eitaa logo
منادی
1.6هزار دنبال‌کننده
351 عکس
63 ویدیو
0 فایل
🔴 محفل نویسندگان منادی 🔴 اینجا محوریت با کتاب است و کلمه ارتباط با ادمین @m_ali_jafari8
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸️ کتاب باید قلاب داشته باشد، قفل شود در قلبت، بگیرد، بکشد، ببرد با خودش در سرزمینی که نزیسته‌ای، اما حس کنی بوده‌ای آنجا. این قلاب را ندارد اما؛ انگار کن پدربزرگ سرد و گرم چشیده‌ات نشسته گوشه اتاق، برایت می‌گوید از روزهایی که آفتاب با ماجراهایی عجیب و غریب بَرَش غروب کرده. همان‌قدر ساده و خطی و بی‌بالا پایین. نه اینکه نخواهی دنبال کنی ماجراها را. خستگی، سروصدا یا کار واجبِ سرزده، می‌تواند شل کند قلاب نیم‌بند گیرافتاده در دل و جانت را. خیلی از جزئیات تاریخی را می‌فهمی، چراغ ذهنت چاله‌چوله‌های گذشته را روشن می‌کند و ماجراها را پشت هم می‌چیند؛ اما روح ندارد ماجراها. سرد است و گاهی شعاری، حس در اتفاقات نخوابیده، هیجانِ خواننده را بیدار نمی‌کند. انگار کن ضبط صوتی یک سری اتفاقات را برایت تعریف کند. انتظار تغییر راوی، یک نقطه اوج دلچسب یا رسیدن به اوج عرفان و تصمیم سرنوشت ساز از این سبک متن نباید داشته باشی. 🔸️ اگر روی جلد به‌جای اسم نویسنده اسم گردآورنده را نوشته بودند تکلیف مخاطب با متن پیش رویش معلوم می‌شد. القصه؛ اگر نفس‌کشیدن در دوران پدربزرگ‌هایتان را دوست دارید یا کوچکترین ارادتی به تاریخ، حالتان با خواندن این کتاب خوش خواهد شد، حتی اگر تمامش نکنید! ✍️ 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
💠 گزارش تصویری شماره ۱ 🌸 به مناسبت دهه امامت و ولایت 🌸 ✅ 💠 ششمین نشست نقد‌ کتاب 📚 با محوریت کتاب « » با حضور: ✍️ نویسنده اثر؛ احسان عابدی 📕کارشناس؛ محمد قاسمی‌پور ⏰ زمان: چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۳۰ 📍مکان: حوزه هنری استان یزد 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
12.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 گزارش تصویری شماره ۲ 💠 ششمین نشست نقد‌ کتاب 📚 با محوریت کتاب « » 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برگزار می‌کند: 💠 هفتمین نشست نقد‌ کتاب 📚 با محوریت کتاب «» با حضور: ✍️ نویسنده اثر؛ خانم زهرا عوض‌بخش 📕کارشناس؛ آقای هادی حکیمیان ⏰ زمان: شنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰ 📍مکان: خیابان شهید رجایی، کوچه شهید بکایی، حسینیه هیئت خلف‌باغ 🏷 با همکاری: اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی| سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری| حوزه هنری یزد 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
کتاب به قلمِ زهرا عوض‌بخش و از انتشارات شهید کاظمی، سال ۱۴۰۰ است. او در ۱۲۰ صفحه، خاطرات سردسته‌ی هیأت خلف‌باغ ( از هیأت‌های قدیمی شهر یزد) حسین برزگر خانقاه، را روایت کرده‌است. طراحی جلد بی‌نظیری دارد و رسم‌الخطِّ خوانا. با خواندنِ هر خط از کتاب، در کوچه‌پس‌کوچه‌های آشتی‌کنان یزد، ساده و صمیمی می‌چرخی تا روایت آرام و ملموسی را بخوانی از زندگی بزرگِ هیأت که علاقه‌اش به امام‌حسین از بچگی رقم خورده‌ و کم‌کم نهادینه شده‌است. ✍️ 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
بعضی کتاب‌ها را باید خواند. حتی اگر به جذابیت رمان‌های عاشقانه یا پلیسی، طناب نیانداخته باشد دور قلبت و نکشیده باشد دنبال خودش‌؛ نمک‌گیر حتما از این دست کتاب‌هاست. نمک‌گیر می‌کند روح را، می‌برد به خشت خشت برگزاری مجالس اباعبدالله. می‌بینی آنچه بزرگ‌ترها در خشت خام دیده‌اند‌، می‌فهمی چه بوده پشت اسمی که برای شهرمان گذاشته‌اند؛ حسینیه ایران. قدم به قدم می‌روی با پیرغلامی که شغلش، عمرش و لحظه لحظه زندگی‌اش گره خورده با روضه و مراسم اباعبدالله؛ می‌چشی شیرینی به کار بردن ترکیبات و جملات قدیمی و منسوخ شده یزدی را، با قلم زیبا و هنرمندانه زهرا عوض بخش. کتاب را که می‌بندی دهانت شیرین شده به طعم شیرین نوکری. حس می‌کنی تو هم نمک‌گیر این خاندانی و چه چیز از این شیرین‌تر؟ ✍️ 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
💠 گزارش تصویری هفتمین نشست نقد‌ کتاب 📚 با محوریت کتاب «» با حضور: ✍️ نویسنده اثر؛ خانم زهرا عوض‌بخش 📕کارشناس؛ آقای هادی حکیمیان ⏰ زمان: شنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰ 📍مکان: خیابان شهید رجایی، کوچه شهید بکایی، حسینیه هیئت خلف‌باغ 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
روی صندلی عقب برای راننده می‌خوانم «خیابان شهید رجایی» می‌گوید: «همان ایرانشهر زمان شاه دیگه؟» پشت چشمی نازک می‌کنم و نگاهم را می‌دهم به مغازه‌های برق‌برقی طلافروشی کنار خیابان. گوشم را به کار می‌گیرد که: خانم ببین رد نکنیم. آدرس را بالاپایین می‌کنم: _نه داریم درست می‌ریم. ایناهاش کوچه‌ی برزگر. سر کوچه را می‌گیرم و راه می‌افتم. چشمم دنبال یک ساختمان نماکاری می‌گردد که پله بخورد برود بالا و بعد ختم شود به یک سالن تمام‌پارکت و مجهز به کولرگازی. کیف‌دستی‌ قد کف دستم جان می‌دهد برای ولو کردن روی میز کنفرانس. به امید برگه‌های یادداشت تدارک‌دیده شده توی جابرگه‌ای‌های خاص، همراهم سررسید نمی‌آورم. دارم نقشه‌ی تنفس‌های از پیش طراحی‌شده برای کمتر شدن اضطرابم را مرور می‌کنم که با بازدم سومی می‌رسم جلوی در آهنیِ یک‌لنگه‌باز. دورتادور در را سیاهه زدند و با علم‌های سه‌گوشِ متقارن بالای ورودی، برای در، سایه‌بان ساخته‌اند. کاشی‌های فیروزه‌ای با نگاره‌های پرنقش وسط دل آجرنماهای خاکی‌رنگ دارد داد می‌زند من برابر یک حسینیه‌ی اصیل یزدی ایستاده‌ام. بیست‌دقیقه‌ای از زمان شروع جلسه گذشته اما همیشه تا بیاید اصل کار شروع شود و همه برسند طول می‌کشد. به حس کنجکاوی‌ام اجازه‌ی جولان می‌دهم تا بعد بدون مزاحمتش بگردم دنبال مکان موردنظرم. سرک می‌کشم. جاکفشی‌های فلزی پادگان‌طور جلوی دیدم را گرفته‌اند. با احتیاط دوسه‌قدم برمی‌دارم. و تصویرِ بنرِ ایستاده‌ی «هفتمین نشست نقد کتابِ سِره» راست می‌نشیند روی عدسی چشم‌هایم. اینجا؟ وسط حسینیه؟ مگر با وجود صدای کولرآبی‌های غول‌پیکر توی مجلس می‌شود درمورد ظرافت کلمات حرف زد؟ برای چپاندن کفشم توی جاکفشی این دست و آن دست می‌کنم؛ که شمایل خانم عوض‌بخش پشت یک میز آهنی و در جایگاه متهم ردیف اول کتاب نمک‌گیر، می‌گوید جایی که به اشتباه پا گذاشتم، درست است اتفاقا. بوسی برای حس ششم می‌فرستم چون نگذاشت جوراب گل‌گلی بپوشم و با زمزمه‌ی «فاخلع نعلیک» می‌روم داخل. در و دیوار کنترل چشم‌هایم را گرفته. دارد دلم را می‌برد کنار پرچم و کتل و علامت و چهارتا جمله‌ی درست‌و‌درمانِ کنار گذاشته‌ام برای اظهارنظر توی جلسه را، می‌پراند. من توی دل اتفاقات کتاب بودم. روی قالی‌های حسینیه‌ی خلف باغ. خیلی هنر کنم شاید بتوانم فقط گوشم را بدهم به نشست نقد. آقای حکیمیان، کارشناس جلسه، دارد تپ و تپ از کتابی که خورده؛ ببخشید خوانده نکته بیرون می‌کشد. دانه‌دانه آدرس صفحه می‌دهد و منِ بی‌اقبال با نسخه‌ی الکترونیک کتاب توی گوشی‌ام، شده‌ام شبیه خانم‌جلسه‌ای وسط ختم سوره‌ی یس، که هی دارند آدرس صفحه‌ی قرآن عثمان‌طه می‌دهند بهش و او دارد توی قرآن کوفی دنبالش می‌گردد. با بدبختی عبارتی که همه دارند از آن تعریف می‌کنند توی صفحه‌ی پنجاه گوشی پیدا می‌کنم. و انصافا خانم نویسنده چه توصیفی جذابی‌ نوشته برای «گل بی‌خار». حواسم برگشته همان‌جایی که باید باشد. خوشحال از نحوه‌ی کنترل‌گری ذهنم هستم که یکهو آقایی مشکی پوش، شبیه روضه‌گردان‌های قهار، با پنج تال مسی روی دست، جلویم خم می‌شود. تال توی دست به بهانه‌‌ی دیدن میزان شباهت این سینی کوچک چای، با طرح روی جلد کتاب ذهنم را می‌کشانم سمت جلسه. میکروفون را داده‌اند سمت خانم‌ها. خانم دشتی‌پور از نثر روان و بی‌تکلف «نمک‌گیر»می‌گوید. خانم جعفری از وجه توصیفی کتاب که ظرافتی دارد زنانه‌، شبیه‌ رمان‌های فانتزی توی قفسه‌ی کتابخانه‌اش. و تذکری به‌جا را یادآور می‌شود «کاش اصطلاحات یزدی کتاب جایی برای مخاطب غیریزدی معنا می‌شد». چایی توی دستم، سرعت‌گیر شده برای تایپ نکته‌ها. هنوز لَنگ داغی‌اش هستم که می‌بینم دو‌سه‌تا کودک توی حسینیه دومی را دارند هورت می‌کشند. با احتیاط سر لیوان کمرباریک را به لبم نزدیک می‌کنم. میدان دست نویسنده‌ی کتاب افتاده و با حوصله به تک‌تک نقدها پاسخ می‌دهد. خودش هم نقدی می‌چسباند تنگش و می‌گوید «این جلسه بهتر بود پنج‌سال پیش تشکیل می‌شد. قبل از چاپ کتاب. شاید باورتان نشود ولی خود من مجبور شدم دوباره کتابم را بخوانم تا قسمت‌های فراموش شده‌اش برایم یادآوری شود». بحث طراحی روی جلد می‌شود و مجری از جمع می‌خواهد با صلوات یادی کنند از غائب مرحوم جلسه، طراح با سلیقه‌ی کتاب. صلوات را فوت می‌کنم روی چای و با دوتا قند کارش را می‌سازم. پنج‌تا قند توی تال اضافه می‌آید. یعنی قندهای اضافه را چکار می‌کنند؟ این سوال می‌رود می‌نشیند کنار سوالی که از اول جلسه ذهنم را درگیر کرده بود: «یعنی آن پدربزرگ ویلچرنشینِ ردیف اول با این سن و سال هنوز آنقدر ذوق کلمه دارد که آمده نشسته وسط جلسه‌ی نقد؟»
روی تاریخ واقعه‌ای توی کتاب، بین نقادان اختلاف می‌افتد. آقای حکیمیان می‌گوید: «اصلا از خود راوی می‌پرسیم.» و همه چشم می‌دوزند به یکی از حاضرین. سر می‌چرخانم. نگاه‌ها روی پیرمرد است. پلک نمی‌زنم. عجب جلسه‌ی نقدی شده است! حاج‌حسین‌برزگر؟ شخصیت اول کتاب «نمک‌گیر»؟ چقدر خوش‌سلیقه بوده‌اند برنامه‌ریزان نشست. چقدر خوش‌روزی بوده نویسنده‌ی کتاب. البته مگر می‌شود از پیرغلام روضه‌های اباعبدالله نوشت و خوش‌روزی نبود؟ به آنی قاب آخرِ نقش بسته توی چشمانم را آرزو می‌کنم. نشسته باشم کنج هیئت، کتاب خلق شده‌ام را بگذارند روی پارچه‌ی سوسنی، قهرمان قصه‌ام سال‌ها توی روضه نفس زده باشد؛ و طرح روی جلد کتابم بشود قوتِ غالب گریه‌کنان سیدالشهدا. ✍ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef