eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
248.2هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
60 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
✍پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد. پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد. پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده. پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت. پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم. پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت. پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟ ‌‌‎‌‎‎‌‌‎‎ 👳 @mollanasreddin 👳
✍چقدر زیبا گفت شاعر: ﺧـﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭی ڪﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ! ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ یڪی ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩۍ یڪی ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩۍ یڪی ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ڪﻨﺪ ﺷﺎﺩۍ یڪی ﺍﺯ ﺩﻝ ڪﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ڪﺎﺫﺏ ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ ﭼﻪ ﺯشتی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ ﭼﻪ تلخی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پايين ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮۍ خدﺍ ﺩﺍﺭﺩڪﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ! 👳 @mollanasreddin 👳
به منزل می‌رسم در پشت در غر می‌زنم ابتدا از سوزش و درد کمر غر می‌زنم در کنار سفره اغلب می‌خورم تا خرخره بعد آز آن از سوزش اثنی‌عشر غر می‌زنم چون کنیز حاج باقر من نبودم غرغرو زیر بار زندگی ماندم اگر غر می‌زنم مادرِ همسر مرتب پیش من وِر می‌زند من هم از ترس عیالم مختصر غر می‌زنم 👳 @mollanasreddin 👳
ماهی تا دهانش بسته باشد کسی نمی تواند آن را صید کند رازهایت را فاش نکن. بعضی ها در آرزوی صیدِ یک در انتظار نشسته اند ‍‌ 👳 @mollanasreddin 👳
🌸بچه ملا 🌱روی ملا خواست بچه اش را ساکت کند به همین جهت او را بغل کرد و برایش لالایی گفت و ادا در می آورد, که ناگهان بچه روی او ادرار کرد! 🌱ملا هم ناراحت شد و بچه را خیس کرد. 🌱زنش گفت: ملا این چه کاری بود که کردی؟ 🌱ملا گفت: باید برود و خدا را شکر کند اگر بچه من نبود و غریبه بود او را داخل حوض می انداختم!😁 👳‍♀ @mollanasreddin 👳‍♀
یک عمر می‌توان سخن از زلف یار گفت در بند آن مباش که مضمون نمانده است 👳 @mollanasreddin 👳
📚 👈 ﺧﺮ لگدش ﺯﺩﻩ، ﭘﺎﯼ ﮐﺮﻩ ﺧﺮ ﻣﯽ‌ﺷﮑﻨد 🌴ﺍﯾﻦ ﻣﺜﻞ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺁﺩﻡ ﭘﺮ ﺯﻭﺭ ﻭ ﻗﻮﯼ‌ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻇﻠﻤﯽ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺯﻭﺭﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﻤﯽ‌ﺭﺳﺪ ﺑﺎ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺗﻠﺦ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ ﻭ ﺗﻼﻓﯽ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ‌ﺍﺵ ﺩﺭ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﯽ‌ﺳﺒﺐ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ‌ﺁﺯﺍﺭﺩ. 🌴ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺩﻫﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ ﺧﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﯾﮏ ﮐﺮﻩ‌ﺧﺮ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪ‌ﺍﺵ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺧﺮ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﭼﺮﺍ ﺍﻓﺴﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﻣﺮﺩ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺧﺒﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﯽ‌ﺭﻭﺩ ﮐﻪ ﺧﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺧﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺧﺮ ﺑﻨﺎ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﻔﺘﮏ ﺯﺩﻥ، ﯾﮏ ﻟﮕﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﻣﯽ‌ﺯﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﺩﻫﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻟﮕﺪ ﺧﺮ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﮐﺮﻩ‌ﺧﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﭼﻮﺑﺪﺳﺘﯽ‌ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﮐﺸﺪ ﻭ ﭘﺎﯼ ﮐﺮﻩ‌ﺧﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺷﮑﻨﺪ! 👌ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺩﻫﺎﺗﯽ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ: ﻣﺮﺩ ﺣﺴﺎﺑﯽ! ﺧﺮ ﻟﮕﺪﺕ ﺯﺩﻩ، ﭘﺎﯼ ﮐﺮﻩ ﺧﺮ ﻣﯽ‌ﺷﮑﻨﯽ!؟» 👳‍♀ @mollanasreddin 👳‍♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت نخور بخدا حسرت دیروز عذاب است؛ مردم شهر به هوشید هر چه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید که امروز سر هر کوچه خدا هست؛ روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست؛ نه یکبار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید خدا هست و خدا هست و خدا هست ✍ 👳 @mollanasreddin 👳
کفش دار دست دراز کرد تا کفش جناب صمصام را بگیرد. اما آقا کفش را گذاشــت زیر بغلش.دوســتش گفت:این ســید،اصفهانی است. هروقــت می آید زیارت تمام وســایلش را همراه خــودمی آورد؛ کفش هایش را حتــی بــه کفش دار هم نمیدهد. علتش هم این اســت کــه میگوید:من وســایلم را بــا خودم مــی آورم تا به محض اینکه حاجتم را گرفتم ســریع به اصفهان برگردم. - تو از کجا میدانی؟ هیچ وجــه کنــار ضریح گریه نمیکند.بعد از ورود بــه حرم زیارت جامعه چنــد بــاری کــه آمده مشــهد زیر نظــر گرفتمش.آدم جالبی اســت.به میخواند و بعد از مناجات از حرم خارج میشود. وقتی دم حرم کفش هایش را میپوشــد وبا کوله اش به ســمت ترمینال میرود،قبلش گریۀ زیادی میکند، طوری که شانه هایش تکان تکان میخورد.میگوید:گریۀ زیادمن نشانۀ برآورده شدن حاجتم است. کفش دار راه افتاد دنبال سید. 👳 @mollanasreddin 👳
🍃سلام 🌺صبحتون بخیر 🍃چون همیشه 🌺دعایم برایتان 🍃عاقبت به خیری 🌺سلامت جسم و جان 🍃و دلی خالی ازغم وغصه است 🌺روزتان پراز رحمت الهی 🍃زندگیتان پراز برکت وموفقیت 🌺لبتون خندون ان شاءالله 👳 @mollanasreddin 👳
📚 پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت:تو نگران چی هستی؟ دختر جوان هم حرفش را زد:همون طور که خودت می‌دونی مادرت پیره و جز تو فرزندی نداره...باید شرط ضمن عقد بگذاریم که اگر زمین گیر شد،اونو به خونه ما نیاری و ببریش خانه سالمندان. پسر جوان آهی کشید و شرط دختر را پذیرفت... هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود که زن جوان در یک تصادف اتومبیل قطع نخاع و ویلچر نشین شد. پسر جوان رو به مادرش گفت:بهتر نیست ببریمش آسایشگاه؟ مادر پیرش با عصبانیت گفت:مگه من مُردم که ببریش آسایشگاه؟خودم تا موقعی که زمین‌گیر نشدم ازش مراقبت می‌کنم. پسر جوان اشک ریخت و به زنش نگاه کرد. زن جوان انگار با نگاهش به او می‌گفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن! ❤️قال امام صــادق علیه السلام: اگر دوست ‌دارى خداوند بر بيفزايد پدر و مادرت را خــوشحال ڪـــن. ‎‎‌‌‎‎ 👳 @mollanasreddin 👳
گاهی … یک کلمه، میتونه دعوا رو تموم کنه. یک لبخند، میتونه یه دوستی رو آغاز کنه. یک نگاه، میتونه یه رابطه رو نجات بده. یک ادم، میتونه زندگیت و عوض کنه … 👳 @mollanasreddin 👳
‌💎ﭘﺪﺭ ﺯﺣﻤﺘﮑﺶ ﺩﺭ ﺩﻣﺎﯼ 50 ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺨﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺴﺮ 26 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ اينستاگرام ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ : ﺑﺴﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﭘﺪﺭﻫﺎ. ! ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ . ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ لنگ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ : ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ...! ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ، ﺩﺧﺘﺮك ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟ ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩ ... ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ ... ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ :ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ ..؟ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ.. اما ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : «ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ»! ⚠️آيا تا بحال ! ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻌﺎﺭ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ، ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ . ‎‎‌‌‎ 👳 @mollanasreddin 👳
هر جا که تویی مرکز تصویر من آنجاست صاحب‌نظرم علم مرایای من این است 👳 @mollanasreddin 👳
🍂باهمه بله ، با ما هم بله 🍂بازرگانی ورشکست شد و طلب کارانش او را به دادگاه کشاندند ، بازرگان با یک وکیل مشورت کرد و وکیل به او گفت : در دادگاه هر کس از تو چیزی پرسید بگو : (بله) بازرگان هم پولی به وکیل داد و قرار شد بقیه پول را بعد از دادگاه به وکیل بدهد 🍂روز بعد در دادگاه در جواب قاضی و طلبکارانش مدام گفت : (بله ، بله) تا اینکه قاضی گفت : این بیچاره از بدهکاری عقلش را از دست داده و بهتر است شما ببخشیدش طلب کارها هم دلشان به حال اون سوخت و او را بخشیدند فردای آن روز وکیل به خانه ی بازرگان رفت و بقیه پولش را طلب کرد و مرد بدهکار در جواب گفت: (بله) وکیل گفت: "باهمه بله با ما هم بله " 👳 @mollanasreddin 👳
دلی شکسته و جانی نهاده بر کفِ دست بگو: بیار! که گویم: بگیر! هان ای دوست! 👤 👳 @mollanasreddin 👳
هر لحظه‌ی همراهی ما خاطره‌ای بود اما تو به یک خاطره پیوستی و رفتی... 👳 @mollanasreddin 👳
🍳بی پولی ملا 🐴روزی ملانصرالدین خیلی بی پول شده بود. 🐴افسار خرش را گرفت و رفت آنرا بفروشد. 🐴زن ملا با ناراحتی گفت : چه کار میکنی ملا،اگر خرت را بفروشی با چی می خواهی شکم زن و بچه ات را سیر بکنی؟ 🐴ملانصرالدین گفت؟ من فکر همه جایش را کرده ام قیمتی برای آن تعین می کنم که هیچکس نتواند آنرا بخرد.🤔😒😁😂 👳 @mollanasreddin 👳
📚 نمک نشناسی روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود، ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت. از شدت درد فریادی زد و سوزن را چند متر دورتر پرت کرد. مردی حکیم که از آن مسیر عبور می‌کرد، ماجرا را دید سوزن را آورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد: درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن ‌آنگه که خارش خوری حکیم به کفاش گفت:این سوزن منبع درآمد توست. این همه از آن فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور می‌اندازی! 🔹اگر از کسی رنجیدیم، خوبی‌هایی که از جانب آن شخص به ما رسیده را به یاد آوریم. آن وقت ضمن اینکه نمک‌نشناس نبوده‌ایم تحمل آن رنج نیز آسان‌تر می‌شود 👳 @mollanasreddin 👳
از تجــار میــدان شــاه عباس بــود. بــرای تجــارت رفــت عربســتان. از کارهایش که فارغ شد، سری هم به خانۀ خدا زد.وقتی ازمکه برگشت جناب صمصام را توی بازار دید. سید با پوزخند نگاهش کرد. - رفتــی مکــه اما حج بی ســر و ته کردی، زیــارت اینطوری یک پولکی نمی ارزد.داغ شــد.ازصراحت ســید خوشــش نیامد.از آن به بعد طوری راهش را کــج میکــرد کــه اورا نبیند. چند وقت بعــد دوباره رفت عربســتان.این بار حواســش را جمع کرد تا خدا را بیشــتر درک کند.موقع بی کاری اما بازمیرفت توی بازار های مکه. یــک هفتــه بعــد از آنکــه آمــد،تــوی بــازار مســگرها با ســید روبه رو شــد. چاره ای نبود. ایستاد و سالم کرد. - رفتی مکه اما باز هم بی سرو ته زیارت کردی. نصفه آدم شدی. صورتــش ســر خ شــد و رگهــای گردنــش متــورم. دیگــر طاقــت نیــاورد وپرســید:آقــا مــا بلــد نیســتیم، شــما لطــف کنید حــج رفتــن را یادمان بدهید جناب صمصام سری از بی اعتنایی تکان داد. آدم کــه زیــارت مــیرود برای خدا مــیرود، برای امام صــادق میرود،بــرای امــام زمان میرود.نه اینکه بروی تجارت و موقع بیکاری ســری بــه خــدا بزنی. بروعمــو،این زیارت بــه درد ننه ات هــم نمیخورد، چه رسد به دردفردای تودر روز قیامت! 👳 @mollanasreddin 👳
حرف مردم مانند:موج دریاست اگرمقابلش بایستی خسته میشوی واگر با آن همراهی کنی غرق میشوی قرار نیست که همه آدمها شما را درک کنند آنها حق دارندنظردهندوشما کاملا حق دارید آنرا نادیده بگیرید 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 نیایش صبحگاهی 🌸🍃 💫خدایا 🌸در شروع هفته روزی مان را ✨وسعت بده و برکتش را زیاد کن 💫خدایا 🌸یارمان کن در راه خیر و کمک ✨به دیگران پیش قدم باشیم 🌸و بهترینها را ✨برای همه مقدربفرما 🌸و امروزمان را ✨ پُر از برکت و رحمت بگردان 💫آمیـــن یا رَبَّ الْعالَمین 👳 @mollanasreddin 👳
🔆 بردبار باش! 🔹کیف‌ها توی کیف‌فروشی‌ها اگر خوش‌فرم و خوش‌قواره‌اند به خاطر این است که پر از کاغذ باطله‌اند. 🔸اگر آن کاغذ باطله‌ها را بیرون بریزی از فرم و قیافه می‌افتند و کاغذها هم دیگر زباله‌اند و باید دور ریخته شوند. 🔹خشم و عصبانیت چیزی شبیه همان کاغذ باطله است. 🔸اگر فرو ببری شکل و شخصیت پیدا می‌کنی و اگر بیرون بریزی از شکل و شخصیت و معنویت می‌افتی. 🔹پس خشمت را فرو ببر تا شخصیتت حفظ شود ... 👳 @mollanasreddin 👳
دل نیست هر آندل که دلارام ندارد بی روی دلارام دل آرام ندارد 👳 @mollanasreddin 👳
🌹خوش تیپ باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچه‌ها به ابراهیم گفت: «ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده. توی راه که می‌اومدی دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف می‌زدند». بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملاً معلومه ورزشکاری!» ابراهیم خیلی ناراحت شد. رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت. جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خنده‌ام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر آدمی می‌خورد غیر از کشتی‌گیر. بچه‌ها می‌گفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!» ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگه‌ای باشه، فقط ضرره». شهید ابراهیم هادی 📚 کتاب سلام بر ابراهیم، ص41 امــام عــلــی (علـیـه السـلام) زکات زیبایی، عفت و پاکدامنی است. 👳 @mollanasreddin 👳