eitaa logo
منادی
1.6هزار دنبال‌کننده
356 عکس
64 ویدیو
0 فایل
🔴 محفل نویسندگان منادی 🔴 اینجا محوریت با کتاب است و کلمه ارتباط با ادمین @m_ali_jafari8
مشاهده در ایتا
دانلود
📢 تیتر یک صفحه کتاب Khamenei.ir ✍️ یادداشتی درباره کتاب سربلند روایتی داستانی از کودکی تا شهادت مدافع حرم، محسن حججی https://farsi.khamenei.ir/book-content?id=57331 نویسنده؛ محمدعلی جعفری 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
بسم الله رفیق کسی‌ست که نه تنها از موفقیت دوستش خوشحال شود، بل سعی کند پله باشد برایش! در محفل منادی ما سعی می‌کنیم برای هم رفیق باشیم از نوع فابش. از موفقیت هم‌دیگر شاد می‌شویم، با هم در آسمان‌ها پرواز می‌کنیم و دست‌گیر همیم. حالا خدا برایمان بساط شادی چیده... زهرا خانم جعفری، نویسنده و مادر جوان محفل، در همایش بین‌المللی دشمن شناسی، در بخش داستان کوتاه، رتبه آورده. این همایش که به یاد استاد فقید، محمد حسین فرج‌نژاد، با محوریت جنگ خیبر برگزار شده. فراخوان داستان کوتاه با موضوع جنگ خیبر و دشمن شناسی داده بوده و حالا داستان شبنا؛ بازآفرینی جنگ خیبر از زاویه دید چوپان یهودی، یک داستان نوجوانه که جزو پنج نوشته برتر و قابل تقدیر انتخاب شده و چی از این بهتر؟ ما شادیم از این اتفاق مبارک و مطمئنیم تازه اول راه موفقیت های دوستمان خواهد بود. 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
ما جمعه‌ها خانه پدری هستیم! همه‌ی دختر پسرها، داماد و عروس‌ها، نوه‌ها، کوچک و بزرگ‌مان! بچه‌ها گاهی اصلأ منتظر دعوت بابا هم نیستند؛ خودشان روی دور اتوماتیک ظهر جمعه آماده‌اند بریزند آنجا و سینه‌کش در و دیوار خانه بالا و پایین بروند... گاهی وقت‌ها که یکی‌مان به دلیلی آنجا نیستیم، دل‌مان آنجاست، بقیه حتی یادی می‌کنند ازش و جایش را خالی می‌کنند... خانه پدری، خانه‌ی ماست، آنجا باشیم یا نباشیم و بابا دلتنگِ همه‌ی بچه‌هاش هست و دعاشان می‌کند و خاطرشان را می‌خواهد... اینجا و الان نبودید، از خانه پدری این عکس توی موج شلوغی را گرفتم و گذاشتم اینجا که بدانید جای‌تان خیلی خالی‌ست؛ آهای همه‌ی خواهر برادرها، عروس و دامادها، نوه و نتیجه‌ها، کوچک و بزرگِ این خانواده، به جای همه‌تان «عالیة‌المضامین» خواندم... ✍ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
بسم الله بعضی روزها، مکان‌ها و حتی اسم‌ها رنگ و بویی دارند مختص خودشان؛ انگار از ازل تا ابد گره خورده‌اند با هم. روزهای اول ماه صفر هم اینگونه‌اند. اسم صفر که می‌آید اسم پیاده روی، مشایه و اربعین هم می‌آید حتما. بچه‌های محفل منادی هم، خیلی‌هایشان توفیق داشته‌اند قدم بگذارند در این راه و ما در این چند روز همسفر خواهیم بود با آقای احمد کریمی. بخوانید و نوش جان کنید روایت پیاده‌روی اربعین سال۱۴۰۳ خورشیدی را با قلم شیوای جناب کریمی! 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
جاده پر است از آدم‌هایی که ظاهراً جسم سالمی ندارند و من توی یک‌جایی از مغزم با خودم تکرار می‌کنم: «پایِ رفتن اینجا مهم نیست، دلِ رفتن را باید پیدا کرد!» 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
هر سال یک پوستر جدا طراحی می‌کنیم برای پشتِ کوله‌هامان. هر سال هم بازخوردهای جالبی می‌گیریم. امسال دورْ دورِ طوفان‌الاقصیٰ‌ست و بهترین طرح، پرچم فلسطین، با جمله‌ی طلایی رهبری انقلاب که «تقدیر خداوند این است که فلسطین آزاد خواهد شد» دوازده نفر هستیم و من پانزده تا آماده کردم. همان اول هم به بچه‌ها گفتم اینها سرِ سالم به کربلا نمی‌رسند؛ و وسط راه یکی‌یکی‌شان را ازتان می‌گیرند. همان بِ بسم‌الله سه تا خانم سالمند ایرانی آمدند سراغ‌مان. شیخ علی فرستادشان پیش من. سه تا داشتم و سه‌تایش را دادم «دسته‌ی مادربزرگ‌ها» چند قدم جلوتر جوانی عراقی که پا تند کرده بود و ازم رد شد، «سوف تحرر» را چند بار تکرار کرد و من گفتم «ان‌شاءالله... به حق‌الحسین» الحمدلله کوله‌ای نداشت که دستِ نیازی دراز کند و مجبور به دادن پوسترم بشوم! ما جزئی ناچیز از جاده‌ایم. اگر فرصت می‌شد و امکان داشت عکس همه‌ی پشت‌کوله‌ای‌های جاده را می‌گرفتم و می‌گذاشتم ببینید! اینطوری بگویم که دنیای پشت‌نویسیِ ماشین‌بازها و تریلی‌سوارها و نیسان‌آبی‌ها، جلوی پشت‌کوله‌ای‌های مشّایه بچه‌بازی‌ست! 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
تعریفِ «سربازِ عراقی» از دهه‌ی شصت تا دهه‌ی نود به بعدْ زمین تا آسمان فرق کرده! کار به سربازِ دهه‌ی شصت عراق ندارم؛ اما سرباز دهه‌ی نود به بعد همینی‌ست که دارید توی عکس می‌بینید... پوزه‌ی داعش را خاک‌مال کرده و دارد امنیتِ زائران سیدالشهداء را تأمین می‌کند و وقت بیکاری‌ش را با پذیرایی از زائران پر می‌کند... 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
یکی رنگین‌پوست ایستاده دمِ در موکبی با لباس‌های یک‌طور چه‌طوریِ خاصی و دارد داد می‌زند که زائر بیاید داخل! قبل از ورود یک عکس یادگاری می‌گیرم و با علی و ناصر می‌رویم تو. شیعیان آفریقاییِ جامعه‌المصطفی هستند انگار و دارند از شرایط شیعیان آفریقا و تاریخ کشورشان و آن چیزی که در آینده متصور هستند، می‌گویند. کنار یکی‌شان می‌ایستم که دارد انگلیسی با یکی صحبت می‌کند که نمی‌دانم شیعه‌ی کدام کشور است و من انگلیسی بلغور می‌کنم «وِر آر یو فِرام...؟!» انگشتش را می‌گذارد روی «غنا» و در جواب سوال همان آقای انگلیسی بلد، که حالا به عربی چیزی پرسیده، شروع به عربی حرف زدن می‌کند! و جواب یک زنِ ایرانی که یادم نیست چه پرسید را به فارسی داد! یک آفریقایی سه زبانه که فقط می‌تواند حاصل تربیتِ جامعه‌المصطفی باشد... دور می‌زنم توی موکب‌نمایشگاه‌شان که گعده‌هایِ روشنگرانه‌ای با مراجعینِ کشورهای مختلف در آن برگزار می‌شود. و مشّایه مکانِ مقدسی برای دیدار و گفتگوی همه اقوام از شش گوشه‌ی دنیاست‌... 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef 🆔
قبول دارم که برای دیدنِ نقطه‌ضعف‌های مشّایه چشم ضعیفی دارم! مثلاً حالا که می‌خواهم از قطعِ برقِ روزهای گرم نجف‌کربلا بنویسم، دست و دلم می‌لرزد. اما به هر حال میزان مصرفِ فوق‌العاده‌ زیادِ برق در پیاده‌روی میلیونی اربعین، یک واقعیتِ ناگزیر است. امروزِ ۴۸ درجه که برق رفت از موکب زدم بیرون. دیدنِ جمعیتِ کودکِ کالسکه‌نشین تا پیرهایِ ویلچرنشینْ که زیر آفتاب داغ نجف پیاده‌روی می‌کنند، یک‌جورهایی خنک‌م می‌کند. موکب‌دارِ چاقِ موکبِ روبرویی چایی داشت. رفتم سراغش. لیوانِ یک‌بار مصرفِ چایی عراقی را که داد دستم، راه افتادم موکب‌های اطراف. به زورِ موتور برق اکثراً برق داشتند. ربع ساعتی همان اطراف جمعیت را سِیر کردم تا برق آمد. و آمدن برق شوری انداخت توی جمعیتی که زیر سایبان جلوی موکب نشسته بودند. ملت ریختند توی موکب و من نشستم همان بیرون، جلوی کولر آبیِ خنک. جوانِ داش‌مشتیِ روی فرمی که سیگار گیرانده بود ازم پرسید اینها چرا اینطوری کردند؟! و من درباره گرمای داخل گفتم و... همان وقت بود که پیرمردی عصا به دست آمد کنارمان نشست. چیزهایی گفت و گریه کرد. جوانِ داش‌مشتی ترجمه کرد که «می‌گوید دولت ما فقیر است و ما اینطوری باید خجالت زائر اباعبدالله را بکشیم!» برگشتم سمت پیرمرد که چشم‌هاش انگار آب مروارید آورده بودند و دیده‌هاش بی حال و مریض بودند: «انت صاحبِ هذا الموکب؟!» دست‌ها را به نشانه دعا و شکرگزاری بالا برد و سرش را به نشانه تایید تکان داد... و گوشه‌ی ذهنم سپردمْ وقت رفتن هدیه‌ای که همراه داریم به رسم تشکر و قدردانی بدهم https://eitaa.com/monaadi_ir
اصرار داریم نمازمان جماعت باشد؛ منظورم تو مشّایه‌ست. اصلأ حال نمی‌دهد آدم یله و تنها بایستد دولا راست شود، وسط میلیون‌ها آدم! اصلأ به قولِ آن شخصیت فیلمِ مارمولک «فرشتگان به صورت آدم تف می‌کنند!» هر سال یکی می‌شد امام جماعت و بقیه می‌ایستادند پشت سرش؛ از شما چه پنهان که خودم هم امام جماعت همراهانم شده‌ام. امسال خدا ساخته و شیخ علی همراه‌مان هست و نمازی بی‌جماعت نرفته‌ایم. البته مواکب هم نماز جماعت دارند. امشب پشت سر امام جماعت پیرمردی نماز خواندیم، دیشب پشت سر یکی جوان‌شان. نماز جماعت‌های جاده آدم را حالی به حالی می‌کند! بی‌دغدغه و بی‌توجه به همه‌ی مسخره‌بازی‌های دنیا، کنار جاده‌ای که سیل آدم توش روان است، نمازت را بی‌تکلف می‌خوانی... خدا نصیبِ نیامده‌ها کند ان‌شاءالله... 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
توی مسیر اربعین، حرف اول با همدلی است. از همه مهمتر پخش آب . چیزی که شعر محتشم آدم را می سوزاند: «از آب هم مضایقه داشتند کوفیان، خوش داشتند حرمت مهمان کربلا» اما در این مسیر نمی گذارند تشنه بمانی، نکند خاطر مهمان کربلا ناراحت شود. مسیر اربعین مسیر جبران است. جبران همه نشدن ها برای امام. خود را برای رفتن در مسیر امام آماده می کنیم. برای جبران همه نشدن. ✍ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
خیاطِ جاده! البته جاده همه چیز توی خودش دارد. یک شهرِ کامل و جامع با همه‌ی مشاغل و با آدم‌هایی که دارند در مسیر می‌روند! مثال همان دنیاست، فقط با دور تندش! دارد می‌گوید که اتفاقاً زندگی دنیای ما هم همین است. همه‌ی ما در جاده دنیا از تولد به مرگ می‌رویم با همین سرعت. فقط باید باورش کنیم... خیاط جاده را می‌گفتم؛ رفتم سراغش. مشتری‌ش را راه انداخته بود که رسیدم روبروش. گفتم «حاجی لبخند بزن ازت عکس بگیرم!» و ناصر تیکه می‌اندازد: «حاجی فابریک خندون هست!» خیاط جاده راستی راستی فابریک خندان است! یعنی اگر التماس می‌کردم لبخند نزند هم می‌زد. و لبخند و محبت از خلقیات جاده‌ست. لبخندش تقدیم به شما... 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef