eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
241.9هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
65 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋کودک باهوش 🦋آورده اند که روزی بهلول به قصر هارون رفت و در بین راه هارون را دید . هارون پرسید بهلول کجا میروی ؟ بهلول جواب داد: به نزد تو می آیم . هارون گفت :من به قصد رفتن به مکتب خانه می روم تا از نزدیک وضع فرزندانم امین و مامون را ببینم و چنانچه مایل باشی می توانی همراه من بیایی .بهلول قبول نمود و به اتفاق هارون وارد مکتب خانه شدند ولی آن وقت امین و مامون برای چند دقیقه اجازه گرفته و بیرون رفته بودند . هارون از معلم از وضع امین و مامون سولاتی نمود . معلم گفت: امین که فرزند زبیده که سرور زنان عرب است ولی بسیار کو دن و بی هوش است و بلعکس مامون بسیاربافراست و زیرک و چیز فهم . هارون قبول ننمود آموزگار کاغذی زیر فرش محل نشستن مامون گذارد و خشتی هم زیر فرش امین نهاد و پس از چنددقیقه که امین و مامون وارد مکتبخانه شدند٬ و چون پدر خود را دیدند زمین ادب را بوسه داده و سر جای خود نشستند . مامون چون نشست متفکر به سقف و اطراف خود نگاه می کرد . معلم به مامون گفت :تو را چه می شود که چنین متفکری ؟ مامون جواب داد ، از موقعی که از مکتب خانه خارج شدم و تا به حال که نشسته ام یا زمین به اندازه کاغذی بالا آمده یا اینکه سقف به همین اندازه پایین رفته است .در این حال آموزگار از امین سوال نمود آیا تو هم چنین احساسی می نمایی ؟امین جواب داد : چیزی حس نمی کنم . آموزگار لبخندی زده و آن دو را مرخص نمود . چون امین ومامون از مکتبخانه خارج شدند معلم به هارون گفت : بحمدالله که به حضرت خلیفه حرف من ثابت شد. خلیفه سوال نمود : آیا سبب آن را می دانی ؟بهلول جواب داد اگر به من امان دهی حاضرم علت آن را بگویم . هارون جواب داد در امانی هرچه میدانی بگو . بهلول گفت: ذکاوت و چالاکی اولاد از دو جهت است . جهت اول چنانچه مرد و زن به میل و رغبت سرشار وشهوت طبیعی با هم آمیزش نمایند اولاد آنها با ذکاوت و زیرک می شود و سبب دوم چنانچه زن وشوهر از حیث خون و نژاد با هم تفاوت داشته باشند ، اولاد آنها زیرک و باهوش و قوی می شود چنانچه این امر در درختان و حیوانات هم به تجربه رسیده است و چنانچه درخت میوه را به درخت میوه دیگرپیوند بزنند آن میوه آن شاخه پیوند خورده بسیار مرغوب و اعلا می شود و نیز اگر دو حیوان مثلاً الاغ واسب با هم آمیزش دهند قاطر از آن دو متولد می شود که بسیار باهوش و قوی و چالاک می باشد. بنابراین امین که فراست خوبی ندارد از این سبب است که خلیفه و زبیده از یک خون و یک نژاد میباشند و مامون که با این فراست و ذکاوت قوی می باشد از آن لحاظ است که مادرخ او از نژادی غریب وبا خون خلیفه تفاوت بسیار دارد. خلیفه از جواب بهلول خنده نمود و گفت : از دیوانه غیر از این توقعی نمی توان داشت . ولی معلم در دل حرف بهلول را تصدیق نمود. 👳 @mollanasreddin 👳
♻رانندگے مقام معظم رهبرے!!!! 🎤محافظ آقا(مقام معظم رهبرے) تعریف میڪرد؛ میگفت رفته بودیم مناطق جنگے برای بازدید... توےمسیر خلوت آقا گفتن اگه امڪان داره بگذارید ڪمے هم من رانندگےڪنم😌 من هم از ماشین پیاده شدم و حضرت آقا پشت ماشین نشستند و شروع به رانندگے ڪردند.🚌 میگفت بعد چند ڪیلومتر رسیدیم به یڪ دژبانے ڪه یڪ سرباز آنجا بود و تا آقا رو دید هل شد.😃 زنگ زد مرڪزشون گفت: قربان یه شخصیت اومده اینجا... از مرڪز گفتن ڪه ڪدوم شخصیت؟ !! گفت نمیدونم ڪیه اما خیلے آدم مهمےهست خیلیییے گفتن:چه شخصیت مهمے هست ڪه نمیدونے ڪیه؟؟؟ سرباز گفت:نمیدونم؛ولےگویا ڪه آدم خیلے مهمیه ڪه حضرت آقا رانندشه!!😂😂😂 این لطیفه رو حضرت آقا توجمعے بیان ڪردند و گفتند ڪه ببینید میشه لطیفه اے رو گفت بدون اینڪه به قومے توهین شود☺️ "برگرفته از خاطرات مقام معظم رهبرےمجله لثارات الحسین علیه السلام" 👳 @mollanasreddin 👳
... کاری نبود که با این پای چوبی و لنگ نکنند🙄 گاهی آن را در می آورند و مثل چماق روی خاکریز نصب می کرند.😅 گاهی دست می گرفتند و به دنبال بچه ها می دویدند.😬 یک وقت هم آن را جایی جا گذاشته، و برمی گشتند.😢 همه ی این کارها را هم برای این می کردند که نشان دهند، خیلی امر مهمی نیست، یا به ما نمی آید که جانباز باشیم.😉 ما هر وقت آنها را می دیدیم، می گفتیم: "فلانی بهشت خواستی بروی، یک اردنگی هم با این پای مصنوعیت به ما بزن و ما را به زور هم که شده، جا بده توی بهشت."😅 بعضی هم می گفتند: «نامردی نکنید، چنان بزنیدشان که از زمین بلند نشوند. یکی از شما بخورند، یکی از دیوار!»😜 و آنها برای این که لطف مزاح را تمام کرده باشند، سرشان را بالا می انداختند و می گفتند که "مگر نمی گویند همه ی اعضا و جوارح اشخاص در روز قیامت شهادت می دهند؟😏☝️ آن وقت اگر پایم گفت این پارتی بازی کرده چی؟🤔 پایم را تو سرت خرد می کنند!😂" ما هم می گفتیم: "آن پایی که گواهی می دهد، پای راست راستکی است نه این پاها." 👳 @mollanasreddin 👳
🔰ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی».بچه خیلی شوخی بود.همه پکر ☹️☹️بودیم. اگر بود همه مان را الان می خنداند.یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن می ایند.یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد. 🔰شک نکردیم که خودش است.تا به ما رسیدند "بخشی" سر امدادگر داد زد:«نگه دار!» بعد جلوی چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر خنده 😃و دوید بین بچه ها گم شد.به زحمت،امدادگرها رو راضی کردیم که بروند!! 👳 @mollanasreddin 👳
😓 امكان نداشت كه كسی بخواد باهاش شوخی کنه. ايستاد. برای اولين بار، ضربان قلبش چنان تند شد كه انگشتاش شروع كردن به لرزيدن.... اين صدا از خيالات او نبود، صدا رو به واضحیِ يه زنگ شنيده بود. می‌خواست قدم برداره که.... ! پاش تو هوا موند؛ قلبش تندتند می‌زد. !! اين دفعه صدا نزديك‌تر و پايين‌تر بود. ناگهان احساس كرد كه ديگه نمی‌تونه بايسـته. شـروع كـرد بـه دويدن..... از نفس افتاد. ايستاد تا كمی نفس تازه كنه. سرش داشت گيج می‌رفت. صداي قدم‌های كسی رو شنيد كه به طرفش می‌اومد! صدای قدم ها نزديک‌ و نزديـك‌تر می‌شد. وحشت زده ايستاده بود که....... http://eitaa.com/joinchat/1975189525C2c256ee6d0 😈👹👻 👈🏻 فقط دل و جرأت‌دارا بیان♥️🖤 📌اکشن‌تر از صد تا فیلم ترســـناڪہ💯
خاطره ای که را ۲۰ دقیقه خنداند! علامه جعفری می گوید : فردی تعریف میکرد تو یکی از زیارتام که مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم یا امام رضا دلم میخواد تو این سفر خودمو از نظر تو بشناسم که چه جوری منو می بینی . نشونه شم این باشه که تا وارد صحنت شدم از اولین حرف اولین کسی که با من حرف می زنه من پیامتو بگیرم. وارد صحن که شدم خانوممو گم کردم اینور بگرد،اونور بگرد،یه دفعه دیدم داره میره . خودمو رسوندم بهش و از پشت سرزدم بهش که کجایی؟ روشو که برگردوند دیدم زن من نیست. بلافاصله بهم گفت :*خیلی خری*حالا منم مات شده بودم که امام رضا عجب رک حرف میزنه؛ زنه که دید انگار دست بردار نیستم و دارم نگاش می‌کنم گفتش: نه فقط خودت، بلکه پدر و مادر و جد و ابادت هم خرن. علامه میگوید این داستان را برای مطهری تعریف کردم تا۲۰ دقیقه می خندید😂😂 👳 @mollanasreddin 👳
‏ملانصرالدین مهمان دوستش شد. چای مانده جلویش گذاشتند. ملا چای را خورد و به زن میزبان گفت: معلوم است که دیروز منتظر بنده بودید، ببخشید که دیر خدمت رسیدم! 😂😁 👳 @mollanasreddin 👳
✅ داستان تشرف ✅ 🔴🔵 تشرف یک زن به محضر امام زمان (عج): ✅ امروزه در اکثر تشرفاتی که به محضر امام عصر (عج) نقل میشود صحبت از تشرفات آقایان است و هیچ صحبتی از تشرفات بانوان نقل نمی شود گویا هیچ خانمی تا کنون موفق به تشرف نشده است لذا تصمیم به نقل این داستان گرفتیم و در پست بعد کتابی در این زمینه را معرفی میکنیم. و ان شاء الله به مرور تشرفات بانوان به محضر امام زمان (عج ) را داخل کانال خواهیم آورد✅ 🔴ملاقات بانوئي همراه يكي از علما: 🌺 جناب مستطاب محمد حسن ضرابي در كتاب خود تشرفي از بانويي كه همراه؛ حضرت آية الله آقاي آيت اللهي رخ داده از زبان جناب آقاي آيت اللهي نقل مي كند كه: 🌹در سفر چهارم كه در سال 1259 شمسي به اتفاق عده اي از دوستان به حج مشرف شده بوديم پس از رسيدن به جده و استقرار در مدينة الحجاج، نشسته بوديم كه ديدم خانمي صدا مي زند: آقاي علامه، آقاي علامه... بلند شدم نزد او رفتم پرسيدم: چكار داريد؟ گفت: من از اهالي اطراف كرمانشاه هستم چند سال است كه قصد داشته ام به مكه مشرف شوم، آقا امسال به من اجازه داده و توصيه كرده اند كه مناسك و اعمال را با شما و به راهنمايي شما انجام دهم. پرسيدم: پدرتان هم همراه شما هستند؟ گفتند آقا كه مي گويم منظورم امام زمان هستند و مژده داده اند كه انشاء الله در اين سفر خدمتشان مي رسيم. وقتي كه با ايشان بيشتر آشنا شدم متوجه شدم خانمي است كه ارادت بسيار فراواني به حضرت دارد و در مسير رضاي امام زمان زندگي مي كند، نامش فاطمه و بدليل علاقه زياد به آن حضرت به او فاطمه صاحب الزمان يا فاطمه صاحبي الزماني مي گفتند. از اينكه حضرت چنين مژده اي داده و عنايتي فرموده اند بسيار خوشحال شدم لذا در تمامي مراحل انجام اعمال حج به ياد حضرت بودم، اعمال تمام شد اما اثري و خبري نديدم. شب عيد غدير كه قرار بود كاروان ما فردا صبح بطرف مدينه منوره حركت نمايد به اتفاق دوستان و همين خانم به مسجد تنعيم رفتيم و براي عمره مفرده محرم شديم. برگشتيم به مسجدالحرام، موقع برگزاري نماز عشاء به مسجد الحرام رسيديم. پس از طواف و نماز طواف، سعي صفا و مروه، تقصير انجام داده، برگشتيم و طواف نساء را شروع كرديم در حين انجام طواف نساء مي ديدم كه اين خانم آرام آرام راه مي رود و با حال بسيار خوشي حضرت را صدا مي زند و مرتب اشك مي ريزد، در نتيجه من هم منقلب شده و امام زمان را صدا مي زدم و اشك مي ريختم. چند نفر از دوستان هم با ما در حال طواف بودند، در شوط آخر كنار حجر السماعيل ناگهان آقايي را ديدم كه جلوي من آمد و مرا در بغل گرفت و فرمود: مرحباً و بك ابغي: احسنت بر تو. سپس پيشاني مرا بوسيد، من هم او را بوسيدم ولي دقيقا ايشان را نشناختم در عين حال مواظب بودم كه طوافم بهم نخورد. پس از طواف نساء نماز طواف نساء را خوانديم چون مي بايست اين خانم را به كاروان خودش مي رسانديم بلند شده و حركت كرديم. اين خانم بهم گفت حاج آقا وعده امام زمان امشب تحقق پيدا كرد. گفتم: چطور؟ گفت: از اول طواف نساء تا پايان طواف حضرت همراه ما بودند و من ديدم در شوط هفتم در كنار حجر اسماعيل شما را بغل گرفتند. و در اين موقع بود كه متوجه شدم آن آقا امام زمان بوده اند و از اينكه همان موقع حضرت را نشناخته بودم متأثر شدم. حاج آقاي علامه مي فرمودند: اين خانم چند ماه بعد به اتفاق شوهرش كه روحانی بود به ديدن من آمدند همسر اين خانم نيز از دوستان و منتظرين واقعي حضرت بود و مكرر خدمت حضرت رسيده بود. 🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺 انتخاب شده از کتاب تشرف بانوان خدمت امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف ✳️نویسنده : طباطبايي سيد محمد 👳 @mollanasreddin 👳
📚 حکمت فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشته‌ای؟ کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد مرد پرسید: پس ذرت کاشته‌ای؟ کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرت‌ ها را آفت بزند. مرد پرسید: پس چه چیزی کاشته‌ای؟ کشاورز گفت: هیچ‌چيز، خیالم راحت است! همیشه بازنده‌ ترین افراد در زندگی، کسانی هستند که از ترس هرگز به هیچ کاری دست نمی‌ زنند. 👳 @mollanasreddin 👳
📚 داستان_کوتاه_آموزنده ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺷﺘﺮﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟ ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ ... ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺗﻮﯼ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭘﺮﯾﺪ ، ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ ! ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺷﺘﺮ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﻭﻭﻭﻭ ! ﻭ ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺑﻠﻪ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ، ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﻣﻦ ، ﻧﻪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ! ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ... ‏« ﻟﺰﻭﻣﺎً ﻫﺮ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﯿﺴﺖ » 👳 @mollanasreddin 👳
📚 دو حکیم درباره سلامت و امنیت بحث می کردند تا سخن آنها به اینجا رسید که سلامت بهتر است یا امنیت؟ گفتگوی بسیار کردند تا آن که تصمیم گرفتند آن را بر روی دو گوسفند آزمایش کنند تا عملا به نتیجه برسند. دو گوسفند را آماده کردند که یکی بیمار بود و دیگری در سلامت کامل به سر می برد. هر کدام را در یک مکان جداگانه ای قرار دادند و در جلوی او علف گذاردند، اما در برابر گوسفندی که از سلامت کامل برخوردار بود، گرگی را با افسار محکم بستند و رفتند. روز بعد که به گوسفندان سرکشی کردند، مشاهده کردند گوسفند بیمار قدری علف خورده است، اما گوسفندی که سالم بود هیچ علف نخورده است و علت نخوردن علف، ناامنی از سوی گرگی بوده است که در برابر او بسته شده بود. آنها از این آزمایش نتیجه گرفتند که امنیت بر سلامت مقدم است. 👳 @mollanasreddin 👳