در برگهی چهارم کتاب کمحجم مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور که چاپ سیویکمش را من دارم و نامش «حکایت عشقی بیقاف بیشین بینقطه» است و رنگش بنفش؛ نوشته: «اگر در کلمات درمانده و بیپناه و از نَفَس افتادهی این کتاب کوچک اندک حرمتی است، باری با فروتنی تمام آن را پیشکش میکنم به زنها. به همهی زنها. این تنها ساکنان سمت روشن و معصوم و معنادار زندگی.» تقدیمنامهاش را بارها میخوانم و فکر میکنم یک مرد چطور میتواند با چیدن کلمات سادهای پشت هم در صفحات ابتدای کتابش، اینطور جنس مخالفش را در دایرهی وسیعی سکنا دهد که خودش و باقی همجنسهایش بیرون آن ایستادهاند؟
سهماه پیش که در کتابفروشی حرم امام رضا با دوستی قدم میزدیم و کتابها را تورق میکردیم، تنها کتاب شعر همین نویسنده را برداشتیم و تکیه بر قفسهها خواندیم و میان کلمات پرعمقش روحمان غرق شد. آنقدر که عذابوجدان گرفتیم از حجم خواندهشدهی کتاب نخریده. وقتی کتاب را بستم و گوشهی قفسه جا دادمش گفتم لامصب با این توصیفات آدم دلش میخواهد معشوقه مصطفی مستور باشد. باهم زدیم زیر خنده. حالا اما نشستهام جدی فکر میکنم اصلا در جهان پر گیر ناچارها و مکافات روزمرگیها چند نفر معشوقه کسی هستند که همیشه کنج گنجهشان آغوشی از جنس کلمات داشته باشند و بتوانند با آن معجزه بیافرینند! نمیدانم، شاید توقع زیادی است.
✍️ #زینب_جلالی
#روز_جهانی_زن
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef