نیمه شعبان لُری.m4a
2.7M
امروز توی یه مجلسی، مهمون لُرهای بسسسیار عزززیز و دوس داشتنی هستم☺️
اینقدر خوشه که نگو😂
خدا همشون حفظ کنه🌹
دیشب، بخاطر شب جشن نذاشتم. چون نمیخواستم حس و حال شادی و جشنتون خراب بشه.
هر چند معتقدم هستند کسانی که خراباتی اند و اهل خراب آباد💔
قسمت ۷۵ تقدیم با احترام👇
دلم جوری با حرفاش قرص شد، که به قول یه حاج آقایی که بعدا براش تعریف میکردم، میگفت:
«آه و ناله به حق اونا بوده که دامن یه مشت منحرف نون به اسم امام حسین خور گرفته. آثار وضعی همون آه و ناله هاست که عذاب خدا از آستین و قلم و پرونده تو دراومد و تار و مارشون کرد. چه مادرا که انحراف بچه ها و شوهرانشون زیر منبر و عَلَم امثال اونا میدیدن و نمیتونستن دم بزنن و فقط آه میکشیدن!
و چه آدمایی مثل حاج احمد و حاج خانومش که زندگی و سلامتی و آبرو و هست و نیستشون پای مبارزه با یه مشت هوس میکروفن و ایادی منافقشون گذاشتن و وقتی به دیوار بلند سیاسی کاری یه عده ای برخورد کردند، فقط آه کشیدن!
درسته که امام حسین، نوح امت پیامبر هست و کشتی نجاتش، از بقیه وسیع تر و سریع تره ...
اما خود آدمم باید شرایطشو داشته باشه تا بتونه سوار کشتی اربابش بشه ...
بالاخره همه اون آه ها طوفان شد...
طوفانی که یا نمک و برکت از روضه و صدا و حنجره پسران نوح برداشت...
و یا اونا را با اکانت و بی اکانت، بلعید و نابودشون کرد.»
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
سلام و وقت شما عزیزان بخیر
از صبح قصد داشتم بیام و سلامی عرض کنم اما ما هستیم و همین یه پنجشنبه در طول هفته و کلی کار عقب مونده.
خلاصه ببخشید.
روز #ارتش خدمت همه مردان بی ادعا و منظم و مردمی ارتش ج.ا.ا و خانواده های محترمشون تبریک میگم.🌷🌹
اولین کلماتی که با شنیدن و یا خواندن کلمه ارتش ج.ا.ا به ذهن میرسه، ایناست:
نظم
مرز
مردمی
بی ادعا
کم حرف
پر تلاش
و کلی کلمات باحال دیگه.
خدا همتون حفظ کنه و ای کاش و ای کاش اجازه میدادن از شجاعت و مظلومیت شماها ده ها کتاب جذاب جهانی نوشته بشه.
مخلصم
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
🔸 حرم حضرت عبدالعظیم سلام الله علیه دعاگو بودم🌷
الان ادامه #پسر_نوح تقدیم میکنم
دلنوشته های یک طلبه
سلام و وقت شما عزیزان بخیر از صبح قصد داشتم بیام و سلامی عرض کنم اما ما هستیم و همین یه پنجشنبه در ط
😂😂😂😂
خدا خندت بندازه که از ته دل خندوندیم
رفتم قم و جوری کنترل و دعوتش کردیم و براش توضیح دادیم که حداقل از اون زمان تا همین امروز، هیچ سفر داخل و خارج از کشور نداشته و از حجم فعالیتش بسیار کاسته شده و دست به عصا تر راه میره اما هنوزم که هنوزه وابسته به اون جریان هست و دست از اونا برنداشته. منظورم از دست به عصا اینه که بالاخره مثل قبل دیگه عمل نمیکنه و چندان ادعای سینه چاکی طایفه زنش و پدر زن مرجعیت خودخوانده و انواع چالش های خاصی که دارن و ... نداره.
خب ...
ما باید به دست هایی میرسیدیم که ایشون را تربیت کردند. به افرادی رسیدیم که اصلا جنس کار و جذب و سایر مسائلشون با تیر و طایفه اینا فرق داشت. پس از تحقیقات فهمیدیم که داره پیوند خاصی شکل میگیره که دارن اینجوری تربیت میکنن و سازماندهیشونو تقویت میکنند!
بچه هایی که تبارشناسی میکنند، ادله محکم و قابل توجهی داشتن و نظرشون این بود که اینایی که باهاش مواجحیم، نسخه های آبدیت شده انجمن حجتیه هستند که در قالب جریان یمانی و شیعیان افراطی با حداقل بیست نقطه مشترک به فعالیت پرداختند. و حتی از فاطمیه دوم، تصمیم به پیوند زدن رسمی این دو جریان مثلا متفاوت دارند.
خب درباره این پیوند، بچه ها حسابی روش حساس شدن و در قالب بیش از ده تیم قوی، که یکیش ما بودیم، کار کردن و نذاشتن این وحدت و انسجام بین اون دو جریان، عملا اتفاق بیفته. و الحمدلله با یه کار علمی و دقیق و بی حاشیه، کمترین دستگیری و حاشیه سازی در جامعه رخ داد و خیلی بی سر و صدا تا اینجای کار به خوبی پیش رفت.
فقط یه کلمه بگم که اگر این دو جریان منحرف و بی حیای سیاسی دوباره فرصت کنند، قطعا و بدون هیچ تردیدی، ادامه پروژه بی سابقه و تاریخی «تشکیل بزرگترین جریان تکفیری شیعی» اتفاق میفته و خطری بدتر از داعش در داخل و در آستین خودمون پیش خواهد آمد!
اما ...
اون چیزی که داستان شد برای ما، این بود که تیم ما به اشخاصی رسید که اولش در ظاهر نشون نمیداد اما وقتی پیش رفتیم، فهمیدیم که چه جریان تو در تو و مخوفی دارن و اون موقع تا حالا پشتشون به کوه بوده که اینجوری جولان میدادن و در پشت پرده، آتش زیر خاکستر تکفیری شیعی را در قم، مدیریت میکردند.
ولی ...
ما هر چه گشتیم به مغز نرسیدیم. به افراد کوتوله ای رسیدیم که قد و قواره چالش ملی و منطقه ای و شهری و این حرفها نبودند.
با کار اطلاعاتی دقیق، دوباره کار را از آسید رضا و آقازاده (بخوانید: همه کاره دفتر و دستک به اصطلاح مرجعیت) شروع کردیم و به دختران آموزش دیده ای رسیدیم که کارشون اولا ایجاد ارتباط و جمع آوری اخبار و اطلاعات و ضمنا و ثانیا دلبری و فحشای در ارکان جامعه مداحی و روحانیت بود! البته تقسیم کار جالبی رخ داده بود و نمیشه به همشون انگ فحشا زد.
حالا چرا؟ بنا به ده ها دلیل که مثلا میشه به این دلایل اشاره کرد: جذب مداحان و روحانیونی که با نهادهای نظامی درون مرزی و برون مرزی ارتباط دارن و میتونن آمارهای خوبی از افراد و تنوعشون و ملیت ها و ماموریت ها و ... به دست بیارند. فهمیدیم که هر جا مداح یا آخونده گیج میزده و یا بلد نبوده و نمیشده خیلی حالیش کرد، خودشون دست به اصرار و التماس میزدن و به اسم نذر و معنویت و این چیزا با همون مداح و آخوند وارد مجالس و مراکز خاص میشدند و اکثرا که از زندگی اون مداح و آخوند خبر نداشتند، اگه جلسه خانوادگی و اینا بوده، حساسیتی برای حضور اونا به خرج نمیدادند! و از این طریق، بسیاری از اطلاعات شخصی و خانوادگی خارج میشده و آسیب ها و خطرات بعدی...
✅ اما دو تا نکته پیش اومد:
یکی اینکه برای راحت کردن خیال مداحانی که باهاشون ارتباط دارند، با دلایل مختلف، با تاسیس مثلا شرکت تجاری و ... پول خوب و اعتبار قابل توجهی برای اونا می آوردن و در همون قالب، اسپانسری مالی تحرکات فاسدشون در هیئات تامین میشد. همه اون هیئتی ها که بی خبر بودند، فقط شده بودن جیره خوار و دعاگوی اونا !
دوم هم برای این که به راحتی با اون طرف مرزها ارتباط بگیرن، شرکت تجاری را پوشش قرار میدادن و انواع ارتباطات خارجی هم برقرار کرده بودند.
خب این دو نکته، بدون حمایت حداقل یکی از سفارت خانه های داخلی عملی نیست و یا بردش خیلی کم خواهد بود. به خاطر همین، زحمت این تعامل، با سفارت فرانسه می افته و تصمیم میگیره با آدمای حرفه ای که داشته و داره، این جریان را مدیریت کنه!»
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
🕔 شب جمعه ها نباید اینقدر زود تموم بشه
کلی کار عقب افتاده مونده هنوز
مگه حتما باید شب عاشورا باشه تا بگیم: مکن ای صبح طلوع!
آدم وقتی به حجم عظیم تکالیف و ایده ها از یه طرف، و به دقایق خیلی خیلی محدود عمرش از طرف دیگه نگاه میکنه، حتی فرصت عصبی شدن هم نداره
فقط زبان حالش میشه: مکن ای صبح طلوع!
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
✨إِلَهِی أَبْلَیتُ شَبَابِی
فِی سَكرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْك
خدایا جوانیام را در مستی دوری از تو
پیر نمودم...
#مناجات_شعبانیه
- داریم پیر می شویم ...
آهسته آهسته ...
و چقدر حواسمان نیست !
- بعد از جوانی ، هیچی نیست !
اگر در جوانی خدا را عاشق نشویم
در پیری ، خواهیم مُرد...😔
#دلنوشته_های_یک_طلبه
💫 شاید خندتون بگیره و یا شاید بگین عجب فکرا میکنه اما یکی از راه های شناخت تقدیر در زندگی من، اینه که به خوبی متوجه میشم که قادر به انجام و سرانجام همه ایده هام نیستم و فقط به آنچه خداوند در تقدیرم قرار داده باشه، موفق خواهم شد.
آقا
ی چی بگم به فنامون نمیدین؟
من این #جبر_بسیار_لطیف را دوس دارم
خیری از #اختیار ندیدم
کاش وقتایی هم که حالم گرفته، یادم بیاد که جبر بسیار لطیفی در عالم حکم فرماست که نه مجبورت میکنه و نه مختار ...
اما کاش همیشه مجبور بودیم
چیه مگه؟
والا
نیس که از اختیارمون داریم حال میکنیم
کاش مجبور بودیم و اصلا قید بهشت و جهنمم میزدیم
اما وقتی جبر کیف میده که بدونی مجبوری و خبریم از بهشت و جهنم نیست
نه اینکه ندونی و حرص نخوری
آقا آی خوشه
خدایا تسلیم
تو بردی
کلا همیشه تو میبری
میشه یه بار منم ببری
قول میدم به کسی نگم
پ ن: کلا دروس کلام جدید و قدیم را با استاد ربانی گلپایگانی و فیاضی خوندما. یه وقت نریزین پی وی الامر بین الامرین را یادآوریم کنین.
مهم نیستا
اما کلا
جان من زود قضاوت نکنین
🔺🔻🌸🔺🔻🌸🔺🔻🌸🔺🔻
لذت بردن از اذان بسیار متفاوت صبح های جمعه، زیر آسمان صاف و تمیز و استفاده از هوای لطیف بین الطلوعین را برایتان آرزومندم❤️🌺
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
🌺🌺 نامه عاشقانه بسیار خواندنی و حال خوب کن از زن جوانی به شوهرش که جهت تحصیل به فرنگ رفته است:
بسم المعطّرٌ الحبیب
تصدقت گردم،
دردت به جانم،
من که مُردم وُ زنده شدم تا
کاغذتان برسد، این فراقِ لا کردار هم مصیبتی شده، زن جماعت را
کارِ خانه وُ طبخ وُ رُفت و روب وُ
وردار و بگذار نکُشد،
همین، بیهمدمی و فراق میکُشد.
مرقوم فرموده بودید به حبس
گرفتار بودید، در دلمان انار پاره شد.
پریدُخت تو را بمیرد که
مَردش اسیر امنیه چیها بوده و او بیخبر، در اتاق شانهٔ نقره به زلف میکشیده..!!!
حیّ لایموت به سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده است.
اوضاع مملکت خوب نیست؛
کوچه به کوچه مشروطه چی
چنان نارنج هایی چروک و از
شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند وُ جواب آزادی خواهی، داغ و درفش است وُ
تبعید و چوب و فلک..!!!
دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشتهایدُ
شب به شب
بر گیس میمالیم...!!!
سَیّد محمود جان،
مادیان یاغی و طغیانگری شدهام که نه شلاق
و توپ و تشر آقاجانمان راممان میکند و نه قند و نوازش بیگم باجی
عرق همه را درآوردهام و
رکاب نمیدهم، بماند که عرق
خودم هم درآمده.
میدانید سَیّدجان،
زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یک جا قُرص
باشد، صاحب داشته باشد،
دلِ بیصاحاب، زود نخکش میشود،
چروک میشود،
بوی نا میگیرد،
بید میزند.
دلْ ابریشم است.
نه دست و دلم به دارچیننویسی روی حلوا و شُلهزرد میرود،
نه شوق وَسمه وُ سرخاب وُ سفیدآب داریم.
دیروزِ روز بیگم باجی،
ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز.
حق هم دارد، وقتی که آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد،
پاچهٔ بُز بالای چشممان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر.
به قول آقاجانمان؛
دیده را فایده آن است که دلبر بیند.
شما که نیستید وُ خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند، در زیر زمین مطبخ و زهر ماری نشود کار خداست.
چلّهها بر او گذشته،
بر دل ما نیز.
عمرم روی عمرتان آقا سَیّد،
به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم
ولی به واللّه بس است،
به گمانم آنقدری که در فالکوتهٔ طب پاریس طبابت آموختهاید که به
علاج بیماری فراق حاذق شده
باشید، بس کنید،
به یزد مراجعت فرمایید
وُ به داد دل ما برسید،
تیمارش کنید وُ بعد دوباره برگردید.
دلخوشکُنکِ ما همین
مراسلات بود که مدّتی تأخیر
افتاد وُ شیشهٔ عطری که رو به
اتمام است.
زن را که میگویند ناقصالعقل است،
درست هم هست؛
عقل داشتیم
که پیرهنتان را روی بالش
نمیکشیدیم وُ گره از زلف وا
کنیم وُ بر آن بخُسبیم.
شما که مَردید،
شما که عقلتان اَتّم وُ
اَکمل است،
شما که فرنگ دیدهاید وُ درس طبابت خواندهاید،
مرسوله مرقوم دارید
و بفرمایید این ضعیفهٔ ناقصالعقل چه کند...؟؟؟
تصدّقت پری دُخت
بوسه به پیوست است.
👈 پ ن : کلا قدیمی ها خیلی باکلاس تر از امروز، کلمات را میچیدند کنار هم.
حالا این نوع ادبیات و طرز صحبت کردن این بانوی محترم رو با دخترهای تربیت شده.. مقایسه کنید که ....
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
دلنوشته های یک طلبه
🌺🌺 نامه عاشقانه بسیار خواندنی و حال خوب کن از زن جوانی به شوهرش که جهت تحصیل به فرنگ رفته است:
این پست در اصل قسمتی از (صفحه ۸۰ ) کتاب پریدخت اثر حامد عسگری است.☺️
❤️ دو روز بعد ... ساعت 20 ... ❤️
گوشیم زنگ خورد ... از خونمون بود:
جان پسرم!
سلام
سلاااام پرنسیس من!
خوبی؟
با تو بهتر میشوم! دلت اومد این همه مدت جوابم ندی؟
ای بابا ... چه خبر؟
سلامتی بد اخلاق!
جات راحته؟
هی ... الان آره ...
مگه کجایی که الان آره؟
پیش یه خانم مانتو قرمز!
باز خدا را شکر که مانتو تنش هست!
(نتونستم جلوی خندم بگیرم) به خدا !
(یهو جدی شد و گفت:) قسم نخور! خانم مانتو قرمز دیگه کیه؟ اصلا کجایی تو؟
تو هواپیمام ... دارم میام پیشت ...
روانی! ترسوندیم ... اه
آرره دیگه ... یه بارم ما اذیتت کنیم
کی میرسی؟
تو رو دو سه ساعت دیگه حساب کن
چشششم ... وای نمیدونی چققققدر خوشحال شدم ... داشتم گَنا (دیوانه) میشدم از دوریت
خدا نکنه ...
شام چی میخوری؟ شامی کباب درست کنم؟
آره ... دیگه داره دلم از غذای رستوران و بیرون بر بهم میخوره ...
ای به چشم ... به بچه ها بگم که داری میایی؟
نه ... بذار بیام سورپرایز بشن!
البته چون میخوام به خودم و خونه برسم، میفهمن. اما باشه. من چیزی نمیگم. یه چیزی بپرسم راستش میگی؟
حتما
چیزیت نیست؟ مثل قبلا خدایی نکرده جاییت شکسته و بریده و نمیدونم زخمی زیلی نیستی؟
نه خدا را شکر! خیالت راحت! فقط یه غم بزرگی رو دلم دارم ...
خدا نکنه عزیزم ... چه غمی؟
اسم غمم حاج احمده! 😔 میام میگم برات!
باشه ... ایشالله که هر چی هست به خیر بگذره ...
ایشالله ...
لطفا مستقیم بیا خونه ... منتظرتما ... راستی از تهران چه خبر؟
یه پیام الان برات میدم ببین تهران چه خبره؟
چشم. کاری نداری فعلا؟
قربانت! یاعلی
بعدش این پیامو براش نوشتم و لحظه تیکاف هواپیما براش فرستادم:
کوچه جهنم است و خیابان جهنم است
این روزها بدون تو تهران جهنم است
پایان
والعاقبه للمتقین
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
✅ عزیزانم
الحمدلله با همه محدودیت ها بالاخره خدا توفیق داد و پروژه #پسر_نوح تموم شد. هر چند حکایت همچنان باقی است...
خب ...
تصمیم داشتم برای شبهای ماه مبارک، یه پروژه دیگه را منتشر کنم اما مشاوران گفتند که تمام کردن نوشتن پروژه ای که حدودا هفتاد درصدش نوشتم و قبلا اسمش #چرا_تو؟ بود و ممکنه اسمش عوض بشه، در اولویت هست و اگه تا قبل از تابستان امسال تمام نشه، ممکنه دیگه هیچ وقت تمام نشه و بسیار حیف بشه!
پس به نظرشون احترام میذارم و بنظرم کاملا درسته. چون خیلی خیلی حساس هست و زمانش فوق العاده محدوده و باید هر چه سریعتر تمامش کنم و کتابش بیاد بیرون.
پس لطفا در طول این شبها خیلی دعا کنید که بتونم از #معرکه_ترین_پروژه_های_نفوذ در این کتاب پرده برداری کنم.
مخلصم🌷
#حدادپور_جهرمی