#هردوبخوانیم 🧕🏻🧔🏻
🔴 #فرمول_زیبای_قرآنی 👌👌💥
💠 با همسرم آیهی هفتم سوره ابراهیم علیهالسلام را میخواندیم:
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِى لَشَدِيدٌ»(و به یادآورید هنگامى را که پروردگارتان اعلام کرد اگر شکرگزارى کنيد، نعمتم را بر شما میافزایم و اگر ناسپاسى کنيد، مجازاتم شديد است!)
💠 به #همسرم گفتم پس اگر بخواهم کاری کنم که خوبیهای شما بیشتر شود باید از خدا بابت نعمتهایی که از طریق شما به من داده تشکّر کنم و اگر بخواهم با نق زدن و توقّعات زیاد، #ناسپاسی کنم طبق فرمایش قرآن وضعیت زندگیمان عذابآور خواهد شد.
💠 با هم قرار گذاشتیم چند دقیقه به نوبت این فرمول را #اجرا کنیم:
خدایا شکر که همسرم #مهربان است! خدایا ممنونتم که همسرم مودّب است! الحمدلله که همسرم بدن #سالمی دارد و درگیر بیماری نیست! خدایا شکرت که همسرم بچهها را خوب تربیت میکند! الحمدلله که همسرم آبروی مرا #حفظ میکند! خدایا سپاس که همسرم بیکار نیست! خدایا ممنونتم که توان جسمی به همسرم دادی تا برای همسر و فرزندانش #آشپزی کند! خدایا شکر که پاهای سالم به همسرم دادی تا برای خرید و امور خانه بتواند رفت و آمد کند! الحمدلله که به من #چشم دادی تا از دیدن همسرم لذّت ببرم! الهی شکر که راهنماییام کردی تا به نعمتهایی که از طریق همسرم به من عطا کردی توجّه کنم! خدایا...
💠 اقرار میکنم بعد چند دقیقه، دلم چنان #لطیف و رقیق شد که اشک شوق، اشک خجالت از خدا بر گونههایم سرازیر گشت و لذّت #مناجات با خدا را چشیدم.
💠 فقط پنج دقیقه در روز این فرمول زیبا را #تمرین کنید! 👌
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@mojaradan
═══✼🍃🌹🍃✼══
#زندگی_زیر_یک_سقف
❓#متعهد_شدن به چه معناست؟
✅ در واقع برای متعهد ماندن در #ازدواج اولاً لازم است فرد، طرف مقابل خود را دوست داشته باشد.
✅ ثانیاً برای حفظ این #عشق و علاقه، متعهدانه تلاش کند.
👈 گاهی اوقات افراد بدون وجود علاقه در یک رابطه، تعهد خود را حفظ می کنند و مرتکب #خطا نمی شوند و گاهی هم علیرغم علاقه مندی به #شریک خود، تعهدشان را زیر پا می گذارند.
✅ برای #حفظ و شکل گیری یک رابطه ی سالم، #علاقه و #تعهد باید در کنار هم رشد کنند.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
💕@mojaradan
#تربیت_فرزند
#ازدواج
✍ #دخترتون رو یواش یواش آماده ی #ازدواج بکنید
اول
👈باید باهاش #دوست بشید،خیلی نصیحتش نکنید ،خودتون رو #مالِکِ و صاحبش ندونید، بهش شخصیت و #عزت_نفس بدید ، بچه فرضش نکنید.
دوم
👈پدرش باید ارتباطش رو باهاش بیشتر و #عاطفی تر بکنه،گاهی #بوسش کنه ،باهاش وقت بگذرونه
شما هم بعنوان #مادر احترام و اقتدار پدرش رو #حفظ کنید
سوم
👈 #آشپزی، خانه داری ،شستن لباس ،شستن توالت و حموم و #مسئولیت_خونه مثلا برای یک روز کامل و چنین مسئولیت هایی رو در طول ماه دو سه بار بهش بدید
روی #آداب_کلامی ، #رفتاری و #پوششی ایشون کار کنید
چهارم
👈فایل های #خانواده_متعالی استاد #پناهیان که ۱۸ جلسه هست رو در بزن دیوار بشنو گوش بدید (طوری که ناخواسته #دخترتون هم بشنوه )
پنجم
👈 #طبع شناسیش کنید و بدونید چه طبعی برای ازدواج باهاش #کفویت داره
ششم
👈روی #نظم_خواب اش کار کنید
هفتم
👈 #لوس بارش نیارید اما #لطافت #دخترانگی و #زنانگی رو یادش بدید .
هشتم
👈بعد از این آموزش ها اگه دیدید #آمادگی لازم #ذهنی و #رفتاری رو داره ، #خواستگار راه بدید
🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹
قسمت دوم سوال ؛
سن ازدواج در #طبایع مختلف فرق میکنه ،
علاوه بر سن ، فهم ازدواج ، تمایل به ازدواج در شخص و موقعیت خانوادگی هم مهمن✔️
اما در کل سعی کنید تا اونجایی که میتونید و مقدوره ، ازدواج رو به تاخیر نندازید☺️🌸
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
❤️ @mojaradan
🔴 #تازه_داماد_و_تازه_عروس
💠 نقل میکنند یک جوان #طلبه در سال اوّل طلبگی خود به محضر یکی از بزرگان و اولیاء خدا میرسد و از ایشان برای موفّقیت در سیر و سلوک و تهذیب نفس طلب #دستورالعمل ویژه میکند. ایشان به این مضمون میگوید: "مهمترین دستورالعمل بنده این است که فقط حال و هوای #ابتدای طلبگی را تا آخر، حفظ کنید!" یعنی همان نگاه و احساسی که به طلبگی دارید مثل #سربازی امام زمان علیهالسلام، تلاش برای ترک گناه، انجام واجبات و مستحبّاتی چون نماز شب و ... را #حفظ کنید.
💠 در زندگی مشترک، حفظ روزهای اوّل زندگی خیلی مهم است. حفظ رفتارهایی از #جنس احترام به یکدیگر، عشقورزی، مهربانی، گذشت، زبان تشکّر، زبان عذرخواهی، تواضع در برابر یکدیگر، گفتگوهای صمیمی و دهها رفتار #زیبای دیگر.
💠 یقیناً فضای کنونی زندگی بسیاری از همسران حال و هوای روزهای اوّل زندگی را ندارد امّا میتوان با یک #ابتکار زیبا گاه با همسرمان قرار بگذاریم هفتهای یک روز یا چند ساعت خودمان را در روزهای اوّل زندگی فرض کنیم و در این چند ساعت همان رفتارهای تازه داماد و تازه عروس را از خود نشان دهیم.
💠 تکرار رفتارهای روزهای اوّل زندگی #تمرین خوبی برای مبارزه با هوای نفس، ایجاد رابطه جدید، #متنوّع و لذّت بخش است و میتواند به شما #امیدی تازه از جنس خاطرات زیبای گذشته هدیه دهد.
#باشگاه_جوانان_موفق
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
❣ @mojaradan
ــــــــــــــــــــ••🦋••ـــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
✍🏻مرحوم #دولابی :
✨زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا
✨زیارت #بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد #حفظ کن؛
❌کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و… نکن و آن را #سالم به بعدی برسان.
✅اگر این کار را بکنی، #دائمی می شود؛ دائم در #زیارت و نماز و ذکر و #عبادت خواهی بود.
@mojaradan
💕
#حجابــ ڪن ...
↻بہ نیتــ غیرتــِ آن ڪس کہ
در آینده همسر تو خواهد شد
♡خودتــ را #حفظ ڪن
به نیتــِ غیرتــِ 💍 #همسرتــ ❤️
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🔴 #مثل_فیوز_برق_عمل_کنیم
💠 اگر در سیستم #برق ساختمان اختلال کوچکی رخ دهد برای جلوگیری از آسیب و اختلال #بزرگتر مثل برق گرفتگی و یا آتش گرفتن سیمهای داخل ساختمان، #فیوز برق به کار میافتد و موقتاً جریان برق اصلی قطع میشود تا برای رفع اختلال در مدار الکتریکی ساختمان اقدام شود.
💠 گاه در زندگی مشترک، بین زن و مرد بگو مگو و #مشاجرهی کوچکی رخ میدهد که ادامهی آن فضای زندگی را بشدّت #متشنّج کرده و ضربات سنگینی بر روح و روان زن و شوهر وارد میکند و گاه باعث ایجاد #فتنهی بزرگی خواهد شد.
💠 در اینگونه مواقع یک فرمول دینی و کارساز که نقش #فیوز برق را دارد و میتواند از آسیب جدّی به زندگی و رابطه زن و شوهر جلوگیری کند #سکوت و ادامه ندادنِ مشاجره، ترک موقّت مکان در ابتدای مشاجره و یا #تغییر موضوع گفتگو است درست مثل فیوز برق که جریان الکتریسیته را #موقتاً قطع میکند اینجا نیز نیاز به یک قطع ارتباط موقّت است ظاهرِ این رفتار، قطع رابطه با همسر است امّا به نیّت #حفظ جریان زندگی و روابط آینده و محافظت از حرمتهاست و لذا باید در زمانی مناسب و پس از آرام شدن همسر #بلافاصله ارتباط گرم و صمیمی را با یکدیگر برقرار نمود و نگذاریم این قطع ارتباط موقّت، طبق میل شیطان تبدیل به #کینه و قهر طولانی شود.
@mojaradan
#تازه_داماد_و_تازه_عروس
💠 نقل میکنند یک جوان #طلبه در سال اوّل طلبگی خود به محضر یکی از بزرگان و اولیاء خدا میرسد و از ایشان برای موفّقیت در سیر و سلوک و تهذیب نفس طلب #دستورالعمل ویژه میکند. ایشان به این مضمون میگوید: "مهمترین دستورالعمل بنده این است که فقط حال و هوای #ابتدای طلبگی را تا آخر، حفظ کنید!" یعنی همان نگاه و احساسی که به طلبگی دارید مثل #سربازی امام زمان علیهالسلام، تلاش برای ترک گناه، انجام واجبات و مستحبّاتی چون نماز شب و ... را #حفظ کنید.
💠 در زندگی مشترک، حفظ روزهای اوّل زندگی خیلی مهم است. حفظ رفتارهایی از #جنس احترام به یکدیگر، عشقورزی، مهربانی، گذشت، زبان تشکّر، زبان عذرخواهی، تواضع در برابر یکدیگر، گفتگوهای صمیمی و دهها رفتار #زیبای دیگر.
💠 یقیناً فضای کنونی زندگی بسیاری از همسران حال و هوای روزهای اوّل زندگی را ندارد امّا میتوان با یک #ابتکار زیبا گاه با همسرمان قرار بگذاریم هفتهای یک روز یا چند ساعت خودمان را در روزهای اوّل زندگی فرض کنیم و در این چند ساعت همان رفتارهای تازه داماد و تازه عروس را از خود نشان دهیم.
💠 تکرار رفتارهای روزهای اوّل زندگی #تمرین خوبی برای مبارزه با هوای نفس، ایجاد رابطه جدید، #متنوّع و لذّت بخش است و میتواند به شما #امیدی تازه از جنس خاطرات زیبای گذشته هدیه دهد.
┅═•مجردان 💍•═┅
💞 @mojaradan
🔴 #تازه_داماد_و_تازه_عروس
💠 نقل میکنند یک جوان طلبه در سال اوّل طلبگی خود به محضر یکی از بزرگان و اولیاء خدا میرسد و از ایشان برای موفّقیت در سیر و سلوک و تهذیب نفس طلب دستورالعمل ویژه میکند. ایشان به این مضمون میگوید: "مهمترین دستورالعمل بنده این است که فقط حال و هوای #ابتدای طلبگی را تا آخر، حفظ کنید!" یعنی همان نگاه و احساسی که به طلبگی دارید مثل #سربازی امام زمان علیهالسلام، تلاش برای ترک گناه، انجام واجبات و مستحبّاتی چون نماز شب و ... را #حفظ کنید.
💠 در زندگی مشترک، حفظ روزهای اوّل زندگی خیلی مهم است. حفظ رفتارهایی از #جنس احترام به یکدیگر، عشقورزی، مهربانی، گذشت، زبان تشکّر، زبان عذرخواهی، تواضع در برابر یکدیگر، گفتگوهای صمیمی و دهها رفتار #زیبای دیگر.
💠 یقیناً فضای کنونی زندگی بسیاری از همسران حال و هوای روزهای اوّل زندگی را ندارد امّا میتوان با یک #ابتکار زیبا گاه با همسرمان قرار بگذاریم هفتهای یک روز یا چند ساعت خودمان را در روزهای اوّل زندگی فرض کنیم و در این چند ساعت همان رفتارهای تازه داماد و تازه عروس را از خود نشان دهیم.
💠 تکرار رفتارهای روزهای اوّل زندگی #تمرین خوبی برای مبارزه با هوای نفس، ایجاد رابطه جدید، #متنوّع و لذّت بخش است و میتواند به شما #امیدی تازه از جنس خاطرات زیبای گذشته هدیه دهد.
#نکته_به_درد_بخور🤔
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🔴 #تازه_داماد_و_تازه_عروس
💠 نقل میکنند یک جوان #طلبه در سال اوّل طلبگی خود به محضر یکی از بزرگان و اولیاء خدا میرسد و از ایشان برای موفّقیت در سیر و سلوک و تهذیب نفس طلب #دستورالعمل ویژه میکند. ایشان به این مضمون میگوید: "مهمترین دستورالعمل بنده این است که فقط حال و هوای #ابتدای طلبگی را تا آخر، حفظ کنید!" یعنی همان نگاه و احساسی که به طلبگی دارید مثل #سربازی امام زمان علیهالسلام، تلاش برای ترک گناه، انجام واجبات و مستحبّاتی چون نماز شب و ... را #حفظ کنید.
💠 در زندگی مشترک، حفظ روزهای اوّل زندگی خیلی مهم است. حفظ رفتارهایی از #جنس احترام به یکدیگر، عشقورزی، مهربانی، گذشت، زبان تشکّر، زبان عذرخواهی، تواضع در برابر یکدیگر، گفتگوهای صمیمی و دهها رفتار #زیبای دیگر.
💠 یقیناً فضای کنونی زندگی بسیاری از همسران حال و هوای روزهای اوّل زندگی را ندارد امّا میتوان با یک #ابتکار زیبا گاه با همسرمان قرار بگذاریم هفتهای یک روز یا چند ساعت خودمان را در روزهای اوّل زندگی فرض کنیم و در این چند ساعت همان رفتارهای تازه داماد و تازه عروس را از خود نشان دهیم.
💠 تکرار رفتارهای روزهای اوّل زندگی #تمرین خوبی برای مبارزه با هوای نفس، ایجاد رابطه جدید، #متنوّع و لذّت بخش است و میتواند به شما #امیدی تازه از جنس خاطرات زیبای گذشته هدیه دهد.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#از_روزی_که_رفتی 💖
قسمت ۱ و ۲
مقدمه:
تقدیم به از جان گذشتگانی که این سرزمین شدند. آنان که دنیا را جا گذاشته و خدا را در گریههای کودکان و زنان بیدفاع میدیدند.
✨تقدیم به مردان سبز پوش سرزمینم✨
امروز که دنیا درگیر و دار نبردِ بیسرانجام ِ قدرت است،...
امروز که غرب دست در دست اشرار داده و امنیت قارهی کهن را در خطر انداخته است،....
امروز که برای خواب آسودهی کودکانمان هشت سال زیر گلوله باران همان قدرتها سپری کردیم و امنیت را در جای جای این خاک نقش زدیم،...
و برای #حفظ همین #امنیت، همین آرامش، همین خندهها، مردانی را فدا
میکنیم که کودکانشان هنوز عطر تن پدر را به جان نکشیدهاند...
««آیه»»قصهی زنان به جا مانده از مردانی است که جان دادند و تن به خفّت ندادند؛ ««آیه»»قصهی کودکانی است که پدر ندیدهاند، که پدر میخواهند؛
««آیه»»
قصهی زنان و کودکان سرزمینی است که در طی هشت سال یتیمهای
بسیاری برایش ماند.
قصه ی مردانی که هویت گم کردهاند....
قصهی زنانی که بالِ
پروازِ مردانشان میشوند و...
بهشت همین نزدیکیهاست.....
بسم الله الرحمن الرحیم
برف آنقدر بارید تا تمام جاده را سپید پوش کرد و راهها را بست. جاده چالوس در میان انبوهی از برف فرو رفت و خودروهای زیادی در میان آن زمینگیر شدند.
در راه ماندگان، به هر نحوی سعی در گرم کردن خود و خانواده هایشان داشتند.
جوان بلند قامتی به موتور سیکلت عظیمالجثهاش تکیه داده و کاپشن
موتور سواریاش را بیشتر به خود میفشرد تا گرم شود،
کسی به او توجهی نداشت؛
انگار سرما در دلشان نشسته بود که نسبت به همنوعی که از سرما در حال یخ زدن بود بیتفاوت بودند.
با خود اندیشید:
"کاش به حرف «مسیح» گوش داده بودم و با موتور پا در این جاده نمیگذاشتم!"
مرد شصت سالهای از خودروی خود پیاده شد. بارش برف با باد شدیدی که میوزید سرها را در گریبان فرو برده بود.
صندوق عقب را باز کرد و
مشغول انتقال وسایلی به درون خودرو شد. سایهای توجهش را جلب کرد و باعث شد سرش را کمی بالا بگیرد و به جوان در خود فرو رفته نگاه بیندازد؛
لختی تامل کرد و بعد به سمت جوان رفت.
_سلام؛ با موتور اومدی تو جاده؟!
+سلام؛ نمیدونستم هوا اینجوری میشه.
_هوا سرده، بیا تو ماشین من تا راه باز بشه!
جوان چشمان متعجبش را به مرد روبهرویش دوخت و تکرار کرد:
+بیام تو ماشین شما؟!
_خب آره!
و دست پسر را گرفت و با خود به سمت خودرو برد:
_زود بیا که یخ کردیم؛ بشین جلو!
خودش هم در سمت راننده را باز کرد و نشست.
وقتی در را بست، متوجه زن جوانی شد که روی صندلی عقب نشسته.
آرام سلام کرد و گفت:
_ببخشید مزاحم شدم.
جوابی از دختر نشنید. آنقدر سردش بود که توجهی نکرد. مرد پتویی به دستش داد و گفت:
_اسمم علیِ... «حاج علی» صدام میکنن؛ اسم تو چیه پسرم؟
طعم شیرینی داشت این پسرم گفتن حاج علی؛ طعم دهانش که شیرین
شد، قلبش را گرم کرد.
_«ارمیا» هستم... «ارمیا پارسا»
حاج علی: _فضولی نباشه کجا میرفتی؟
ارمیا: _راستش داشتم برمیگشتم تهران؛ برای تفریح رفته بودم جواهرده.
حاج علی: _توی این برف و سرما؟! ما هم میرفتیم تهران.
ارمیا: _اینجور وقتا خلوته؛ تهرانی هستید؟
صدای زمزمه مانند دختر را شنید:
_جواهر ده رو دوست داره، روزایی که خلوته رو خیلی دوست داره.
حاج علی با چشمان غمگینش به زن نگاه کرد:
_هنوز که چیزی معلوم نیست عزیز بابا، بذار معلوم بشه چی شده بعد با
خودت اینجوری کن!
«آیه» در خاطراتش غرق شده بود....
و صدایی نمیشنید.صدای صحبتهای ارمیا و حاج علی محو و محوتر میشد و صدای مردی در گوشش زنگ میزد:
🕊_وای آیه... انگار اینجا خود بهشته!
آیه با لبخند به مردش نگاه کرد و با شیطنت گفت:
_شما که تا دیروز میگفتی هرجا که من باشم برات بهشته، نظرت عوض شد؟
🕊_نه بانو؛ اینجا با حضور تو بهشته، نباشی بهشت خدا هم خود جهنمه!
آیه مستانه خندید به این اخم و جدیّتِ صدای مَردش....
صدای حاج علی او را از خاطرات به بیرون پرتاب کرد:
_آیه جان... بابا! بیا این آبجوش رو بخور گرمت کنه!
به لیوان میان دستان پدر نگاه کرد. لیوان را گرفت و بخارش را نفس کشید و گفت:
_لذت خوردن یه چایی خوب، به اینه که اول عطرشو نفس بکشی.مخصوصًا وقتی چای زنجبیل باشه!
استکان را به بینیاش نزدیک کرد و نفس عمیقی کشید و با لذت چشمانش را بست.
حاج علی لیوان چای را به سمت ارمیا گرفت:
_بفرمایید، چای دارچینه، بخور گرم شی!
لیوان را گرفت و تشکر کوتاهی کرد. نگاهی به اطراف انداخت. بارش برف قطع شده بود.....
نویسنده؛ سَنیه منصوری
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پارت_هدیه
از_روزی_که_رفتی
قسمت ۸۵ و ۸۶
ارمیا: _میخوام بدونم چی باعث شد از جونش و زنش و بچهش بگذره و بره؟
آیه لب باز کرد:
_ #ایمانش! حس اینکه از جا موندههای کربلاست... بیتاب بود، همهی روزاش شده بود عاشورا، همهی شباش شده بود عاشورا! از هتک حرمت حرم
وحشت داشت، یه روز گریه میکرد و میگفت
دوباره به حرم امام حسین (ع) جسارت شده! بعد از هزار و چهارصد سال دوباره حرمت حرم رو شکستن، میگفت میخوام بشم دستای ابالفضلالعباس (ع) ؛ میگفت میخوام بشم علی اکبر؛ حرم عمهم رو به خاک و خون کشیدن؛
گریه میکرد که بذارم بره، پاهاش زنجیر من بود... رهاش که کردم پر کشید!
آخه گریههای سر نمازش جگرمو آتیش میزد. آخه هر بار سوریه اتفاقی میافتاد به خودش میگفت بیغیرت! مهدی بوی یاس گرفته بود... مهدی دیدنیها رو دیده بود و شنیده بود. اون صدای «هل من ناصر ینصرنی» رو شنیده بود. دیگه چی میخواید؟
ارمیا: _خودشو مدیون چی میدونست که رفت؟
حاج علی: _مدیون سیلی صورت مادرش، مدیون فرق شکافته شدهی پدرش، مدیون جگر پاره پارهی نور چشم پیامبر؛ مدیون هفتاد و دو سر به نیزه رفته؛ مدیون شهدای دشت نینوا، مدیون قرآن روی نیزهها!
ارمیا: _پس چرا مردم اون زمان نفهمیدن؟
حاج علی: _چون شکمهاشون از #حرام پر شده بود. که اگر شکمت از حرام پر نباشه، #شنیدن صداش حتی بعد از قرنها هم زیاد سخت نیست!
ارمیا: _از کجا بفهمم کدوم راه، راه حقه؟
حاج علی: _به صدای درونت گوش بده! کدوم رو فطرتت میپذیره؟ اسلامی که کودک 6 ماهه روی دست پدر پرپر میکنه یا اسلامی که مرحم میشه روی زخم یتیمها؟ اسلام دفاع از مظلوم شبیه اسلام امام حسین
علیهالسلامه یا اسلامی که جلوی چشمای بچهها سر میبُره؟
ارمیا: _شاید اونا هم خودشون رو حق میدونن! شاید اونا هم دلیل دارن که افتادن دنبال گرفتن حقشون! مگه نمیگن حضرت زهرا (س) هم دنبال فدک رفت؟ اونا هم شاید طلب دارن؛ امام حسین (ع) هم رفت دنبال حکومت، حاجی دفاع از کشور یه چیزه اما آدمایی که به ما ربط ندارن یه طرف دیگه، اصلا تو کتابهاتون نوشته سوریه آزاد نمیشه؛ چرا الکی بریم بجنگیم!
حاج علی: _فدک حق بود که ضایع شد. فدک حق امامت بود و خلافت، اصلا خلافت و امامت جدا از هم نبود، از هم جدا کردنش؛ حق رو از حقدارش گرفتن، فدک یعنی حکومت مطلق امیرالمومنین، حکومت امام حسین(ع).
ارمیا: _اینکه شد موروثی و شاهنشاهی! مردم باید انتخاب کنن!
حاج علی: _اونا آفریده شدن برای هدایت بشر! اونا #بالاترین_علم رو برای
هدایت بشر دارن، تو اگه بخوای یک نقاشی بکشی وقتی یه طرحی جلوته که از همه طرف بهش اشراف داری بهتر رسمش میکنی یا وقتی که فقط یک نقطه کوچیک از اون رو بینی؟ اونا
مُشرف به همه
هستن، به همهی حق و باطلها؛ به همهی هستها و نیستها، به همهی دروغها و راستیها شاید سوریه آزاد نشه، اما مهم تلاش ما برای #کمک به مظلومه مهم تلاش ما برای #حفظ حریم ولایته، امام حسین (ع) #میدونست اونجا همهی مردها کشته و زنها اسیر میشن. رفت تا به #هدف_بزرگترش برسه؛ از #عزیزترین چیزها و کسانش گذشت برای ما اسلام رو نگهداره، اصلا بحث #تکلیف و #وظیفهست؛ نتیجهش به ما ربطی نداره؛ البته اگر نتیجه ظاهری منظور باشه، ما مامور به وظیفهایم نه نتیجه!
ارمیا: _من گم شدم توی این دنیا حاجی، هیچکسی به دادم نمیرسه!
حاج علی: _نگاه کن! #چهارده چراغ روشنای دنیات هستن و چهارده دست به سمتت دراز شدن، تمام غرق شدههای این دنیا اگه اراده کنن و دست دراز کنن بیبرو برگرد قبولشون میکنن و نجاتشون میدن. خدا توبه کارا رو دوست داره.
آیه در سکوت نگاهشان میکرد.
"چه میکنی سیدمهدی؟ یارکشی میکنی؟ مگر یاد کودکیهایت کردهای که یار جمع میکنی برای بازیای که برایمان ساختهای؟"
*****
سال نو که آمد، احساسات جدید در قلبها روییده بود.
صدرا دنبال بهانه بود برای پیدا کردن فرصتی برای بودن با زن و فرزندش.
محبوبه خانم هم از افسردگی درآمده و مهدی بهانهی خندههایش شده بود؛ انگار سینا بار
دیگر به خانهاش آمده بود...
شب کنار هم جمع شده و تلویزیون میدیدند که محبوبه خانم حرفی را وسط کشید:
_میدونم رسمش اینجوری نیست و لیاقت رها بیشتر از این حرفهاست؛ اما شرایطی پیش اومد که هرچند اشتباه بود اما گذشت و الان تو این شرایط قرار گرفتیم. هنوز هم ما عزاداریم و هم شما، اما میدونم که باید از یه جایی شروع بشه، رها جان مادر، پسرم دوستت داره؛ قبولش میکنی؟ اگه نه هر وقت که بخوای میتونی ازش جدا شی! اگه قبول کنی و عروسم بمونی منت سرمون گذاشتی و مدیونت هستیم. حق توئه که زندگیتو انتخاب کنی، اگه جوابت مثبت باشه بعد از سالگرد سینا.....
نویسنده؛ سَنیه منصوری
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´