eitaa logo
مجردان انقلابی
14.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🐌🌰• هࢪڪجا هࢪڪه‌ بہ‌لب‌گفت‌: " حســین " اشڪم‌ࢪیخت... بین‌من‌و‌تو قࢪاریســت‌بہ‌پایان‌نࢪسد°•♥️°•  •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهدےجان💔 دلم گرفتہ و ابرهاے اندوهش سیل آسا می بارد... آیا نمی خواهی با آمدنٺ پایان خوشی بر تمام دلتنگی‌هایم باشی؟ C᭄ @mojaradan
🔴 چرا زمانیکه شرایط مالی جوان فراهم نیست، باید خرید و تا مدتها خود را درگیر وام و قرض و... کرد؟ ☑️ در حالیکه میتوان با خریدهای ساده تر ، زندگی را با آسایش بیشتری شروع کرد. ❤️🍃 @mojaradan
؟ خب خب خودم میگم وقت شیرین قرعه کشی چالش لطفا فقط 1کد را انتخاب کنید و به ایدی زیر بفرستید اون بزرگواری هم بهترین اموجی را انتخاب کند ایشون هم یک جایزه تعلق میگیره @mojaradan_bott بسم الله خواستم خواب را از چشمان زیبایتان بروبایم 😉 پاشید دیگه صبح شده @mojaradan
🍁 ❤️فرموده در قرآن خـــــدا           آرامشت با همـــسر اسٺ 😍 ڪے شود این آیـــــه‌اش             مشموݪ حاݪ مــا شود 🤲 یا رب ، همه ی را مزدوج بگردان. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|😥🐾|•• زندگی مجلل کمر پدر مادر ها رو می شکنه... 🍁•••|↫ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰"دختـر خانمها بخـوانند" در ابتدای هر رابطه‌ای حتما لازم هست كه هدف از رابطه را مشخص كنيد.این سوالی است که بارها دختران می‌پرسند:" فكر نكنه می‌خوام خودم را بهش بچسبونم" و در جواب : " پرسيدن هدف ازدواج به معنی خواستگاری كردن برای ازدواج نيست!" اگر با كسی روبه رو شديد كه با وجود علاقه به شما، قصد ازدواج ندارد و هدفش دوستی هست؛ بيهوده به دنبال برنامه‌ريزی برای تشويق او برای ازدواج نباشيد و در صورتی در رابطه بمانيد كه هدف شما هم دوستی باشد. با منتظر ماندن، فقط وقت خودتان را تلف كرده‌ايد و به خودتان و طرف مقابل آسيب می‌زنید! اگر با علم به اين مسئله، تصميم به ماندن گرفتيد؛ مسئوليت با خودتان است. ما نمی‌توانيم به صرف ايستادن در كنار كسی، او را وادار به با خودمان كنيم...! @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نتیجه ی تقوا که ثمره حکمت می شود من در آقا دیدم.. عصاۍ دست " رهبرم " خدانگهدار 🖤🕯'"! @mojaradan
••『🦋🖼』•• 💚 🧚🏻‍♂•••|↫ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••『⏰🎞』•• کار قشنگ کاربران توییتر به مناسبت سالگرد شهادت💚🇮🇷 ▪️ ویژه سالگرد عروج زیبای سردار دلها عصاۍ دست " رهبرم " خدانگهدار 🖤 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت76 دوباره چشماش از تعجب باز موند : -چ.... چی؟محرمیت ؟ -آره صیغه م
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 دلم بنای بیقراری گذاشته بود بعد از مدتها به من نگاه کرده بود حالا هرچند نگاهش دلخور بود ولی برای دل من که برای دیدن نگاهش پر میزد خوب بود توی دلم گفتم: -با اینکه دلخور بودنت برام عین عذاب جهنمه ولی ببخشید نمی تونستم این فرصت رو برای داشتنت از دست بدم قول میدم این دلخوری رو هم از دلت پاک کنم با این فکر خودم رو آروم کردم و همه چی رو به خدا سپردم **** از زبان دریا -اه اه پسره پرو زل زده تو چشمام و میگه اشکال نداره اگه تو راضی نیستی یکی دیگه رو عقد میکنم تو بیخود کردی یکی دیگه رو عقد کنی الان یه ساعته توی اتاقم نشستم و به اتفاقات امروز و حرفای امیر علی و دوستش فکر می کنم ، اولش حسابی جا خوردم و رد کردم ولی خوب باید اعتراف کنم وسوسه اینکه قراره با امیر علی محرم بشم و امیر علی خودش با توجه به گذشته این پیشنهاد رو داده دلم رو به بازی می گرفت ، البته مطمعن هم بودم مامان قبول نمیکنه برای همین میخواستم بازم رد کنم که امیر علی اون حرف رو زد دوباره از دستش حرصی شدم ، وقتی دوباره توی ماشین این حرف رو تکرار کرد که کسی دیگه به جای من بیارن حسادت به دلم چنگ انداخت ، به همین خاطر بیخیال همه قول و قرارم شدم و تمام دلخوری از حرفش رو توی چشمام ریختم و به چشماش نگاه کردم یه لحظه برقی توی چشماش دیدم که نمیدونم از چی بود ولی چشماشو زیباتر از قبل کرد به سختی چشم ازش گرفتم و به بیرون خیره شدم دیگه تا بیمارستان حرفی بینمون زده نشد از وقتی رسیدم همش دارم به این موضوع فکر می کنم ، راستش خودم راضیم حتی برای یک روز هم شده به امیر علی محرم بشم ولی از واکنش مامان می ترسم -فکر کنم پوست از سرم بکنه بیخیال دختر باید راضیش کنی من نمیزارم چند ماه یکی دیگه محرم امیر علی بشه حالا که من انتخاب امیر علی بودم پس باید خودم هم این چند ماه کنارش باشم تا غروب عین مرغ سر کنده خونه رو بالا پایین می کردم ، دیگه هوا رو به تاریکی می رفتم که مامان اومد بعد از ریختن یک لیوان شربت کنارش نشستم: -ممنون دخترم -خواهش -زود اومدی امروز؟ -آره ظهر اومدم فردا هم که کامل شیفتم -موفق باشی - قربونت کلافه بودم نمیدونستم چطور موضوع رو به مامان بگم ولی انگار مامان خودش کلافگیم رو فهمید: -دریا مامان چیزی شده انگار کلافه ای؟ -ها؟... نه..نه .. نیستم -ولی انگار چیزی شده؟ - اووف آره مامان ، چیزی شده ولی نمیدونم چطور بهت بگم - هرطوری که راحت تری بگو -میدونی مامان از من برای شرکت توی یه عملیات نظامی دعوت شده با تعجب گفت: -عملیات نظامی؟اونم تو ؟چرا باید همچین پیشنهادی بهت بدن ؟ -خوب دوتا پزشک برای رسیدگی به گروهشون میخوان -حالا چطور شده تو رو انتخاب کردن؟ -راستش....فرمانده عملیات دوست...دوست امیر علیه - بازم ربطش رو نمی فهمم؟ -خوب اونا امیر علی رو انتخاب کردن اونم من رو پیشنهاد کرده ابروی بالا پروند و گفت اینم قسمتی از شغل ماست اگه مشکلی برات پیش نمیاد میتونی قبول کنی نویسند :آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🎁 مشکلی که نیست ولی یه سری شرایط خاص داره -چه شرایطی؟ -مثلا اینکه توی چند ماه عملیات من باید اونجا باشم به خونه نیام و....و...اینکه....با امیر علی توی یه خونه باید تنها زندگی کنم یه دفعه از جا پرید و گفت؟ -چی تنها اونم با امیر علی امکان نداره بزارم مگه میشه؟چرا یه مرد رو نمیبرن اصلا؟ -خوب گروه هم زن داره هم مرد اینه که پزشکم باید زن و مرد باشه -باشه فرقی نداره من نمیزارم تو بری بهشون بگو من نمیام -ولی ..مامان .. -ولی بی ولی من چطور می تونم بزارم دخترم با یه پسر نامحرم چند ماه توی یه خونه باشه امکان نداره دریا توکه قبول نکردی؟ -نه قبول نکردم گفتم باید با شما مشورت کنم -خوبه پس خبر بده که نمیری -ولی مامان من دوس دارم برم شوکه شده سمتم برگشت و گفت: -چی ؟دوس داری بری؟آره دریا ؟ من اینطور بزرگت کردم که راحت با یه مرد تو یه خونه زندگی کنی اونم تنها اونم نامحرم آره دریا؟ -نه مامان ...منم همچین کاری رو نمی کنم ولی ...خوب.... -خوب چی هان ؟!!! -گفتن...یعنی ...چیزه... یه صیغه چند ماه میخونن که محرم باشیم با صدای دادش چشمهام رو بستم و دسته های مبل رو محکم توی دستم فشردم؟ -چی بری صیغه بشی اونم صیغه امیر علی ؟ چطور با خودت فکر کردی من قبول می کنم -مامان تورو خدا خواهش میکنم وای دریا وای معلوم هست چی داری میگی ؟ میخوای با آیندت بازی کنی ؟ به این فکر کردی بعد این مدت جواب مردم رو چی میخوای بدی؟ها ن ؟ -مامان این یه عقد ص وریه فقط برای اینکه ما راحت باشیم قرار نیست چیز دیگه ای باشه و قرار نیست کسی با خبر بشه بجز من و شما تازه امیر علی هم حاضره هر تضمینی بده دوباره عصبی شد . -بیخود کرده تضمیین اون به چه درد من میخوره اصلا گیریم همه چی درست، درد من یه چیز دیگیه -چی مامان؟ -دل وامونده تو این عشقی که به جونت افتاده ا ون هیچ نگاهی هم بهت نمی ک نه تو اینطوری دیونش شدی ، هیچ به این فکر کردی بعد این محرمیت چی به سرت میاد ، فکر کردی بعد چند ماه نزدیکش بودن چی به سرت میاد ؟ میخوای د ق مرگم کنی دختر ؟ فاصلم رو باهاش کم کردم و دستاش رو گرفتم ت وی دستم ، از عصبانیت می لرزید بوسه ای روی دستاش نشوندم و گفتم: - قربونت برم هیچی نمیشه بهت قول میدم درمانده گفت: -نکن این کارو بخدا داغون میشی عاشق تر میشی اون تورو نمیخواد سرخورده میشی اشک رو گونم جاری شد: -از این سرخورده تر نمیشم مامان نترس من میدونم امیرعلی من رو نمیخواد بیشتر دل نمی بندم قول میدم -چطور روی قولت حساب کنم ؟ وقتی چند ساله داری جلوم نابود میشی نکن دریا این کارت خود زنیه نابودی خودته پیشونیم رو روی دستاش گذاشتم: نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 مامان تورو خدا من میدونم به امیر علی نمیرسم میخوام این فرصت رو داشته باشم حداقل چند وقت کنارش باشم میخوام نزدیکش نفس بکشم خواهش میکنم این فرصت رو ازم نگیر قول میدم هرچی شد دوباره به زندگی عادی برگردم -چه تضمینی هست رو قولت بمونی ؟ به چشماش نگاه کردم و گفتم: - هرچی بخوای مامان هرچی بگی -باشه پس باید بعد این صیغه با هرکی من گفتم ازدواج کنی قبول میکنی؟ بهت زده گفتم : -مامان!!!! -همین که گفتم میتونی قبول نکنی و بیخیال این عقد بشی دستی به صورتم کشیدم و آروم گفتم: -باشه قبول -قول دادی دریا -باشه مامان قول میدم -پس بهتره اونجا خودت رو بسازی بعد دستی به تسبیح گردنم کشید و گفت: -میخوام وقتی برگشتی این دیگه گردنت نباشه هوووم ؟ لبم رو به دندون گرفتم البته بیشتر دندون فشردن روی قلبم بود که داشت زار میزد -باشه -باشه پس قبول کن من دیگه حرفی ندارم بعد این حرفش بدون خوردن شام به اتاقش رفت منم که اشتهای نداشتم ترجیح دادم به اتاقم برم تا صبح روی تختم نشستم و به ستاره های آسمون زل زدم و اشک ریختم تقریبا این عشق رو تموم شده می دیدم برای همین میخواستم این آخریا فقط برای دلم باشم حتی اگر به قیمت ازدواج با کس دیگه ای باشه که دوسش نداشتم بالاخره باید روزی این اتفاق بیفته پس بهتره آخرش با زندگی کنار امیر علی تموم بشه با صدای اذان صبح به خودم اومدم وضو گرفتم و بعد از خوندن نمازم از خدا خواستم تا کمکم کنه و با توکل به خودش برای امیر علی پیام فرستادم: -سلام من قبول میکنم مادر هم راضیه * از زبان امیر علی تازه نمازم رو تموم کر ده بودم که صدای پیام گوشیم بلند شد با دیدن اسم دریا رو صفحه ضربان قلبم بالا رفت میدونستم جواب پیشنهاده حسینه با دستای لرزون پیام رو باز کردم با دیدن پیامش که نوشته بود: -سلام من قبول میکنم مادر هم راضیه نفس حبس شدم رو آزاد کردم و گوشی رو روی قلبم درست جای که از شوق داشتنش داشت تند میزد گذاشتم و گفتم: -خدایا نوکرتم باورم نمیشه براش نوشتم: -ممنون قول میدم هیچ مشکلی براتون پیش نیاد و قول میدم این چند ماه خودم همجوره مواظبتون باشم بلند شدم تا به شکرانه این فرصت که خدا بهم داده نماز شکری بخونم بعد از نماز دوباره گوشی رو چک کردم خبری نبود پیامی نفرستاده بود روی تخت دراز کشیدم و گوشی رو روی سینم گذاشتم منتظر پیامی دیگه بودم دوس داشتم تاییدم کنه دلم بیقرار بود برای تاییدش نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🎁 میخواستم بدونم که بهم اعتماد داره میخواستم تاییدش رو برای اعتماد به قولم داشته باشم گوشی روی سینم لرزید تند صفحش رو باز کردم خودش بود بالاخره بعده بیست دقیقه پیام داده بود: -ممنون رو قولتون حساب میکنم آرامش به دلم برگشت خدارو شکری گفتم و چشمهام رو برای خوابیدن روی هم گذاشتم ولی خبری از خواب نبود چند ساعت بعد با حسین تماس گرفتم و خبر دادم که دریا قبول کرده ، قرار شد فردا برای خوندن صیغه و دیدن خونه و یه سری توضیحات بریم به بیمارستان که رسیدم مستقیم سراغ دریا رفتم تقه ای به در اتاقش زدم و با گفتن یه با اجازه وارد اتاقش شدم: -سلام اجازه هست؟ صدای گرفتش توجهم رو جلب کرد: - سلام بفرمائید به صورتش خیره شدم انگار گرفته بود وقتی دید مکثم طولانی شده چشم از میز جلوی روش گرفت نگاهمون به هم گره خورد نگاهم بین مردمک چشماش دو دو میزد چشماش قرمز بود و متورم ، ظاهرا از بی خوابی یا گریه قرمز شده بود هنوز نگاه ازش نگرفته بودم که اشک به چشماش نشست احساس کردم قلبم تیر کشید نفس عمیقی کشیدم و نگاه ازش گرفتم : -خانم مجد اتفاقی افتاده؟ - نه..نه..چیزی نیست -ولی انگار حالتون خوب نیست - آروم گفت خوبم صدای آروم و مظلومش آتیش به دلم کشید ، یعنی داره اذیت میشه ؟ یعنی اینقدر از با من بودن در عذابه ناخوداگاه فکرم رو به زبون آوردم: -از اینکه میخواید با من زندگی کنید ناراحتید ؟ اگه اینقد عذابتون میده چرا قبول کردید منکه گفتم اختیار با خودتونه انگار دسپاچه شد: -نه ...نه فقط کمی ذهنم مشغوله -به خودتون نگاه کردین این قیافه داغون بیشتر از یه ذهن مشغولی نشون میده -این حال و روزم ربطی به موضوع عملیات نداره -پس چیه؟ چشماش رو بست به دستش که روی میز مشت شده بود نگاه کردم تسیبحم توی انگشتاش داشت فشرده میشد دلم لرزید و از ذهنم گذشت : - چته عزیز من ؟ چی داره عذابت میده ؟ چرا به من نمیگی ؟ -چیزی نیست بین منو مادرمه به این موضوع ربطی نداره نفسی گرفتم و گفتم : نویسنده : آذر_دالوند ادامه_دارد @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|🌿🕊|•• اصلا اسمش قاسم بود میدونی معنیش چیه؟ یعنی تقسیم می‌کرد میگفت غصه غما مال من شادی ها مال شما...!🖤 عصاۍ دست " رهبرم " خدانگهدار 🖤 دلتنگ تر از دیروز ▪️ ویژه سالگرد عروج زیبای سردار دلها @mojaradan
مثل حاج قاسم.mp3
9.15M
قاسم سلیمانی خود را یک سرباز می‌دانست و مردمش او را یک ابرقهرمان ! می‌شود بود! (ره) ▪️ ویژه سالگرد عروج زیبای سردار دلها @mojaradan
14.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . خانم‌زینب‌سلیمانی‌: سه سال پیش حاج قاسم به آرزوی دیرینه‌اش رسید💔 C᭄ عصاۍ دست " رهبرم " خدانگهدار 🖤 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا