🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_پانزدهم
#بخش_اول
حوزه حاج آقا مجتهدی
سالهاي آخر، قبل از انقلاب بود.🍃
ابراهيم به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگري بود. تقريبًا کســي از آن خبر نداشــت.❌
خودش هم چيزي نميگفت.🌱
اما كاملا رفتار واخلاقش عوض شده بود.🙂
ابراهيم خيلي معنويتر شــده بود.😇
صبحها يک پلاســتيک مشكي دستش ميگرفت و به سمت بازار ميرفت. 🚶🏻♂
چند جلد کتاب داخل آن بود. 📚
يكروز با موتور از ســر خيابان رد ميشدم. 🛵
ابراهيم را ديديم. پرسيدم: داش ابرام کجا ميري؟!🤨
گفت: ميرم بازار.👆🏻
ســوارش کردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاســتيک رو دستت ميبينم چيه!؟ 🧐
گفت: هيچي کتابه!🖇
بين راه، سر کوچه نائب السلطنه پياده شد.🏷
خداحافظي کرد و رفت. 👋🏻
تعجب کردم، محل کار ابراهيم اينجا نبود.🤔
پس کجا رفت!؟ 🧐
بــا كنجكاوي بــه دنبالش آمدم. 🚶🏻♂
تا اينکه رفت داخل يك مســجد، من هم دنبالش رفتم. 🕌
بعد در کنار تعدادي جوان نشست و کتابش را باز کرد. 📖🔗
فهميدم دروس حوزوي ميخوانه، از مسجد آمدم بيرون. 🍃
از پيرمردي که رد ميشد سؤال کردم:ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ ⁉️
جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدي.💚
با تعجب به اطراف نگاه کردم. 🤔😳
فکر نميکردم ابراهيم طلبه شده باشه. 🤨😁
آنجا روي ديوار حديثي از پيامبر(ص) نوشته شده بود: «آسمانها و زمين و فرشتگان، شب و روز براي سه دسته طلب آمرزش ميکنند: علماء، کسانيکه به دنبال علم هستند و انسانهاي با سخاوت».❤️🌱
شب وقتي از زورخانه بيرون ميرفتم گفتم: داش ابرام حوزه ميري و به ما چيزي نميگي؟🌷
يکدفعه باتعجب برگشــت و نگاهم کرد. 🤨
فهميد دنبالش بودم. خيلي آهسته گفت: آدم حيف عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه.😕
من طلبه رسمي نيســتم.🙃
همينطوري براي اســتفاده ميرم، عصرها هم ميرم بازار ولي فعلا به کسي حرفي نزن.❌
تــا زمان پيروزي انقــلاب روال کاري ابراهيم به اين صــورت بود. ✅
پس از پيروزي انقلاب آنقدر مشــغوليتهاي ابراهيم زياد شــد که ديگر به کارهاي قبلي نميرسيد.🍂
🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀
~❀
#زهرا_رضائی
#کتاب_کتابخوانی
#مکتب_شهدا
#ادامه_دهنده_راه_شهدا_باشیم
#سلام_بر_ابراهیم
@zahra_Rezaei1386