🔴 گزارش تصویری شماره ۲
⭕️ به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی
🔸چهارمین نشست نقد کتاب سره
✅ دوشنبه ۳ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳
سالن استاد فرجنژاد، حوزه هنری استان یزد
✅ با معرفی و نقد کتاب «به من نگو فرمانده»
نوشتهی: خانم نجمهالسادات موسوی بیوکی
✅ با حضور کارشناس: استاد محمد قاسمیپور
✨ به میزبانی محفل نویسندگان منادی
🔸 با همکاری حوزه هنری، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری یزد.
🆔️ محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
15.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی
🔸چهارمین نشست نقد کتاب سره
🆔️ محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
29.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 گزارش تصویری
⭕️ به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی
🔸چهارمین نشست نقد کتاب سره
🆔️ محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 چهار ساعت جلسه! این جدا از کارهای صبح بود که رمقمان را گرفته بود! باز هم عملیات و منطقه دلتا و تدارک برنامهها.
موقع اذان مغرب برگشتیم. خسته و کوفته. حسین نزدیک چادر فرماندهی پیادهام کرد. راهش را کشید برود سمت نیروهای تدارکات که سرشان گرمِ بارگیری مهمات بود.
«حسین کجا؟!»
«بچهها دست تنها هستن، میرم کمک!»
گفتم «تو دیگه چه جونی داری به خدا!»
🚩 خستگی حالیش نمیشد. دنبال بهانه بود خودش را مشغول کاری کند. سال 95 و توی سرمای حلبِ سوریه در سالنی اسکان داشتیم که یک آبگرمکن کوچک بیشتر نداشت. دو نفر میرفتند حمام کارش به تتهپته میافتاد و دو تا قاشق آب گرم پس نمیداد.
🚩 هوا آنقدر سرد بود که توی دو ماهی که آنجا بودیم، چهار بار برف آمد. مکافاتی داشتیم سر حمامرفتن و نظافت خودمان. کار که بیخ پیدا کرد، آبگرمکن را خِفت کردند و بردند بیرون. دوده زده بود و ناساز کار میکرد. دوتا دیگر از بچهها هم بودند. با حسین افتادند به جان آن و سر و سامانش دادند.
وقتی آمد داخل، شده بود مثل نیروهایی که توی دل شب صورت خودشان را سیاه میکنند برای استتار!
چهرهی دودزدهاش از جلوی چشمم دور نمیشود!
👤 راوی: آقای خراسانی
#شهید_حسین_انتظاریان
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 روزی که حاج قاسم در بوکمال نابودی حکومت داعش را اعلام کرد با بچههای تیپ الغدیر یزد آنجا بودیم.
سه روز بعد گروهان ما مامور محافظت از حاشیه شهر بوکمال شد. داعش نباید هوس برگشت به شهر به سرش میزد.
🚩 بچههای گروهان۳، چهل نفر بودیم. با ماشین تا نزدیکیهای محل رفتیم. عملیات سری بود و باید پیاده خودمان را به مقر میرساندیم.
ابویاسین؛ جانشین فرمانده، ما را با خمپارههای شصت راهی کرد. قرار شد با ماشین، گلولههای خمپاره را بیاورد.
🚩 به ستون راه افتادیم. نزدیک ساختمان نیمهکارهای شدت انفجار بالا گرفت. هرکس برای خودش به دنبال پناهگاهی میگشت. چشم چشم را نمیدید و نفس در سینهها حبس شده بود. کوچکترین خطا میتوانست آخرینش باشد. گلوله موهایمان را آتش میزد و رد میشد.
🚩 از سوراخ دیوار گروهی را دیدم به سمتمان میآمدند. نه هیبت و نه لباسشان به بچههای خودمان شبیه نبود. تفنگ را در سوراخ قرار دادم و آماده شلیک شدم. بچهها فریاد میزدند:« خودیان نزنیدشون!»
آخرین نفرشان اما، بنظر آشنا میآمد. قد و هیکلش غریبه نبود. چشمانم را نیمه بسته متمرکز کردم تا بشناسمش؛ ابویاسین با زیرپوش و کولهای بر پشت به سمتمان میدوید.
🚩 سرش میرفت قولش نمیرفت. نتوانسته بود ماشین بیاورد، گلولهها را در لباس نظامیاش ریخته و برایمان آورده بود.
#شهید_امیرمحسن_حسننژاد
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 رزمایش داشتیم و قرار بود رهبری هم به صورت ویدئوکنفرانسی شاهد آن باشند.
سال ۸۹ بود و هنوز ابتدای تشکیل تیپهای مردمپایه و گردانهای امام حسین علیهالسلام.
🚩 گردان ما ماموریت داشت پهپاد منهدم کند. برای همین قبضهها را مستقر کردیم. فرمانده آتشبار بودم و حسین فرمانده قبضه. وقت پرواز پهپاد که شد، آقای قاسمی فرمانده گردان خودش نشست پشت قبضه. با اولین رگبار هم پهپاد را زد و ساقط کرد.
پایین که آمد قلنج گردنش را پر صدا شکست و گفت: «این قبضه رو کی محوریابی کرده بود؟!»
گفتم: «حسین انتظاریان!»
🚩 در حال رفتن و دورشدن از قبضه گفت: «حدس میزدم! غیر از او کسی نمیتونست اینطوری با دقت تنظیم کنه!»
👤 راوی: خراسانی
#شهید_حسین_انتظاریان
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر محبت معلم شیمی نبود، شاید من سر از رشته شیمی در نمیآوردم. و سر همان ماجرا، دل به دل امام صادق (ع) نمیدادم. که شاگردش جابر بن حیان بود.
گفته باشم، من جدول مندلیف حفظ نکردم و بوی تند مواد آزمایشگاهها را به خودم نگرفتم. ولی مزه شیرین دوستی با امام شیمیدانها هنوز زیر زبانم هست.
ای کاش مزه شیرین معلمها و آدمهایی که شغلشان معلمی نیست، اما انگار توی دلشان یک کیف پر کتاب و دفتر از زندگیشان دارند و بی منت برای باقی میخوانند. مثل نهری که حال آدمها از خنکی صدایش خوب میشود. برای همه باشد.
خدا کند همیشه نهر دل آدمها خنک و شیرین باشد. تا پای آن جان بگیری و باقی مسیر زندگی را با دلخوشی طی کنی.
✍️ #کوثر_شریفنسب
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 "اگر دفترچهام را خواندید یا چاپ شد به مردم بگویید: کتاب#یادت_باشد را حتما بخوانند که درسها و نکتههای خوبی را میتوان از این کتاب گرفت."
✍️ دستنوشته شهید #حسین_سرسنگی
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 کاغذ را گذاشت جلوم «رییس... دوتاکلمه بنویس امضا کن!»
پرسیدم: «چی رو باید برات امضا کنم؟»
گفت: «بازنشستگی پیش از موعد...!»
قبلش شنیده بودم میخواهد خودش را بازنشسته کند و برود.
🚩 گفت میخواهد برود مغازهی روغنکشی اقوامش مشغول به کار شود.
از تصمیمی که گرفته بود راضی نبودم. گفتم:«حسین روزی که من میخواستم مسئولیت قبول کنم باهم قول و قرار گذاشتیم کنار هم باشیم، این بود قرارمون؟!»
🚩 چیزی نگفت. برگه را گرفت و از اتاق رفت بیرون. و دیگر نشنیدم درباره این موضوع حرفی بزند.
حسین اما رفت! نه آن رفتنی که حرفش را زده بود! حسین از دلِ ماندنش در سپاه، به بهشت رفت...
خدایش با سیدالشهدا علیهالسلام محشور فرماید.
👤 راوی: خراسانی
✍ خانم منتظرالحجه
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
✅ به مناسبت هفته کرامت
#محفل_نویسندگان_منادی برگزار میکند:
💠 پنجمین نشست نقد کتاب #سِره
📚 با محوریت کتاب «#دعبل_و_زلفا»
با حضور:
✍️ نویسنده اثر؛ حجتالاسلام مظفر سالاری
📕کارشناس؛ استاد وحید حُسنی
⏰ زمان: سهشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۳۰
📍مکان: بلوار دانشجو، سالن جلسات اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی یزد
🏷 با همکاری: اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی| سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری| حوزه هنری یزد
🆔️ محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
رویاها با هم فرق دارند. گاهی سیاهند. شبیه رویایی که آدم آن قصه آرزوهایش بوی ناامیدی میدهد. بیشتر شبیه یک کابوس. آن آدم هرچه برای خودش و اطرافیانش بخواهد سیاه و دودی میشود.
گاهی هم رویاها سفیدند. قصه آرزوهای این رویاها توی ابرهاست.
همه چیزش برفی و نرم است. هر کسی که احوال این رویا را بشنود حالش خوش میشود.
قصه کتاب #به_سپیدی_یک_رویا همین است.
با اینکه از بالا و پایین سختی سفر حضرت معصومه(س) برای رسیدن محضر برادرش قصه میگوید و تمام آن شبیه یک رویاست. ولی شخصیتپردازیهای خوب این کتاب از باقی خواهر و برادرها، رویاهای خاکستری و سیاهشان را خیلی خوب نشان میدهد.
اینقدر که سپیدی رویای حضرت معصومه(س) خودی نشان میدهد.
کتاب سپید و شیرینی است. ارزش خواندن و همراه شدن برای رسیدن به محضر امام رضا(ع) را دارد.
✍ #کوثر_شریفنسب
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef