#یک_نکته_از_هزاران 🌱
مردى از برزخ
ابو عتيبه مى گويد:
در محضر امام باقر عليه السلام بودم جوانى وارد شد.
عرض كرد:
من اهل شام هستم دوستار شما بوده و از دشمنانتان بيزارم ولى پدرم دوستان بنى اميه بود و جز من اولادى نداشت .
او مايل نبود اموالش به من برسد، بدين جهت همه را در جايى مخفى كرد. پس از فوت او هر چه جستجو كردم ، مالش را پيدا نكردم .
حضرت فرمود:
دوست دارى او را ببينى و محل پولها را از خودش بپرسى ؟
عرض كردم :
بلى ! به خدا سوگند! شديدا فقير و نيازمندم .
امام عليه السلام نامه اى را نوشت و مهر كرد آنگاه فرمود:
امشب با اين نامه به قبرستان بقيع مى روى ، وسط قبرستان كه رسيدى صدا مى زنى يا ((درجان !)) يا ((درجان !))
شخصى نزد تو خواهد آمد، نامه را به ايشان بده و بگو من از طرف امام محمد باقر عليه السلام آمده ام . او پدرت را مى آورد سپس هر چه خواستى از پدرت بپرس !
آن مرد نامه را گرفت و شبانه به قبرستان بقيع رفت و دستورات حضرت را انجام داد.
ابو عتيبه مى گويد:
من اول صبح خدمت امام محمد باقر رسيدم تا ببينم آن مرد شب گذشته چه كرده است .
ديدم او در خانه ايستاده و منتظر اجازه ورود است . اجازه دادند من هم با ايشان وارد شدم .
به امام عليه السلام عرض كرد:
ديشب رفتم هر چه فرموده بوديد انجام دادم ، درجان را صدا زدم وى آمد به من گفت :
همين جا باش تا پدرت را بياورم .
ناگاه مرد سياه چهره اى را آورد، آتش سوزنده و دود جهنم و عذاب و قهر الهى قيافه اش را دگرگون ساخته بود.
درجان گفت :
اين مرد پدر تو است .
از او پرسيدم :
تو پدر من هستى ؟
پاسخ داد: آرى !
گفتم :
چرا قيافه ات اين چنين تغيير يافته ؟
جواب داد:
فرزندم من دوستدار بنى اميه بودم و آنان را بهتر از اهل بيت مى دانستم به اين جهت خداوند مرا عذاب كرد و به چنين روزگار سياهى گرفتار شدم و چون تو از پيروان اهل بيت پيغمبر بودى ، از تو بدم مى آمد، لذا ثروتم را از تو پنهان كردم . اما امروز از اين عقيده پشيمانم .
پسرم ! به باغى كه داشتم برو و زير درخت زيتون را بكن پولها را درآور كه مجموعا صدهزار درهم است . پنجاه هزار دهم آن را به امام محمد باقر تقديم كن و پنجاه هزار درهم ديگر آن را خودت خرج كن !
________________________
امام باقر(ع ) نورى درخشان
ابوبصير مى گويد:
در محضر امام محمد باقر وارد مسجد شدم ، مردم در رفت و آمد بودند. حضرت به من فرمود:
از مردم بپرس مرا مى بينند؟
من به هركس كه رسيدم پرسيدم :
امام باقر را ديده اى ؟
مى گفت :
نه ! با اينكه همانجا ايستاده بود.
در اين وقت ابو هارون مكفوف (نابينا) وارد شد.
امام عليه السلام فرمود:
اكنون از ابو هارون بپرس كه مرا مى بيند يا نه ؟
من از او پرسيدم :
امام باقر را ديده اى ؟
پاسخ داد: آرى !
آنگاه به حضرت اشاره كرد و گفت :
مگر نمى بينى امام اينجا ايستاده است .
پرسيدم :
از كجا فهميدى ؟ (تو كه نابينا هستى .)
