eitaa logo
مجردان انقلابی
14هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mahfel_adm متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گوش کن خواهر!☝️ قرار نیست ⛔️ چون من و تو چادر به سر داریم☺️ نگاهمان به هم جنس هایمان رنگ غرور داشته باشد😠 جنس برتری و خود بینی بگیرد😠☝️ قرار نیست ⛔️ چون من و تو حجابمان (فقط حجابمان) برتر است تماما و از همه نظر برتر باشیم😒 قرار نیست ⛔️ دید خودمان به وضعیتمان را بالا و بالا تر ببریم☝️ مامور شده ایم که با خلق و خوی خوبمان☺️ خواهرهایمان را هم تشویق کنیم🤗 قرار نیست ⛔️ چون خودمان روی یک تار مو حساسیم😕 با آنهایی که هنوز(درک نکرده اند فلسفه ی حجاب را) قطع رابطه کنیم😥 قرار نیست دوستمان را رها کنیم🙁 مامور نشدیم که⛔️ مغرور شویم 😠 مامور شدیم که ✅ اگر لایق بودیم پند دهیم👌 مامور نشدیم⛔️ که قاضی شویم و حکم صادر کنیم 😯 مامور شدیم✅ که از عواقب بد بگوییم👌 نکند میان پند و اندرزهایی که به خواهرت میکنی😳 اخم بر چهره بیندازی و صدایت را کلفت کنی و دم بزنی😠 این جور اگر عمل کنی خدا لیاقتِ هدایتِ دیگران را به ما نمیدهد😏 یادت نرود خودت هم از همان اول چادر به سر نداشتی☝️ واقعه ای رخ داد و درونت انقلاب کرد☺️ چه قدر زیبا میشود اگر❗️ زمینه ای فراهم کنی برای یک انقلاب جدید انقلابی از جنسِ اسلامی با رنگ و بو و منشِ یک بانوی ایرانی☺️ ‏ @mojaradan ‌ •┈┈••✾•✨⁦⁩🌸🌺🌸✨•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 🎞 ؛ 23 روز تا عید غدیر 🦋🌼 هرکس‌درقلب‌خود،خُنَکاے‌محبّت‌ما اهل‌بیت‌راحس‌کرد،بسیاربرای‌مادرخود دعاکند،چراکه‌پاکدامن‌بوده (محبت اهل‌بیت‌نشانۀ‌حلال‌زادگی‌است)❤️ حدیثی از 🌸 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏چرا روي بسته سيگار درج مي كنن كه سيگار كشيدن كشنده‌ست، اما روي بسته بندی لوازم آرايشي خانم ها درج نمی‌كنن كه دروغ حرومه؟ _ 🥀 @mojaradan
یاد دارم در غروبی سرد سرد، می گذشت از کوچه ما دوره گرد، داد می زد: کهنه قالی می خرم، دست دوم، جنس عالی می خرم، کوزه و ظرف سفالی می خرم، گر نداری، شیشه خالی می خرم اشک در چشمان بابا حلقه بست، عاقبت آهی کشید، بغضش شکست، اول ماه است و نان در سفره نیست، ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!! سوختم، دیدم که بابا پیر بود، بدتر از او، خواهرم دلگیر بود، بوی نان تازه هوشش برده بود، اتفاقا مادرم هم، روزه بود، صورتش دیدم که لک برداشته، دست خوش رنگش، ترک برداشته، باز هم بانگ درشت پیرمرد، پرده اندیشه ام را پاره کرد...، دوره گردم، کهنه قالی می خرم، دست دوم، جنس عالی می خرم، کوزه و ظرف سفالی می خرم، گر نداری، شیشه خالی می خرم، خواهرم بی روسری بیرون دوید، گفت: "آقا، سفره خالی می خرید؟! قیصر_امین_پور @zanjiree_omid @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
#داستان_شب ⚜قسمت چهل و ششم ⚜ بهشت عمران 🌾 نشستیم توی اتاق که پروین کیفش و آورد و یهو پرتش کرد او
⚜قسمت چهل و هفتم ⚜ بهشت عمران 🌾 اسدالله در خونه رو باز کرد و کنار وایستاد تا ما هم توی خونه رو ببینیم اینجا خونه بود یا طویله؟ تموم در و دیوار خونه سیاه و کثیف بود رد دستای سیاه روی دیوارا بود وسقف اتاق نم زده بود بابا وارد خونه شده بود به اطراف نگاه می‌کرد اونقدر تعجب کرده بودم که حواسم نبود و پام به سیمی که زده بود بیرون گیر کرد و نزدیک بود بیوفتم همه جای دیوار ها یادگاری و شعرای غمگین نوشته بودند اسدالله که قیافه های ما رو دید برای اینکه از این بیشتر هول نکنیم گفت :یه رنگ بخوره به حال میاد میخواستم برگردم بگم اینجا رو حتی اگر هم بکوبی هم به حال نمیاد اما جلوی خودمو گرفتم بابا برگشت سمت اسدلله و گفت :خوبه، از الان میشه استفاده کنیم؟ تا اومدم اعتراض کنم اسدلله گفت :آره فقط قبلش محکم کاری های سند و انجام بدیم؟ -سند؟ +توقع نداری که بدون قرار داد خونه مو بدم دستتون؟ دلم ریخت پایین اگر می‌فهمید برگه اقامت نداریم شاید بهمون خونه نمی‌داد انگار ذهنمو خوند که بلافاصله گفت :برگه اقامتتونو بدید خودم مینویسم منو بابا بدون کمترین حرفی بهم خیره شدیم اسدالله که سکوتمونو دید گفت :نگرفتی ایوب؟ بابا گفت :دزدیدن اسدلله اهانی گفت و اتاق و دور زد روی اپن سنگ شکسته چند تا ورق گذاشت و گفت :خیله خوب پس به جاش این سفته ها رو امضا کن _سفته چرا؟ +واسه تضمین شما حتی برگه اقامت هم ندارین، نمیخوای یه تضمین واسه دلگرمی من بدی؟ بابا اومد سمت اسدلله و خودکار و برداشت. _راست میگن بابا، من خودم امضا میکنم رفتم جلو و گفتم :چند میلیون؟ اسدلله دستش و کرد توی دهنش همینطور که داشت با دندونش ور میرفت گفت :30 هوفی کردم که دیدم بابا برگه ها رو امضا زده و گرفته سمتش برق شادی از چشای اسدلله زده بود بیرون هیچ حس خوبی به این مرد و دخترش نداشتم مخصوصا به امضا سفته هاش نمیدونستم که این کار به زودی برام شر میشه! @mojaradan