ادمین نوشت ::
(قسمت اول)
خوابگاه که بودم ی هم اتاقی داشتم به اسم "ستار" که زیاد دختر بازی می کرد.
هر ماه هم ی بار توی سالن خوابگاه داشت سر ی دختر داد می زد که چه غلطی کردی و می کُشمت و..
شبا هم که می خوابیدم تختش بالای تخت من بود. تا صب ی نفس پچ پچ می کرد. دیگه انقد از این کارا کرده بود که براش عادی شده بود.
ستار ارشد مدیریت آموزشی بود. قرار بود بچه های مردم رو بعدا آموزش بده🤣🤣🤣🤣.
شبا که می خواستیم دور هم بشینیم و شام بخوریم، دوست دخترش زنگ می زد. دوستش دانشجوی ارشد اقتصاد تهران بود.
دوست دخترش که زنگ می زد، ستار صداش رو می ذاشت روی بلندگو و گوشی رو می ذاشت وسط سفره.
حالا شما فرض کنید چهارتا پسر😶🌫 دور سفره نشستن و صدای این دختر هم داره پخش میشه. این دختر هم شروع می کرد حرف زدن و کل داستان روزش رو تعریف می کرد. که کجا رفته و چیکار کرده. وقتی هم به اوج داستان می رسید ستار بهش می گفت: "ای دهنت سرویس!!"
45 دقیقه این دختر ی نفس حرف می زد و ستار هم نهایتا 3 تا 5 بار بهش می گفت: "ای دهنت سرویس!!"🤣
خلاصه برای ما حکم رادیو رو داشت. هر وقت می خواستیم شام بخوریم به ستار زنگ می زد اونم گوشی رو می ذاشت وسط سفره😅
خلاصه که به دوست پسرا تون اعتماد نکنید
#خاطرات_خود_نوشت
#ای_دهنت_سرویس
#ستار
🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂
@mohammadi2i