#سیاحتغرب ۱۷
از هادی پرسیدم: این چه دوایی بود؟
گفت: «باطنِ حمدی (سپاسی) بود که در دنیا، در مقابل نعمت های الهی به جا آورده بودی، زیرا چنان که قرائت حمد در دنیا دوای هر دردی بود اِلّا مرگ، در آخرت نیز باطن حمد - که نعمت ها را از جانب مُنْعِم حقیقی دانستن و از او امتنان داشتن است - دوای هر درد اُخروی است، که: «خداوند تبارک و تعالی می فرماید: بنده من مرا ستایش نمود، و فهمید نعمت هایی که دارد از جانب من و بلاهایی که از او برطرف شد، به بخشش من بود [ای فرشتگان!] شما را گواه می گیرم که نعمت های آخرت را به نعمت های دنیای وی می افزایم و گرفتاری های آخرت را از او برطرف خواهم کرد، همان گونه که بلاهای دنیا را از او برطرف نمودم».
صبح حرکت نمودیم. هادی گفت: آخرِ امروز از زمین شهوت خارج می شویم، ولیکن شهوات امروزی متعلّق به زبان است، و بلیّات (سختی ها) و وحشت امروز کمتر نیست از روز اوّل که شهوت متعلّق به فروج بود، و این اراضی بی آب است و باید با اسب، آب حمل کنیم و خودت حتّی الامکان باید پیاده بروی، و سپر را بردار که امروز اهمّیت دارد.
پرسیدم: این سپر چیست؟ گفت: از روزه گرفتن و گرسنه بودن تو بود که از شهوات فروجی تو را محفوظ داشت. «زیرا روزه سپری از آتش جهنّم می باشد، چنان که شهوت جنسی را نیز فرو می نشاند».
حرکت نمودیم و رفتیم. دیدم آقای جهالت نیز پیدا شد، گفتم: ملعون! از من دور شو! گفت: تو از من دور شو!
من چند قدمی از او دور شدم. با هادی می رفتیم و آقای جهالت ازطرف دست چپ راه می آمد ودر دو طرف راه جانوران مختلفی به صورت سگ و روباه و میمون، به رنگ های زرد و کبود، و بعضی به صورت عقرب و زنبور و مار و موش بودند، که غالباً هم در جنگ بودند و یکدیگر را دریده و میگزیدند و از دهان و گوش بعضی از آنها آتش خارج می شد.
در بعضی نقاط، سراب، نمایش آب می کرد و همگی به آن سوی می دویدند، ولی مأیوسانه مراجعت می کردند. و بعضی مشغول خوردن مردار بودند.
بعضی در چاه های عمیق که از آن چاه ها دوده کبریت (گوگرد) و شعله های آتش بیرون می آمد، افتاده بودند.
از هادی پرسیدم: این چاه ها، جای چه اشخاصی است؟ گفت: کسانی که به مؤمنین تمسخر می کردند و لب و دهن کجی می نمودند و چشم و ابرو بالا می زدند.
🔸 «وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَهٍ لُمَزَهٍ» (همزه/۱)؛ وای بر هر بد گوی عیب جو.
و کسانی که مردار می خورند، غیبت کنندگانند. و کسانی که از گوش هایشان آتش بیرون می شود، مستمعین (گوش دهندگان به) غیبت هستند. و کسانی که یکدیگر را مثل سگ و گربه و گرگ می جوند، به یکدیگر فحّاشی و ناسزا گفته و تهمت زده اند. و کسانی که زرد چهره و دو زبان دارند، نمّام و سخن چینان و دروغگویانند.
هوای آن زمین به غایت گرم و عطش آور بود، و ساعتی یک مرتبه از هادی آب طلب می کردم، او هم گاهی کم و گاهی اصلاً آب نمی داد و می گفت: راهِ بی آب در جلو زیاد داریم و آب کم حمل شده است.
گفتم: چرا آب کم حمل کردی؟ گفت: ظرفیت و استعداد تو بیش از این نبود.
گفتم: چرا ظرفیت من باید کوچک باشد؟ گفت: خود کوچک نگه داشتی و کمتر آبِ تقوا به آن رساندی و او را خشک نمودی و رستگاری مطلق حاصل نشد و حق تعالی فرمود:
🌱 «قَدْ أَفْلَحَ المُؤْمِنُونَ، الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ، وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» (مؤمنون/۱-۳)
🌱 به راستی که مؤمنان رستگار شدند، آنان که در نمازشان خشوع دارند و از لغو و بیهودگی روی گردانند.
و تو چندان از لغویات اعراض و پرهیز نداشتی و در نماز خاشع نبودی.
🌱 «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ، وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرّاً یَرَهُ» (زلزال/۷-۸)
🌱 پس هر کس هم وزن ذرّه ای کار خیر انجام دهد آن را می بیند! و هر کس هم وزن ذرّه ای کار بد کند آن را می بیند. و در این جهان ذرّه ای حیف و میل نیست.
گفت: به جلوی راه نگاه کن، چه می بینی؟ نگاه کردم، دیدم در نزدیکی افق دود سیاهی مخلوط با شعله های آتش رو به آسمان می رود و نیز دیدم بوستان های پُر از اشجار میوه، آتش گرفته است.
به هادی گفتم: آن چیست؟
گفت: آب بوستانها، از اذکار و تسبیح و تهلیل مؤمنی ساخته شده و حالا از زبان مؤمن دروغ و تهمت و لغویاتی سر زده و آن به صورت آتشی درآمده و حسنات و باغ های او را دارد معدوم می کند.
و صاحب آن اشجار اگر ایمان مستقرّی داشت، البته به آنها اهمّیت می داد و چنین آتشی نمی فرستاد. وقتی که به اینجا برسد می فهمد و دود حسرت از نهادش بیرون می آید، ولی سودی نخواهد داشت.
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
#سیاحتغرب ۱۸
حضرت حقّ، به ایمان داشتن به نتایج و ملکوت اعمال که انبیاء علیهمالسلام به ما خبر داده اند و در جهان مادّی از نظرها غائب است، اهمّیت داده و در اوّل کتابش «تقوا» را به «ایمان غیب» تفسیر می کند و می فرماید:
🌱 «هُدیً لِلْمُتَّقِینَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلوهَ» (بقره/۲-۳)
🌱 [این قرآن]مایه هدایت تقوا پیشگان است، هم آنان که به غیب ایمان آورده و نماز را به پا می دارند.
وقتی به آن باغ های آتش گرفته و خاکستر شده رسیدیم، باد تندی وزیدن گرفت و خاکسترها را بلند نمود و پراکنده و نابود ساخت. در این حال هادی قرائت نمود:
🔸 «أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ» (ابراهیم/۱۸)
🔸 اعمال آنان [کافران]همچون خاکستری است که در یک روز طوفانی، تند بادی سخت برآن بوزد.
پس از آن باغ های سوخته، باغ های سبز و خرّم پیدا شد که پر از میوه و گل و ریاحین و آب های جاری و بلبلان خوش نوا بود.
با خود گفتم: حتماً آن باغ های سوخته هم مثل اینها بوده، و اگر صاحبش به این قصّه آگاه بود، از غصّه و حیرت می مرد.
هادی گفت: اینجا اوّل سرزمین وادی السلام است که امنیت و سلامتی سراسر آن را فراگرفته. عصا و سپر را به اسب عِلاقه کن (بیاویز) و اسب را در چمن ها رها کن تا وقت حرکت از این منزل، چرا کند.
پس از این کارها، رفتیم و به در قصری رسیدیم. در خارج دروازه قصر، حوضی از بلور و پر از آب دیدم که از صفای آب و لطافت حوض کأنّه آبی بود بی ظرف، و حوضی بود بی آب.
هم ظرف بلورین شفّاف بود و هم شراب، لذا شبیه همدیگر شدند، به گونه ای که تشخیص آنها از دیگری دشوار بود، چنان که گویی تنها شراب در میانه است و ظرفی در بین نیست، و یا ظرف است و شرابی در میان نیست.
در اطراف حوض، میز و صندلی های مرغوب و لُنگ و حوله های حریر ابریشمی نهاده بودند.
لخت شدیم و در آن حوض غوطه خوردیم و ظاهر و باطن خود را از کدورات و غلّ و غشّ صفا دادیم، یعنی موهای ظاهر بشره (پوست بدن)، حتّی ریش و سبیل و سایر عیب و نقص های دیگر رفع شد.
فقط موی سر و مژگان و چشم و ابروهای مشکین که مزیدِ بر حُسْن است (بر زیبایی می افزاید) باقی مانده و محاسن بشره یک پرده افزوده شده (زیبایی پوست زیباتر شد) و کدورات و رذایل باطن نیز پاک گردید.
🌱«وَنَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ» (حجر/۴۷)
🌱 هرگونه کینه [و شائبه های نفسانی]که در سینه های آنان است، بر کَنیم، برادرانه بر تخت هایی رو به روی یکدیگر نشسته اند.
پرسیدم: اسم این چشمه چیست؟
هادی گفت: «ص * وَالقُرْآنِ الحَکِیمِ».(ص/۱-۲)
پس از صفای بدن، لباس های فاخری را که در آنجا بود، پوشیدیم.
لباس های من از حریر سبز، و لباس های هادی سفید بود. به آینه نظر کردم، به قدری خود را با بها و جلال و کمال دیدم که به خود عاشق شدم و من با این همه خوبی، به هادی که نظر کردم در حسن و بهای او فرو ماندم و غبطه می خوردم.
برخاستیم، هادی حلقه در را گرفت و دقّ الباب نمود (در را کوبید).
جوان خوشرویی در را گشود و گفت: تذکره عبور خود را بدهید. تذکره را دادم، امضای آن را بوسید و با تبسّم گفت:
🌱 «أُدْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ» (حجر/۴۶)
🌱 [به اهل تقوا گفته می شود:] با سلامت و ایمنی در آنجا (باغ ها و چشمه سار ها) داخل شوید.
🌱 «أَنْ تِلْکُمُ الجَنَّهُ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (اعراف/۴۳)
🌱 این بهشت را در برابر اعمالی که انجام می دادید، به ارث بردید.
داخل شدیم و در آن هنگام به زبان جاری نمودیم:
🌱 «اَلحَمْدُ للَّهِ ِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَما کُنّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلا أَنْ هَدانَا اللَّهُ، لَقَدْ جآءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالحَقِّ» (اعراف/۴۳)
🌱 ستایش مخصوص خداوندی است که ما را به این [همه نعمت]رهنمون شد و اگر خدا ما را هدایت نکرده بود راه نمی یافتیم. مسلّماً فرستادگان پروردگار ما حقّ را آورده اند. [همان حقی که ما آن را آشکار مشاهده می کنیم].
هادی از جلو و من از عقب، داخل غرفه ای شدیم که یکپارچه بلور بود.
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
#سیاحتغرب ۱۹
هادی از جلو و من از عقب، داخل غرفه ای شدیم که یکپارچه بلور بود.
تخت های طلا در آن گذارده و تشک های مخمل قرمز بر روی آنها انداخته و پشتی ها و متکاهای ظریف و نظیف روی آن چیده بودند.
عکس ما در سقف و دیوار غرفه افتاد، با آن حسن و جمال که داشتیم از دیدن خودمان لذّت می بردیم. در وسط غرفه، میز غذاخوری نهاده بودند و در روی آن، اغذیه و اشربه (غذاها و نوشیدنی ها) چیده شده بود، و دختران و پسرانی برای خدمت به صف ایستاده بودند، ما بر روی آن تخت ها نشستیم.
🌱 «عَلی سُرُرٍ مَوْضُونَهٍ، مُتَّکِئِینَ عَلَیْها مُتَقابِلِینَ، یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدوُنَ، بِأَکْوابٍ وَأَبارِیقَ وَکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ، لا یُصَدَّعُونَ عَنْها وَلا یُنْزِفُونَ، وَفاکِهَهٍ مِمّا یَتَخَیَّرُونَ، وَلَحْمِ طَیْرٍ مِمّا یَشْتَهُونَ، وَحُورٌ عِینٌ، کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ المَکْنُونِ، جَزآءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ، لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَلا تَأْثِیماً، إِلّا قِیلاً سَلاماً سَلاماً» (واقعه/۱۵-۲۶)
🌱 آنها [مقرّبان] بر تخت های به هم پیوسته نشسته اند، در حالی که بر آن تکیه زده و رو به روی یکدیگرند، و نوجوانان جاودانه [در طراوت]با قدح ها و کوزه ها و جام هایی از نهرهای جاری بهشتی پیوسته گرداگرد آنان می گردند که از آن نه سردرد می گیرند و نه مست می شوند و هرگونه میوه که انتخاب کنند و از گوشت پرنده از هر نوع که مایل باشند و نیز حور العین در گرد آنان می گردند، که همچون مروارید در صدف پنهان هستند. اینها همگی پاداشی است در برابر اعمالی که انجام می دادند. آنان در بهشت نه سخن بیهوده ای می شنوند و نه سخنان گناه آلود، تنها چیزی که می شنوند، سلام است و سلام.
بعد از صرف غذا و شراب های طاهر و میوه، به روی تخت ها مستریحاً (به حالت استراحت) لمیدیم.
ساعتی نگذشت که زیر و بم سازها بلند شد، صورت های خوش با الحان و مقامات موسیقی، که انسان را از هوش بیگانه و از جاذبه های روحی دیوانه می ساخت، به گوش می رسید.
ناگهان صوتی به لحن حجاز ممزوج به کرشمه و ناز، که سوره هل أتی (سوره انسان) را تلاوت می نمود، بلند شد، که بسیار دلربا بود و دیگران احتراماً خاموش شدند.
من همان طور که لمیده بودم، چشم روی هم گذارده بودم که هادی خیال کند خوابم و حرف نزند، و نیز مبادا مرثیّات مرا از استماع غافل کند، و لکن دو گوش داشتم و چهار گوش دیگر قرض نمودم و شش دانگ حواسم مشغول استماع تلاوت آن سوره مبارکه بود، تا آنکه سوره تمام و آن صوت نیز خاموش گردید. من نشستم و هادی نیز نشست.
پرسیدم: این شهر را چه نام است؟ گفت: یکی از دهات دار السرور است.
گفتم: قربان مملکتی که ده او این است. پس شهر و عاصمه (مملکت) و پایتخت او چگونه خواهد بود؟!
پرسیدم: صاحب آن صوت و قاری آن سوره مبارکه کیست که دلم را از جا کنده بود؟ چون این سوره را در جهان مادّی بسیار دوست داشتم، به ویژه در این عالم روحانی و با این لحن دل نواز، مرا حیات تازه و شوری در سر انداخت و این قاری را باید بشناسم و ببینم.
گفت: نمی دانم! ولیّ بزرگ (فرمانروای) این مملکت، گاهی برای سرکشی از مسافرین می آید و لازم است که برای امضای تذکره خود به خدمت او برسیم، و گویا صاحب این صوت با او آمده باشد و شاید او را هم در آنجا ببینیم.
گفتم: هادی! ممکن است تذکره را امضا نکند؟ و اگر نکرد بر ما چه خواهد گذشت؟
گفت: امکان عقلی دارد و در صورت امضا نکردن، معلوم است که کار، زار خواهد بود، ولی بعید است که امضا نکند. تو این سؤال را از باطن خود بکن.
🌱 «بَلِ الإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَهٌ» (قیامت/۱۴)
🌱 بلکه انسان بر نفس خود اشراف داشته و به آن آگاهی دارد.
پشتم از حرف هادی به لرزه درآمد، وجود خود را که مطالعه نمودم، دیدم که در بین بیم و امید متردّدم. «لا حول ولا قوّه إلّا باللَّه؛ هیچ تغییر و تحوّل و نیرویی نیست مگر به خواست خدا».
گفتم: هادی! عجب اینجا دار السرور است، تو که بیت الاحزان کردی. برخیز برویم که اضطراب من دقیقه به دقیقه افزوده می شود. عاقل از خطر امری که ترسان است، باید هرچه زودتر اقدام کند.
رفتیم...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
#سیاحتغرب ۲٠
رفتیم، یک میدان به عمارت و قصر سلطنتی مانده بود، دیدیم از دو طرف خیابان، جوانان خوش صورت به یک سن و سال، در دو طرف صف کشیده و شمشیرهای برهنه به روی دوش نهاده، ساکت و بی حرکت ایستاده اند.
هادی از بزرگ آنها اجازه خواست، و از میان آنها عبور نمودیم. بسیار بر خود خائف بودیم، که این تذکره به امضای این پادشاه خواهد رسید یا خیر؟
به در قصر که رسیدیم، دیدیم چند سوار مسلّح و عبوس(اخم کرده) از قصر بیرون آمدند و صدای با هیبتی به «العجل! العجل!؛ بشتابید! بشتابید!» از قصر بلند بود و این سواران به تاخت رفتند، و از آن صدا اندام همه می لرزید.
از کسی که از قصر بیرون آمد، پرسیدیم: چه خبر است؟
گفت: حضرت ابوالفضل علیه السلام بر یکی از علمای سوء که می بایست در زمین شهوت محبوس بماند و با اشتباه کاری داخل زمین وادی السلام شده، غضب نموده و سواره فرستادند که او را برگردانند، و ما «خآئِفاًیَتَرَقَّبُ» (قصص/۲۱)؛ (بیمناک و در انتظار [حادثه ای] بودن) وارد قصر شدیم.
دیدیم صورت (حضرت ابوالفضل علیه السلام) برافروخته و رگ های گردن از غضب پر شده و چشم ها چون کاسه خون گردیده و می فرمودند: علاوه بر اینکه عذاب اینها دو برابر باید باشد، مع ذلک آزادانه وارد این سرزمین طیّب و طاهر شده و کسی هم از آنها جلوگیری ننموده، چه فرق است میان اینها و شُرَیح قاضی کوفه که فتوای قتل برادرم را داد؟
از هیبت آن بزرگوار، نفس ها در سینه ها گره شده و مردم مانند مجسّمه های بی روح ایستاده اند، ما هم در گوشه ای خزیدیم و مثل بید میلرزیدیم، تا آنکه سواران برگشتند و عرض نمودند که آن عالم را در «چاه ویل» محبوس کردیم و موکّلین (کارگزاران) را نیز تنبیه نمودیم.
کم کم آن بزرگوار تسکین یافت و من و هادی جلو رفتیم و سلام و تعظیم نمودیم، هادی تذکره را داد.
آن حضرت امضای حضرت علی علیه السلام را بوسیدند و آن را برگرداندند.
من از خوشحالی سر از پا نشناختم و خود را به قدم های مبارکش انداختم و زمین را بوسیدم و اشک شوق و خوشحالی از چشمانم جاری شد.
فرمودند: بر شما چه طور گذشت؟
عرض کردم: «سپاس برای خدا در هر حال. در همه عوالم امید ما به شما بوده و خواهد بود. شمایید بزرگراه [هدایت]و راه استوار [خدا]و بزرگ ترین واسطه [پروردگار].»
مجدّداً خود را به قدم های ایشان انداختم و بوسه زدم و ایستادم.
فرمودند: اگرچه دستوری داده نشده است که از شماها در همه عوالم برزخی توسّط (واسطه شده) و شفاعت بکنیم، بلکه این مسافرت را باید به زاد و توشه خود طی نمایید، مگر در آخر کار و سفر جهنّم، الّا آنکه مددهای باطن ما با شما است، و فتوّت(جوانمردی) من مقتضی است که امثال شما مساکین که بارها تشنه در راه زیارت برادرم بوده و رفته اید و اقامه عزای او را داشته اید، دست گیری (کمک) و نگاهداری نماییم.
در این میان می دیدم جوانی کم سن، در پهلوی حضرت ابوالفضل علیه السلام نشسته و مثل خورشید می درخشدند، به گونه ای که طاقت دیدار نورانیت ایشان را نداشتیم و جلالت و بزرگواری بسیار از ایشان تراوش می نمود، و حضرت ابوالفضل علیه السلام گاهی با تأدّب و فروتنی با او سخن می گفتند، معلوم بود که در نظر بزرگوارشان مهمّ است.
از هادی درباره ایشان پرسیدم، گفت: نمی دانم! ولی آن صاحب صوت خوش که سوره «هل أتی (انسان)» را تلاوت می نمود، گویا همین شخص باشد.
از دیگری که از ما مقدّم بود، پرسیدم. گفت: گویا علی اصغر حجّت کبرای حسینی است. دلیل بر این، آن خطّ سرخی است که مثل طوق در زیر گلوی انورش دیده می شود که آن مبارک را زینت دیگری داده.
گفتم: خیلی سزاوار و حتم است رجعت ما برای انتقام، ای کاش که ما را رجعت دهند.
حضرت ابوالفضل علیه السلام ملتفت مسّاره (گفتگوی سرّی) ما شدند و فرمودند: إن شاء اللَّه به زودی خواهد شد.
🌱 «وَأُخْری تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ» (صف/۱۳)؛ و [نعمت]دیگری که آن را دوست می دارید [به شما عنایت فرماید]، یعنی همان یاری خداوند و پیروزی نزدیک.
من یقین نمودم که آن جوان، علی بن الحسین علیهما السلام است...
...ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
#سیاحتغرب ۲۱
من یقین نمودم که آن جوان، علی بن الحسین علیهما السلام است ودر جلال و جمال او مبهوت بودم، به قدری مرا مجذوب نمود که نتوانستم نظر از او بردارم، و تند نظر نمودن به بزرگان، لعلّ (شاید) خلاف ادب باشد.
وانگهی جلال و بزرگواری او، دور باش! و کور باش! می نمود، جلالش می راند و جمالش می خواند، در بین این دو محذور متضادّ واقع شده بودم و بدنم به شدّت می لرزید، به گونه ای که نمی توانستم از آن خودداری کنم.
توجّه به من فرمودند، گویا حال مرا دریافتند، خلعتی فرستادند، به دوش من انداختند. من که این مرحمت را دیدم - که عشق و علاقه من را نسبت به خود توجّه نمودهاند - لذا زمین را بوسیدم و قلبم از آن اضطراب تسکین یافت، که محبّت طرفینی است و بی درد سر شد.
هادی گفت: بیا برویم به منزل خود استراحتی بنماییم، و یا اینکه در میان این باغات سیاحتی کنیم.
تذکره که امضا شده، خلعت هم که گرفتی. با خود گفتم: این بیچاره از سببی که طورِ او ورایِ طورِ عقل است، خبر ندارد و نمی داند که من چنان به این مجلس و اهل آن علاقه مند هستم که توانایی جدایی ندارم.
گفتم: هادی! در این مجلس، من زبان سخن ندارم، بپرس این خلعت را چرا به من دادند؟ و حال آنکه من خود را قابل آن نمی دانم که نظری به من کنند، تا چه رسد به این موهبت عُظمیٰ.
هادی این عرض حال را به وکالت از من اظهار داشت.
حضرت ابوالفضل علیه السلام فرمودند: وقتی در منبر، پس از عنوان آیه
🌱 «یا أَیُّهَا المُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ» (مدثر/۱-۲)
🌱 ای کشیده ردای شب بر سر، برخیز و بیم ده.
و بیان شأن نزول آن، آن را تطبیق نمودند بر حال من در حالی که پدرم تنها در میدان کربلا، صدایِ «هل من ناصر» بلند نمود و من در میان خیمه گریان شدم، این تطبیق مرا خوشنود نمود، بلکه پیغمبر خداصلی الله علیه وآله نیز خوششان آمد برای این تطبیق، آن را دادم، و این ولو درخور او نیست، ولی درخور این عالم هست، چه آنچه در این عالم است از حسن و بها و زیبایی، رقیقه آن حقیقت و سایه آن شاخه گل است، و از این جهت برزخ است و چنانچه به موطن اصلی و آن حقایق صرف رسید، به او چیزهایی خواهد رسید: «نه چشمی آنها را دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور کرده».
ناگهان برخاستند و بر اسب های خود سوار شدند و اسب ها پرواز نموده و از آن شهر بیرون رفته و به مقام شامخ خود رهسپار شدند.
دست هادی را گرفتم و با حسرت تمام رو به منزل آمدیم و هر چه نظر کردیم آن نمایشی که اوّل داشتند دیگر نداشتند، و آن دلبستگی به آنها از هم گسیخته گردید.
گفتم: خوب است فردا حرکت کنیم. گفت: ممکن است تا ده روز در اینجا استراحت کنیم.
گفتم: ده دقیقه هم مشکل است! من هیچ راحتی ندارم، مگر اینکه به او برسم و یا نزدیک او باشم.
گفت: چه پر طمعی تو! مگر ممکن است در این عالم تعدّی از حدود خود. اینجا دار دنیای جهالت آمیز نیست که حیف و میلی رخ دهد و میزان عدلش سر مویی خطا کند.
