❁
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم ❤️
#حسین_جانم
°[پیش هرڪس مےروم،فوراً جوابم مےڪند
°[تو پناهم مےدهے!هرچند بےعارم حسین
°[جان زهرا هیچ وقٺ،ازخانہ بیرونم مڪن
°[من ڪه جایےرا ندارم،اے ڪس وڪارم حسین
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم ❤️
كاش
آمدنتان به دلم نزديك ميشد ...
آن وقت
لحظه به لحظه
خاطرم را
با نام زيبايتان
آسوده میكردم ...
كه نام شما
شيرين تر از قند و عسل است ...
#اللهم_عجل_لوليک_الفرج
بحق سيدتنا الزينب علیها السلام
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸 #بلوغ_عاطفی😊 ➕آیا شما به بلوغ عاطفی رسیده اید ⁉️🤔 #قسمت_اول ➖#بلوغ عاطفی در واقع به مع
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸
#بلوغ_عاطفی😊
➕آیا شما به بلوغ عاطفی رسیده اید ⁉️🤔
#قسمت_دوم
🔶نشانه های بلوغ عاطفی👇🏻
🔸موقعی که #عزت نفستان را بالا می برید، نه به این خاطر که میفهمید آدم #فوقالعادهای هستید،❗️ به خاطر اینکه میفهمید بقیه هم ممکن است همین قدر احمق، ترسو و بیدست و پا باشند.❗️😄
🔸موقعی که از #قهر کردن دست بر میدارید.❗️ اگر کسی اذیتتان کرد، #نفرت و رنجش خود را در روزهای متمادی در دل نگه نمیدارید. 😊
🔸موقعی که میفهمید وقتی آدمهای #نزدیکتان غر میزنند یا ناخوشایند و کینه جو به نظر میرسند، نمیخواهند #اذیتتان کنند،❗️ بلکه میخواهند توجه شما را به تنها روشی که بلدند، به خودشان #جلب کنند.😊
#ادامه_دارد....
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#خاستگاری
#مصطفی_احمدی_روشن
#شهید_هسته_ای
به وعده ی خدا اطمینان داشت به همین خاطر زمانی رفت خواستگاری که ...
"سربازی نرفته ام، کار هم ندارم، درسم هم تمام نشده.
بعد از بسم الله، اینها اولین کلمات خواستگاری بود که آقا مصطفی به خانمش گفت. بعدش لبخند زد و در آمد که : توکل به خدا داریم..."
"خانواده ام قبول نکردند و به مصطفی گفتند: سربازیت را که رفتی و کار پیدا کردی، بیا حرف بزنیم.
دوسال طول کشید. آن قدر رفت و آمد و با پدر و مادرم صحبت کرد تا راضی شان کرد.
مهریه را خانواده ها گذاشتند؛ پانصد سکه. ولی قرار بین من و مصطفی چهارده سکه بود. بعد از ازدواج هم، همه ی سکه ها را داد. مراسم عقد و عروسی را خانه خودمان گرفتیم؛ خیلی ساده.
مصطفی هنگام ازدواج 23 سالش بود."
«همسر شهید مصطفی احمدی روشن»
#حدیث
پیامبر اکرم (ص):
هر كس به خدا توكل كند، خداوند هزينه او را كفايت مى كند و از جايى كه گمان نمى برد به او روزى مى دهد. (كنزالعمال، ج3، ص103، ح5693)
پیامبر اکرم (ص):
با بركت ترين زنان، كم مهريّه ترين آنان است. (السنن الكبرى، ج 7، ص 235)
امام علی (ع):
هر جوانى كه در سن كم ازدواج كند ، شيطان فرياد بر مى آورد كه : واى برمن ، واى بر من! دو سوم دينش را از دستبرد من، مصون نگه داشت. پس بنده بايد براى حفظ يك سومِ باقى مانده دينش، تقواى الهى پيشه سازد . (بحارالانوار، ج78، ص 347)
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
💍 @mojaradan
#یک_نکته_بگم
بنظرم
دقیقا جایی که نقطه ضعف داری
خدا امتحانت میکنه
تا بشناسی کجا نقطه ضعف داری
و خودتو بسازی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فایل_تصویری
👤 استاد #برمایی
💍 بهترین سن ازدواج...
#قبل_از_ازدواج
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 قسمت پانزدهم🍃 راز میان چشم ها 💕 حاجی:چکار کردی با خودت پسر؟ رحمان که تقریبا نیمه بیهوش بود گ
#داستان_شب
🍁🍁🍁🍁
قسمت شانزدهم🍃
راز میان چشم ها 💕
دستی به عرق پیشونیم کشیدم و نشستم رو صندلی کنار تخت. حاجی با یه سینی چای وارد شد و سینی روگذاشت جلوی من و دکتر
به چهره رحمان خیره شدم که رنگش سفید سفید شده بود. به دکتر گفتم :کی بهوش مییاد؟
دکتر :فعلا که دارو تزریق کردم بهش با مسکن احتمالا تا نصف شب بخوابه
+طفلی معلومه خیلی درد داشته
حاجی روبه من گفت :امروز خیلی زحمتت دادیم پسرم، راستی رحمان تا حالا از شما بهم نگفته بود!
+والا حاجی ما تصادفی با هم آشنا شدیم
حاجی نگاهی به دکتر کرد و بعد گفت :به هر حال معلومه از مردای روزگاری، میتونی بری دیگه پسر خیلی خسته شدی
+میمونم بیدار شه
حاجی :دیدی ک دکتر چی گفت تا نصف شب خوابه، شما خواستی ببینیش فردا بیا قدمت سر چشم
موندن و جایز ندونستم و بعد خداحافظی از حاجی و دکتر از خونه شون زدم بیرون.
توی راه همش داشتم به رحمان فکر میکردم. یعنی این خمینی کیه که یه نفر که تا حالا حتی از نزدیک هم ندیدش حاضر بابتش تیر بخوره؟ شایدم این خمینی نیست و یه چیز دیگه پشت این همه ماجراست.
دستی به سرم کشیدم و وارد حیاط شدم. عزیز مشغول آب پاشی حیاط بود که با دیدنم شلنگ و انداخت تو باغچه و گفت :دِ پسر از صبح تا الان کجا بودی؟ نمیگی آدم نگران میشه؟ رفتم کارگاه نبودی، اوستاتم گف ماشین و بردی و نیاوردی معلوم هس چه خبره؟
یاد ماشین اوستا اوفتادم اما فایده ایی نداشت. تو گیر و دار جر و بحث عزیز به این فکر میکردم چطور ماشین به اون گندگی رو توی حیاط حاجی ندیدم و اومدم؟
+سلام عزیز، والا گرفتار بودم یه کار مهم پیش اومد نرفتم سر کار
عزیز :این چند روز چته تو هاشم؟ تو خودتی،نه کارت و میفهمی نه زندگی تو، چیشدع؟
+هیچی عزیز
و به سمت پشت بوم میرفتم که عزیز گفت :کجا؟ شام نمیخای مگه؟ چی داره اونجا که از راه نرسیده میری اونجا؟
لبخند تلخی زدم و با خودم گفتم :عزیز تو نمیدونی همه خواب و خوراک من خلاصه میشه تو همون قاب پنجره
+سیرم عزیز شبت بخیر
و از نردبون رفتم بالا و روبه روی پنجره اتاقش زانو زدم...
#نوسینده_هانیه_فرزا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
۞﴾﷽﴿۞
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم ❤️
#حسین_جانم
#سفینةالنجاةحسیݧ_ع 🕊💌
ای كشتی نجات زمان،كشتیم شكست
افتاده ام به ورطه گردابِ خودپرست
در عرشه سفینه ات ای نوح كربلا
جایی برای آدم كشتی شكسته هست؟
•|دلخستهوپریشانیمما|•
@mojaradan
#السلام_ایها_غریب
#سلام_مولای_مهربانم ❤️
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد😊
بهار در قدمت برگ و بار میریزد🌿
الهی
ز چشم گرم تو خورشید، نور میگیرد☀️
چو مِهرِ روی تو بر شام تار میریزد😇
به زیر پای تو، ای یاس گلشن یاسین❤️
نسیم عشق، گل انتظار میریزد😍
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸
#بلوغ_عاطفی😊
➕آیا شما به بلوغ عاطفی رسیده اید ⁉️🤔
#قسمت_سوم
🔸موقعی که دست از #کمال گرایی بردارید.😐 هیچ آدم کاملی وجود ندارد،❗️ هیچ کاری عالی نیست، هیچ زندگیای #فوقالعاده نیست.❗️ در عوض، به گفته مشهور دونالد وینیکات، اعتقاد پیدا میکنید: «به قدر کافی خوب است» میفهمید که #خیلی چیزها در زندگی شما زمانی بد بودند، اما حالا به قدر کافی خوب اند.😊
🔸ارزش چیزهای کوچک را میدانید.❗️ میفهمید که #رضایت حاصل لحظات است. اگر یک روز بدون مشکلات زیاد بگذرد، #راضی خواهید بود.😊
🔸اینکه دیگران درباره شما چه فکر میکنند، میتواند #عامل نگرانی باشد.❗️ اما وقتی بالغ شوید، برای انکه نظر دیگران را درباره خود تغییر دهید، زیاد تلاش نمیکنید.❗️ آنچه #برایتان مهم است، این است که خودتان و یکی دو نفر دیگر از وجودتان #راضی باشند.😊
🔸در مقابل #رفتارهای منفی دیگران کمتر عصبانی میشوید.❗️ قبل از اینکه عصبانی و ناراحت شوید، #مکث میکنید تا ببینید منظور واقعیشان چه میتواند باشد.❗️ میدانید که بین آنچه که کسی میگوید و آنچه که در #لحظه برداشت میکنیم، تفاوت وجود دارد.😊
#پایان
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
#داستان_شب 🍁🍁🍁🍁 قسمت شانزدهم🍃 راز میان چشم ها 💕 دستی به عرق پیشونیم کشیدم و نشستم رو صندلی کنار
🍁🍁🍁🍁
#داستان
قسمت هفدهم🍃
راز میان چشم ها 💕
ربع ساعتی خیره بودم به پنجره اش که درکمال ناباوری برق اتاق و خاموش کرد. احساس کردم خوابیده و دیگه امیدی به حتی دیدن چراغ اتاقشم نیست. ولی نمیتونستم از جام بلند شم. دلم میخاست یکی باهام حرف بزنه. کلی دلم گرفته بود. از وقتی رحمان و دیده بودم حس میکردم خیلی آدم مزخرفی ام. اون از من کوچیک تر بود ولی صد برابر من تو زندگیش مرد بود. درگیر رحمان بودم که دیدم در پشت وبومشون باز شد و با یه فانوس اومد بالا. ناخودآگاه از جام بلند شدم و رفتم نزدیک تر. آهسته قدم بر میداشت و با تکیه دستش به دیوار حرکت میکرد. خیره راه رفتنش بودم که دیدم داشت نزدیک پشت بوم ما میومد. فاصله پشت بوم خونه ما با اونا شاید 5 متر بود. و میشه گفت خیلی بهم نزدیک بودیم. آروم فانوس و گذاشت روی لب بوم و کنارش نشست.
به محض نشستنش زانو های منم سست شد و منم لبه بوم نشستم. نور ماه روی زمین پخش شده بود و سایه هامون کف بوم جا خشک کرده بود. اونقدر از دیدنش اون هم با این فاصله هیجان زده شده بودم که حس میکردم هر لحظه قلبم از سینه ام قراره بزنه بیرون
به اسمون خیره شده بود. و طوری نگاه میکرد که انگار داره تک تک ستاره ها رو میبینه. نمیدونم چرا حس میکردم متوجه حضور منم شده اما به روی خودش نمیاره.
صحنه جالبی شده بود. اون درگیر ماه آسمون بود و من درگیر ماه خاکستری چشماش
خدا رو کلی شکر کردم که بعد چند روز بالاخره دیدمش اونم با این فاصله نزدیک. هیچ فکرش و نمیکردم یه روزی بشه که دیدن یه نفر اینقدر برام مهم بشه. نیم ساعتی درگیر دیدن ماه بود که فکر کنم خسته شد و فانوسش، و برداشت و رفت
دلم دایم فریاد میزد که نرو و یکم بیشتر بمون. بمون و ببین چقدر زیر نور ماه خاکستری چشمات قشنگ تر میشه
بمون و ببین چقدر تکون خوردن گوشه روسریت توی این نسیم آروم زیبا تر میشه
اما به جای همه ی این خواهشا رومو به آسمون کردم و گفتم :دمت گرم اوس کریم
و زیر لب آروم طوریکه من بشنوم و ماه آسمون گفتم :کاش فردا هم مهمون آسمون نگاهت بشم
#نویسنده_هانیه_فرزا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
💛اسلام غریزه جنسی را پشتوانه بنای خانواده قرار داده است...
#پدرانه
#قبل_از_ازدواج
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 #داستان قسمت هفدهم🍃 راز میان چشم ها 💕 ربع ساعتی خیره بودم به پنجره اش که درکمال ناباوری برق
🍁🍁🍁🍁
#داستان_شب
قسمت هجدهم🍃
راز میان چشم ها 💕
مکثی کردم و بلاخره زنگ در و زدم. از صبح منتظر تلنگری بودم که بیام عیادت رحمان که سرانجام خودمو رسوندم در خونه حاجی. در بعد چند دقیقه باز شد و چهره حاجی جلوم نقش بست
حاجی :سلام آقا هاشم، خوش اومدی پسر
+سلام حاجی ببخشید مزاحم شدم رحمان و میخاستم ببینم
حاجی :بیا تو بابا جان، بیا که رحمان هم تازه بلند شده
همراه حاجی به سمت خونه رفتیم. برام جای تعجب داشت که منو نبرد زیر زمین
+حاجی مگه زیر زمین نبود؟
حاجی :مریض و که اونجا نگه نمیدارن بین بوی تند سرکه و ترشی
سری به نشونه تایید تکون دادم و یا اللهی کردم که حاجی گفت :کسی نیست راحت باش،میرم یه چای بریزم توهم برو جا رحمان
+دست شما درد نکنه
حاجی که رفت وارد اتاق آخر راهرو شدم و دیدم رحمان کنار صندوقچه ایی دراز کشیده و به پنجره خیره شده
+بسوزه پدر عاشقی
رحمان با شتاب سرش و چرخوند و گفت :هاشم تویی؟
+نَ پَ روحمه
رحمان :اینجا چکار میکنی پسر؟
+اومدم ببینم چلاق شدی یا نه!
خنده ایی سر داد و گفت :یادم شد ازت تشکر کنم اگه تو نبودی معلوم نبود چه بلایی سرم میومد، چرا واستادی بیا بشین
رفتم کنارش نشستم وگفتم :بازوت بهتره؟
رحمان :آره یه تیر کوچیک بود که مالیده شد و رفت
اشاره ایی به حال و احوالش کردم و گفتم :مطمعنی مالید و رفت؟
رحمان خندید که همون موقع حاجی اومد تو و با دیدنش از جا پاشدم و سینی رو گرفتم
حاجی :خوش اومدی پسرم، رحمانم کم کم داشت حوصله اش سر میرفت
+ممنون حاجی
چند دقیقه ایی بین ما سکوت شد. ذهنم پر سوال بود و نمیتونستم نپرسم اما از طرفی خجالت میکشیدم.
حاجی انگار از حالتم فهمیده بود که گفت :بگو پسرم چی میخای بگی؟
+راستش، چطور بگم میخام بدونم چرا این کارو میکنید؟
حاجی :چکار؟
+همین که میخاین مملکت و بهم بریزید، البته این و شنیدم که میگم، ولی همین اعلامیه دادن و این چیزا منظورمه
حاجی نگاهی به رحمان کرد و بعد به من گفت :ما اون چیزی که تو فکر میکنی نیستیم پسر، فکر کنم رحمان باید یه توضیحاتی بهت بده..
#نویسنده_هانیه_فرزا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
۞﴾﷽﴿۞
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم ❤️
#حسین_جانم
°|اربابحسیݩجانم_ع|°🕊💌
"ﺍﺯﻫﺮﭼﻪﺑﮕﺬﺭﻡﺳﺨﻦﺩﻭﺳﺖﺧﻮﺵﺗﺮﺍﺳﺖ"
ﺍﺯﺩﻭﺳﺖﺑﮕﺬﺭﻡ... ڪــﻪﺗــﻮﺍﺯﺩﻭﺳﺖﺑﻬﺘﺮﯼ...!
.
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم ❤️
آقاجان ڪی میاے؟😔
دلیلش را
نمیدانم امّا🍃
انگار
باران ڪه میبارد غم دورے 🌧
تو تازه میشود...
و من
بیشتر از
همیشہ دلتنگِ تو میشوم...♥
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند 🤔
✅ فرآیند انتخاب همسر مرحله ای بسیار مهم و اغلب دشوار است.❗️
شاید كمتر انتخابي تا این اندازه در طول زندگی مركز توجه و با اهمیت تلقی شود.😊
🍀به طور مکرر اتفاق میافتد كه در دوران عاشقی، جوانان اغلب مشكلات اساسی را در ازدواج نادیده می گیرند ❗️و یا اینكه آنها را بررسی نمی كنند.❗️
🍀علاوه بر این برخی از نگرش ها و باورهای خاص موجب ناامیدی جوانان و نارضایتی از فرآیند انتخاب همسر می شود.😐 این گونه باورهای خاص در فرآیند ازدواج و انتخاب همسر غیرمنطقی و محدودكننده به نظر می رسند و زمان ازدواج و انتخاب فرد موردنظر را به تعويق مي اندازد ويا محدود می كنند.😐
غالباً چنين محدويتهائي از بررسی دقیق توانایی ها و ضعف های بین فردی و شناختن عوامل قبل از ازدواج كه در موفقیت بسیار موثرند جلوگیری می كنند❗️
و اگر اين محدوديتها تداوم داشته باشند مشكلات و موانع در انتخاب همسر مزمن ميشوند و قدرت و انرژي فرد را براي مديريت مشكلات به حداقل می رسانند.❗️😊
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁
#داستان
قسمت نوزدهم🍃
راز میان چشم ها 💕
حاجی بلند شد و از اتاق بیرون رفت. منتظر به رحمان نگاه کردم که گفت :هاشم اگه یه روزی مثلا یه همسایه بیاد تو محله تون که به همه زور بگه و مردم محل هم زیر بار زورش برن چکار میکنی؟
+خوب میزنم دک و پوزش و میارم پایین
رحمان :اگه خیلی گردن کلفت بود چی؟
+از من که گردن کلفت تر که نیس.
رحمان :تو فرض کن که هس
+چی میخای بگی؟
رحمان :ببین اصن قضیه همسایه رو ولش کن، من و تو و خیلی از آدمای این کشور شاید نصف گند کاری های این حکومت و هم ندونیم، اگه بخام برات همونقدری که میدونمو بگم کلی رگ غیرتت جوش میاد، حالا یکی پیدا شده که میگه رسمش نیس، این رسمش نیس که به بقیع زور بگی، یا حق بقیه رو بخوری، ما هم پیرو همونیم و میخایم با این بی عدالتی و خفت مبارزه کنیم
+اقا خمینی و میگی؟
رحمان :آره آیت الله خمینی
+ببین من یکمی سیمام قاطی کرده، یعنی چی ظلم.؟ ظلم به کی؟
رحمان اشاره ایی به صندوقچه کرد و گفت :درش و باز کن و یه کتاب با جلد سبز و ازش بیار بیرون
درصندوق و باز کردم و از بین اون همه لباس کتاب و پیدا کردم و دادم بهش
رحمان :سواد که داری؟
+آره شیش کلاس درس خوندم
رحمان :خوبه برو و این کتاب و بخون، اونوقت جواب همه سوالا تو میگیری
نگاهی به جلدش کردم که روش نوشته بود اسلام واقعی
نمیدونم چم شده بود که کارم به جایی رسیده بود که پا درس یه بچه ایی بشینم که از خودم کوچیکتر بود، یا کتاب بگیرم دستم و به چیزایی گنده تر از خودم فکر کنم اما فقط میدونستم که دست خودم نبود و انگار یکی هولم میداد
#نویسنده_هانیه_فرزا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan