eitaa logo
مجردان انقلابی
14هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mahfel_adm متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
/راه سعادت/ ؟!!!🤔🤔 ریاضیدانان با یک محاسبه ریاضی شگفت انگیز که به دست آورده اند نشان دادند خلق و خوی هرانسانی به انتخاب مکان دلخواه برای سفر ربط دارد. بیایید محاسبه را انجام دهیم ... برای پیدا کردن بهترین مکان برای سفر ، محاسبه زیر را انجام دهید . در ذهن خود عددی بین (۱ و ۹) قرار دهید . آن را در ۳ ضرب کنید . به آن ۳ اضافه کنید . آن را در ۳ ضرب کنید . درمجموع دو رقم تولید میشود . آنها را با هم جمع کنید. بهترین مکان برای رفتن وماندن است !!! 🏝 لیست مکان ها : 1. قاهره 2. امارات 3. روسیه 4. آفریقا 5- اسپانیا 6. مراکش 7. استرالیا 8. ترکیه 9. در خانه بمانید 10. آمریکا 11. هند 12. اندونزی 13. مالزی 14. آذربایجان 15. مالدیو 16. یونان 17. الجزایر 18. نروژ 19. فرانسه 20. دانمارک نتیجه خارق العاده بدست میاید / جالب بود نه؟ کاری از وزارت بهداشت 😂😂💙 @mijaradan
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌♨️ چادری‌های بی‌حجاب! ♨️❌ ❗️دلبری با چادر یعنی‌ چه..؟! ❓خیانت به چادر یعنی چه..؟! ‼️خطر بی‌حجاب‌ها بیشتر است یا چادری‌های بد حجاب..!؟ ⚠️لطفا این کلیپ را از دست ندهید..!👆 @mojaradan
༻﷽༺ ⁉️سوال : پس از ازدواج چه کسانى به مرد محرم مى شوند؟ ✅جواب: هرگاه کسى زنى را براى خود عقد نماید، هر چند با او نزدیکى نکرده باشد، مادر و مادر مادر آن زن و مادر پدر او هر چه بالا روند به آن مرد محرم مى شوند، ولى دختر زن و نوه دخترى و پسرى آن زن در صورتى به آن مرد حرام مى شوند که با آن زن نزدیکى کرده باشد. ⁉️سؤال : پس از ازدواج چه کسانى به زن محرم مى شوند؟ ✅جواب: پدر شوهر و جدّ او هر چه بالا روند و پسر و نوه پسرى و دخترى شوهر، هرچه پایین آیند به زن او محرمند، چه قبل از عقد متولد شده باشند یا بعد از عقد. •┈┈••✾❀✿💜✿❀✾••┈┈• 🕊 🕊 @mojaradan
حجاب حکم شرعی و مسئله قانونی است. امام خامنه ای حفظه الله تعالی 🆔 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 ان شاءالله خواب امام زمان و کربلا رو ببینین💙💜 در پناه حق @mojaradan ┅┄✿┅┄❥•❥┄┅✿┄┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
#داستان_شب ⚜قسمت سی و هفتم ⚜ بهشت‌ عمران 🌾 چشمامو بی رمق باز کردم. سرم به شدت درد میکرد. هیچ کس
⚜قسمت سی و هشتم ⚜ بهشت عمران 🌾 _چیکار کردی با خودت بابا؟ ببین همه رو به چه روزی انداختید؟ سرفه کوتاهی کردم و گفتم :گناه کردم عاشق شدم. ‌؟ _بابا جان اینطوری؟ دختر مردم الان معلوم نیست کجا اواره است، خودت به این وضع! کاش قبلش با من مشورت میکردی +میخواستی چیکار کنی بابا؟ اون دختره بیچاره مطمعنم هیچ وقت از کاری که کردیم پشیمون نمیشه بابا با دستاش زد روی زانوش و گفت :بهشته تا حالا پاشو از این روستا بیرون نزاشته، هیچ جا رو نمیشناسه، معلوم نیست الان خدای نکرده چه بلایی سرش اومده بیقرار توی اتاق قدم میزدم و ذهنم درگیر بهشته بود از پشت پنجره چهره همیشه خندونش اومد جلوي چشم _خدایا نکنه واقعا اشتباه کردم.؟ توی فکر و خیال و هزار تا نگرانی دست و پا میزدم که در اتاق انبار باز شد و یاسر قامتش نمایان شد بابا رفت به سمتش و گفت :آقا یاسر سر جدت بزار منو پسرم بریم، به جون مادر خدا بیامرزش اگه میدونست کجاست میگفت بهتون یاسر قدم کش به سمتم اومد و کنارم وایستاد زل زد به چشام و دست آخر گفت :گمشید از خونه پدر من بیرون نگاهم گره خورده بود به ابروهای از خشم گره خورده اش آب دهنمو قورت دادم که گفت :ایوب تو خودت مردخوبی هستی ولی بچتو درست تربیت نکردی، برگه اقامت تون دست من میمونه تا یکم مزه آواره گی رو بفهمید معترض خیره شدم بهش و گفتم :چرا داری اینطور میکنی؟ ما اگه اون برگه دستمون نباشه هر ماموری که جلومونو بگیره اگ اون نباشه که نمیتونیم یه لحظه هم اینجا بمونیم! پوزخند کجی زد و گفت :توام باس یکم آوارگی بکشی تا بفهمی اون دختر الان چی میکشه حرصی صدامو بردم بالا و داد زدم :تو یکی دم از محبت و دلسوزی نزن که اصلا بهت نمیخوره بهشته به خاطر کارای تو در به در شده‌ مطمعن باش پیداش میکنم و بهترین زندگی رو براش می‌سازم اما بدون رو سیاهیش فقط واسه زغال میمونه وقتی حرفا مو شنید رفت سمت در و گفت :خونه مو زود خالی کنید، حالم از بوی گندتون بهم میخوره دربه درای بیچاره از خشم یورش بردم سمتش که بابا جلومو گرفت و مجبورم کرد ساکت شم وقتی که در و محکم بست روی زمین نشستم تموم بدنم کوفته بود و حرصی که الان خورده بودم بیشتر عذابم میداد بابا دستی به سرم کشید و گفت :داری چیکار میکنی با خودت بابا جان؟ یکم آروم باش بغض این چند ساعت نگرانی و دربه دری و بی کسی بهشته توی صدام شکست و ناله زدم :چطور بابا؟ چطور؟ من همه ی عمر بیست و چند سالمو فقط واسه رسیدن به بهشته سر کردم، سرکوفت بقیه رو شنیدم واسه داشتن اون اما الان همه چی دوباره برگشت سر خونه اول نه بهشته رو دارم، نه جایی واسه موندن و اشکم ریخت بابا سرمو گرفت توی آغوشش و گفت 'آروم باش بابا، درست میشه، یعنی باید درستش کنی به چشماش نگاه کردم و گفتم :چطور؟ با لبخند مهربونش گفت :برو دنبالش بابا، برو پسرم ادامه دارد... @mojaradan
⚜قسمت سی و نهم⚜ بهشتِ عمران 🌾 کنار شیر آب چند بار دیگه عق زدم که صدای بوق یکسره ایی اومد پروین از جا پاشد و به سمت در بزرگ قهوه ایی رفت و بازش کرد بعد چند دقیقه نیسان آبی رنگ و رو رفته ایی وارد حیاط شد و یه مرد پیر و لاغر با یه پسر جوون ازش پیاده شدند پروین مشغول حرف زدن باهاشون بود و گهگاهی به من اشاره می‌کرد تا اینکه بعد از چند دقیقه اومدند طرف منو و همون مرد پیر گفت :اسمت چیه؟ نمیدونستم باید جواب سوالو چی بدم! واقعا هر چقدر فکر کردم اسمم یادم نمیومد اونقدر روم فشار اومد که دوباره عق زدم و سرمو بردم زیر شیر آب همون پیر مرد صداش اومد که گفت:زکی، رفتی مریض پریضا رو جم کردی آوردی پری؟ خودت اضافه ایی یه نون خور دو سر ضرر که مفتش هم گرونه رو آوار کردی آوردی سرمون؟ پروین :من ک بت گفتم چشه، باز که حرف خودتو میزنی _باس فک کنم، میترسم دردسر شه واسمون، به قیافه ش نمیخوره بی پدر مادر باشه پروین:برا همین میگم شاید شانس بهمون رو آورده باشه سرمو آوردم بالا و گنگ خیره شدم بهشون همون مرد گفت :نوچ، ریسکش بالاست، بعدا شر میشه واسم ردش کن بره پروین نگاهی بهم کرد و دوید سمت همون مرد و شروع کرد به حرف زدن نمیدونستم اینا کین از طرفی هر چقدر فکر میکردم چیزی از گذشته توی ذهنم نمیومد حتی اسمم با حال خراب کنار شیر آب زانو زدم و چشامو بستم که صدایی پيچيد :گفتی اسمت چی بود؟ چشامو آروم باز کردم که قیافه همون پسره جوون و دیدم نایی برای جواب دادن نداشتم اما بالاجبار گفتم :یادم نمیاد _مگه میشه؟ مخت تاب برداشته؟ یا کلت به سنگ خورده؟ سری تکون دادم که اونم خیره موند بهم زیر نگاهش معذب بودم که پروین بدو بدو اومد _جمع کن بریم تو و زیر بازومو گرفت و بلندم کرد اون پسر هم دنبالمون اومد توی راه پرسید :از کجا پیداش کردی؟ پروین :به تو چه _صد بار بت گفتم با من اینطوری حرف نزن پروین :منم صد بار بت گفتم تو کاری که بت ربط نداره دخالت نکن فضول _نکنه فراموش کردی میتونم زیرآب تو بزنم جلو قادر که در به درت کنه بدبخت؟ پروین وایستاد و چرخید سمتش که منم ناخودآگاه چرخیدم باهاش یه نگاه تند و تیز به اون پسر و دست آخر با کف دستش کوبید توی تخت سینه اون پسر که فهمیدم اسمش هادی هست و گفت :ببین هادی، من نه اعصاب کل کل کردن با تو رو دارم، نه تحملش و، می‌شناسیم که دیوانه بشم نگاه نمی‌کنم کی جلومه پس مجبورم نکن دوباره از خونه اول یادت بیارم که باس چطور رفتار کنی و بازومو گرفت و راه افتاد صدای برو بابای هادی پیچید و پروين منو به سمت یه اتاق برد ادامه دارد @mojaradan
⚜قسمت چهل⚜ بهشت عمران 🌾 در اتاق زنگ زده رو باز کرد و وارد شدیم اتاق تنها یه موکت و یه تلویزیون و چند تا پتو داشت. کنار موکت سوخته نشوندم و گفت :بشین اینجا الان یه چیزی میارم بخوری از ترس گوشه آستینش و چنگ زدم و گفتم :تو رو خدا نرو، جون عزیزت بگو من چمه؟ من کیم؟ چه بلایی سرم اومده وقتی اشکامو دید نشست روبه رومو گفت :شلوغش نکن، ببین تو فقط سرت خورده به جایی و حافظه تو از دست دادی همین، که اونم برمیگرده به مرور با استیصال گفتم :مگه دکتری؟ پوزخندی زد و کنارم نشست و گفت :بودم، ینی داشتم میشدم که گذرم افتاد به این خراب شده شروع کردم به جویدن ناخنم که قیافه مو دید و گفت :نترس، این حالت تو بهترین حالیه که داری، اینکه چشاتو ببندی و بعد از اینکه باز کردی ببینی هیچی یادت نیس! بد باز با خیال تخت بخوابی و در بهترین حالت ممکن شانس بهت رو بیاره و اصلا چشاتو باز نکنی و خلاص از حرفاش سر در نمیاوردم بلند شدم و تلو خوران رفتم سمت در که گفت :کجا؟ _میخام برم دنبال کس و کارم، نمیدونم شاید اصلا شما دروغ میگین بهم +به خودت زحمت نده، کس و کار امثال ما تنهایی و در به دریع، تازه اگه بری تضمین نمیکنم دوباره بتونم مخ قادر و بزنم تا بهت جا بده _قادر کیه؟ دستش و برد توی جیبش و سیگاری درآورد و گفت :رئیس این خراب شده، همون که دم در دیدیش دوباره بی توجه دستم رفت سمت دستگیره که گفت :میخای بری بفهمی دختر فراری بودی؟ با تعجب برگشتم طرفش که گفت :کسی که اون موقع شب با اون وضعیت از خونه میزنه بیرون نمیتونه دلیلی به غیر فراری بودن داشته باشه! _چی میگی؟ +حقیقتو! کنار در سر خوردم و دستامو گذاشتم روی سرم. با ناله گفتم :هیچ چیزی ازم جا نمونده بود؟ کیفی؟ مدرکی؟ فندکش و روشن کرد و سیگارش و کام گرفت و گفت :نوچ _حداقل ببرتم همون محلی که تصادف کردم شاید خونواده ام اونجا باشن +احمق میگم دختر فراری هستی، یعنی یه دلیلی داشته که زدی از خونه بیرون، یه دلیل که اگه دوباره سمت اون خونه و آدماش آفتابی شی معلوم نیست باهات چیکار کنن _تو از کجا میدونی؟ اصن از کجا معلوم که حرفات راست باشه؟ از جاش پاشد و روبه روم نشست و دود سیگارش و توی صورتم پرت کرد و گفت :باشه باور نکن، یه شب که توی پارک بخابی مجبور میشی باور کنی و از اتاق بیرون زد و منو تنها گذاشت خدایا، این چه جهنم دره ایی که توش گیر افتادم؟ @mojaradan