بلی! ایشان از تفضّلاتی که دارند، گاهی عطف توجّهی به دوستان کنند. امّا جریان یافتن هوسناکی های بی ملاک، فَحٰاشا و کلّا (هرگز و به هیچ وجه) آنها در اوج عزّت وتو در حضیض (پستی) تراب مذلّت. «خاک پست کجا و پروردگار جهانیان کجا!».
اگرچه لوعه (ترس و وحشت) دل فرو ننشست ولی چاره ای جز سکوت نداشتم.
چون شرح حال من به قیاسات منطقی قالب نمی خورد و هادی هم به غیر آن منطق منطقی نداشت، پس لب فرو بستم، تا خدا چه خواهد.
هادی گفت: بیا قدری در میان این باغات تفرّج کنیم.
رفتیم، همّی برای من حاصل نمی شد. از هرچه می رود سخن دوست خوش تر است.
گفتم: او چرا در تلاوت خود سوره هل أتی (انسان) را اختیار نموده بود؟
هادی گفت:...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
#سیاحتغرب ۲۲
گفتم: او چرا در تلاوت خود سوره هل أتی (انسان) را اختیار نموده بود؟
هادی گفت: ما چه می دانیم در این چه حکمت بوده، و لازم هم نیست که بدانیم. آنچه لازم است، این است که بدانیم آنچه می کنند و می گویند بر وفق حکمت و صواب و صلاح است؛ امّا گفتن اینکه حکمت آن این است نه آن، علاوه بر اینکه یک نوع فضولی و تصرّف در معقولات است، کار با خطری هم هست، چه احتمال کذب و تکذیب می رود.
بلی! ما به اندازه فهم خودمان می توانیم بگوییم: چون این سوره مبارکه در فضائل حضرت علی و اهل بیت - علیهم السلام - است، و اینها هم حضرت علی علیه السلام را دوست دارند و در این سوره هم نشر فضایل حضرت علی علیه السلام است، پس آن را هم دوست دارند، چنان که تو هم گفتی که من هم دوست دارم.
یا آنکه در
🌱 «یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً» (انسان/۸)
🌱 فقیر و یتیم و اسیر را بر اساس محبّت خداوند، خوراک می دهند.
اشاره ای داشته است به مصیبت خودشان و پدرشان، هنگامی که برای او آب مطالبه می کرد و ندادند، با آنکه بی بها تر از اطعام بود، و این یتیم و مسکین و اسیر، از آن سه نفر به درجاتی فاضل تر بود. مع ذلک، اگر از حکمت کار آنها دم نزنیم، بهتر و مأمون تریم.
گفتم: اگر این وجه آخری غرض او باشد، معلوم می شود خون اینها هنوز در جوشش است.
گفت: البته در جوشش است، و بقای آن خطّ قرمز در زیر گلویش نیز مؤیّد، بلکه اقوی دلیل است، و اینها بیش از مؤمنین انتظار فرج دارند.
تا انتقام نکشند خونشان از جوشش نایستد، چنان که خون یحیی تا هفتاد هزار یا هفتصد هزار تن از بنی اسرائیل کشته نشد، از جوشش نایستاد.
گفتم: هادی! او گفت این خلعت در خور این عالم است و تمام خوبی های این عالم سایه آن عالم است.
گفت: چنین است؛ چنان که دنیا نیز سایه این عالم است. صورتی در زیر دارد آنچه در بالا ستی.
تمام محاسن و کمالات، مال وجود است، و به هر درجه تنزّل می کند ضعیف می شود، و وجود کمالات و آثار او نیز ضعیف می شود.
هادی دید که من از فکر و ذکر او به چیز دیگری نمی پردازم و این گردش در باغات فایده ای ندارد. برگشتیم به منزل.
پس از آن گفت: ما ده روز در اینجا مهلت داریم برای تهیه قوّه و استعداد بیش از پیش، که دزدان راه خیلی قوی هستند و وحشت بعد از این زیاد و قوّه تو کم است.
باید در این جمعه نیز به منزل دنیوی بروی، بلکه شاید به مقتضایِ «مردگانتان را به نیکی یاد کنید». از تو یادی بنمایند، که اسباب قوّه تو فراهم آید.
گفتم: مگر تو نگفتی که در اراضی وادی السلام هستیم و مأمون از همه چیزیم؟ امّا وادی السلام هم دزد دارد! این هم حرف شد؟ فقط غرض تو معطّلی من است. رفیق باوفا! بی وفا شده ای؟! گریه مرا گرفت … وادی السلام یعنی اوّل بدبختی من؟!
گفت: عزیز من! وفای من، مقتضی دوراندیشی تو است، تو نمی دانی که راه تو چگونه است، راه باریکی است از کنار اراضی وادی السلام که به اراضی برهوت که پر از آتش و عذاب است متّصل است، و سیاه تو در این چند منزل مجدّانه در صدد لغزش توست، و به اندک لغزشی در اراضی برهوت خواهی افتاد و من هم به آن اراضی داخل نمی شوم، و می ترسم عوض اینکه نمی خواهی ده روز معطّل باشی، در آن اراضی پر عذاب ده ماه محبوس بمانی.
گفتم: می خواهی بگویی که پل صراط روز قیامت، به استقبال ما آمده؟ و چنین چیزی هرگز نمی شود!
گفت: بلی، قبلاً هم گفتم، ولی حواست پرت است. مگر نگفتم: صورتی در زیر دارد آنچه در بالا ستی. بلی! بلی! راه این چند منزل، رقیقه و سایه همان پل صراط است، و اینکه می گویم، چاره ای نیست. علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد.
خواهی نخواهی، در شب جمعه رفتم به سر منزل اهل بیت خود، دیدم عیالم شوهری اختیار نموده و مشغول شؤون اوست، اولادم نیز متفرّق شده اند، مدّتی به شاخه درختی نشستم، مأیوس شدم و برخاستم و روی دیوار کوچه نشستم و نظر به حال متردّدین (رفت و آمد کنندگان) می نمودم، آنها قصه شؤون (کارها و امور) و معاملات خود را می گفتند.
دلم به درد آمد و با خود گفتم: چه خوب بود که آدم در حال حیات به فکر عاقبت و چنین روزی که در پیش داشت، می بود وهمه اوقات خود را صرف هوس ها و خواهش های زن و بچّه نمی کرد. عجب دنیا دار غفلت و جهالت است! ...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
#سیاحتغرب ۲۳
عجب دنیا دار غفلت و جهالت است!
چقدر ننگ آور است احتیاج مرد به زن و بچه خود، که همیشه چشم طمع به سوی مرد باز داشته اند!
و چقدر بی وفایی است که مثل چنین روزی که دستم از زمین و آسمان کنده شده، به یاد من نمی افتند.
پیغمبرصلی الله علیه وآله خوب آدم را بیدار و هوشیار ساخت که فرمود: «در آخرالزمان مرد به دست همسر خود تباه و گمراه می گردد.واگر همسر نداشت به دست خویشان و فرزندان خود به هلاکت می رسد».
ولی چه فایده! بیدار و هوشیار نشدیم و به فکر عاقبت خود نیفتادیم.
ناگهان دیدم در بالای خانه رو به رو، پسر و دختری تازه داماد از نبیره های من نشسته و میوه می خورند و صحبت می کنند، تا آنکه یکی گفت: همین میوه ها را حاج آقا کاشت و الآن در زیر خاک ها متلاشی شده است و ما میوه او را می خوریم.
دیگری گفت: بدبخت! او الآن در بهشت بهتر از این انگور ها را می خورد، خدا رحمتش کند! در بچّگی چقدر با ما شوخی می کرد.
دیگری گفت: راستی راستی، ما را دوست داشت. گاهی پول می داد و ما را خوشحال می کرد، خدا خوشحالش کند.
دیگری گفت: ما هر وقت کتاب و کاغذ و قلم می خواستیم برای ما می خرید، پدر و مادرمان که اعتنایی نداشتند.
دیگری گفت: ما را، در واقع او ملّا کرد، چون خودش ملّا بود، از ملّایی خوشش می آمد. حالا شب جمعه است خوب است هر کدام یک سوره قرآن برایش بخوانیم. من «هل أتی (سوره انسان) می خوانم، تو هم سوره دخان را بخوان.
من در همان جا ایستادم تا سوره ها را تمام نمودند و چقدر مسرور شدم، و برایشان دعای برکت نمودم و پرواز کردم و آمدم و دیدم که هادی اسب را آورده و خورجینی نیز روی اسب بسته و مهیّای حرکت است.
گفتم: این خورجین از کجاست؟
گفت: مَلَکی آورد و گفت: در یک پلّه آن (کفه ترازو) هدیه ای است از حضرت زهراعلیها السلام که در اثر تلاوت سوره دخان که منسوب به او است فرستاده است. و در پلّه دیگر، هدیه ای است از علی بن ابی طالب علیهما السلام که در اثر سوره «هل أتی که منسوب به او است.و سفارش کرده اند که از راه دورتر از برهوت، حرکت کنیم که سموم آن ما را نگیرد.
گفتم: هادی! ما نباید سر خورجین را باز کنیم، ببینیم هدیه آنها چه چیز است؟
گفت: اجمالاً از مایحتاج این راه است، و هر وقت احتیاج افتاد باز خواهد شد، اگر می خواهی حرکت کنیم.
گفتم: زهی سعادت! سوار اسب شدم و رفتیم.
به اراضی حرص رسیدیم، قومی را دیدیم به شکل سگ های متعفّن بدشکل، که بعضی چاق و بعضی لاغر و گرگین بودند، و صحرا پر از لاشه مرده و بوی گندش بلند بود، و هر دسته از سگ ها در سر یک لاشه مرده، در جنگ و جدال بودند و یکدیگر را می دریدند و مجال خوردن برای هیچ کدام میسّر نبود، تا آنکه همه از خستگی می افتادند و جیفه (مردار) همان طور می ماند. و دسته هایی پُر زور بودند و سگ های ضعیف را دور می ساختند وخود مشغول خوردن می شدند، هنوز چیزی نخورده دیگران باز هجوم می آوردند و سر آن لاشه مرده یکدیگر را می دریدند، و آن صحرا پر از سگ، وجنگ هفت لشکر برپا بود، که:
🔴 «دنیا مرداری بیش نیست و جویندگان آن، سگان هستند».
بعضی از آنها که این لاشه ها را می خوردند، از دماغ شان دود و از دبر شان (پشتشان) آتش بیرون می آمد و در خوردن تنها بودند، زیرا به حالی گرفتار بودند که سگ های دیگر به نزدیک آنها نمی رفتند.
هادی گفت: اینها مال یتیم و رشوه خوارانند
🔴 «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الیَتامی ظُلْماً، إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً» (نساء/۱٠)
🔴 کسانی که اموال یتیمان را به ظلم و ستم می خورند، در حقیقت آتش می خورند.
گفتم: هادی! سفارش شده بود که ما دورتر از صحرای برهوت حرکت کنیم، گویا راه را غلط نموده ایم.
گفت: غلط نکرده ایم! اینکه می بینی آبِ زیر برهوت است و سُموم مهلک او به ما نمی رسد.
از زمین حرص خارج، یعنی از کنار او گذشتیم، و رسیدیم به کنار اراضی حسد.
در آن صحرا مکینه های (کارخانه ها) زیادی دور از راه بود که همه به کار افتاده و دود آنها افق را تاریک نموده بود، و بس که چرخ و پر آنها بزرگ و سنگین، و به تندی و سرعت در حرکت بودند، آن صحرا به لرزه در آمده بود و صدای چرخیدن آن چرخ های بزرگ، فضا را پر و گوش ها را کر می ساخت.
یک و لوله و زلزله غریبی رخ داده بود...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
#سیاحتغرب ۲۴
یک ولوله و زلزله غریبی رخ داده بود، عمله جات (کارگران) آنها تمام سیاه بودند و این مکینه که چرخ و پر آنها از آهن های سنگین بود، مثال موتورهای قوی در این صحرای وسیع در حرکت بودند.
یکی از آنها (کارخانه ها) به نزدیکی راه رسید و آقای جهالت نیز مثل دود سیاه حاضر گردید.
نگاه کردم به عقب سر و دیدم هادی خیلی عقب افتاده، و از نزدیک شدن سیاه (جهالت) و دور افتادن هادی به وحشت افتادم.
سیاه گفت: به این مکینه ای که نزدیک شده است، تماشا کن که چنین مکینه ای در دنیا دیده نشده.
اگر چه دلم خیلی می خواست که بایستم و تماشا کنم، ولی به واسطه آنکه سیاه به جز شرّ چیزی به من نرسانده بود، گوش به حرفش ندادم و اسب را راندم و خواندم:
⚠️ «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الفَلَقِ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ» (فلق/۱-۲)
⚠️ بگو پناه می برم به پروردگار سپیده صبح، از شرّ تمام آنچه آفریده است. تا به آخر.
سیاه گفت: بیچاره! در دنیا که می خواستی «قل أعوذ» بخوانی و عمل کنی، نکردی، حالا چه فایده دارد؟
چون که عمرت بود دیو فاضحه
بی نمک باشد اعوذ و فاتحه
ترس بیشتر مرا فرا گرفت، سیاه جلو افتاد و به پشت تپّه ای پنهان شد، من خیال کردم که از طرف او آسوده شده و در این فکر بودم که چرا هادی دور شده است و به من نمی رسد.
سیاه به شکل جانوری مهیب از کمین درآمد و اسب را رم کرد و از راه بیرون شد و در نزدیکی آن مکینه به زمین خورد و من هم افتادم، به طوری که اعضایم از حس رفت و نتوانستم حرکت نمایم.
آن مکینه های دوردست به من نزدیک شدند، گویا می خواستند مثل اژدها مرا ببلعند و شعله های آتش از دهنه آنها به سوی من پرتاب می شد و آن سیاه خبیث استهزا می کرد و به من می خندید و می رقصید و می خواند:
🔺 «وَمِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ» (فلق/۴)؛ و از شرّ هر حسود هنگامی که حسد می ورزد.
ای بدبخت حاسد! چه کسی از علما از حسد نجات یافته؟
و می گفت: در این چند منزل که از دست من خلاص شدی، خون به جگر من کردی. خیال کردی که تیری به ترکش من نمانده، حالا بچش که إن شاء اللَّه خلاصی نخواهی یافت.
من با آن حال ضعفی که داشتم، خون در عروقم به جوش آمد و با صدای بلند گفتم: یا علی!
مکینه های آتشفشان که اطراف مرا گرفته بودند و نزدیک بود کار مرا تمام کنند، رو به فرار گذاردند و در فرار از یکدیگر سبقت می گرفتند، و چندی به یکدیگر تصادم نموده وخرد خرد شدند و سیاهک هم رفت که فرار کند، ولی به زیر چرخ یک مکینه گیر کرد و استخوان هایش درهم شکست.
🌱 «وَلا یَحِیقُ المَکْرُ السَّیِّی ءُ إِلّا بِأَهْلِهِ» (فاطر/۴۳)؛ نیرنگ بد تنها دامان صاحبش را می گیرد.
گفتم: عجب شده! مرا مسخره می کنی؟
🌱 «فَإِنّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ» (هود/۳۸)
🌱 پس چنان که شما ما را (در دنیا) مسخره می نمودید، ما نیز شما را مسخره می کنیم.
از گرمی فضا و تعفّن دود کبریت (گوگرد) عطش بر من غلبه نموده بود.
در آنجا دیدم که هادی به طرف من می دود و به زودی رسید و خورجینی را که هدیه حضرت علی علیه السلام در آن بود باز نمود.
تُنگ بلوری را بیرون آورد که از برق او صحرا روشن شد و در آن آب سرد و خوش گواری بود، از آن به من داد خوردم، تشنگی رفع و دردمندی از اعضاء مرتفع گردید و رنگم افروخته و باطنم صفا پیدا نمود.
🌱 «إِنَّ الأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً» (انسان/۵)
🌱 ابرار و نیکان از جامی می نوشند که با (گیاه خوش بوی) کافور آمیخته است.
آمدیم دیدیم که اسب سَقََط شده. توبره پشتی را به پشت بستم و هادی خورجین را برداشت و پیاده به راه افتادیم. و آن صحرا با آنکه مانند صحرای کبیر آفریقا بود، از کثرت دود مکینه ها آدم های آتشین بیرون می ریزد، مانند سیگار که از لوله کارخانه سیگار سازی خارج می شود.
هادی گفت: حسودانی که حسد خود را با زبان و دست نسبت به مؤمنین اظهار نموده اند، در این مکینه ها سخت فشار می خورند که آتش باطنشان ظاهر بشره شان را نیز فرا می گیرد، زیرا حسد به منزله آتش است.
🔴 «همان گونه که آتش هیزم را می خورد؛ حسد ایمان آدمی را به کام خود می کشد».
چون راه را نیز تاریکی فرا گرفته بود، هادی جلو جلو می رفت و من به تقلید او می رفتم...
...ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨
#سیاحتغرب ۲۵
چون راه را نیز تاریکی فرا گرفته بود، هادی جلو جلو می رفت و من به تقلید او می رفتم.
گفتم: گویا راه را گم کرده ایم، چون با آن سفارش هایی که درباره ما شده بود نمی بایست صدمه ای بخوریم.
گفت: راه غلط نشده، کمتر کسی است که حسد باطنی، کم یا زیاد اظهار نکرده باشد و اگر تفضیلات اولیای امور و خوشنودی حضرت زهراعلیها السلام درباره شما نبود، حال شما شاید کمتر از این گرفتاران نبود.
بسیاری از این گرفتاران دیر یا زود خلاص خواهند شد و اهل رحمت خواهند بود.
چون هوا گرم و متعفّن و توبره پشتی هم سنگینی می نمود، به سرعت حرکت می نمودیم که از این زمین پُر بلا زودتر خلاص شویم و از رسیدن سیاه - اگر هلاک نشده باشد - نیز وحشت داشتم.
کف عرق بوناک، از زیر لباس ها به ظاهر لباس بیرون شده بود و ساق های پا از خستگی درد می کرد، تا آنکه به هزار مشقّت از آن سرزمین خلاص شدیم.
نسیم خنک وزیدن گرفت، هوا لطیف گردید، چمن و چشمه سار ها پیدا شد، اشجار (درختان) کوهی در میان درّه و سر کوه های سبز و خرّم نمایان بود، ساعتی به روی چشمه ای نشستیم و خستگی خود را گرفتیم.
از هادی پرسیدم: گویا سیاهک در زیر چرخ موتورها هلاک شد.
گفت: او فانی نمی شود، ولی در این سرزمین به تو نخواهد رسید، زیرا که از اراضی برهوت بسیار دور شده ایم و چون تکبّر و منائی (خودخواهی) نداشته ای، آن صحرا و گرفتاران را نخواهیم دید، چیزی از راه نمانده است که به حومه عاصمه (پایتخت) وادی السلام برسیم.
هرچه می رفتیم آثار خوشی و خرّمی و چمن و گل و ریاحین و درختان میوه دار بیشتر می شد، تا آنکه کوه های سبز و باغات زیاد و آبشار های صاف و نظیف زیادی پیدا شد و در دامنه کوه ها و قلّه آنها خیام (خیمه ها) زیادی از حریر سفید نمایان شد.
هادی گفت: اینجا حومه شهر است و اهالی آن در این خیام سکنی دارند. ولی ستون ها و میخ های آن خیام از طلا بود و طنابها از نقره خام بود. مقداری که از خیمه ها گذشتیم، هادی گفت: صبر کن تا من بروم، خیمه تو را تعیین کنم.
گفتم: اسم این سرزمین چیست که بسیار خوش آب و هوا و با روح است؟ من دلم می خواهد چند روزی در اینجا بمانم!
گفت: این زمین وادی ایمنی و ارض مقدّسه است، و لابد باید چند روزی در اینجا بمانی. پاکتی از خورجین که هدیه حضرت زهراعلیها السلام در آن بود بیرون آورد و به طرف خیمه ای که در قلّه کوهی دیده می شد، رفت.
من نگاه می کردم، وقتی که هادی به آن خیمه رسید و کاغذ خوانده شد، دیدم که دختران و پسران از خیمه بیرون شدند وبه طرف من دویدند. هادی نیز از عقب رسید و پاکتی دیگر از پلّه خورجین بیرون آورد و گفت: تو با اینها برو به خیمه و چندی استراحت کن تا من از عاصمه برگردم، من می روم که منزلی برای تو تهیه کنم.
گفتم: هادی! کجا مرا غریب و بی مونس ترک می کنی؟
گفت: برای مصالح تو تعقیب دارم و اینجا وطن توست و در آن خیمه، تو مونس خواهی داشت.
🌱 «حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی الخِیامِ، لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَلا جآنٌّ» (الرحمن/۷۲و ۷۴)
🌱 حوریانی پرده نشین در دل خیمه ها، دست هیچ انس و جنّی پیش از ایشان به آنها نرسیده است.
هادی این را گفت و پرواز نمود و من با آن خدم و حشم به خیمه آمدم.
حوریه ای در آنجا به روی تخت نشسته بود، برخاست و از من استقبال نمود، غلامی همچون خورشید درخشان با ابریق (کوزه لوله دار) و لگنی از نقره خام وارد شد و سر و صورت مرا شستشو داد، و از آن آب، بوی مشک و گلاب ساطع بود.
پس از آن صورت خودرا در آینه دیدم در جمال و جلال دوچندان، آن حوریه ای بودم که در دفتر الهی معقوده (همسر) من بود، سروری و بزرگواری من بر او محقّق شده، که:
🌱«اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّسآءِ» (نساء/۳۴)؛ مردان سرپرست زنانند.
هر دو بر روی آن تخت نشستیم. آن خیمه پنج ستون داشت که ستون وُسطی از طلا و جواهر نشان و بزرگ تر از دیگر ستون ها بود.
برای امتحان ذکاوت آن حوریه پرسیدم: چرا این خیمه ستون دارد؟
گفت:...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۲۶
من و حوریه هر دو بر روی آن تخت نشستیم.
آن خیمه پنج ستون داشت که ستون وُسطی از طلا و جواهر نشان و بزرگ تر از دیگر ستون ها بود.
برای امتحان ذکاوت آن حوریه پرسیدم: چرا این خیمه ستون دارد؟
گفت: تمام این خیام که در این قُلَلِ (قلّه ها) جبال دیده می شود، پنج ستون دارد؛ زیرا: «اسلام بر پنج پایه استوار گردیده است: نماز و روزه و زکات و حجّ و ولایت، و از میان اینها، به ولایت سفارش ویژه ای شده است».
و این ستون وُسطی ستون ولایت است که از همه بزرگ تر است و خیمه بر او قائم است.
گفتم: من چنین میپنداشتم که هر یک به اسم یکی از آل پیغمبر علیهم السلام است.
گفت: آنها اصول هستند و آنچه در اینجاست، فروع و سایه های آن انوارند، تمام عوالم وجود و آنچه در آنهاست، همه مطابق یکدیگر و یک فرم و کپیه یکدیگرند و تفاوتشان به شدّت وضعف و اصل و فرع و نور و شعاع است و انسان نیز در همه عوالم راه دارد و می تواند به همه مراتب برسد و سرسلسله همه عوالم و متن مختصر این مشروح گردد و وجود جامع و مظهر اسم اللَّه و خلیفه اللَّه باشد.
هر چه در عالم کبیر بود
شرح احوال تو به توی من است جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت خیمه در مزرعه آب و گِل آدم زد
و چون این قوّه و توانایی به حسب فطرت اولی در آدم بود و خود را نشناخته، گفته شد:
🌱 «إِنَّ الإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ» (عصر/۲)؛ به راستی که انسان دستخوش زیان است.
و چون دیگران او را نشناختند، گفته شد:
🌱 «کانَ ظَلُوماً جَهُولاً» (احزاب/۷۲)؛ و بسیار ستمگر و نادان بود.
«یعنی انسان مظلوم و ارزشش ناشناخته بود.»
گفتم: شما در کدام مدرسه، معارف آموخته اید که این همه سخنوری دارید؟
گفت: تعلیمات من در مدینه شریفه بوده است و این کوه های سبز و خرّم و با روح و ریحان، از ییلاقات پَست آنجاست.
«قال رسول اللَّه صلی الله علیه وآله – ابو فاطمه علیها السلام -: «من شهر علم هستم و علی علیه السلام دروازه آن».
من مربّای (پرورش یافته) دست فاطمه علیها السلام، دختر پیغمبرم که او نیز چون پدرش «شهر حکمت و عصمت، و علی علیه السلام درِ آن» است و اوست لیله مبارکه و لیله القدر و اوست بهتر از هزار شهر (ماه) و اوست که علوم قرآن بر او نازل شده است که:
🌱«فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ» (دخان/۴)؛ در آن شب تمام امور استوار و محکم تدبیر و جدا می گردند.
