دلنوشته های یک طلبه
تو روح و ذات کسی که برگه آدمو میبرد پیش معلم میگفت: "خانوم اینم همینو نوشته ولی بش نمره دادین "😐
نمونه امروزی و به روز این جور آدما👆 که تو زندگیتون دارین، با رویکرد طنز برام بفرستین☺️
🔹پیام های ارسالی شما عزیزان👇😊
✅ سلام
اون نامردایی که وقتی معلم میاد تو
و هیچکس هیچی نخونده
برمیگردن میگن خانوم امروز امتحان داریما
یا میگن اول زنگ امتحان میگیرین یا اخر زنگ 😡😂
✅همیشه من بدبخت بایدبلندشم برم نوشابه بخرم😢😢😒😄
✅این روزها خیلی ها دارن از اثرات مثبت کروناویروس صحبت میکنن، امروز که خبرهارو میخوندم چندتا ویژگی مثبت هم به ذهن من رسید.
از جمله برکات کرونا:
زنده شدن مرحوم آیت الله بهجت
صاحب فرودگاه شدن شهر قم
صاحب حرم شدن امام محمدباقر علیه السلام
با همین فرمون بریم جلو عربستان سعودی رو فتح میکنیم، تل آویو و حیفا رو با خاک یکسان میکنیم، شخص امام راحل هم زنده میشن و تو دهن این دولت میزنن و خیال همه مون راحت میشه.
✅تو روح و ذات اون برادری که هی نگا میکنه ببینه ته دیگا اندازه هم هست یا نه؟!
اگ نبود داد میزنه ماااامااااان ته دیگ اجی بیشتره 😐
#گشنه_ی_حسود
✅نمونه بروزش تو دانشگاه
کسایی هستند که وسط کنفرانس سخت و بسیار نفس گیر هی ازت سوال میپرسه تا نمرت بالاتر از اون نشه😏
✅ یه روز رفتم به رفیق صمیمیم گفتم امروز ارائه دارم صفحات اخر نخوندم😢
ارائه دادم اخرش بود دبیرمون میخواست ۲۰ بده
یهو همین رفیقم از همون صفحاتی ک نخونده بودم سوال پرسید ☺🤗
و هجده شدم😒
✅به V.Behdasht پیام دادم میشه تلفنی حرف بزنیم؟
جواب داد نه دیوونه مامانم پیشمه😂😂
✅سلام
اون نامردایی که وقتی معلم میاد تو
و هیچکس هیچی نخونده
برمیگردن میگن خانوم امروز امتحان داریما
یا میگن اول زنگ امتحان میگیرین یا اخر زنگ 😡
✅نمونه این آدما:
آقای بنده که فیش حقوقی دوستشو برده پیش صاحبکارش گفته ما که همش باهم میریم ومیاییم چرااین ساعت کاریش بیشترازمنه؟؟😡
اونم گفته دوستتون اشتبا شده کمش میکنیم😳
✅اما هیچ وقت یادم نمیره کلاس اول ابتدایی بودم خدااا، دیکته ومشقامو نمینوشتم،
معلمم میخاست ببینه چرا تکالیف انجام ندادم،
خواهرمو که کلاس دومی بود، از قضا من شیر به شیر هم بودم باهاش یه دشمنی عجیب و خاص خونی همیشه باهام داشت،
احضار میکرد برا شهادت!
حالا منه بیچاره میرفتم کلاس بغلی دنبال خواهرم، دست و پا و صورتشو میبوسیدم با چه غلط کردمی، که بیاو لو نده به خانوم چرا درسامو ننوشتم، برات فلان میکنم بهمان میکنم اگه نگی....
خواهرمم عینهو نیروهای ساواک با تموم خوشیِ موزیانا و بی رحمانه قدم برمیداشت برای زهر چشم گرفتن ازمن..
میومد صاف چشمشو میبست هر کاری کردمو نکردم، پتَمو میریخت رو آب.
که این اصلا پای درس نمیشینه، فقط توکوچه ست واسه بازی و شلوغ کردن.
آخ چشمت روز بعد نبینه شیخ محمد،
تا میتونست منو میزد معلمم 😒😞
خیلی دلم میخاد رو پل صراط یه سلام علیک باهاش داشته باشم 😕😑
✅سلام
نمیدونم باورتون میشه یا نه ولی تا الان که سال اخر تحصیلم توی مدرسه ست، هرچی از این اتفاقا افتاده معلم به نمره طرف هم افزوده 😂 بدون کاهش نمره بنده
ای ریخته نسیم تو گل های یاد را
سرمست کرده نفحه ی یاد تو باد را
افراشته ولای تو در هشت سالگی
بر بام آسمان علم دین و داد را
خورشید، فخر از آن بفروشد که هر سحر
بوسیده آستان امام جواد را
خورشیدِ بی غروب امامت که جود او
آراسته است کوکبه ی بامداد را
جود و سخا جواز تداوم از او ستاند
تقوا از او گرفت ره امتداد را
آن سر خط سخا که به جود و کرم زده
بر لوح آسمان رقم اعتماد را
بیرنگ کرده بددلی دشمنان او
افسانه ی سیاه دلی های «عاد» را
تنگ است دل به یاد امام زمان، مگر
بوییم از امام نُهم عطر یاد را
وقتی که نیست گل ز که جوییم جز نسیم
عطر بهارِ وحدت و باغِ وداد را؟
جز آستان جود و سخایت کجا برم
این نامه ی سیاهِ گناه، این سواد را؟
بی یاری شفاعت تو چون کشم به دوش
بار ثواب اندک و جرم زیاد را؟
خط امان خویش به ما ده که بشکنیم
دیوارِ امتحانِ غلاظ و شداد را
ای آنکه هرگز از درِ جودت نراندهای
دلدادگان خسته دلِ نامُراد را
بگذار تا به نزد تو سازم شفیع خود
جدت امام ساجد زین العباد را
تا روز حشر یار غریبی شوی که بست
از توشه ی ولای تو زادالمعاد را
#حسین_منزوی
سلام علیکم
ببخشید امروز نبودم
یحتمل ی مدت نباشم
حتما حتما دعا بفرمایید
یاعلی🌷
✅ ایام تبلیغ کاملا #کورونایی😂
#قسمت_اول
پرستار اول: آقا مگه با شما نیستم؟ چرا بدون ماسک اومدین داخل؟!
گفتم: ببخشید. نشنیدم. بخش پذیرش کجاست؟
پرستار اول: باید برید اورژانس. سرفتون شدیده؟
گفتم: من سرفه نمیکنم. برای کمک اومدم.
پرستار اول: آهان ... بازم باید ماسک میزدید! چرا ماسک ندارین؟
گفتم: راستش گرون بود... دو تا بیشتر نتونستم بخرم. اونم دادم به عیال و بچه ها.
پرستار اول: باشه حالا ... با من بیایید.
رفتیم تا وارد بخش داخلی شدیم که چشمتون روز بد نبینه! تا درش باز شد، بوی وایتکس خورد به صورتم و سرم گیج رفت! دستمو گرفتم به دیوار تا نیفتم و چشمام بسته بودم.
پرستار اول با حالتی از فریاد گفت: حاج آقا دست به دیوار نزنین! این چه وضعشه؟ نمیدونین اینجا باید کنترل دست داشته باشید؟ چند بار باید تذکر بدن؟
گفتم: ببخشید ... سرم گیج رفت!
پرستار اول: بایدم گیج بره. عادت ندارین به این چیزا . حاج آقا میخوای همین جا با خودم دو تا سلفی بگیری و مثلا بگی منم رفتم کمک بیماران کورونایی و جاتون خالی و همین حالا با یه خانم پرستار یهویی؟!
حتی خندمم نمیومد از بس بوی وایتکسش شدید بود. گفتم: من برای سلفی نیومدم. حتی تلفن همراهمم نیاوردم. چند تا هم لباس من دیدید که برای سلفی اومده باشه مرکز بحران که من یکیش باشم؟
یه پوزخند زد و یه ماسک مچاله شده از جیبش درآورد و گفت: بگیر حاجی! اینو بزن که حداقل خودت کورونا نگیری! اینجوری نگاش نکن. استفاده نشده ازش. تو جیبم بوده و مچاله شده.
اعتماد کردم و زدم. به نظر نمیومد دختر بدی باشه. سر و وضع و زبونش با تیر و طایفه آخوند جماعت و بلکه مذهبی هامون خیلی فرق داشت اما مشخص بود بدذات نیست.
رفتیم داخل. به یه اتاق رسیدیم و دیدم سه چهار تا دکتر و پرستار اونجا هستن. مثل اتاق جنگ دوران دفاع مقدس بود. از بس همه میدویدن و میومدن داخل و مشورت میگرفتن و میرفتن و تلفن مدام زنگ میخورد و حتی فرصت نداشتن نفس بکشن بندگان خدا!
گفتم: ببخشید من اومدم کمک!
پرستار دوم که خانم مذهبی بود اومد به طرفم و گفت: حاج آقا شما مشکل تنفسی و ریه و آسم و این چیزا ندارین؟
گفتم: نه خدا را شکر!
گفت: قرص خاصی مصرف نمیکنین؟
گفتم: نه خدا را شکر!
گفت: جسارتا اعتیاد ... منظورم عادته ... عادت به چیز خاصی ...
چه میدونستم منظورش چیه؟ خیلی جدی و صادقانه گفتم: چرا ... نوشابه خیلی میخورم. مخصوصا اگه سیاه باشه و غذامون هم خورشتی نباشه!
خودش و چند تا مرد و زن همکارش زدن زیر خنده. گفت: اصلا هیچی ... ولش کن ... بلدین غسل و کفن و دفن و این چیزا؟
گفتم: آره خب ... از مرحوم پدر خدا بیامرزم تا الان، سه چهار نفر غسل دادم و کفن کردم و اینا.
گفت: بنظرتون میتونین به بیماران روحیه بدین یا همون کارای مربوط به اموات و این چیزا ؟
یه دکتری گفت: اینا در گریوندن و ذکر مصیبت فوق دکترا دارن! تافل دارن!
همشون زدن زیر خنده. منم حساس نشدم و باهاشون زدم زیر خنده و گفتم: کلا هر جا نیاز باشه کار میکنم. اما بنظرم برای روحیه دادن به بیماران بد نباشم.
خلاصه قرار شد بین تخت ها و بیماران و بخش ها بچرخم و باهاشون خوش و بش بکنم و روحیه بدم و حتی المقدور بخندونم.
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
✅ ایام تبلیغ کاملا #کورونایی😂
#قسمت_دوم
البته اینم بگم که قبلش کلی آموزش دادن و لباسامو عوض کردن و ... تا اینکه وقتی قرار شد برم کارمو شروع کنم، پرستار اول گفت: حاجی کلاهت درنمیاری؟
گفتم: به خدا نمیخوام باهاش سلفی بگیرم!
لبخندی زد و گفت: اون که بعدا مشخص میشه اما حداقل بذار این پلاستیک مخصوص را بکشم رو کلاهت ...
گفتم: کلاه نیست ... بهش میگیم عمامه!
گفت: خب حالا همین ... عمامه ... که یه وقت کثیف نشه.
از دلسوزیش و توجهش تودلم خوشحال شدم و براش دعای خیر کردم.
چون دستکش دستم بود، یکی از آقایون اومد وعمامم را از سرم برداشت و با همون پرستار اولیه یه پلاستیک مخصوص دورش کشیدن و میخواستن دوباره بذارن سرم.
من حدودا ده سال پیش توسط یه بزرگ و صاحب نفس معمم شدم. چون هم وقتش بود که معمم بشم و هم اگه نمیشدم نمیذاشتن رساله سطح سه (فوق لیسانس) بنویسم و امتحانات درس خارج نمیگرفتن و ...
اما از شما چه پنهون، اون لحظه که اون دکتره و خانم پرستاره داشتن عماعمو درست میکردن و پلاستیک مخصوص دورش میکشیدن و بعدش دکتره بسم الله گفت و دستشو آورد به طرفم، و پرستاره هم از پشت سر دکتره روی نوک انگشتاش ایستاده بود که ببینه چطوری میذاره روی سرم و چه شکلی میشم، احساس کردم حقیقتا دارم به صورت واقعی معمم شدم و امام زمان خیلی راضی تره!
حس خوبی بود.
خدا قسمتتون کنه.
رفتم وسط سالن ... وسط همه بیمارانی که روی تخت خوابیده بودند... آدرنالین شیطنتم داشت غلیان میکرد و با حالتی از طنز و لبخند، با صدای بلند و با سبک اون خواننده خاک بر سر گفتم:
«سلام گلای روی تخت
کوروناییای سر سخت
آخوند براتون اومده
از تو فضا اومده ...»🤣😂
اولش همه تعجب کردن😳👀
اما خدا آبرومو حفظ کرد😉
چون یهو دیدم صدای خنده پرستار و دکتر و بیمار و خدمه بود که بلند شد...😆😅😂🤣😆😅🤣
گفتم:
بسم الله الرحمن الرحیم
محمدم! 😌
و تا از خنده نترکین دست از سرتون بر نمیدارم! ☺️
(و حالا اگه نمیدین دهنمون سرویس کنند، شعر را ادامه دادم
اما تا نیم ساعت ملت از خنده غش کرد...)
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour