eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
248.2هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
60 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃قضاوت بهلول 🍃هارون الرشید درخواست نمود کسی را برای قضاوت در بغداد انتخاب نمایید اطرافیان او همه با هم گفتند عادل تر از بهلول سراغ نداریم او را انتخاب نمایید خلیفه دستور داد بهلول را نزد او بیاورند بعد از دیدار با بهلول به او پیشنهاد قاضی شدن در بغداد را داد بهلول گفت : من شایسته این مقام نیستم و صلاحیت انجام چنین کاری را ندارم هارون الرشید گفت : تمام بزرگان بغداد تو را انتخاب کرده اند چگونه است که تو قبول نمی کنی ! بهلول جواب داد : من از اوضاع و احوال خودم بیشتر اطلاع دارم و این سخن یا راست است یا دروغ اگر راست است که من به دلیلی که گفتم شایسته این مقام نیستم و اگر هم دروغ باشد که شخص دروغگو صلاحیت قضاوت کردن ندارد ! هارون الرشید اصرار فراوان کرد و بهلول در خواست کرد یک روز به او مهلت دهند تا فکر کند فردا صبح اول طلوع بهلول بر چوبی نشست و در خیابان ها فریاد می زد اسبم رم کرده بروید کنار تا زیر سمش گرفتار نشده اید مردم گفتند : بهلول دیوانه شده است ! خبر دیوانگی بهلول به خلیفه عباسی رسید ! هارون الرشید لبخند تلخی زد و گفت : او دیوانه نشده است او بخاطر حفظ دینش از دست ما فرار کرده تا در حقوق مردم دخالتی نداشته باشد ! حتی زمانی که از غذای خلیفه برای او می آورند می گفت : این غذا را به سگ ها بدهید بخورند حتی اگر آنها هم بفهمند مال خلیفه است نخواهند خورد ! 👳 @mollanasreddin 👳
شیخ جعفر کبیر، هر شب بعد از نصف شب، به نماز شب می ایستاد و اهل خانه را هم برای نماز بیدار می نمود. شیخ محمد حسین که یکی از فرزندان شیخ جعفر بود، نقل می کند: من طفل بودم؛ پدرم نصف شب، درب اتاق مرا زد تا برای نماز شب بیدار شوم. من چون در خواب شیرین بودم و سختم بود برای نماز برخیزم، تا صدای در را شنیدم، در میان بستر با صدای بلند گفتم: «ولَا الضَّالّین». پدرم گمان کرد که من دارم نماز می خوانم. مرا رها کرد و رفت و من هم خوابیدم.😁 👳 @mollanasreddin 👳
قضاوت بهلول هارون الرشید درخواست نمود کسی را برای قضاوت در بغداد انتخاب نمایید اطرافیان او همه با هم گفتند عادل تر از بهلول سراغ نداریم او را انتخاب نمایید خلیفه دستور داد بهلول را نزد او بیاورند بعد از دیدار با بهلول به او پیشنهاد قاضی شدن در بغداد را داد بهلول گفت : من شایسته این مقام نیستم و صلاحیت انجام چنین کاری را ندارم هارون الرشید گفت : تمام بزرگان بغداد تو را انتخاب کرده اند چگونه است که تو قبول نمی کنی ! بهلول جواب داد : من از اوضاع و احوال خودم بیشتر اطلاع دارم و این سخن یا راست است یا دروغ اگر راست است که من به دلیلی که گفتم شایسته این مقام نیستم و اگر هم دروغ باشد که شخص دروغگو صلاحیت قضاوت کردن ندارد ! هارون الرشید اصرار فراوان کرد و بهلول در خواست کرد یک روز به او مهلت دهند تا فکر کند فردا صبح اول طلوع بهلول بر چوبی نشست و در خیابان ها فریاد می زد اسبم رم کرده بروید کنار تا زیر سمش گرفتار نشده اید مردم گفتند : بهلول دیوانه شده است ! خبر دیوانگی بهلول به خلیفه عباسی رسید ! هارون الرشید لبخند تلخی زد و گفت : او دیوانه نشده است او بخاطر حفظ دینش از دست ما فرار کرده تا در حقوق مردم دخالتی نداشته باشد ! حتی زمانی که از غذای خلیفه برای او می آورند می گفت : این غذا را به سگ ها بدهید بخورند حتی اگر آنها هم بفهمند مال خلیفه است نخواهند خورد ! 👳 @mollanasreddin 👳
گر نگهدار من است... "ایمان به خدا و توکل به عنایت پروردگاری از نعمتهای موهوبی است که چون نصیب آدمی شود به جرات می توان گفت به همه چیز دست یافته و هیچ عاملی نخواهد توانست که او ر در مسیر زندگی شیرین رویاانگیزش منحرف سازد . افراد معتقد و مومن سعادتمندترین مردان روزگار هستند زیرا چون نقطه اتکای خویش را قوی و زورمندی ببینند و به طور کلی به اصل و اساس لایزالی پای بند هستند لذا هرگونه محرومیت و ناکامی را از روزنه دیده و خواسته معشوق و معبود نگریسته برآن لبخند می زنند و شداید و سختیها را به حسن قبول تلقی می کنند . ورد زبانشان همواره ضرب المثل منظوم بالاست و به هنگام تلخکامی برای آرامش خاطر چنین زمزمه می کنند : گرنگهدارمن آنست که من می دانم شیشه را دربغل سنگ نگه می دارد اکنون به واقعه ای تاریخی بپردازیم که این شعر را به صورت ضرب المثل درآورده است . آقامحمدخان قاجار در دوران سلطنت خویش دوباربه جنگ روسها و فتح گرجستان شتافت . بار اول در سال ۱۰۲۹ هجری قمری با شصت هزار سپاهی به گرجستان عزیمت کرد و هراکلیوس ولی آنجا را که به جانب روس متمایل بود گوشمالی داده شهر تفلیس را قتل عام و کلیساها را خراب کرد . کشیشها را دست و پا بسته در آب افکند و دختران و پسران تفلیسی را به اسارت گرفت . بار دوم در سال ۱۲۱۱ هجری بود که خبررسید کاترین ملکه روسیه سپاهی بیکران به جانب ایران گسیل داشته گرجستان و دربند و باکو وگنجه و طالش در معرض خطرقرار گرفت . آقا محمدخان جنگ با امیر بخارا را به تعویق انداخته سریعاً به سوی گرجستان حرکت کرد ولی در همان اوقات کاترین فوت شد و جانشین او پل امر به مراجعت لشکریان منصرف شده به سوی قراباغ شتافت و تصمیم به تسخیر قلعه شوشی گرفت چه ابراهیم خلیل خان رییس ایل جوانشیر و حاکم قلعه شوشی سر مخالفت داشت و به هیچ وجه حاضر به اطاعت و تمکین نبود . توضیحاً یادآور می شود که قلعه شیشه هم می گفتند و در کتب تاریخی با هر دو اسم معروف و مشهور است . سرسلسله قاجار قلعه شوشی یا شیشه را در محاصره گرفت و برای آنکه از خونریزی و کشتار جلوگیری شود این شعر را برای ابراهیم خلیل خان حاکم قلعه فرستاد : زمنجنیق فلک سنگ فتنه می بارد تو ابلهانه گریزی به آبگینه حصار؟ که منظور از آبگینه حصار همان قلعه شیشه یا شوشی است . ابراهیم خلیل خان که سرتسلیم و اطاعت نداشت این شعر را که منسوب به خیرانی است در پاسخ آقا محمدخان فرستاد : گرنگهدار من آنست که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد که البته در این بیت مراد و مقصود ابراهیم خلیل خان از شیشه همان قلعه شیشه یا شوشی بوده که با استفاده از صنعت شعری ابهام آن را به کار برده است .درهرصورت شعر بالا از آن تاریخ ضرب المثل شد و بالمناسبه مورد استناد و تمثیل قرار گرفت . برای آنکه فرجام کار دانسته شود یادآور می شود که قلعه شوشی به زودی فتح شد ولی این آخرین فتح آقا محمدخان قاجار بود زیرا چند روز بعد در شب جمعه بیست و یکم ذیحجه سال ۱۲۱۱ هجری به دست دو نفر مجرم که حکم قتلشان را صادر کرده بود به قتل رسید . 👳 @mollanasreddin 👳
🎤رزمنده ای تعریف میکرد،میگفت: تو یکی از عملیاتها بهمون گفته بودن موقع بمبارون بخوابین زمین و هر آیه ای که بلدین بلند بخونین... . . . منم که چیزی بلد نبودم،از ترس داد میزدم؛ النظافة من الایمان! 😂 👳 @mollanasreddin 👳
🌷 💠رسم خاص 🔸وقتی پیدا نمیشد یه رسم خاص داشتیم. یکی از بچه ها رو می گرفتیم و می خوابوندیم تا با رویش خاک بریزن اونم کنه تا شهدا خودشون رو نشون بدهند تا ولش کنیم ... 🔹اون روز هر چه گشتیم شهیدی پیدا نشد، شده بودیم،😟 دویدیم و رو گرفتیم. خوابوندیمش رو زمین و یکی از بچه ها دوید و بیل مکانیکی رو روشن کرد، تا ناخن های بیل رو به زمین زد که روی عباس بریزه ، پیدا شد.😳 دقیقا همونجایی که می خواستیم خاکش رو روی عباس بریزیم ... 🔸بچه ها در حالیکه از می خندیدند ، به عباس گفتند: بنده خدا شهید! تا دید می خوایم تو رو کنارش خاک کنیم ، خودش رو نشون داد، گفت: دیگه جای من نیست، برم یه جا دیگه برا خودم پیدا کنم.😂😂 🔹چون تو می خواستی کنارش بشی خودش رو نشون داده ها!!!😂😂 و کلی ...😁 😁 👈شادی روح از شهدای تفحص 👳 @mollanasreddin 👳
باز عکس خال و ابرو میکشم💚 یکصد و ده مرتبه هو میکشم💛 بس که از عشق علی سرگشته ام💚 عاقلان گویند که کافر گشته ام💛 مادرم میگفت ذکر هو بگیر💚 یا علی گوی، دست بر زانو بگیر💛 یاعلی از جا بلندت میکند💚 در دو دنیا سر بلندت میکند💛 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋کودک باهوش 🦋آورده اند که روزی بهلول به قصر هارون رفت و در بین راه هارون را دید . هارون پرسید بهلول کجا میروی ؟ بهلول جواب داد: به نزد تو می آیم . هارون گفت :من به قصد رفتن به مکتب خانه می روم تا از نزدیک وضع فرزندانم امین و مامون را ببینم و چنانچه مایل باشی می توانی همراه من بیایی .بهلول قبول نمود و به اتفاق هارون وارد مکتب خانه شدند ولی آن وقت امین و مامون برای چند دقیقه اجازه گرفته و بیرون رفته بودند . هارون از معلم از وضع امین و مامون سولاتی نمود . معلم گفت: امین که فرزند زبیده که سرور زنان عرب است ولی بسیار کو دن و بی هوش است و بلعکس مامون بسیاربافراست و زیرک و چیز فهم . هارون قبول ننمود آموزگار کاغذی زیر فرش محل نشستن مامون گذارد و خشتی هم زیر فرش امین نهاد و پس از چنددقیقه که امین و مامون وارد مکتبخانه شدند٬ و چون پدر خود را دیدند زمین ادب را بوسه داده و سر جای خود نشستند . مامون چون نشست متفکر به سقف و اطراف خود نگاه می کرد . معلم به مامون گفت :تو را چه می شود که چنین متفکری ؟ مامون جواب داد ، از موقعی که از مکتب خانه خارج شدم و تا به حال که نشسته ام یا زمین به اندازه کاغذی بالا آمده یا اینکه سقف به همین اندازه پایین رفته است .در این حال آموزگار از امین سوال نمود آیا تو هم چنین احساسی می نمایی ؟امین جواب داد : چیزی حس نمی کنم . آموزگار لبخندی زده و آن دو را مرخص نمود . چون امین ومامون از مکتبخانه خارج شدند معلم به هارون گفت : بحمدالله که به حضرت خلیفه حرف من ثابت شد. خلیفه سوال نمود : آیا سبب آن را می دانی ؟بهلول جواب داد اگر به من امان دهی حاضرم علت آن را بگویم . هارون جواب داد در امانی هرچه میدانی بگو . بهلول گفت: ذکاوت و چالاکی اولاد از دو جهت است . جهت اول چنانچه مرد و زن به میل و رغبت سرشار وشهوت طبیعی با هم آمیزش نمایند اولاد آنها با ذکاوت و زیرک می شود و سبب دوم چنانچه زن وشوهر از حیث خون و نژاد با هم تفاوت داشته باشند ، اولاد آنها زیرک و باهوش و قوی می شود چنانچه این امر در درختان و حیوانات هم به تجربه رسیده است و چنانچه درخت میوه را به درخت میوه دیگرپیوند بزنند آن میوه آن شاخه پیوند خورده بسیار مرغوب و اعلا می شود و نیز اگر دو حیوان مثلاً الاغ واسب با هم آمیزش دهند قاطر از آن دو متولد می شود که بسیار باهوش و قوی و چالاک می باشد. بنابراین امین که فراست خوبی ندارد از این سبب است که خلیفه و زبیده از یک خون و یک نژاد میباشند و مامون که با این فراست و ذکاوت قوی می باشد از آن لحاظ است که مادرخ او از نژادی غریب وبا خون خلیفه تفاوت بسیار دارد. خلیفه از جواب بهلول خنده نمود و گفت : از دیوانه غیر از این توقعی نمی توان داشت . ولی معلم در دل حرف بهلول را تصدیق نمود. 👳 @mollanasreddin 👳
♻رانندگے مقام معظم رهبرے!!!! 🎤محافظ آقا(مقام معظم رهبرے) تعریف میڪرد؛ میگفت رفته بودیم مناطق جنگے برای بازدید... توےمسیر خلوت آقا گفتن اگه امڪان داره بگذارید ڪمے هم من رانندگےڪنم😌 من هم از ماشین پیاده شدم و حضرت آقا پشت ماشین نشستند و شروع به رانندگے ڪردند.🚌 میگفت بعد چند ڪیلومتر رسیدیم به یڪ دژبانے ڪه یڪ سرباز آنجا بود و تا آقا رو دید هل شد.😃 زنگ زد مرڪزشون گفت: قربان یه شخصیت اومده اینجا... از مرڪز گفتن ڪه ڪدوم شخصیت؟ !! گفت نمیدونم ڪیه اما خیلے آدم مهمےهست خیلیییے گفتن:چه شخصیت مهمے هست ڪه نمیدونے ڪیه؟؟؟ سرباز گفت:نمیدونم؛ولےگویا ڪه آدم خیلے مهمیه ڪه حضرت آقا رانندشه!!😂😂😂 این لطیفه رو حضرت آقا توجمعے بیان ڪردند و گفتند ڪه ببینید میشه لطیفه اے رو گفت بدون اینڪه به قومے توهین شود☺️ "برگرفته از خاطرات مقام معظم رهبرےمجله لثارات الحسین علیه السلام" 👳 @mollanasreddin 👳
... کاری نبود که با این پای چوبی و لنگ نکنند🙄 گاهی آن را در می آورند و مثل چماق روی خاکریز نصب می کرند.😅 گاهی دست می گرفتند و به دنبال بچه ها می دویدند.😬 یک وقت هم آن را جایی جا گذاشته، و برمی گشتند.😢 همه ی این کارها را هم برای این می کردند که نشان دهند، خیلی امر مهمی نیست، یا به ما نمی آید که جانباز باشیم.😉 ما هر وقت آنها را می دیدیم، می گفتیم: "فلانی بهشت خواستی بروی، یک اردنگی هم با این پای مصنوعیت به ما بزن و ما را به زور هم که شده، جا بده توی بهشت."😅 بعضی هم می گفتند: «نامردی نکنید، چنان بزنیدشان که از زمین بلند نشوند. یکی از شما بخورند، یکی از دیوار!»😜 و آنها برای این که لطف مزاح را تمام کرده باشند، سرشان را بالا می انداختند و می گفتند که "مگر نمی گویند همه ی اعضا و جوارح اشخاص در روز قیامت شهادت می دهند؟😏☝️ آن وقت اگر پایم گفت این پارتی بازی کرده چی؟🤔 پایم را تو سرت خرد می کنند!😂" ما هم می گفتیم: "آن پایی که گواهی می دهد، پای راست راستکی است نه این پاها." 👳 @mollanasreddin 👳
🔰ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی».بچه خیلی شوخی بود.همه پکر ☹️☹️بودیم. اگر بود همه مان را الان می خنداند.یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن می ایند.یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد. 🔰شک نکردیم که خودش است.تا به ما رسیدند "بخشی" سر امدادگر داد زد:«نگه دار!» بعد جلوی چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر خنده 😃و دوید بین بچه ها گم شد.به زحمت،امدادگرها رو راضی کردیم که بروند!! 👳 @mollanasreddin 👳
😓 امكان نداشت كه كسی بخواد باهاش شوخی کنه. ايستاد. برای اولين بار، ضربان قلبش چنان تند شد كه انگشتاش شروع كردن به لرزيدن.... اين صدا از خيالات او نبود، صدا رو به واضحیِ يه زنگ شنيده بود. می‌خواست قدم برداره که.... ! پاش تو هوا موند؛ قلبش تندتند می‌زد. !! اين دفعه صدا نزديك‌تر و پايين‌تر بود. ناگهان احساس كرد كه ديگه نمی‌تونه بايسـته. شـروع كـرد بـه دويدن..... از نفس افتاد. ايستاد تا كمی نفس تازه كنه. سرش داشت گيج می‌رفت. صداي قدم‌های كسی رو شنيد كه به طرفش می‌اومد! صدای قدم ها نزديک‌ و نزديـك‌تر می‌شد. وحشت زده ايستاده بود که....... http://eitaa.com/joinchat/1975189525C2c256ee6d0 😈👹👻 👈🏻 فقط دل و جرأت‌دارا بیان♥️🖤 📌اکشن‌تر از صد تا فیلم ترســـناڪہ💯
خاطره ای که را ۲۰ دقیقه خنداند! علامه جعفری می گوید : فردی تعریف میکرد تو یکی از زیارتام که مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم یا امام رضا دلم میخواد تو این سفر خودمو از نظر تو بشناسم که چه جوری منو می بینی . نشونه شم این باشه که تا وارد صحنت شدم از اولین حرف اولین کسی که با من حرف می زنه من پیامتو بگیرم. وارد صحن که شدم خانوممو گم کردم اینور بگرد،اونور بگرد،یه دفعه دیدم داره میره . خودمو رسوندم بهش و از پشت سرزدم بهش که کجایی؟ روشو که برگردوند دیدم زن من نیست. بلافاصله بهم گفت :*خیلی خری*حالا منم مات شده بودم که امام رضا عجب رک حرف میزنه؛ زنه که دید انگار دست بردار نیستم و دارم نگاش می‌کنم گفتش: نه فقط خودت، بلکه پدر و مادر و جد و ابادت هم خرن. علامه میگوید این داستان را برای مطهری تعریف کردم تا۲۰ دقیقه می خندید😂😂 👳 @mollanasreddin 👳
‏ملانصرالدین مهمان دوستش شد. چای مانده جلویش گذاشتند. ملا چای را خورد و به زن میزبان گفت: معلوم است که دیروز منتظر بنده بودید، ببخشید که دیر خدمت رسیدم! 😂😁 👳 @mollanasreddin 👳
✅ داستان تشرف ✅ 🔴🔵 تشرف یک زن به محضر امام زمان (عج): ✅ امروزه در اکثر تشرفاتی که به محضر امام عصر (عج) نقل میشود صحبت از تشرفات آقایان است و هیچ صحبتی از تشرفات بانوان نقل نمی شود گویا هیچ خانمی تا کنون موفق به تشرف نشده است لذا تصمیم به نقل این داستان گرفتیم و در پست بعد کتابی در این زمینه را معرفی میکنیم. و ان شاء الله به مرور تشرفات بانوان به محضر امام زمان (عج ) را داخل کانال خواهیم آورد✅ 🔴ملاقات بانوئي همراه يكي از علما: 🌺 جناب مستطاب محمد حسن ضرابي در كتاب خود تشرفي از بانويي كه همراه؛ حضرت آية الله آقاي آيت اللهي رخ داده از زبان جناب آقاي آيت اللهي نقل مي كند كه: 🌹در سفر چهارم كه در سال 1259 شمسي به اتفاق عده اي از دوستان به حج مشرف شده بوديم پس از رسيدن به جده و استقرار در مدينة الحجاج، نشسته بوديم كه ديدم خانمي صدا مي زند: آقاي علامه، آقاي علامه... بلند شدم نزد او رفتم پرسيدم: چكار داريد؟ گفت: من از اهالي اطراف كرمانشاه هستم چند سال است كه قصد داشته ام به مكه مشرف شوم، آقا امسال به من اجازه داده و توصيه كرده اند كه مناسك و اعمال را با شما و به راهنمايي شما انجام دهم. پرسيدم: پدرتان هم همراه شما هستند؟ گفتند آقا كه مي گويم منظورم امام زمان هستند و مژده داده اند كه انشاء الله در اين سفر خدمتشان مي رسيم. وقتي كه با ايشان بيشتر آشنا شدم متوجه شدم خانمي است كه ارادت بسيار فراواني به حضرت دارد و در مسير رضاي امام زمان زندگي مي كند، نامش فاطمه و بدليل علاقه زياد به آن حضرت به او فاطمه صاحب الزمان يا فاطمه صاحبي الزماني مي گفتند. از اينكه حضرت چنين مژده اي داده و عنايتي فرموده اند بسيار خوشحال شدم لذا در تمامي مراحل انجام اعمال حج به ياد حضرت بودم، اعمال تمام شد اما اثري و خبري نديدم. شب عيد غدير كه قرار بود كاروان ما فردا صبح بطرف مدينه منوره حركت نمايد به اتفاق دوستان و همين خانم به مسجد تنعيم رفتيم و براي عمره مفرده محرم شديم. برگشتيم به مسجدالحرام، موقع برگزاري نماز عشاء به مسجد الحرام رسيديم. پس از طواف و نماز طواف، سعي صفا و مروه، تقصير انجام داده، برگشتيم و طواف نساء را شروع كرديم در حين انجام طواف نساء مي ديدم كه اين خانم آرام آرام راه مي رود و با حال بسيار خوشي حضرت را صدا مي زند و مرتب اشك مي ريزد، در نتيجه من هم منقلب شده و امام زمان را صدا مي زدم و اشك مي ريختم. چند نفر از دوستان هم با ما در حال طواف بودند، در شوط آخر كنار حجر السماعيل ناگهان آقايي را ديدم كه جلوي من آمد و مرا در بغل گرفت و فرمود: مرحباً و بك ابغي: احسنت بر تو. سپس پيشاني مرا بوسيد، من هم او را بوسيدم ولي دقيقا ايشان را نشناختم در عين حال مواظب بودم كه طوافم بهم نخورد. پس از طواف نساء نماز طواف نساء را خوانديم چون مي بايست اين خانم را به كاروان خودش مي رسانديم بلند شده و حركت كرديم. اين خانم بهم گفت حاج آقا وعده امام زمان امشب تحقق پيدا كرد. گفتم: چطور؟ گفت: از اول طواف نساء تا پايان طواف حضرت همراه ما بودند و من ديدم در شوط هفتم در كنار حجر اسماعيل شما را بغل گرفتند. و در اين موقع بود كه متوجه شدم آن آقا امام زمان بوده اند و از اينكه همان موقع حضرت را نشناخته بودم متأثر شدم. حاج آقاي علامه مي فرمودند: اين خانم چند ماه بعد به اتفاق شوهرش كه روحانی بود به ديدن من آمدند همسر اين خانم نيز از دوستان و منتظرين واقعي حضرت بود و مكرر خدمت حضرت رسيده بود. 🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺 انتخاب شده از کتاب تشرف بانوان خدمت امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف ✳️نویسنده : طباطبايي سيد محمد 👳 @mollanasreddin 👳
📚 حکمت فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشته‌ای؟ کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد مرد پرسید: پس ذرت کاشته‌ای؟ کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرت‌ ها را آفت بزند. مرد پرسید: پس چه چیزی کاشته‌ای؟ کشاورز گفت: هیچ‌چيز، خیالم راحت است! همیشه بازنده‌ ترین افراد در زندگی، کسانی هستند که از ترس هرگز به هیچ کاری دست نمی‌ زنند. 👳 @mollanasreddin 👳
📚 داستان_کوتاه_آموزنده ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺷﺘﺮﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟ ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ ... ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺗﻮﯼ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭘﺮﯾﺪ ، ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ ! ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺷﺘﺮ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﻭﻭﻭﻭ ! ﻭ ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺑﻠﻪ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ، ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﻣﻦ ، ﻧﻪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ! ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ... ‏« ﻟﺰﻭﻣﺎً ﻫﺮ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﯿﺴﺖ » 👳 @mollanasreddin 👳
📚 دو حکیم درباره سلامت و امنیت بحث می کردند تا سخن آنها به اینجا رسید که سلامت بهتر است یا امنیت؟ گفتگوی بسیار کردند تا آن که تصمیم گرفتند آن را بر روی دو گوسفند آزمایش کنند تا عملا به نتیجه برسند. دو گوسفند را آماده کردند که یکی بیمار بود و دیگری در سلامت کامل به سر می برد. هر کدام را در یک مکان جداگانه ای قرار دادند و در جلوی او علف گذاردند، اما در برابر گوسفندی که از سلامت کامل برخوردار بود، گرگی را با افسار محکم بستند و رفتند. روز بعد که به گوسفندان سرکشی کردند، مشاهده کردند گوسفند بیمار قدری علف خورده است، اما گوسفندی که سالم بود هیچ علف نخورده است و علت نخوردن علف، ناامنی از سوی گرگی بوده است که در برابر او بسته شده بود. آنها از این آزمایش نتیجه گرفتند که امنیت بر سلامت مقدم است. 👳 @mollanasreddin 👳
📚 حکایت_بعضی_از_ما ... میگن شیطان با بنده ای همسفر شد موقع نماز صبح بنده نماز نخوند موقع ظهر و عصر هم نماز نخوند موقع مغرب و عشا رسید بازم بنده نماز بجای نیاورد. موقع خواب شیطان به بنده گفت من با تو زیر یک سقف نمیخوابم چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخواندی میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه که من هم با تو شامل بشم. بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا،چطور غضب بر من نازل بشه؟ شیطان در جواب گفت من فقط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری!!! 👈 قال رسول الله صلى الله علیه وآله : من ترک صلاته متعمدا فقد هدم دینه ؛ کسى که عملا نمازش را ترک کند، به تحقیق که دینش را منهدم کرده است 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
📚 پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از اصحاب خود پرسید: فقیر کیست؟ اصحاب پاسخ دادند: فقیر کسی است که پول نداشته و دستش از مال دنیا تهی باشد. حضرت فرمودند : آنکه شما می گویید فقیر واقعی نیست، فقیر واقعی کسی است که روز قیامت وارد محشر شود در حالی که حق مردم در گردن اوست، بدین گونه که یکی را فحش و ناسزا گفته، مال کسی را خورده، خون دیگری را ریخته، چهارمی را زده، اگر اعمال نیکو و کار خیری داشته در مقابل حقوق مردم از او می گیرند و به صاحبان حق می دهند، و چنانچه کارهای نیکویش کفایت نکند، از گناهان صاحبان حق برداشته و بر او بار می کنند، و روانه آتش دوزخ می نمایند، فقیر و بینوای واقعی چنین کس است. 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت که هرکه را تو بگیری ز خویشتن برهانی 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
⚑از "قیام" تا "قیمه"؛ واقعا" هیات منا الذله؟ ✍ احسان محمدی 🏴 محرم و عاشورا در مغز استخوان ایرانیان خانه کرده است. آنچنان که حتی در یک آب خوردن ساده هم رد آن پیداست؛ "سلام بر حسین تشنه لب، لعنت بر یزید!" یعنی حتی بعد از نوشیدن یک جرعه آب هم بسیاری از ما آگاه یا ناخودآگاه نسبت به آن موضع می گیریم اما آیا ما پیرو راه "حسین بن علی" هستیم و آنچه در دهه محرم برگزار می کنیم نسبتی با مرام او دارد یا اسیر فرهنگ غالب شده ایم؟ 🏴 آنچه در تاریخ آمده این است که امام حسین(ع) به عنوان یک آزادمرد مقابل ظلم سر خم نکرد و جان بر سر این ایمان نهاد. فریاد زد: هیهات منا الذله!(خواری و ذلت از ما دور باد) ... ندا داد: اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید! اما آنچه در این دهه روایت می شود دعوت مردم به ایستادگی در مقابل ظلم، دفاع از مظلوم، رعایت کرامت انسان و ترویج آزادگی است یا هرسال احساس می شود از هسته "قیام" دورتر می شویم و به پوسته "قیمه" نزدیک تر؟ 🏴 هیچ متری وجود ندارد که این ادعا را ثابت کند اما از نشانه ها می توان یافت که هرسال دهه محرم؛ طبل ها بزرگتر، دسته ها منظم تر، مداحی ها پر"شورتر"، آرایش ها غلیظ تر، نذری ها چرب تر، لباس ها و صحنه آرایی ها شیک تر و ...می شود اما آیا به همان اندازه که این "پوسته" رشد می کند "هسته" و جانمایه قیام حسینی هم برای مردم معرفی می شود؟ یعنی اگر امروز امام حسین به میان ما بیاید گله می کند چرا به جای عدس پلو، قیمه نداده ایم، صدای طبل و بلندگویمان کم بوده و چرا شاخه های علامت هایمان کم است یا شِکوه می کند چرا در مقابل ظلم و ریا و تزویر در جامعه از ترس سکوت کرده ایم و سر در لاک خودمان بُرده ایم؟ چرا اهل کوفه را سرزنش می کنیم که در طمع فرمانداری ری و شام و کیسه های زر وسوسه شدند اما خودمان آبروی همدیگر را بر باد می دهیم و برای به دست آوردن یک صندلی چاپلوسی می کنیم و حرمت انسانی مان را خوار و ذلیل و پَست می کنیم؟ 🏴 در طول سالها برخی تلاش کردند تا تنها از زخم های کربلا بگویند اما داعش کاری کرد که شمر و خولی و عمر بن سعد شرمسار شدند! اگر در کربلا خیمه آتش زدند، داعش آدم ها را در قفس زنده زنده آتش زد، اگر یزیدیان به گلوی طفل سه ساله تیر زدند، داعشی ها کودک یک ساله ایزدی را کُشتند، گوشتش را پختند و به خورد مادرش دادند و ... نگوییم اینها فرق می کنند و آنجا اهل بیت بودند. در درگاه خدا همه انسان هستند و امام حسین(ع) برای کرامت "انسان" جانش را فدا کرد و نگفت تنها ما اهل بیت ژن خوب هستیم. حتی آغوش برای حُر هم گشود و او را پذیرفت. 🏴 می گویند لشکریان یزید هر روز در فُرات غسل می کردند چون باور داشتند که اینطور کُشتن حسین ابن علی ثواب بیشتری دارد. داعش هم با پرچم و نام الله سلاخی می کند. آیا در این دهه محرم به فرزندان ما می آموزند که فریب تزویر را نخورند و آدم ها را به "کردار" آزمون کنند نه به "گفتار" چرا که ممکن است آن که ریشش انبوه تر، زانو و پیشانی اش پرپینه تر و ادعای خداپرستی اش بیشتر است اتفاقا" دشمن ترین، دشمن خدا باشد؟ 🏴 فریاد زدن نام "حسین" در این زمانه آسان است اما رفتن به راه او تاوان دارد برای همین بسیاری از ما ترجیح می دهیم به "پوسته" محرم مشغول شویم. کربلا را چند بار شخم زده اند و بر آن اسب تاخته اند تا نشانی از حسین بن علی و یارانش نمانَد. اما اتفاقا" نام و نشان کسانی که این کار را کردند در روزگار گُم شد چرا که هیچ قدرتی قادر به خاموش کردن شعله های آزادی، شجاعت و جوانمردی نیست. ⛔️ اگر از ترس در مقابل ظلم لال می شویم و اجازه می دهیم مظلوم قربانی شود و برای منفعت دو روزه دنیا مقابل ظالم سر خم می کنیم یا برایش سوت و کف می زنیم، ما چیزی از قیام فداکارانه امام حسین(ع) نیاموخته ایم، تنها مُحرمی دیگر را به عنوان یک نذری چشنده حرفه ای هدر داده ایم. 🔰 هر روز عاشوراست و هر جا کربلا... یا حسین. 👳 @mollanasreddin 👳
#شب_تاسوعا حلقه عشق ترک خورده؛ نگین افتاده سرو قامت بدنی بود ؛ چنین افتاده هرکجاچشم دراین علقمه می اندازم قطعه ای از پســر اُمِ بنیــن افتــاده #حضرت_عباس (ع) 👳 @mollanasreddin 👳