- مخاطبِ خاص
از ترک اعتیاد سخت تر ؛ ترک کردن کسایی که خیلی دوسشون داریم ؛ نه که بگم چون یه تَرگل بَرگلِ شیرین زبو
کلیدو انداختم توی قفل ؛ هنوز نچرخونده بودمش که صدای آلوده به بغضی از پله های طبقه بالا تمام حواسمو جلب خودش کرد ؛ با نوک پا قدم برداشتم، جوری که حتی خودمم صدای پامو نمیشنیدم سرک کشیدم . علی بود ! پسربچه طبقه بالایی اگه درست یادم باشه ۸ سال بیشتر نداشت ؛
از چهره درهم و چشمهای پف کردش مشخص بود یه دل سیر گریه کرده ؛ ولی همچنان بغض داشت خفش میکرد، اونقدر که دندونهای کوچیکش روی هم جفت نمیشدو دائم از روی عصبانیتُ حرص میلرزد .
- علی ؛ اینجا چیکار میکنی ؟!
اشک هاشو با یقه آستینش پاک کردو با صدایی که سعی میکرد نلرزه گفت:
± سحر اسباب بازی مورد علاقمو شکست مسیح !
چنتا پله دیگه بالا رفتمُ تنِ کوچیکشو بین آغوشم جا دادم ،
± خوب؛ چرا چیزی نگفتی بهش ؟!
سرشو رو از قفسه سینم برداشت با چشمهای گرد شده زل زد بهم
- اخه ؛ اخه سحرو دوسش دارم !
اصلا تو میدونی دوست داشتن چیه مسیح ؟!
تنِ لرزون علی رو دوباره کشیدم توی آغوشم ؛
یاد خودم افتاده بودم ؛ با این تفاوت که سحر اسباب بازی علی رو شکستِ بودو تو قلبِ منو ، منم یه دل سیر گریه کردم ؛ منم از عصبانیت لرزیدم ؛ منم مچاله شدم تو خودمو جیکم درنیومد فقط چون دوست داشتم !
من معتادِ تو بودم نسخ عطر پیرهنت ؛
امان از روزی که رفتیُ داغ گذاشتی رو دلِ هزار و یک تیکم !
± مسیح ؛ اصلا تو تاحالا کسیو دوست داشتی ؟!
- من ؟! نه ؛ اره ؛ نمیدونم حقیقتاً من دیگه خودمم دوست ندارم علی :)
واگویههایمسیح
چای میچسبد به سرما ، با تو حتی بیشتر !
زندگی زیباست اما ، با تو حتی بیشتر . .
هدایت شده از منِ بیاو (:
خیلی وقت بود منتظرِ این فرصت بودم
که حرف های در گلو بغض شده ام را بزنم ، و او نگاهم کند و چیزی را بگوید که میخواهم .
اما . .
اما چیزی نگفت :)
و حرف هایی را که به سختی ، با سردیِ دستانم و دردی که در قفسه سینه ام پیچیده بود به زبان آوردم ، شد آخرین حرف ها .
منِ بی او به وقوع پیوست : )
وقت رفتن کاش در چشمم نمیغلتید اشک
آخرین تصویرِ او در چشمهایم تاربود ..