eitaa logo
منادی
2.4هزار دنبال‌کننده
551 عکس
92 ویدیو
0 فایل
🔴 محفل نویسندگان منادی 🔴 اینجا محوریت با کتاب است و کلمه ارتباط با ادمین @m_ali_jafari8
مشاهده در ایتا
دانلود
زمان دانشجویی، خیلی اتفاقی دو تا بلیط آوردند دم اتاق‌مان. گفتند بلیط ملاقات با رهبری است. سر از پا نمی‌شناختم. انگار که به آرزوی دیرین خود رسیده باشم. تصورش هم نمی‌کردم بین این همه دانشجو، این دوتا بلیط، سهم من و دوستم بشود. آماده شدیم. به سمت آن خیابان پر درخت، حرکت که نه، پرواز کردم. بازرسی های بدنی که تمام شد، جوراب‌هایم که زیلوی ساده‌ی کف بیت رهبری را حس کرد، خط به خط جملاتِ رضای امیرخانیِ داستانِ سیستان، داخل ذهنم، رژه می‌رفت. یک جایی آن جلوها، خودم را جا دادم. اینکه چه گفتند و چه شد را اصلا یادم نیست. فقط حال و هوایش، همیشه گوشه‌ی ذهنم مانده‌ است. ردیف پشت سرم، دوتا خانوم بودن از آن محجبه‌های انقلابی. شعارهای ورود رهبری را انگار از تهِ‌تهِ‌دل سر می‌دادند. سخنرانی که تمام شد آنقدر در شوکِ دیدار بودم که توانِ رفتن نداشتم. پچ‌پچ‌های دو خانم حسابی توجهم را جلب کرده بود. از صحبت‌های رهبری به زعم خودشان نتیجه‌گیری می‌کردند. انگاری اهل کرج بودند و مادر و دختر. مثل کسی که ماموریت بزرگی بر دوش‌ش افتاده باشد به دخترش می‌گفت: - دیدی چقدر راهپیمایی ۲۲ بهمن مهمه. فردا حتما از کرج باید بیایم تهران برا راهپیمایی. چون پایتخته. دشمن هم چشمش به تصاویره. بیایم که مشت محکمی به دهن دشمن بزنیم. دخترک چادری همینطور که تایید می‌کرد وعده‌شان را با مادرش، کم‌کم از من دور شدند. تا به این سن، راهپیمایی زیاد رفته بودم. اوایل به زورِ پدر بود. بعد از شوق دیدن دوستانم. اما از آن روز به بعد، تصورم کاملا عوض شد. ✍ محفل نویسندگان منادی👇 https://eitaa.com/monaadi_ir