پاسخ داد:
چگونه ندانم با اينكه امام نورى درخشان است ؟
آرى حقيقت را با چشم ديگرى بايد ديد.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
♦️ شخصی از معتمدین #اصفهان نقل میکرد که در ایام جوانی، زمانی که تازه #ازدواج کرده بودم، #خواب_دیدم که در حیاط منزلمان در کنار حوض آب نشستهام ناگهان از میان چاه آب، مار بزرگی سر بیرون آورد و پاهایم را نیش زد. این مطلب گذشت و باز چند شب دیگر خواب دیدم که یک #مار_دو_سر ، هر دو پای مرا تا زانو بلعیده است و من در #عالم_خواب به شدت زجر می کشیدم. و بازفردای آن روزخوابی قریب به این مضمون دیدم،این #خواب های عجیب و معنی دار، من را به فکر انداخت که حتما مفهوم آن را پیدا کنم و به دنبال سرّ آن بگردم.نزدیکی های #ماه_مبارک_رمضان بود که در چهار باغ بالا، جناب #صمصام را دیدم که روی سکویی نشسته بودند و خوشه ای انگور را دانه دانه می کردند و یکی به اسبشان می دادند و یکی خودشان می خوردند. رفتم نزدیک ایشان و سلام کردم. ایشان هم جوابی گفتند و انگورها را دانه می کردند. من هم فرصت را غنیمت شمردم و داستان خواب هایم را برای ایشان نقل کردم. جناب صمصام هم وقتی انگورخوردنشان تمام شد بدون این که حتی سرشان را بالابیاورند فرمودند: چرا #میذاری #زنت با #پای_لخت وبدون جوراب توی #کوچه و #خیابون قدم بزنه؟ اون #مارها ، نگاه #جوونهای #نامحرم محله است که پاهای تو را نیش می زنند. بنده که از این تعبیر عجیب جناب صمصام یکه خورده بودم و اشاره دقیق ایشان مرا حیرت زده کرده بود، عرض کردم :آقا پس چرا مارها پاهای مرا نیش میزدند و میجویدند؟چرا پاهای زنم را در خواب ندیدم؟ ایشان باز فرمودند:به خاطر این است که تو به همسرت اجازه می دهی‼️ با پاهای لخت توی کوچه قدم بزند.‼️ اگر تو به او #تکلیف_کنی که #حجاب بگیرد او حتما قبول می کند. پس مسئول این گناه خود تو هستی! مارها هم پای تو را نیش می زنند. این سخن جناب صمصام آن قدر عجیب و با نفوذ بود که من همان لحظه سراسیمه به خانه رفتم و با همسرم ماوقع را در میان گذاشتم. ایشان هم سفارش جناب را اطاعت کردند پوشش خود را اصلاح کردند.
🔴 غبار روبی از چهره صمصام، صفحه ۱۲۹
(بسم رب امام زمان (عج))
ان شاءالله قرار هستش از امروز چله زیارت عاشورا به نیابت از شهدا به ویژه شهید احمدی جوان،هدیه به امام زمان ( عجل الله) و مادر گرامی شون حضرت نرجس خاتون شروع کنیم .
می توانید زیارت عاشورا را به صورت صوتی روزانه در خانه پخش کنید تا اعضای خانواده هم استفاده کنند و یا اگر درگیر هستید نیز شرکت در چله به صورت صوتی پیشنهاد می شود.
ان شاءالله از امروز چله شروع می شود و روز اول و یا دوم محرم به پایان می رسد .
https://eitaa.com/joinchat/4139123119Cad71ead095
34.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌این کلیپ رزق ویژه امروز شماست🌿
از کنار این رزق راحت نگذرید...
زندگیهاتون لبریز از برکات مادی و معنوی🦋💐
#صلوات یادتون نره🌹
#تربیت_تخصصی_کودک_و_نوجوان
┏━━━🍃🍂━━━┓
https://eitaa.com/joinchat/1165885700C2712e4c8b0
┗━━━🍂🍃━━━┛
.
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
‼️روایتی غریب و سوزناک از وقایع بعد از شهادت شیخ فضل الله نوری (۹ مرداد ۱۲۸۸)، کیفیت غسل و کفن و دفن ...😭😥‼️
در اثر تلاطم و طوفان یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش به زمین افتاد
جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه مقابل در حیاط روی یک نیمکت گذاشتند جمعیت کثیری ریخت توی حیاط محشری برپا شد مثل مور و ملخ از سر و کول هم بالا می رفتند همه می خواستند خود را به جنازه برسانند دور نعش را گرفتند و آنقدر با قنداق تفنگ و لگد به نعش زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهانش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد . هر که هر چه در دست داشت میزد آنهایی هم که دستشون به نعش نمیرسید تف می انداختند
به همه مقدسات قسم که در این ساعت گودال قتلگاه را به چشم خودم دیدم یک مرتبه دیدم یک نفر از سران مجاهدین مرد تنومند و چهارشانه بود وارد حیاط نظمیه شد غریبه بود جلو آمد بالای جنازه ایستاد جلوی همه دکمه های شلوارش را باز کرد و روبروی اینهمه چشم شُر شُر به سر و صورت آقا شاشید!
▪️تحویل جنازه
عده ای از صاحب نفوذها یپرم ارمنی را از عواقب سوزاندن نعش شیخ و تحویل ندادن می ترسانند . یپرم راضی میشود و می گوید : بسیار خوب ... به نظمیه تلفون کنید که لاشه را به صاحبانش رد کنند. سه نفر از بستگان شیخ شهید و سه نفر از نوکر هایش توی آن تاریکی توپخانه در گوشهای با یک تابوت منتظر تحویل جنازه بودند. آقا لخت و عور آن گوشه همینطور افتاده بود لا اله الا الله جنازه را در تابوت گذاشتیم و با دو مجاهد ما را راهی کردند.
▪️جنازه را وارد حیاط خلوت خانه شیخ کردند. شیخ ابراهیم نوری از شاگردان شیخ جنازه را غسل داد.
بعد کفن کردیم و بردیم در اطاق پنج دری میان دو حیاط کوچک پنهان کردیم.
سر مجاهد ها را گرم کردیم. بعد تابوت را با سنگ و کلوخ و پوشال و پوشاک پر و سنگین کردیم.
یک لحاف هم تا کرده روی آن کشیدیم تابوت قلابی را با آن دو نگهبان سر قبر آقا فرستادیم. متولی قبرستان که در جریان بود مثلاً نعش را دفن کردو آن دو نگهبان با تابوت به نظمیه برگشتند.
صبح اوستا اکبر معمار آمد و درهای اطاق پنج دری را تیغه کردیم و رویش را گچکاری کردیم.
♦️دو ماه بعد از شهادت شیخ در اتاق پنج دری را شکافتیم جنازه در آن هوای گرم همانطور تر و تازه مانده بود. جنازه را از آنجا برداشتیم و به اتاقی دیگر آن سوی حیاط منتقل کردیم و دوباره تیغه کردیم.
♠️ کم کم مردم فهمیدند که نعش شیخ نوری در خانه است می آمدند پشتدیوار فاتحه می خواندند و می رفتند. از گوشه و کنار پیغام میدادند امامزاده درست کردید؟! ۱۸ ماه از شهادت شیخ گذشته بود. بازاری ها بخیال میافتند دیوار را بشکافند و جنازه را برداشته دورشهر بیفتند و وااسلاما و واحسینا راه بیندازند. پیراهن عثمان برای مقصد خودشان.
🕌حاج میرزا عبدالله سبوحی واعظ میگوید یک روز زمستانی خانم شیخ مرا خواست. دیدم زار زار گریه میکند گفت دیشب مرحوم آقا رو خواب دیدم که خیلی خوش و خندان بود ولی من گریه میکردم آقا به من گفت گریه نکن همان بلاهایی را که سر سیدالشهدا آوردند ، سر من هم آوردند. اینها می خواهند نعش مرا در بیاورند زود آن را به قم بفرست.
همان شب تیغه را شکافتیم و نعش را در آوردیم. با اینکه دو تابستان از آن گذشته بود و جایش هم نمناک بود اما جسد پس از ۱۸ ماه همانطور تر و تازه مانده بود فقط کفن کمی زرد شده بود به دستور خانم دوباره کفن کردیم و نمد پیچ نمودیم به مسجد یونس خان بردیم و صبح به اسم یک طلبه که مرده آنرا با درشکه به امامزاده عبدالله بردیم و صبح جنازه را با دلیجان به طرف حضرت معصومه حرکت دادیم.
شیخ شهید در زمان حیات خود در صحن مطهر برای خودش مقبرهای تهیه کرده بود و به سید موسی متولی آن گفته بود این زمین نکره یک روز معرفه خواهد شد
نزدیک قم کاغذ به متولی نوشتیم که زنی از خاندان شیخ فوت کرده می خواهیم در مقبره شیخ دفنش کنیم و به هادی پسر شیخ سپردیم در هنگام دفن جلو نیاید تا فکر کنند واقعا میت زن است و قضیه لو نرود. شب جنازه در مقبره ماند صبح خیلی سریع قبری به حد نصاب شرعی کندیم و با مهر تربتی که خانم داده بود جنازه را درون قبر گذاشتیم نعش پس از ۱۸ ماه کمترین بوی عفونتی نداشت.
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.
این آیه ای است که روی قبر شهید حاج شیخ فضل الله نوری نوشته شده است .
📗کتاب سرّ دار به قلم تندرکیا نوه شیخ شهید، نشر صبح ۱۳۸۹/ چاپ سوم - ص ۵۲ - ۷۲
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
نفهم ترين انسان
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
اگر شرابخوار به خواستگارى آمد نبايد او را پذيرفت ، چون صلاحيت ازدواج ندارد، سخنانش را نبايد تصديق نمود، هرگاه براى كسى واسطه شود نبايد او را قبول نمود. و نمى توان به او اعتماد كرد، هر كس به شرابخوار امانتى بسپارد چنانچه از بين برود، خداوند به صاحب امانت پاداشى نمى دهد و امانت از دست رفته او را جبران نمى كند.
سپس فرمود: مايل بودم شخصى را سرمايه بدهم براى تجارت به كشور يمن برود، خدمت پدرم حضرت امام باقر عليه السلام رسيدم و عرض كردم :
مى خواهم به فلانى براى تجارت سرمايه بدهم ، نظر شما چيست ؟ صلاح است يا نه ؟
فرمود:
مگر نمى دانى او شراب مى خورد؟
گفتم :
از بعضى از مؤ منين شنيده ام مى گويند او شراب مى خورد.
فرمود: سخنان آنان را تصديق كن ! چون خداوند درباره پيامبر مى فرمايد: پيغمبر به خدا ايمان دارد و مؤ منين را تصديق مى نمايد، بنابراين شما بايد مؤ منين را تصديق كنى .
آنگاه فرمود:
اگر سرمايه را در اختيار او بگذارى ، سرمايه نابود شود و از بين برود خدا تو را نه اجر مى دهد و نه امانتت را جبران مى كند.
گفتم :
براى چه ؟
فرمود: خداوند مى فرمايد:
لا تؤ توا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قياما (48)
اموالى را كه خداوند آن را مايه زندگيتان قرار داده به نادانان ندهيد.
آيا نادانتر از شرابخوار وجود دارد؟
پس از آن فرمود:
بنده تا شراب نخورده هميشه در پناه خدا است و در سايه لطف او اسرارش پرده پوش مى شود.
هنگامى كه شراب خورد سرش را فاش مى كند و او را در پناه خود نگه نمى دارد.
در اين صورت گوش ، چشم ، دست و پاى چنين شخص ، هر كدام شيطان است او را به سوى هر زشتى مى برد و از هر خوبى باز مى دارد
________________________
درجات دهگانه ايمان
عبدالعزيز قراطيسى مى گويد:
امام صادق عليه السلام به من فرمود:
اى عبدالعزيز! ايمان ده درجه دارد، مانند نردبان كه ده پله دارد و همانند نردبان بايد پله پله از آن بالا رفت .
كسى كه در درجه دوم است ، نبايد از كسى كه در درجه اول مى باشد، انتقاد كند و بگويد: تو ايمان ندارى .
و آدمى كه در درجه اول ايمان است ، بايد به روش خود ادامه دهد تا برسد به آن كس كه در درجه دهم است .
اى عبدالعزيز! كسى كه ايمانش در مرتبه پايين تر از توست او را بى ايمان ندان ! تا كسى كه ايمانش بالاتر از توست ، تو را بى ايمان نداند.
وقتى كه ديدى كسى پايين تر از توست او را با مهر و محبت به درجه خود برسان و چيزى را كه تاب و تحمل آن را ندارد، بر او تحميل مكن ! تا او را بشكنى و اين كار خوب نيست . زيرا هر كس دل مؤ منى را بشكند بر او واجب است شكستگى دل او را جبران كند.
آنگاه فرمود:
مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم ايمان (كه بالاترين درجات ايمان است ) قرار داشت
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#احکام_دین ☀️🍃
تعریف نافله
پرسش :نافله چیست؟
پاسخ :به نمازهاى مستحبى «نافله» می گویند. تعداد این نمازها بسیار است و از میان آن ها، نافله هاى شبانه روزى بیشتر سفارش شده است.
تعداد نافله های روزانه
پرسش :نافله های یومیه چند رکعت می باشد؟
پاسخ :نافله هاى شبانه روزى عبارتند از: نافله ظهر هشت رکعت و نافله عصر نیز هشت رکعت است، نافله مغرب چهار رکعت و نافله عشا دو رکعت است که نشسته خوانده مى شود، نافله شب یازده رکعت و نافله صبح دو رکعت است و چون دو رکعت نافله عشا یک رکعت حساب مى شود، مجموع این نافله ها سى و چهار رکعت خواهد بود، ولى در روز جمعه سى و هشت رکعت است زیرا چهار رکعت به نافله ظهر و عصر اضافه مى شود. (همه نافلهها دو رکعت دو رکعت خوانده مىشود).
وقت نافله ظهر
پرسش :نافله ظهر چه موقع خوانده می شود؟
پاسخ :وقت نافله ظهر قبل از نماز ظهر است، از اوّل ظهر تا موقعى که سایه شاخص که بعد از ظهر پیدا شود بیشتر از دو هفتم طول شاخص شود، مثلًا اگر طول شاخص هفت وجب است هر وقت مقدار سایه اى که بعد از ظهر پیدا مى شود بیشتر از دو وجب شود وقت نافله ظهر تمام شده است.
وقت نافله عصر
پرسش :نافله عصر چه موقع خوانده می شود؟
پاسخ :نافله عصر قبل از نماز عصر خوانده مى شود تا موقعى که سایه شاخص به چهار هفتم آن برسد.
وقت نافله مغرب
پرسش :نافله مغرب چه موقع خوانده می شود؟
پاسخ :وقت نافله مغرب بعد از نماز مغرب است تا موقعى که سرخى طرف مغرب که بعد از غروب آفتاب پیدا مى شود از بین برود.
وقت نافله عشاء
پرسش :نافله عشاء چه موقع خوانده می شود؟
پاسخ :وقت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا است تا نصف شب، و بهتر است بعد از نماز عشا بلافاصله خوانده شود.
وقت نافله صبح
پرسش :نافله صبح چه موقع خوانده می شود؟
پاسخ :وقت نافله صبح پیش از نماز صبح است از طلوع فجر تا آشکار شدن سرخى در طرف مشرق و مى تواند آن را بعد از نماز شب بلافاصله به جا آورد هر چند احتیاط آن است که نماز نافله نزدیک صبح باشد.
خواندن نافله نماز صبح بعد از نماز شب
پرسش :آیا می توان نافله صبح را بعد از نماز شب خواند؟
پاسخ :مانعی ندارد ولی برای کسی که نماز شب را سر شب خوانده خلاف احتیاط است. و منظور از سر شب قبل از نصف شب می باشد
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
هدایت شده از ص محمدی نژاد
12.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ مثل موریانه ای که چوب رو از درون تهی میکنه
#حجاب رو از ماهیت اصلی خودش دور کردن ...
⚠️کارشون رسیده به اینجا که از تو تخت خواب عکس میذارن
🆘 @Roshangari_ir
روشنگری در روبیکا:
®️ Rubika.ir/roshangari_ir
24.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیاییم مراقب خودمون باشیم
🌺🌺
نوع جارو كردنش كمى ناشيانه بود؛ تا حالا، در طى صدها روز دهها پاكبان را ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛ بنا بر شمّ پليسيم، رفتم تو نخش؛
كم كم اين مشكوك بودنش رفت روی مخم. در كيوسك رو باز كردم و صداش كردم «عزيز، خوبى؟ يک لحظه تشريف بيار».
خيلى شق و رق، آمد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش، خيلى شسته رفته جواب داد: «سلام. در خدمتم سركار. مشكلى پيش آمده؟»
از لحن و نوع برخوردش جا خوردم. نفسهاش تو سرماى سحرگاه ابر ميشد؛ به ذهنم رسيد دعوتش كنم داخل. لحن خودم را كمى دوستانهتر كردم: «خسته نباشى، بيا داخل يه چايى با هم بزنيم».
بعد تكه پاره كردن چند تا تعارف، آمد داخل و نشست. آن يكى هدفون را هم از گوشش درآورد.
دنباله سيم هدفون را با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقهاش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو ميشد.
پرسيدم «چى گوش ميدهى؟». گفت: «يک كتاب صوتى به زبان انگليسي». كنجكاوتر شدم: «انگليسى؟! موضوعش چيه؟»
گردنش را كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى».
شكّم ديگر داشت سر ريز ميشد! «فضولى نباشه؛ واسه چى يک همچی چيزى را مىخوانید؟».
با يک حالت نيم خنده تو چهرهاش گفت: «چيه؟ به يک پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟... به خاطر شغلمه»
استكانى را كه داشتم بالا مىبردم وسط راه متوقف كردم و با حالت متعجبتر پرسيدم: «متوجه نميشوم، اين اقتصاد و سنجش و اين داستانها چه ربطي به كار شما دارد؟»
نگاهش يک لحظه برگرداند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: «من استاد هستم تو دانشگاه.»
قبل از اينكه بخواهم چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد: «من پدرم پاكبان اين منطقه است. آقاى عزيزى. در مورد شما و دو تا دختر باهوش شما هم براى ما خيلى تعريف كرده جناب حيدرى پور. من دكتراى اقتصاد دارم و دو تا داداشم يكي مهندس است و آن يكى هم دارد دكترايش را مي گيرد. هرچى به پدرم ميگويم زير بار نمىرود که خودش را بازخريد کند؛ ما هم هر ماه روزهايي را به جاى پدرمان ميآيم كار مىكنيم كه استراحت كند. هم كمكش كرده باشيم هم يادمان نرود با چه زحمتى و چطورى پدرمان ما را به اينجا رساند.»
چند لحظه سكوت فضاى كيوسك را گرفت و نگاهمان تو هم قفل بود. استكان را گذاشتم روی ميز و بلند شدم رفتم سمتش. بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد. قدر باباتم بدان. خيلى آدم درست و مهربان و شریفی است...
بر اساس داستانى واقعى،
به قلم على رضوىپور، روانشناس و مربى زندگى.
⊱⋅━─━─━──❤️🔥⋅⊰
🐚 @DeLeToO
⊱⋅━─━─━──❤️🔥⋅⊰
.
♻️ دیدار دو فرزند شهید هستهای با رهبر انقلاب
در حاشیه نمایشگاه دستاوردهای صنعت هستهای کشور در حسینیه امام خمینی (ره) دو فرزند شهید هستهای (علیرضا احمدی روشن و آرمیتا رضایینژاد) با رهبر انقلاب دیدار کردند.
🔺برای دیدن یادداشتهای حمید رسایی عضو کانال شوید🔻
https://eitaa.com/joinchat/389677056C798a6dc5a1