خواهرند. اما چین و چروکهای صورت یکی، میگوید حق مادری گردن آبجی کوچیکه دارد.
جزء اولینها هستند که زنبیل گذاشتهاند برای استقبال و تشییع شهدا...
_میشناسیدشان شهدا را؟
«هااا هردوشان همسایهمان هستند»
آبجی کوچیکه پشتبندش آهی میکشد و یادآوری میکند که هرکدام دوتا بچه داشتند!
_پس مال همین محلهاید؟
«هااا ما مال خودِ خودِ سرآسیابیم» این جمله را با تاکید میگوید.
و اضافه میکند: جمعهها میاییم اینجا به مردههامان سرمیزنیم. بعد صورتش جمع میشود و اشک پرده میاندازد جلو چشمش: «امروز که دیگه دلمون خونه...»
_روز حادثه گلزار بودید؟
«نه؛ ما هرسال میرفتیم. امسال گفتم بذار برا زائرا باشه. ما که همینجاییم، جا تنگ نکنیم.» خندهی ملسی میکند و میگوید: «لیاقت نداشتیم بریم شهید شیم...»
#حسینیه_سید_الشهدا_سرآسیاب
#کربلای_کرمان
✍️ #مهدیه_مهدی_پور
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir