eitaa logo
مجردان انقلابی
14.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
😂 😂 🌴موقع آن بود كه بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابكار دربیایند. همه از در پوست نمى گنجیدند. جز عباس ریزه كه چون ابر بهارى مى ریخت😭 و مثل كنه چسبیده بود به فرمانده كه تو رو جان فك و فامیلت مرا هم ببر ، بابا درسته كه قدم كوتاهه ، اما براى خودم كسى هستم. اما فرمانده فقط مى گفت: «نه! یكى باید بماند و از چادرها مراقبت كند. بمان بعدا مى برمت» عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و بمكم»😒 وقتى دید نمى تواند دل فرمانده را نرم كند مظلومانه دست به آسمان بلند كرد و نالید:🤲 «اى خدا تو یك كارى كن. بابا منم بنده ات هستم» چند لحظه اى كرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یك هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و گرفت. همه حتى فرمانده تعجب كردند❗️😳 عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فكرى شد كه عباس حتما رفته نماز بخواند و راز و نیاز كند. وسوسه رهایش نكرد. آرام و آهسته با سر قدم هاى بى صدا در حالی كه چند نفر دیگر هم همراهى اش مى كردند به سوى چادر رفت. اما وقتى كناره چادر را كنار زده و دید كه عباس ریزه دراز كشیده و خوابیده ، غرق شد. پوتین هایش را كند و رفت تو. فرمانده صدایش كرد: «هِى عباس ریزه. خوابیدى؟ پس واسه چى وضو گرفتى؟» عباس غلتید و رو برگرداند و با صداى خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم» فرمانده با چشمانى گرد شده گفت: «حال كى را؟» عباس یك هو مثل اسپندى كه روى آتش افتاده باشد از جا جهید و زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه مى خوانم و دعا مى كنم كه بتوانم تو عملیات شركت كنم. حالا كه موقعش رسیده حالم را مى گیرد و جا مى مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یك به یك»😏 فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه كرد. بعد برگشت طرف بچه ها كه به زور جلوى خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید مى شدند. یك هو زد زیر خنده 😂و گفت: «تو آدم نمى شوى. یا الله آماده شو برویم» عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلى نوكرتم الان كه وقت رفتنه عمرى ماند تو خط مقدم نماز شكر مى خوانم تا نباشم»😍☺️ بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوى ماشین هایى كه آماده حركت بودند و فریاد زد: خداجونم شکرت 😂😂😂😂😂😂 منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک📚 @mojaradan