ...
من همون جا مونده بودم و توان حرکت نداشتم و عرق سرد کرده بودم.
دیدم خواهرم با ساکش از اطاقش خارج شد. چادرشو پوشید و جلوی آینه خودشو مرتب کرد. کفشاشو پوشید. یه نگا به طرف من و آقا کرد. ازم پرسید: «تموم شد؟»
من که زبونم کار نمیکرد، یه نگا به آقا انداختم ... بعدش یه نگا به خواهرم کردم و با سرم بهش فهموندم چیزی نمونده دیگه.
اونم گفت: «تموم میشه! من رفتم. با خانم سفیر ملاقات دارم. باید بگم کار تموم شد. تو هم اینجا نمون. تا ظهر نشده برو. برو فعلا یه جایی خودتو گم و گور کن تا ببینیم چی میشه؟ فقط زود برو ... چون امروز، خواهر و برادر آقا میخوان بیان پیشش! اگه تو رو در این وضعیت و بالا جنازش ببینن، معلوم نیست چه بر سرت بیارن!»
اینو گفت و رفت که رفت که رفت!
انگار نه آقایی بوده و نه شوهری داشته و نه کسی را زجر کش کرده!
ادامه دارد...
#چرا_تو
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
6.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امسال، با چرا تو ، بیشتر میچسبه که بگین:
یه مدینه یه بقیعه یه امامی که حرم نداره😭😭😭
▪️بفرمایید روضه▪️
اذان ظهر امروز
🔹 موضوع: نقش یهود در شهادت پیامبر و ائمه اطهار
آدرس:
#شهر_ری میدان ساعی خیابان آستانه جنب مسجد امام محمدباقر علیه السلام کوی مکی بیت الحسن