eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
259.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
50 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
پدر و پسری مشغول قدم زدن در کوه بودند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد، به زمین افتاد و ناخودآگاه فریاد کشید: آی! صدایی از دور دست آمد: آی! پسرک با کنجکاوی فریاد زد: که هستی؟! پاسخ شنید: که هستی؟ پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو! باز پاسخ شنید: ترسو! پسرک با تعجب از پدرش پرسید: چه خبر است؟ پدر لبخندی زد و گفت: پسرم، توجه کن... بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی. صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی. پسرک باز بیشتر تعجب کرد، پدر توضیح داد: مردم می‌گویند که این انعکاس کوه است، ولی در حقیقت، این انعکاس زندگی است... هر چیزی که بگویی یا انجام دهی، زندگی آن را عینأ به تو بر می‌گرداند... اگر عشق را بخواهی، عشق بیشتری در قلبت به وجود می آید و اگر به دنبال موفقیت باشی، حتما به دست خواهی آورد. هر چیزی را که بخواهی زندگی، همان را به تو خواهد داد... پس نتیجه می‌گیریم؛ طبیعت همچون مزرعه‌ای است که اگر درش جو بکاری، جو تاوان می‌گیری و یا اگر گندم بکاری، گندم تاوان می‌گیری👌 آرزو می‌کنم که؛ عشق بکارید و عشق درو کنید 😊♥️ 👳 @mollanasreddin 👳
به یادت آنچنان غرق خودم بودم که دریا گفت: تورا می‌بینم و شک می‌کنم دریا منم یا تو! 👳 @mollanasreddin 👳
همانطــور کــه لجــام اســب را نــگاه میکــرد جــواب داد: مــن ده هزارتومان نذر اســب شــما میکنم تا دعا کنید از دست طلبکارها نجات پیدا کنم. - نمیخواهد ولخرجی کنی،تو صدهزار تومان حق الذمه گردنت است، تــا آن را جــور نکنــی اوضاع زندگــی ات همینطور اســت.الان هم کمک کن سوار اسب شوم. همان جــا تــوی ذهنش صدهزار تومان نذر ســید کــرد.دو روز ونیم بعد همــۀ قرضهایــش را داده بــود. بــرای ادای نذر یک راســت رفت محلۀ صراف ها. 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 📚 🌸ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ! ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺷﺘﺎﺏ ﻧﮑﻦ، 🌸ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺳﯽ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ، 🌸ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ!! ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺻﻼ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ!! ﺷﺎﯾﺪ ﻣﻮﺟﺐ ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﻧﯿﺰ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ!! 🌸ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺳﺨﺖ ﻧﯿﺴﺖ... 🌸ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﻫﻤﻪ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ، و ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﯽ ﺗﺎﺑﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯽ... 🌸 همیشه_صبور_باش 👌 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❣️❣️❣️❣️❣️❣️ زندگی میگذره ، گاهی باب دلت گاهی برخلاف آرزوهات 🌸🍃 گاهی خوشحالی و درگیر آدمای زندگیت گاهی میفتی تو گرفتاریات که فقط خدا یادت میاد یاد بگیریم که 🌸 زندگی چه باب دلمون بود چه برخلاف آرزوهامون ، یکی به اسم "خدا همیشه هوامونو داره. 👌 صبحتون زیبا 👳 @mollanasreddin 👳
... ❣***ببخش..... ⚜مردم اغلب بی انصاف- بی منطق وخودمحورند....ولی آنان را ببخش. ⚜اگر مهربان باشی تورا به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند....ولی مهربان باش.💕 ⚜اگرموفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت.... ولی موفق باش. ⚜اگرشریف ودرستکار باشی فریبت می دهند.....ولی شریف ودرستکارباش. ⚜آنچه رادرطول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند.....ولی سازنده باش. ⚜اگربه شادمانی وآرامش دست یابی حسادت میکنند.....ولی شادمان باش. ⚜نیکی های درونت را فراموش می کنند..... ولی نیکوکارباش. ⚜بهترین های خودرا به دنیا ببخش. حتی اگرهیچگاه کافی نباشد. 🌀ودرنهایت می بینی هرآنچه هست همواره میان"تو و💚خداوند"است نه میان "تو و مردم 👳 @mollanasreddin 👳
- الان اونجاییم که فریدون مشیری میگه‌ : ‹‍ رک بگویم از همه رنجیده‌ام از غریب و آشنا ترسیده‌ام بی خیالِ سردی آغوش‌ها من به آغوش خودم چسبیده‌ام : )!💚'🎼 › 👳 @mollanasreddin 👳
باور کنید چاره ی هـر درد ، خنده نیست نیشی به قدر نیشِ عزیزان گزنده نیست عمریست خنده از سرِ ِدرد است و زورکی چیزی شبیه خنده زوری ، کُشنده نیست تقصیر بِرکـه است که هِی مـوج می زند آری ! وگرنه ماه که زشت و زننده نیست وقتی پُراست روۍزمین از کلوخ و سنگ دنیا پنـاهِ غـربتِ ، بـالِ پـرنـده نیست این عادت است می برد او را وگرنه رود از روی شوق، جانبِ دریـا رونده نیست یک عمـر خنـده کردم و دردی دوا نشد باور کنید چاره ی هر درد، خنده نیست فرهاد_شریفی 👳 @mollanasreddin 👳
شاه نشین چشم من،تکیه گه خیال توست جای دعاست شاه من،بی تو مباد جای تو 👳 @mollanasreddin 👳
درویشی با شاگرد خود دو روز بود که در خانه گرسنه بودند. شاگرد شبی زاری کرد و درویش گفت: «صبور باش، فردا خداوند غذای چربی روزی ما خواهد کرد.» فردا صبح به مسجد رفتند. بازرگانی دیدند که در کاسه‌هایی عسل و بادام ریخته و به درویش‌های مسجد می‌داد. به هر یک از آنها هم کاسه‌ای داد. درویش از بازرگان پرسید: «این هدیه‌ها برای چیست؟» بازرگان گفت: «هفت روز پیش مال‌التجاره عظیم و پرسودی از هندوستان در دریا می‌آوردم. به ناگاه طوفان عظیمی برخواست و ترسیدم. بادبان‌ها کم بود بشکند و خودم با ثروتم طعمه ماهی‌های دریا شویم. دست به دعا برداشته از خدا خواستم باد را فرو نشاند تا من به سلامت به ساحل برسم و صد درویش را غذایی شاهانه بدهم. دعای من مستجاب شد و باد خاموش شد و این نذرِ آن روز طوفانی است. درویش رو به شاگرد خود کرد و گفت: «ای پسر! یقین کن خداوند اگر بخواهد شکم من و تو را سیر کند، طوفانی چنین می‌فرستد بعد فرو می‌نشاند تا ما را شکم سیر کند. بدان دست او روزی رساندن سخت نیست 👳 @mollanasreddin 👳
چو چشمت هرگزم چشمی به چشمم در نمی‌آید به چشمانت که چشمم را به جز چشمت نمی‌باید 👳 @mollanasreddin 👳
📚 سخنرانی به سبک ملانصرالدین ☺ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨد ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘایشان ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﮐﻨﺪ. ﻣﻼ ﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ. ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎو ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻼ ﭼﻪ ﭼﯿز با ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺖ ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻨﯽ ﻃﻠﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، به هر ﺯﺣﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩﻩ و ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻭﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ. ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ، ﻣﻼ نصرالدین ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺳﮑﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺶ ﺟﺮﯾﻨﮓ ﺟﺮﯾﻨﮓ ﺻﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: "ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ." ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ، ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﮓ ﻭ ﮔﯿﺞ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: "ﻣﻼ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﺻیغه ﺍﯼ ﺍﺳﺖ! ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﻧﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟" ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﻠﯿﺤﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: "ﺩﻭ ﻧﮑﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺳﺖ. ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺁﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﭘﻮﻝ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﻧﺤﻮ ﺍﺣﺴﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﺪ. ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﻢ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﯾﺪ. ﻭ ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﯽ آدم ﭘﻮﻝ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﻬﺎﺵ ﺑﺎﺷﺪ، ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ." 👌☺️ 👳 @mollanasreddin 👳
با آن که تو را گرم کند سرد مباش بر آنکه تو را شفا دهد درد مباش چیزی به جهان بِه ز جوانمری نیست رسوای زمانه باش و نامرد مباش 👳 @mollanasreddin 👳
دل بــســـپــار به آتشی که نمى سوزاند ابراهیم را و دریایى که غرق نمی کند موسى را نهنگی که نمیخورد یونس را کودکی که مادرش او را به دست موجهاى نیل می سپارد تا برسد به خانه ی تشنه به خونش دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد آیا هنوز هم نیاموختی ؟! که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهد، نمی توانند پس به تدبیرش اعتماد کن به حکمتش دل بسپار به او توکل کن و به سمت او قدمی بردار 👳 @mollanasreddin 👳
ز جمعه تا سه‌شنبه خفته نالان نکردم هیچ یادی ز دبستان ز درد دل شب و روزم گرفتار ندارم یک دمی ز درد آرام این شعر اولین شعر سهراب سپهری به شمار میرود، زمانی که در ۸ سالگی مریض شد و مدرسه نرفت! 👳 @mollanasreddin 👳
محمدرضاشــاه بــرای دیــدن آثــار تاریخــی، آمده بــود اصفهــان. چند تا از خیابان هــا و کوچه هــای منتهــی بــه مســیر او را بســته بودنــد واجــازۀ رفت و آمد نمیدادند. جناب صمصام اما با اســبش آمد توی مســیر. ســربازها با کلی خواهش و تمنــا،تقاضــا کردنــد که آقــا برگردد خانه اما ایشــان گفت:»من مســیر همیشگی ام رامیروم وبه کسی هم کار ندارم.« افســرپلیــس کــه ســید را میشــناخت و موقعیتــش رادر خطــرمیدیــد،جلــو رفــت و گفت:»آقا میدانم که این مســیر هرروز شماســت اما امروز اعلی حضــرت قصد دارنــد از این مکان عبور کنند پس لطفا شــما امروز رامنصرف شوید. سید روی اسب در حال حرکت گفت:» بگو ببینم صمصام مهمتر است یا شاه؟ افسر که هر جوابی میداد به ضررش تمام میشد، ساکت ماند. 👳 @mollanasreddin 👳
دل از من بُرد و روی از من نهان کرد! خدا را با که این بازی توان کرد؟ ‌ 👤حافظ جـــــــــــــــــــــــــــان ❤️ ‌ 👳 @mollanasreddin 👳
چه بخندی چه نخندی، دنیا میگذره... پس بخند تا دنیا خوش بگذره! 🌱 👳 @mollanasreddin 👳
✨﷽✨ هیچ وقت ناامید نشوید ✍ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ. عده‌ای ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﮐﻤﮏ کنند. ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺷﺪﺕ ﺁﺏ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﺳﺖ، ناامید شده و ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺠﺎت ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍرد. ﺩﺍﺋﻤﺎ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ‌ﮔﻔﺘﻨﺪ تلاش شما ﺑﯽ‌ﻓﺎﯾﺪﻩ است ﻭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ مُرد. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺁﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮد. ﺍﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺩﯾﮕﺮ تمام تلاشش را برای نجات از آب به کار گرفت. ﺑﻴﺮﻭﻧﯽ‌ﻫﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ‌ﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺷﺖ ﺑﯽ‌ﻓﺎﯾﺪﻩ است … ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﮐﻪ آن ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺷﻨﻮﺍﺳﺖ. دﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ! ﻧﺎﺷﻨﻮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭﻗﺘﻰ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻥ رسیدن به خواسته‌هایت می‌گویند... 👳 @mollanasreddin 👳
. 🌱 گذشتم از سر عالم، کسی چه می داند 🌱 که من به گوشه ی خلوت، چه عالمی دارم 🌱 تو دل نداری و غم هم نداری اما من 🌱 خوشم از این که دلی دارم و غمی دارم 👳 @mollanasreddin 👳
📕 روزى ملانصرالدین عده ای از مردم را دید که به بیابان می روند تا از خداوند طلب باران کنند، چراكه چند سالی بود كه باران نمى آمد. مردم عده ای از اطفال مکتب را همراه خود براى دعاى باران بردند. ملانصرالدین پرسید که اطفال را کجا می برید؟ درجواب گفتند: چون اطفال گناهکار نیستند، دعای آنها حتما مستجاب خواهد شد. ملا گفت: اگر چنین بود، پس نباید هیچ مکتب داری تاکنون زنده ميماند... 👳 @mollanasreddin 👳
گفتی چه شود گر بشود فاصله ها کم؟ دیدی که شد! اما نشد آخر گله ها کم بین تو و من رغبت دیدار نمانده‌ست هم فاصله ها کم شده هم حوصله ها کم... از عشق بپرهیز! که صد راهزن اینجاست آیند به این گردنه ها قافله ها کم هر چند که از شهر خودم کوچ نکردم در بی وطنی، نیستم از چلچله ها کم از عشق همین بس که معمای شگفتی‌ست ای عقل! بگو با من از این مسئله‌ها کم... •| |•🌿 👳 @mollanasreddin 👳
ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﺭ ﻭﻟﯽ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻧﯿﺎﺭ !! تا حالا بارها شنیدیم یا گفتیم که حتی اسمشم نیار! ﻣﻠﮏ ﻋﻼﺀﺍﻟﺪﯾﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﯼ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﻏﻮﺭﯾﺎﻥ ﻗﺼﺪ ﺑﻬﺮﺍﻣﺸﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻬﺮﺍﻣﺸﺎﻩ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺏ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﺼﺎﻑ ﺩﺍﺩ. ﺑﻬﺮﺍﻣﺸﺎﻩ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﻭﯾﺴﺖ ﻓﯿﻞ ﺟﻨﮕﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﻋﻼﺀﺍﻟﺪﯾﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺷﺐ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺳﺮﻣﺎ ﺑﻪ چادر ﺩﻫﻘﺎﻧﯽ ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺮﺩ. ﮔﻔﺖ: ﻃﻌﺎﻡ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﻣﺮﺩ ﺩﻫﻘﺎﻥ ﭘﻨﯿﺮ ﻭ ﭘﻮﻧﻪ ﻟﺐﺟﻮﯾﯽ ﺁﻭﺭﺩ. ﭼﻮﻥ ﺗﻨﺎﻭﻝ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻫﻘﺎﻥ ﺭﻭﺍﻧﺪﺍﺯ ﻃﻠﺐ ﮐﺮﺩ. ﻧﻤﺪﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺑﺮﻭ ﻭ ﺁﻥ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﭼﺎﺩﺭ ﺑﺨﻮﺍﺏ. ﺑﻬﺮﺍﻣﺸﺎﻩ ﮐﻪ ﺗﻮﻗﻊ ﭼﻨﯿﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪﯼ ﻣﻮقعیتش ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻏﺬﺍ ﻭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﭼﺎﺩﺭ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﻧﻤﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﻭ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ، ﻣﺮﺩ ﺩﻫﻘﺎﻥ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻧﻤﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ. ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺍﺯ ﺷﺐ ﮐﻪ ﺭﻓﺖ، ﺳﺮﻣﺎ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻏﻠﺒﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﻧﻤﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ، ﮐﻤﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺳﺮﻣﺎ ﻭ ﻟﺮﺯ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ، ﻫﺮﭼﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﮑﺮﺩ. ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﯿﺪﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺭﺳﻢ ﻣﻬﻤﺎﻥﻧﻮﺍﺯﯼ ﺍﺳﺖ. ﺩﻫﻘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﭘﺎﻻﻥ ﺧﺮ ﺁﻥ ﮔﻮﺷﻪ ﻫﺴﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ. بهرامشاه ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ ﻭﻟﯽ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ. ﺳﺮﻣﺎ شدیدبود و ﺑﺮ ﺍﻭ ﻏﻠﺒﻪ ﮐﺮﺩ. ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺷﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﺭ، ﻭﻟﯽ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻧﯿﺎﺭ... 👳 @mollanasreddin 👳
لبخند سرخ خورشید هستیم و اشک مهتاب در خنده ی سحرگاه، در گریه ی شبانه 👳 @mollanasreddin 👳
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد این تطاول که کشید از غم هجران بلبل تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد 《حافظ》 👳 @mollanasreddin 👳