eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
247.9هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
61 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
دریچه نگاهت را بگشا آفتاب، تا افق روشنایی بالا آمده است آن را میهمان آسمان دلت کن غصّه های دیروز را در چاه شب دفن کن و برای امروز، مثل خورشید، دوباره از نو آغاز کن. و با یاد پروردگار به امروزت برکت ببخش. سلام. صبحتون پربرکت❤️ 👳 @mollanasreddin 👳
📚 روزی روزگاری، بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالاهای گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد آمده است. فکر می کنید آن مرد چه کرد؟ خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت؟ نه... او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : خدایا می خواهی که اکنون چه کنم؟ مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود: مغازه ام سوخت، اما ایمانم نسوخته است. فردا باز هم شروع به کار خواهم کرد 👳 @mollanasreddin 👳
ای کاش بجز رنگ خدا رنگ نباشد، در ملک خدا فقر و بلا ، جنگ نباشد ای کاش که در سینۀ کس غصّه نبینند با این همه نعمت ، دل کس تنگ نباشد ای کاش وفا جای جفا شیوۀ ما بود اندیشۀ کج ، حقه و نیرنگ نباشد ای کاش دلی در قفس نفس نبینی تا سینه چو آیینۀ پر زنگ نباشد ای کاش اگر دست نیازی به تو رو کرد از لطف بگیری ، دلت از سنگ نباشد... 👳 @mollanasreddin 👳
درس اول عشق را بی‌معرفت معنا مکن زر نداری، مشت خود را وا مکن درس دوم گر نداری دانش ترکیب رنگ بین گل‌ها زشت یا زیبا نکن درس سوم پیرو خورشید یا آیینه باش هرچه عریان دیده‌ای، افشا مکن درس چهارم ای که از لرزیدن دل آگهی! هیچ‌کس را، هیچ جا رسوا مکن درس پنجم دل شود روشن ز شمع اعتراف با کس ار بد کرده‌ای، حاشا مکن درس ششم زر به دست طفل دادن ابلهی‌ست اشک را نذر غم دنیا مکن درس هفتم خوب دیدن، شرط انسان بودن است عیب را در این و آن پیدا مکن 👳 @mollanasreddin 👳
📚 روزی روزگاری، بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالاهای گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد آمده است. فکر می کنید آن مرد چه کرد؟ خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت؟ نه... او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : خدایا می خواهی که اکنون چه کنم؟ مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود: مغازه ام سوخت، اما ایمانم نسوخته است. فردا باز هم شروع به کار خواهم کرد 👳 @mollanasreddin 👳
🍵روزی ملا با زنش سر کاسه آش نشسته بودند. 🍵زن ملا قاشقی از آش داغ که پیش رویش بود به دهان گذاشت و از بس گرم بود اشک در چشمش پر شد. 🍵ملا سبب گریه اش را پرسید زن جواب داد: یادم آمد که مرحومه مادرم این آش را خیلی دوست میداشت و به این سبب گریه بر من مسلط شد. 🍵بعد ملا شروع به خوردن کرد. اتفاقا از داغی آش چشم او هم اشک آلود شد. این دفعه زن پرسید: شما چرا گریه کردید؟ 🍵ملا جواب داد: من هم به یاد مرحومه مادرت افتادم که مثل تو دختر بدجنسی را بلای جان من کرد 👳 @mollanasreddin 👳
دلم ... در دست او گیر است خودم از دست او دلگیر عجب دنیای بیرحمی دلم گیر است و دلگیرم ... 👳 @mollanasreddin 👳
💰صدای پول💰 💰در زمان قضاوت ملا دو نفر نزد او آمدند. یکی ادعا کرد که این شخص در خواب بیست دینار از من گرفته حالا پس نمیدهد. 💰ملا طرف را خواسته گفت: بیست دینار بده. و پس از گرفتن پول آنها را به هم زده به صدا در آورده و با هر صدا میگفت: بگیر این یک، این دو.... و به همین ترتیب تا بیست دفعه پولها را به صدا در آورد و به مدعی صدای آنها را تحویل داد و عین آنها را هم به صاحبش پس داده رو به مدعی کرده گفت: قرض تو ادا شد او هم پولش را از دست نداد حالا به سلامت بروید 👳 @mollanasreddin 👳
گرچه او هرگز نمی گیرد ز حال ما خبر درد او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما 👳 @mollanasreddin 👳
شخصی برای اولین بار یک کلم دید. اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و ... با خودش گفت : حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادو پیچش کردن ...! اما وقتی به تهش رسید و برگ‌ها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگ‌ها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعه‌ای از این برگهاست ... داستان زندگی هم مثل همین کلم هست! ما روزهای زندگی رو تند تند ورق میزنیم و فکر میکنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم ...و چقدر دیر میفهمیم که بیشتر غصه‌هایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود...! زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم ... 👳 @mollanasreddin 👳
شیوه‌ی چشمت فریب جنگ داشت ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم 👳 @mollanasreddin 👳
یکی ازمالکین بزرگ اصفهان روضه گرفته بود. جناب صمصام آنجا منبر میرفت. شب اول که حرفهایش تمام شد، همانجا بالای منبــر رو کرد به پســر صاحبخانــه و گفت:»یک ظرف برنج و مر غ به من بده که امشب عروسی دارم. پسر کاشفی که مرام ایشان را میدانست ظرف بزرگی برنج ومر غ آورد. از جلســه که بیرون آمدند، جناب صمصام ســوار بر اسب جلو میرفت و اوبه دنبالش. کوچه پس کوچه های یکی ازمحله های فقیرنشــین را ردکردند تا رسیدند به یک سقاخانه.زنی با چادر چروکیده و قیافه ای نزار ایســتاده بود آنجا. یک دســتش به میله های ســقاخانه بود و با دســت دیگــر چــادر را گرفتــه بود جلوی دهانــش تا هق هق گریــهاش به گوش بقیه نرسد. - حاج خانم،غصه نخور. بیا که غذای بچه هایت رسید. زن رو کرد به سمت صدای سید.دستش بین چادر و ظرف مانده بود. او جلو رفت و ظرف را گذاشت جلوی پای زن. وقتــی جنــاب صمصــام پنــج اســکناس ده تومانــی بــه زن داد، گفــت: برگردیم. او بدون اینکه سرش را برگرداند، پشت سر ایشان راه افتاد. تا به حال عروسی به این بی سروصدایی ندیده بود. 👳 @mollanasreddin 👳
دلم ... در دست او گیر است خودم از دست او دلگیر عجب دنیای بیرحمی دلم گیر است و دلگیرم ... 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﺸﻤﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﺗﺎ 🍃ﻫﺮ ﺭﻧﺠﯽ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ 🌸ﻫﺮ ﻏﺼﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺷﺎﺩﯼ 🍃ﻫﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ 🌸ﻫﺮ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﺑﻪ آﺳﺎﯾﺶ ﻭآﺳﺎﻧﯽ 🍃ﻫﺮ ﻓﺮﺍﻗﯽ ﺑﻪ ﻭﺻﻞ 🌸ﻫﺮ ﻗﻬﺮﯼ ﺑﻪ آﺷﺘﯽ 🍃ﻫﺮ ﺯﺷﺘﯽ ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ 🌸ﻫﺮ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﻧﻮﺭ 🍃ﻫﺮ ﻧﺎﻣﻤﮑﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ 🌸ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﻭ 🍃ﻫﺴﺘﯿﻤﺎﻥ و آﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ 🌸ﻏﺮﻕ ﻣﺤﺒﺖ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﮔﺮﺕ ﺑﻔﺮﻣﺎ 🍃الهی آمین🙏🏻 ❤️سلام روزتون زیبا❤️ 👳 @mollanasreddin 👳
🔵 *روزی جنگل آتش گرفته بود و ساكنين جنگل وحشت‌زده تلاش مي‌كردند فرار كنند!* 🟤 ببر مي‌گفت من قوي هستم. به جاي ديگری مي‌روم و دوباره زندگيی‌ام را می‌سازم! 🟣 فيل خودش را به رودخانه رسانده بود و با ريختن آب روی بدنش خود را خنك می‌كرد و در فكر گريز بود! و و و ... 🟠 اما گنجشکی نفس‌نفس زنان خود را به رودخانه می‌رساند، با نوكش قطره‌يی آب برمی‌داشت، پر می‌كشيد و دوباره برمی‌گشت... 🔴 از او پرسیدند: در اين وانفسا تو داری چه می‌كنی؟ پاسخ داد: آب را می‌برم تا آتش جنگل را خاموش كنم! 🟡 به او گفتند: مگر حجم آتش را نديده‌ای؟ مگر تو با اين منقار كوچكت می‌توانی آتش جنگل را خاموش كنی؟اصلا اين كار تو چه فايده‌ای دارد؟ 🟢 گنجشك گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما وقتی از من پرسيدند زمانی که جنگلی كه وطن تو بود و در آتش می‌سوخت چكار کردی؟ خواهم گفت؛ صحنه را ترك نكردم و هر چه از دستم بر آمد؛ برای نجات جنگل كردم! و به جنگ با آتش رفتم! 📌 مهم نیست که شما چقدر «قدرت» دارید، مهم این است که چقدر «غیرت» دارید. 👳 @mollanasreddin 👳
🌾مثل گندم باش زیرخاک می برندش باز می روید پرتر ☄زیرسنگ می برندش آرد میشود پر بهاتر 🔥آتش می زنندش نان میشود مطلوب تر 🦷به دندان می جوندش جان می شود نیرومندتر به داشته ها و مال ومکنت طرف ننگر❌ 👌ذات طرف باید ارزشمند باشد. 👳 @mollanasreddin 👳
✍پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد. پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد. پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده. پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت. پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم. پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت. پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟ ‌‌‎‌‎‎‌‌‎‎ 👳 @mollanasreddin 👳
✍چقدر زیبا گفت شاعر: ﺧـﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭی ڪﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ! ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ یڪی ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩۍ یڪی ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩۍ یڪی ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ڪﻨﺪ ﺷﺎﺩۍ یڪی ﺍﺯ ﺩﻝ ڪﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ڪﺎﺫﺏ ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ ﭼﻪ ﺯشتی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ ﭼﻪ تلخی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پايين ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮۍ خدﺍ ﺩﺍﺭﺩڪﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ! 👳 @mollanasreddin 👳
به منزل می‌رسم در پشت در غر می‌زنم ابتدا از سوزش و درد کمر غر می‌زنم در کنار سفره اغلب می‌خورم تا خرخره بعد آز آن از سوزش اثنی‌عشر غر می‌زنم چون کنیز حاج باقر من نبودم غرغرو زیر بار زندگی ماندم اگر غر می‌زنم مادرِ همسر مرتب پیش من وِر می‌زند من هم از ترس عیالم مختصر غر می‌زنم 👳 @mollanasreddin 👳
ماهی تا دهانش بسته باشد کسی نمی تواند آن را صید کند رازهایت را فاش نکن. بعضی ها در آرزوی صیدِ یک در انتظار نشسته اند ‍‌ 👳 @mollanasreddin 👳
🌸بچه ملا 🌱روی ملا خواست بچه اش را ساکت کند به همین جهت او را بغل کرد و برایش لالایی گفت و ادا در می آورد, که ناگهان بچه روی او ادرار کرد! 🌱ملا هم ناراحت شد و بچه را خیس کرد. 🌱زنش گفت: ملا این چه کاری بود که کردی؟ 🌱ملا گفت: باید برود و خدا را شکر کند اگر بچه من نبود و غریبه بود او را داخل حوض می انداختم!😁 👳‍♀ @mollanasreddin 👳‍♀
یک عمر می‌توان سخن از زلف یار گفت در بند آن مباش که مضمون نمانده است 👳 @mollanasreddin 👳
📚 👈 ﺧﺮ لگدش ﺯﺩﻩ، ﭘﺎﯼ ﮐﺮﻩ ﺧﺮ ﻣﯽ‌ﺷﮑﻨد 🌴ﺍﯾﻦ ﻣﺜﻞ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺁﺩﻡ ﭘﺮ ﺯﻭﺭ ﻭ ﻗﻮﯼ‌ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻇﻠﻤﯽ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺯﻭﺭﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﻤﯽ‌ﺭﺳﺪ ﺑﺎ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺗﻠﺦ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ ﻭ ﺗﻼﻓﯽ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ‌ﺍﺵ ﺩﺭ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﯽ‌ﺳﺒﺐ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ‌ﺁﺯﺍﺭﺩ. 🌴ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺩﻫﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ ﺧﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﯾﮏ ﮐﺮﻩ‌ﺧﺮ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪ‌ﺍﺵ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺧﺮ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﭼﺮﺍ ﺍﻓﺴﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﻣﺮﺩ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺧﺒﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﯽ‌ﺭﻭﺩ ﮐﻪ ﺧﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺧﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺧﺮ ﺑﻨﺎ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﻔﺘﮏ ﺯﺩﻥ، ﯾﮏ ﻟﮕﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﻣﯽ‌ﺯﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﺩﻫﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻟﮕﺪ ﺧﺮ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﮐﺮﻩ‌ﺧﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﭼﻮﺑﺪﺳﺘﯽ‌ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﮐﺸﺪ ﻭ ﭘﺎﯼ ﮐﺮﻩ‌ﺧﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺷﮑﻨﺪ! 👌ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺩﻫﺎﺗﯽ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ: ﻣﺮﺩ ﺣﺴﺎﺑﯽ! ﺧﺮ ﻟﮕﺪﺕ ﺯﺩﻩ، ﭘﺎﯼ ﮐﺮﻩ ﺧﺮ ﻣﯽ‌ﺷﮑﻨﯽ!؟» 👳‍♀ @mollanasreddin 👳‍♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت نخور بخدا حسرت دیروز عذاب است؛ مردم شهر به هوشید هر چه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید که امروز سر هر کوچه خدا هست؛ روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست؛ نه یکبار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید خدا هست و خدا هست و خدا هست ✍ 👳 @mollanasreddin 👳
کفش دار دست دراز کرد تا کفش جناب صمصام را بگیرد. اما آقا کفش را گذاشــت زیر بغلش.دوســتش گفت:این ســید،اصفهانی است. هروقــت می آید زیارت تمام وســایلش را همراه خــودمی آورد؛ کفش هایش را حتــی بــه کفش دار هم نمیدهد. علتش هم این اســت کــه میگوید:من وســایلم را بــا خودم مــی آورم تا به محض اینکه حاجتم را گرفتم ســریع به اصفهان برگردم. - تو از کجا میدانی؟ هیچ وجــه کنــار ضریح گریه نمیکند.بعد از ورود بــه حرم زیارت جامعه چنــد بــاری کــه آمده مشــهد زیر نظــر گرفتمش.آدم جالبی اســت.به میخواند و بعد از مناجات از حرم خارج میشود. وقتی دم حرم کفش هایش را میپوشــد وبا کوله اش به ســمت ترمینال میرود،قبلش گریۀ زیادی میکند، طوری که شانه هایش تکان تکان میخورد.میگوید:گریۀ زیادمن نشانۀ برآورده شدن حاجتم است. کفش دار راه افتاد دنبال سید. 👳 @mollanasreddin 👳