🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
#سفرنامه_دمشق
خاطرات همسر شهید مدافع حرم
#سردار_حاج_حمید_مختاربند
#قسمت_سوم
اگر از خودگذشتگی نباشد باب شهادت بسته میشود. اگر انسان فقط حول محور زندگی خود بچرخد، ایثار رنگ میبازد.
اگر انسان فقط در بند خوشی و لذت خود و خانواده ی خود باشد و بیتفاوت نسبت به ظلمِ ظالمان و وضع مظلومانِ دیگر کشورها، هیچگاه از قفس تن، پرواز نخواهد کرد.
من حاج حمید را تشنهای یافتم که به دنبال نوشیدن آب حیات ابدی است و این مقصود را در این هجرت و جهاد دیده است.
او در دنیا زیسته بود ولی به آن دل نبسته بود، وقتی دنیا را محل تجارت با خدا و فرصتی برای جمع آوری توشه سفر آخرت بدانی، دل کندن آسان میشود و حاج حمید به راحتی از خانواده دل کند و مشتاقانه به جهاد در راه خدا شتافت آن هم در سرزمینی دور و غریب....
حاج حمید بعد از رفتن به سوریه هر چند روز یکبار تماس میگرفت و جویای حالمان میشد.
یک ماه بعد از رفتنش بود که نوه ی ششم دختری ما به دنیا آمد، نامش را محمدحسن گذاشتیم.
در تماس تلفنی که با حاج حمید داشتم خبر تولد محمدحسن را به ایشان دادم و ازشان خواستم که بعد از این مدت سفری به ایران داشته باشند، ولی حاجی گفت که حالا زود است و باید مدتی آنجا بماند.
گفت اگر صبر کنی میتوانم پس از مدتی شما را برای زیارت به سوریه بیاورم.
در ایام غیبت حاجی من از فرصت استفاده میکردم و مرتب به اهواز میرفتم.
مادرم درگیر بیماری سختی شده بود و من از این فرصت برای رسیدگی به حال مادرم استفاده میکردم.
سفر اول حاجی به سوریه حدود سه ماه طول کشید و ایشان آبان ماه ۹۳ به ایران برگشت و برای اولین بار توانست نوهی جدیدمان را ببیند.
بچهها نیز به دیدار پدر آمدند. توقف حاجی زیاد طول نکشید، حدود یک هفته ماند و دوباره به سوریه برگشت ولی گفت که زمینه سفر ما به سوریه را فراهم خواهد کرد و این وعده در آذر ماه ۹۳ تحقق یافت...
ادامه دارد
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
@mokhtareharam
10.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🌿🌷🌿🌷
#سفیر_عشق
#قسمت_سوم
🌷شهیدمدافع حرم
#سردار_حاج_حمید_مختاربند
آمد تا از نزدیک با خواهران، برادران،
پدر و مادر دلسوخته اش وداع کند.
قسمتی از خانه که سالها پیش حسینیه شده بود؛ میزبان حاج حمید شد.
🌷🌿🌷🌿🌷
#حسینیه_شهیدان_مختاربند
#شوشتر
@mokhtareharam
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
#سفیر_عشق
روایت تشییع و دواع با شهید مدافع حرم
#سردار_حاج_حمید_مختاربند
از زبان فرزند شهید
#قسمت_سوم
همان شب حاج حمید برای آخرین بار مهمان خانه پدری شد.
خانه ای که سالها در آن قدکشیده بود، ازدواج کرده بود و چندسالی با همسر و فرزندانش در آنجا زندگی کرده بود.
حاج حمید آمد تا از نزدیک با خواهران و برادران و پدر و مادر دل سوخته اش وداع کند.
قسمتی از خانه که سالها به نیت برادر شهیدش، محمود، حسینیه شده بود و اکنون مزین به تصاویر مطهر شهدای فامیل بود، میزبان حاج حمید شد.
پدر ، مادر ، برادران ، خواهران و اقوام دور و نزدیک برای آخرین بار به نیابت از عزیزشان، تابوت مطهر را در آغوش کشیدند و بوییدند و بوسیدند و نجواها در گوشش زمزمه کردند....
ادامه دارد
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@mokhtareharam
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
#مادرانه
خاطرات مادر شهید مدافع حرم
#سردار_حاج_حمید_مختاربند
#قسمت_سوم
دوم دبیرستان بود که زمزمه های انقلاب در شوشتر به گوش می رسید.
دایی اش در آن زمان در تهران دوران سربازی را می گذراند. او سفری به تهران داشت و همراه دایی اش مقداری کتاب و اعلامیه ی انقلابی تهیه کرد و به شوشتر آورد.
یک روز که برای زیارت و گردش به مقام صاحب الزمان رفته بودیم،به همراه دوستانش با یک عدد رادیو راهی تپه های اطراف آنجا شد. بعدها فهمیدم که نوار سخنرانی امام خمینی را می برند و مخفیانه گوش می دهند، از روی آن اعلامیه می نویسند و بین مردم پخش می کنند.
کم کم مبارزات علیه رژیم در شوشتر در حال شکل گیری بود. حاج حمید و برادرهایش شبها تا دیر وقت درس می خواندند و بعد می خوابیدند ،صبح که می خواستم برای نماز بیدارشان کنم می دیدم که خانه نیستند و این موضوع تا مدتها ادامه داشت.
یک روز عموی بچه ها آمد و گفت: خیلی از شعارها و دیوارنویسی های شهر را پسرهای شما شبانه انجام می دهند. بیشتر مواظب آنها باش. من هم گفتم آنها را به خدا سپرده ام. وقتی می دیدم فعالیت انقلابی می کنند جلوی آنها را نمی گرفتم...
ادامه دارد
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
@mokhtareharam
#قسمت_سوم
خرداد سال ۱۳۴۲ شمسی با محرم ۱۳۸۳ قمری مطابق شده بود. امام خمینی به دلیل اعتراض به کاپیتولاسیون درزندان بودند. در نوروز همان سال فاجعه فیضیه و کشتار طلاب اتفاق افتاده بود و فضای جامعه آماده انفجار بود. طیب نیز مانند هر سال دسته عزاداری خود را در خیابان حرکت داد و خود پیشاپیش آن به سر و سینهی خود میزد. اما ظاهر علم دسته با هر سال تفاوت داشت. بر روی علم، عکسهای امام خمینی نصب شده بود.
در زمانی که بردن نام امام، مجازات سختی در پی داشت، مشخص است که بالا بردن تمثال ایشان در بین جمعیت، چه عواقبی در پی دارد. اما طیب به این موضوع توجه نداشت و خود را آمادهی فداکاری کرده بود. مرحوم حاج رضا حدادعادل در این رابطه میگوید: «دستهی طیب، شب عاشورا ـ۱۲ خرداد-، طبق معمول همه ساله از تکیه بیرون آمد. طیب در جلوی علامت تکیه در حرکت بود و سینهزنها پشت سرش آرام آرام حرکت میکردند. آن شب بر خلاف سالهای قبل، عکسهای امام به سینهی علامت نصب بود. اتومبیل دربار کنار خیابان ایستاد. رسول پرویزی معاون علم پیاده شد و سریعاً جلوی طیب آمد و پس از سلام گفت طیب خان این کاری که کردهای کار درستی نیست. آن عکسها را بردار.
طیب گفت من عکسها را بر نمیدارم.
پرویزی گفت طیب خان بدجوری میشود.
طیب با متانت و وقاری که مخصوص خودش بود، خیلی صریح گفت بشود.
در روز ۱۵ خرداد، طیب با تعطیل کردن میدان بارفروشها، موجب شد که تظاهرات با شور بیشتری صورت گیرد و تأثیر بیشتری داشته باشد. به گفتهی شهید عراقی، رژیم «از طیب توقع داشت که حداقل مثلاً جلوی این تظاهرات را در داخل میدان بگیرد. ولی خوب طیب این کار را نمیکند. وقتی او را میگیرند و میبرند. از او میخواهند یک فرم را امضا کند و آزاد شود. تقریباً مسئله این بوده که یک پولی آقای خمینی به من داده که بیایم همچنین حادثهای را خلق بکنم و من هم آمدهام مثلاً یک ۲۵ زار (ریال) دادهام و مردم این کارها را کردهاند. وقتی میگذارند و میگویند این حرف را بزن، قبول نمیکند. نصیری تهدیدش میکند و این هم به نصیری فحش میدهد!».
سید تقی درچهای میگوید: «او را شکنجه کردند و گفتند بگو از خمینی پول گرفتهام و این غایله را راه انداختهام. گفته بود من عمر خودم را کردهام. بنابراین حاضر نیستم در پایان عمر خود به کسی که جانشین ولی عصر (عج) است و مرجع تقلید هم هست تهمت بزنم.
من به امام حسین علیهالسلام و دستگاه او خیانت نمیکنم ...
ادامه دارد
@mokhtareharam