#تلنگر🌸
هرگــز از بخشندگیِ الله ناامید نشو
تا می توانی اسـتـغـفـار کن
مگـــذار😈شیطان و نفس با ترفند ترساندنت از بزرگی گناهت و ادعای نبخشیدن از سوی حق تو را از درگاهِ بسیار بخشاینده و بسیار مهربانی چون الله جل جلاله دور کنند اوست که وعده کرده ای بنده بسوی من بیا و بخشش بخواه تا ببخشمت
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
زندگی حکایت
قدیمی کوهستان است
صدا میکنی ومیشنوی
پس به نیکی صدا کن
تا بـه نیکی به تو پاسخ دهد...
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
شخص فقیری زن خود را گفت که قدری پنیر بیاور که خوردن آن معده را قوت دهد و بنیه را محکم و اشتها را زیاد می کند.
زن گفت: پنیر در خانه نداریم!
مرد گفت: بهتر به جهت آن که پنیر معده را به فساد می اندازد و بن دهان را سست می کند.
زن گفت: ای مرد! از این دو قول مختلف و متضاد کدام را اختیار کنم؟
مرد گفت: اگر پنیر باشد قول اول را و اگر نباشد قول دوم را!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸كی سرش به تنش زیادی می كند؟
آدم رو راستی بود، حاشیه نمی رفت.
لب مطلب را صاف می گذاشت كف دست آدم. فرمانده با این خصوصیات البته كم نداشتیم. امر مهمی كه پیش می آمد و نیاز به نیروی تازه نفس پیدا می كردند، مثل شرایط عملیاتی و ضربتی، می آمدند به سنگر می گفتند:«خب، ناگفته معلوم است كه كار ما دوباره گیر كرده و چند نفر بسیجی بی ترمز كه از جان خودشان سیر شده باشند و سرشان به تنشان زیادی كرده باشد می خواهیم! چراغ اول را كی روشن می كند؟ بجنبید می خواهیم برویم وقت نداریم، بعداً نیایید بگویید پارتی بازی كردید درشت ها و خوشگل ها و مخلص هایش را سوا كردید!»😂😂
#طنز جبهه
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت طنز😁
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
دست و پا بریدهای، هزارپایی را بکشت.
صاحبدلی برو گذر کرد و گفت:
سبحان الله!
با هزارتا پایی که داشت،
چون اجلش فرا رسید، از بی دست و پایی گریختن نتوانست!!!
#گلستان_سعدی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
❣زندگی نتیجه دیدگاه شماست
تجلی زندگی شما ارتباط مستقیم با انعکاس دنیا از دیدگاه شما دارد
لطفا
برای زیبا کردن دنیا
و زندگی
و آینده تان
زیبا ببینین🍃🍃
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
😁لطیفه 😁
زنگ زدم مستاجرم گفتم شرایط سخته این ماه اجاره رو نمیخواد بدی😊
کلی تشکر کرد بابت اینکه تو این شرایط سخت باهاشون همدردی کردم
بعد با لبخند گفت: ممنون ، ولی من خونه رو رهن کامل کردم😐😅
✅ نکته اول احکامی: رهن کامل اشکال شرعی داره
✅ نکته دوم: بعضیامون دقیقا همینطوری انفاق میکنیم. دلمون میخواد به فقرا کمک کنیم ولی به موقع و درست و حسابی کمک نمیکنیم.
توی اوج تابستون کاپیشن های کهنه مون و لباسهای گرممون رو میدیم برا فقرا. اوج سرمای زمستون تی شرت و لباس نصفه آستین.
خدا برای انفاق کردن و کمک به مردم یه قاعده کلی به ما گوشزد کرده:
💠 لنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ
شما هرگز به مقام نیکوکاران و خاصان خدا نخواهید رسید مگر از آنچه دوست میدارید و محبوب شماست در راه خدا انفاق کنید. (آل عمران- 92)
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
روزی بود ، روزگاری بود . در یکی از روزها دوستان ملانصر الدینی با عجله در خانه ی ملا را زدند و با او گفتند : حاکم شهر عوض شده و حاکم جدیدی آمده . ملا گفت : حاکم عوض شده که شده ؟ به من چه ؟
دوستانش گفتند ، یعنی چه ؟ این چه حرفی است ؟ باید هر چه زودتر هدیه ای تهیه کنی و برای حاکم جدید ببری . ملا گفت : آها ؛ حال فهمیدم پس من باید هدیه ای تهیه کنم و ببرم پیش حاکم جدید تا اگر فردا برای شما گرفتاری پیش آمد ، واسطه بشوم و از حاکم بخواهم کمک تان کند ؟ دوستانش گفتند : بله همین طور است . ملا گفت : این وسط به من چه می رسد ؟ دوستانش گفتند : بابا تو ریش سفیدی ، تو بزرگی . یکی از دوستان ملا ، گفت : ناراحت نباش ، هدیه را خودمان تهیه می کنیم . یک مرغ چاق و گنده می پزیم تا تو مزد آن را به خانه ی حاکم ببری . ملا گفت : دو تا بپزید . یکی هم برای من و زن و بچه ام . چون من باید فردا ریش گرو بگذارم آنها قبول کردند و فردا با دو مرغ بریان به خانه ی ملا آمدند . ملا یک مرغ را به زنش داد و مرغ بریان دیگر را در سینی گذاشت تا نزد حاکم ببرد . در راه اشتهای ملا تحریک شد و سرپوش سینی را برداشت و یکی از پاهای مرغ را کند و خورد و دوباره روی آن را پوشاند و نزد حاکم برد . حاکم سرپوش را برداشت تا کمی مرغ بخورد . دید که ای دل غافل . مرغ ملا یک پا دارد . سوال کرد چرا مرغ بریان یک پا دارد . ملا گفت : مرغ های خوب شهر ما یک پا دارند . حاکم فهمید که ملا بسیار زرنگ و باهوش است و به او گفت : ناهار میهمان ما باشید از آن به بعد هر کسی که روی حرف نادرست خود پافشاری کند می گویند : مرغ ایشان یک پا دارد .
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂
کژدم و لاک پشت
روزی کژدمی(عقرب) جوان عزم سفر به دیاری کرد. رفت و تا آبگیری رسید. کژدم غرق در اندیشه هایش بود که ناگهان لاک پشتی سر از آب درآورد. او را دید و حالش را پرسید. کژدم حال و روزش را با او درمیان گذاشت. لاک پشت او را بر پشتش سوار کرد و به آب زد. در میان آب بودند که ناگهان لاک پشت متوجه صدایی بر پشتش شد. علتش را از کژدم پرسید کژدم پاسخ داد: این صدای نیش من است هرچند میدانم به لاک تو گزندی نمیزند اما چه کنم که عادت است و از آن نمیشود گذشت. لاک پشت با خود اندیشید بهتر است این بدخو را هلاک سازم تا خلق از دست نیش هایش درامان باشند پس بیدرنگ سر در آب فرو برد و کژدم نادان را به بی کرانی آب سپرد
هر آنچه از وجود بر میخیزد همیشگی است پس در انتخاب دوست و همراه حواستان باشد
📚بهارستان جامی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابل توجه افرادی ک اعتیاد به مواد مخدر دارند
#پندانه
#هیچی_دیگه
#انیمیشن #طنز #اعتیاد #مواد_مخدر
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
افلاطون و جوان جاهل
گویند روزی افلاطون در شهری با عده ای از بزرگان نشسته بود که ناگهان جوانی پیش او آمد، سلام کرد و شروع به سخن گفتن درمورد مسائل گوناگون کرد. جوان که افلاطون را نمیشناخت گفت: امروز حکیم افلاطون را دیدم که درمورد تو سخن میگفت و تورا دعا می کرد افلاطون حکیمی سخت بزرگوار است هرگز چون او کسی نباشد و نبوده است. افلاطون حکیم چون سخن این مرد را بشنید سر فرو برد و بگریست و سخت دلتنگ شد. جوان گفت: ای حکیم از من تو را چه رنج آمد که چنین دلتنگ شدی؟ حکیم پاسخ داد: مصیبتی از این بزرگتر چه باشد که جاهلی مرا بستاید(ستایش کند) نمیدانم چه کار جاهلانه ای کردم که به طبع جاهلانه او خوش آمد و کار من او را پسندیده آمد. مرا این غم از آن است که هنوز جاهلم، زیرا ستوده جاهلان هم خودش جاهل باشد
📚قابوس نامه
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
سه شناگر دروغگو
سه شناگر کنار هم نشسته و صحبت از شناگران و غواصان ماهر میکردند.
اولی گفت: من در جزیره ای غواصی را دیدم که برای صید مروارید به پنجاه متری آب دریا فرو رفته و بعد از بیسا دقیقه از آنجا بیرون آمد.
دومی گفت: اینکه نقلی ندارد. من کسی را دیدم که صبح به زیر دریا رفت و هنگام ظهر از آب بیرون آمد و بعدا معلوم شد که زیر آب خوابش برده بود.
سومی گفت: اینهم تعجبی ندارد. من سه سال قبل با چشم خود شناگری را دیدم که به دریا فرو رفت و هنوز هم که هموز است بیرون نیامده.
📚هزار و یک حکایت
👤خلیل خان ثقفی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😄این دقیقا حرف امروزِ دانش آموزا و دانشجوهاس😄
البته فقط در مورد تاریخ این نظرو ندارند
ریاضی
شیمی
فیزیک
فلسفه
انگلیسی
عربی
و حتی ادبیات فارسی
کلا میگن اینا چه فایده ای داره😄😄
همین فقط سرمون توی تلگرام باشه کافیه دیگه
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
فقط امروز قطعیست.
برای فردا تضمینی نیست.
برای فردا برنامهریزی کن.
اما در زمان حال زندگی کن.
روزهایتان پر از شوق زندگی.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
سلام
صبح آدینه تون معطر به عطر خدا 🌸 🍃
در این آدینه مبارک
براتون آرزو میکنم
امروزتون سرشار از اخلاص
و نورانیت، خیر وبرکت، سلامتی وتندرستی، شادی وسرورباشه
عبادات وطاعاتتون قبول حضرت حق...
صبح آدینه تون بخیر....
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸🍃🌸🍃
هرچه کنی به خود کنی
گر همه نیک و بد کنی
میگویند: درویشی بود كه در كوچه و محله راه میرفت و میخواند: "هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی" اتفاقاً زنی مكاره این درویش را دید و خوب گوش داد كه ببیند چه میگوید وقتی شعرش را شنید گفت: "من پدر این درویش را در میآورم".
زن به خانه رفت و خمیر درست كرد و یك فتیر شیرین پخت و كمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانهاش و به همسایهها گفت: "من به این درویش ثابت میكنم كه هرچه كنی به خود نمیكنی".
از قضا زن یك پسر داشت كه هفت سال بود گم شده بود یك دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی كرد و گفت: "من از راه دور آمدهام و گرسنهام" درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان!"
پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: "درویش! این چی بود كه سوختم؟"
درویش فوری رفت و زن را خبر كرد. زن دواندوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور كه توی سرش میزد و شیون میكرد، گفت: "حقا كه تو راست گفتی؛ هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی".
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
بدترین حالت
مولانا قطب الدین در مسیری میرفت و ناگهان شخصی از بام خانه ای پرت شد و روی گردن مولانا افتاد به طوری که گردن او شکست و چند روزی بستری شد. برخی از بزرگان به عیادت او رفتند و گفتند: حالت چطور است؟ گفت: بدتر از این حال چه است که شخص دیگری از بام بیفتد و گردن من بشکند؟
📚لطایف الطوایف
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸🍃🌸🍃
#گوش_پادشاه
فیلسوفی ستمدیده برای دادخواهی نزد پادشاهی رفت و هر چه التماس کرد، موثر نشد. ناچار بر قدم های پادشاه افتاد و دادخواهی را تکرار نمود. شاه خشنود شد و حاجت او را برآورده ساخت. جمعی به ملامت فیلسوف لب گشودند و او را سرزنش کردند که از مانند تو حکیم و شخصیت بزرگی، این چنین کاری سزاوار نبود.
او در جواب گفت: شما نمی دانید که گوش پادشاه ، در پایش بود؛ از این جهت، مرا چاره ای جز این نبود!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️