1_1304906845.mp3
1.58M
❤️🍃❤️
#فایل_صوتی
✍ رابطه صحیح زن و شوهر
📌 چرا توی خانواده در مقابل ما مقاومت شکل می گیره؟!
#دکترحمیدحبشی
حتماً گوش بدید عالیه👌
💕💕💕
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@mojaradan
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#خانومانه
چگونه برای #شوهرم لوند باشم؟!
✅نوع حرف زدن
❌با شوهرتون رسمی و اداری صحبت نکنید،همیشه وقتی قصد #عشوه_گری دارید نوع حرف زدن تون باید #کـــشدار باشه
حرف های عاشقانه ، درخواست ها ، خواهش ها و غیره رو باید کش دار بگید
✳️مثلا : سعیـــــــــــد ! منو نیگــــــا!
😉حالت بدن هم مهمه ! همیشه سر به سمت چپ یا راست باید خم باشه یا با موهاتون بازی کنید
@mojaradan
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
.
#پند_های_مولا_علی
پندهاییازامیرالمومنین(ع)🌱
#استاد_انوشہ C᭄
.
•۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰•
"❥| @mojaradan
8.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیشاپیش روز مادر به تمام مادران کشورم تبریک عرض میکنم😊☺️👍
#پیشاپیش_روز_زن_و_روز_مادر_مبارک
@mojaradan
🔆 #پندانه
✍ قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری
روزی طلبه جوانی که در زمان شاهعباس در اصفهان درس میخواند نزد شیخ بهایی آمد و گفت:
من دیگر از درسخواندن خسته شدهام و میخواهم دنبال تجارت و کار و کاسبی بروم، چون درسخواندن برای آدم، آب و نان نمیشود و کسی از طلبگی به جایی نمیرسد و بهجز بیپولی و حسرت، عایدی ندارد.
شیخ گفت:
بسیار خب! حالا که میروی حرفی نیست. فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو چند عدد نان بیاور با هم غذایی بخوریم و بعد هر کجا میخواهی برو، من مانع کسبوکار و تجارتت نمیشوم.
جوان با حیرت و تردید، سنگ را گرفت و به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره نمود و از مغازه بیرون کرد.
پسر جوان با ناراحتی پیش شیخ بهایی برگشت و گفت:
مرا مسخره کردهای؟ نانوا نان را نداد هیچ، جلوی مردم مرا مسخره کرد و به ریش من هم خندید.
شیخ گفت:
اشکالی ندارد. پس به بازار علوفهفروشان برو و بگو این سنگ خیلی باارزش است، سعی کن با آن قدری علوفه و کاه و جو برای اسبهایمان بخری.
او دوباره به بازار رفت تا علوفه بخرد ولی آنها نیز چیزی به او ندادند و به او خندیدند. جوان که دیگر خیلی ناراحت شده بود، نزد شیخ آمد و ماجرا را تعریف کرد.
شیخ بهایی گفت:
خیلی ناراحت نباش. حالا این سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دکان برو و بگو این سنگ را گرو بردار و در ازای آن، صد سکه به من قرض بده که اکنون نیاز دارم.
طلبه جوان گفت:
با این سنگ، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پول میدهند؟
شیخ گفت:
امتحان آن که ضرر ندارد.
طلبه جوان با اینکه ناراحت بود، ولی با بیمیلی و به احترام شیخ به بازار صرافان و جواهرفروشان رفت و به همان دکانی که شیخ گفته بود، رفت و گفت:
این سنگ را در مقابل صد سکه به امانت نزد تو میسپارم.
مرد زرگر نگاهی به سنگ کرد و با تعجب، نگاهی به پسر جوان انداخت و به او گفت:
قدری بنشین تا پولت را حاضر کنم.
سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت.
پس از مدت کمی شاگرد با دو مامور به دکان بازگشت. ماموران پسرجوان را گرفتند و میخواستند او را با خود ببرند.
او با تعجب گفت:
مگر من چه کردهام؟
مرد زرگر گفت:
میدانی این سنگ چیست و چقدر میارزد؟
پسر گفت:
نه، مگر چقدر میارزد؟
زرگر گفت:
ارزش این گوهر، بیش از ۱۰هزار سکه است. راستش را بگو، تو در تمام عمر خود حتی هزار سکه را یکجا ندیدهای، چنین سنگ گرانقیمتی را از کجا آوردهای؟
پسر جوان که از تعجب زبانش بند آمده بود و فکر نمیکرد سنگی که نانوا با آن نان هم نداده بود، این مقدار ارزش داشته باشد، با لکنتزبان گفت:
به خدا من دزدی نکردهام. من با شیخ بهایی نشسته بودم که او این سنگ را به من داد تا برای وامگرفتن به اینجا بیاورم. اگر باور نمیکنید با من به مدرسه بیایید تا به نزد شیخ برویم.
ماموران پسر جوان را با ناباوری گرفتند و نزد شیخ بهایی آوردند. ماموران پس از ادای احترام به شیخ بهایی، قضیه مرد جوان را به او گفتند.
او ماموران را مرخص کرد و گفت:
آری این مرد راست میگوید. من این سنگ قیمتی را به او داده بودم تا گرو گذاشته، برایم قدری پول نقد بگیرد.
پس از رفتن ماموران، طلبه جوان با شگفتی و خنده گفت:
ای شیخ! قضیه چیست؟ امروز با این سنگ، عجب بلاهایی سر من آوردهای! مگر این سنگ چیست که با آن کاه و جو ندادند ولی مرد صراف بابت آن ۱۰هزار سکه میپردازد.
شیخ بهایی گفت:
مرد جوان! این سنگ قیمتی که میبینی، گوهر شبچراغ است و این گوهر کمیاب، در شب تاریک چون چراغ میدرخشد و نور میدهد. همان طور که دیدی، قدر زر را زرگر میشناسد و قدر گوهر را گوهری میداند. نانوا و قصاب، تفاوت بین سنگ و گوهر را تشخیص نمیدهند و همگان ارزش آن را نمیدانند.
وضع ما هم همین طور است. ارزش علم و عالم را انسانهای عاقل و فرزانه میدانند و هر بقال و عطاری نمیداند ارزش طلب علم و گوهر دانش چقدر است و فایده آن چیست. حال خود دانی، خواهی پی تجارت برو و خواهی به تحصیل علم بپرداز.
پسر جوان از اینکه می خواست از طلب علم دست بکشد، پشیمان شد و به آموزش علم ادامه داد تا به مقام استادی بزرگ رسید.
@mojaradan
آسیب های BTS و موسیقی کره ای در نوجوانان .mp3
9.12M
🔴🎙آسیب های BTS و موسیقی کره ای در نوجوانان
آثار سوء شوو رقص موزیکال
تشویق به هرزگی
رابطه های حرام
🎙فایل صوتی شیخ قمی
#شیخ_قمی
مدت 18 دقیقه
حجم 8.6 مگ
#موسیقیBTS
#انیمه ANIME و آثار سوء آن
#جهادتبیین
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو - مسئولیت پذیر باش تا کامروا شوی!
🔥اگه یا باوری رو تو ذهنت پرورش ندی، مدام تو مسیر هدفت به مشکل برمیخوری
💥مسئولیت همه چیز با تو هست!
🔥اگه موفق میشی مسئولیتش با تو هست و اگه شکست میخوری بازم مسئولیتش با تو هست
💥یاد بگیر مسئولیت کارهات رو قبول کنی
@mojaradan
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت101 اگه این عملیات تموم بشه من چه خاکی تو سرم بریزم اینقدر به بود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت102
غلط کرده میفهمی غلط کرده
با تعجب دستم رو گرفت و گفت :
-آروم باش امیر مگه چی شده ؟
-تازه میگی چی شده تو مگه من رو نمی شناسی؟
-چرا می شناسم
-پس باید بدونی منی که با هیچ دختری حرف نمیزنم ،
منی که به هیچ دختری نگاه نمی کنم وقتی یه دختر رو میارم تو خونم وقتی میارمش جلوی چشمم یعنی اون دختر برام مهمه
برام خاصه
برام عزیزه اینقد برات سخت بود بفهمی
-با خونسردی گفت نه سخت نبود می دونم همون روزای اول فهمیدم،
از هول کردنات ، از غیرتی شدن و علی رو دس به سر کردنات
-ده لا مصب پس چرا گذاشتی داداشت بره خواستگاریش ؟
مگه منم داداشت نبودم لعنتی؟
-آروم باش امیر ،
بخدا من تمام تلاشم رو کردم ولی حریف علی نشدم ،
من نمی تونستم راز رفیقم رو نقل دهن زنا کنم تقریبا مطمعن بودم که ردش می کنه برا همین کوتاه اومدم
-از کجا مطمعنی علم غیب داری؟
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