و اوست شجره زیتونه
🌱 «لا شَرْقِیَّهٍ وَلا غَرْبِیَّهٍ یَکادُ زَیْتُها یُضِی ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ، نُورٌ عَلی نُورٍ» (نور/۳۵)
🌱 نه شرقی است و نه غربی، به گونه ای که نزدیک است بدون تماس با آتش شعله ور شود، و بدین سان نور علی نور است.
🌱 و اوست که: «تَنَزَّلُ المَلآئِکَهُ وَالرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ» (قدر/۴)
🌱 فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان برای (تقدیر) تمام امور نازل می شوند.
و این نوشته زهرا علیها السلام است که هادی به من میرسانید، به این مضمون که یکی از اولاد من به تو وارد می شود، از او پذیرایی کن که او صاحب تو است.
معلوم می شود، که من کشت و کار توام، ولو حق رویانیده و به کمال رسانیده، که:
🌱 «أَفَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ءَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ» (واقعه/۶۳)
🌱 پس آیا آنچه را کشت می کنید دیده اید، آیا شما آن را می رویانید یا ما می رویانیم؟
و من حمد می کنم خدا را که همهٔ حمد از اوست و راجع به اوست «وَآخِرُ دَعْویهُمْ أَنِ الحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِّ العالَمِینَ» (اعراف/۵۴)؛ و آخرین سخنشان این است: حمد مخصوص پروردگار عالمیان است.
پرسیدم: آن شعری که خواندید از غزلیات خواجه حافظ بود، تو از کجا فرا گرفتی؟
گفت: وقتی خواجه به این مقام رسید، اهالی اینجا خواهش نمودند که بیش از آنکه می بایست اینجا بماند، اقامت کند تا غزل های مرغوب او را فراگیرند و همین طور هم شد و از آن وقت در تمام این خیام، در سروده های خود غزل های او را می خوانند، ویژه آنهایی که مبنی بر وصال است و چون و چرایی با او نمودند، که افشای بعضی اسرار بود و در بین عامّه جا نداشت.
پس از اظهار کمالات صوری و معنوی، که مرا مستِ لا یشعر (ناآگاه) ساخته بود، سرود آغاز نمود:...
...ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۲۷
حوریه پس از اظهار کمالات صوری و معنوی، که مرا مستِ لا یشعر (ناآگاه) ساخته بود، سرود آغاز نمود:
رهرو منزل عشقیم وز سرحدّ عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم سبزه خطّ تو دیدیم وز بستان بهشت به طلبکاری این سبزه گیاه آمده ایم با چنین گنج که شد خازن او روح امین به گدایی، به در خانه شاه آمده ایم.
پس از آن، اطعمه و اشربه به اقسام ها (انواع خوراکی ها و نوشیدنی ها) حاضر گردید، خوردیم و نوشیدیم و به متکاها تکیه زدیم.
گفتیم: چنین معلوم می شود که تو در اینجا متوطّن نیستی.
گفت: بلی! من به استقبال تو آمده ام که در اینجا برهه ای استراحت کنید و این خیمه و اثاثیه را من آورده ام، بلکه این همه خیام که در بالا و دامنه این کوه ها دیده می شود، همه از مستقبلین (پیشواز کنندگان) است که به استقبال واردین خود آمده اند، و این محل با باغ ها و رَوح و ریحان و خوشی و خرّمی ها همه وقف بر واردین و مهمانخانه خداوندی است و شما که از اینجا بروید، من هم به محلّ خود عودت می کنم (باز می گردم).
گفتم: می خواهم در میان این باغ ها و خیام و پست و بلندی ها و کنار رودخانه ها گردش کنم و از کمّ و کیف اینجا باخبر باشم و شاید آشنایی از بنی نوع (بنی آدم) خود را در اینجا ببینم.
گفت: در اینجا آزادی، آنچه دلت بخواهد حاضر است، ولی در دخول خیمه استیذان(اجازه گرفتن) و سلام لازم است.
هنگامی که من وارد اینجا شدم، خیمه دختر بزرگ شما را دیدم و به لحاظ آشنایی با شما بر او وارد شدم و او را دوست گرفتم و اگر می خواهید به آنجا بروید من هم همراه شما خواهم آمد.
گفتم: البتّه می روم. برخاستم با او رفتم، در نزدیکی خیمه سلام کردم، او صدای مرا شناخت، با خدمه خود بیرون دویدند.
پس از زیارت یکدیگر و حمد خدا برای نعمت و رحمت های بی پایان او وارد خیمه شدیم، به روی تخت های جواهر آگین نشستیم.
او و رفقایش در یک صف و من و همراهانم در یک صف.
🌱«مُتَّکِئِینَ عَلَیْها مُتَقابِلِینَ» (واقعه/۱۶)؛ در حالی که بر آن تکیه زده، رو به روی یکدیگر (نشسته)اند.
رو به رو بودن بِه از پهلو بود.
پرسیدم: در این سفر بر تو چه گذشت؟
گفت: در منزل اوّل در اراضی حسد، مقداری فشار و سختی دیدم و گویا این طور سختی ها بر غالب مسافرین، بلکه بدتر از آن وارد می شود، و در بعضی جاها فهمیدم که خلاصی من از ناحیه شما بود و از این جهت شما را دعای رحمت نمودم، حتّی هنگامی که خواهرم مسافر این عالم گردید و سفر شما هم نزدیک شد، از خدا شفای شما را خواستار شدم که والده و خواهران دیگرم، خوار و بی پرستار نمانند.
پرسیدم: از خواهرت که مسافر این عالم گردید، چه خبر داری؟
گفت: خواهرم را در اینجا دیدم، در جلالت و بزرگواری از من بالاتر بود، از او حال و گزارش های بین راه را پرسیدم، آن صدمات و پیاده روی ها را ندیده بود. فقط اراضی مسامحه را دیده بود، آن هم به خوشی و بقیه را گویی به طیّ الارض آمده بود.
گفتم: رمز کار او این است که قریب هیجده سال که از سنین عمرش گذشت، مسافر این عالم شد و مثل ما مجال نیافت که بار خود را سنگین و کار خود را سخت نماید».
در اندیشه فرو رفتم که چه نا تمامی در وجود من و حالات و کار و حواشی کار، با من است که چنین شدم؟
از صدمات مترقّبه که حالا خلاصم، و از بازماندگان در دنیا نیز قطع علاقه شده است، که:
🌱 «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ» (مؤمنون/۱٠۱)؛ (هنگامی که قیامت تحققّ می یابد) در آن روز هیچ پیوندی میان آنها نخواهد بود.
و اولادی که مسافرین این عالم شده اند نیز در رفاه و خوشی هستند، پس چرا؟
نه درد دارم، نه جایم می کند درد
همی دونم که دل اندوه دارد
پس از بازرسی کامل و کنجکاوی از زوایای دل، تخم این گیاه را یافتم و دانستم که از کجا رسته و به کجا پیوسته، صفیّه هم به خود می پیچید که به چه نحو عقده دلم را بگشاید و گاهی تعجّب می کرد که در دار السرور جای اندوه و ملال نیست.
گفتم: زحمت به خود راه مده که گشودن این عقده کار تو نیست.
دل عاشق، هزاران درد دارد
چه داند آنکه اشتر می چراند
در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
راز دلم را به او نگفتم، چون او نمی فهمید و فایده ای نداشت؛ زیرا اهل عالم بالا، همه چیز را درک می کنند، امّاعشق...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۲۸
با اینکه وضع خودم و دو دخترم که-هر سه راهی سفر آخرت شده بودیم- خوب بود با این حال غصّهای در دلم بود ولی این غصه را از حوریه پنهان کردم و راز دلم را به او نگفتم، چون او نمی فهمید و فایده ای نداشت؛ زیرا اهل عالم بالا، همه چیز را درک می کنند، امّا عشق که تخم این گیاه در خاک نهفته شده است، همان آدم خاکی است که طالب و عاشق است، و به زاری می گوید:
🌾 الهی! سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
هرآن دل را که سوزی نیست دل نیست
دل افسرده خود جز آب و گِل نیست
دلم پر شعله گردان، سینه پُردود
زبانم کن به گفتن آتش آلود
🌾 سخن در کیمیای جسم و جان است
اگر خود کیمیایی هست، آن است
نهیب عشق گر نبود به دنبال
زند زالی دو صد چون رستم زال
🌾 ز بحر عشق بسیار است، بسیار
جهان را عشق در کار است، در کار
کمال اینجاست، دیگرجا چه جویی؟
زهی ناقص، تو دیگر جا چه جویی؟
به صفیّه گفتم: من می خواهم بروم میان آن باغ های دور و با خود خلوت کنم، تا مگر عقده دل بگشاید.
گفت: به هرجا بروی تنها نیستی. کوه و در و دشت و باغ و راغ (صحرا و بیابان) هر ذرّه ذرّه اینجا شاعر (دارای شعور و درک) و حسّاس است.
گفتم: آنها در افق نیستند.
گفت: اگر ما نا محرمیم خوب است که ما را مرخّص نمایید.
گفتم: اگر عطیّه زهراعلیها السلام نبودی، حالا مرخّص بودی.
برخاستم و رفتم، به زیر هر درختی می رسیدم، شاخه خم می شد و صدا می زد که: ای مؤمن! از میوه ها بچین و بخور! و صداهای آنها اگرچه دلپذیر بود، ولی در گوش من همچون قار قار کلاغ بود و در جواب آنها خواندم:
🌾 دلم ز بس که گرفته است، میل باغ ندارم
به قدر آنکه گلی بو کنم دماغ ندارم
دیدم درختی شاخه خود را بالا برد و با خود گفت: اگر میل نداشتی چرا آمدی؟
شنیدم دیگری می گفت: یقین مَلَک است که اهل خوراک نیست!
دیگری گفت: یا حیوانی است که میوه خور نیست.
دیگری می گفت: بلکه دیوانه است؟ ولی اینجا جای دیوانگان نیست! یقین ناز می کند.
یکی گفت: بابا! تازه از قحطی به وفور نعمت رسیده، از ذوق دهانش کلید شده است!
دیدم از هر سری، صدایی و از هر شاخه ای، لطیفه ای بار نمودند.
گفتم: باز رحمت به خیمه! مراجعت نمودم، دیدم هادی در خیمه ایستاده و منتظر من است. هادی نیز مرا دید، به طرف من آمد.
گفتم: مگر عقده دلم را این محرم راز بگشاید.
به همدیگر رسیدیم، پس از سلام گفت: به کجا می گردی؟ مهیّای حرکت شو که به شهر برویم و علما و مؤمنین در انتظار تو هستند.
گفتم: برای چه به شهر برویم؟
گفت: ای وای! پس برای چه تا اینجا آمدی؟!
گفتم: نمی دانم برای چه مرا به اینجا آوردند!
گفت: کفران نعمت مکن! تو را از آن ظلمتکده به این عالم درخشان آورده اند که از نعمت های حقّ بهره مند و دائم السرور باشی.
گفتم: کدام نعمت، کو گوارایی آن، کو سرور دل؟ با تذکرهٔ مصائب معشوق های من!
مگر مسلّح بودن ابوالفضل و علی اکبر علیهما السلام را در شب اوّل ندیدی؟
و یا معنی آن را نفهمیدی؟
😭 😭😭 و مگر خطّ قرمز زیر گلوی علی اصغر علیه السّلام را ندیدی؟ و یا آنکه نفهمیدی! و اگر کسی فی الجمله (مختصر) محبّت و شناسایی با آنان داشته باشد، باید از غصّه بمیرد، تا چه رسد به اکل و شرب و شادی و سرور و اشتغال به حور و قصور. این قدر هم شکم خواره و خودخواه نیستم که تو خیال کرده ای.
گفت: پس این همه علما و مؤمنین که در آنجا با حور و قصور شاد و مسرورند، از دوستان اهل بیت علیهم السلام نیستند؟ و یا حسّ انتقام در آنها نیست؟ و دیگر آنکه، ظالمان حالا به انتقام الهی گرفتارند.
گفتم: ...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۲۹
گفت: پس این همه علما و مؤمنین که در آنجا با حور و قصور شاد و مسرورند، از دوستان اهل بیت علیهم السلام نیستند؟ و یا حسّ انتقام در آنها نیست؟ و دیگر آنکه، ظالمان حالا به انتقام الهی گرفتارند.
گفتم: هر کس به حال خود بیناتر است، من تا انتقام نکشم، دار السرور من، بیت الاحزان است و نعمت ها بر من نقمت است و امّا دیگران چرا مسرور و شادند و … و … و … ؟ باید از خود آنها پرسید نه از من.
و امّا گرفتاری آنها به انتقام الهی که بزرگ تر و شدیدتر است از انتقام ما شکّی نیست، ولی تصدیق می فرمایید که تا کسان مظلوم به دست خود قصاص نکنند و انتقام نکشند، دلشان خنک نمی شود. و از این جهت حقّ قصاص برای ورثه ثابت شده است اگرچه کسی دیگر بر ظالم شدیدتر صدمه وارد کند. سخن کوتاه! خدا فرموده است:
🌱 «وَأُخْری تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ» (صف/۱۳)؛ و [نعمت] دیگری که آن را دوست می دارید [به شما عنایت می بخشد]و آن یاری خداوند و پیروزی نزدیک است.
و انتقام محبوب ماست و تا به محبوب نرسیم، دار السرور نداریم، نه آنکه هست و من نمی آیم!
🌾 دلگشا بی یار، زندان بلاست
هر کجا یار است، آنجا دلگشاست
خوش تر از هر دو جهان آنجا بود
که مرا با تو سر سودا بود
سخن کوتاه! حقیقتاً بهشت و دار السرور و امثال این اسامی، انبساط نفس و به مراد دل رسیدن است و باقی زیادی است، والسّلام.
هادی مدّتی سر به زیر انداخت و خاموش ماند، پس از آن گفت: در اینجا می مانی؟
گفتم: نه! گفت: به کجا می روی؟ گفتم: نمی دانم و مستقرّی برای خود نمی دانم، همین قدر می دانم که در هر کجا باشم، در عذابم. سر به بیابان می گذارم و خاکسترنشین می شوم.
🌾 غم عشقش بیابان پرورم کرد
هوای بخت، بی بال و پرم کرد
به مو گفتی صبوری کن صبوری
صبوری طُرفه خاکی بر سرم کرد
هادی چاره ای ندید، به شهر مراجعت کرد.
به صفیّه نیز گفتم: تو هم، اگر میل داری، به وطن خود برگرد که مرا با تو سر و کاری نیست.
اگر به صدّیقه طاهره علیها السلام رسیدی، سلام مرا ابلاغ کن و چگونگی حال مرا عرض کن. او هم خیمه و سراپرده خود را کَند و رفت. من هم گوشه خلوتی را جستم و به گریه و زاری ونیاز نشستم.
🌾 تن محنت کشی دیرم خدایا!
دل حسرت کشی دیرم خدایا!
ز شوق دلبر و داد فراقش
به سینه آتشی دیرم خدایا!
🌾 بود درد مُو و درمانم از دوست
بود وصل مُو و هجرانم از دوست
اگر قصّابم از تن وا کره پوست
جدا هرگز نگردد جانم از دوست
🌾تو دوری از برم، دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
به جان دلبرم کز هر دو عالم
تمنّای دگر جز دلبرم نیست
🌾 مرا نه سر، نه سامان آفریدند
پریشانم، پریشان آفریدند
پریشان خاطران رفتند در خاک
مرا از خاک ایشان آفریدند
🌾 اگر دردم یکی بودی، چه بودی؟
اگر غم اندکی بودی، چه بودی؟
به بالینم حبیبی یا طبیبی
از این دو گر یکی بودی چه بودی؟
یک نفر دوان دوان آمد [و گفت]: حبیب بن مظاهر رحمةﷲعلیه تو را به وسیله تلفن خواسته است.
گفتم: او در کجاست؟ گفت: در شهر است.
گفتم: یقین هادی در رفتن من به شهر، متوسّل به او شده است. آمدم به پای تلفن، پس از اعلام و سلام، گویا راز و نیازهای مرا شنیده بودند، فرمودند:
🌾 چرا آزرده حالی، ای پسر جان!
مدام اندر خیالی، ای پسر جان!
بیا خوش باش و صد شکر خدا کن
که آخر کامیابی ای پسر جان!
جوابش دادم:
🌾 پدر! گلشن چو زندانه به چشمم
گلستان، آذرستانه به چشمم
بدون کام دل، آن زندگانی
همه خواب پریشانه به چشمم
جواب داد:
🌾 بوره سوته دلان، گرد هم آییم
سخن با هم گریم، غم وانماییم
ترازو آوریم، غم ها بسنجیم
هر آن سوته تریم، سنگین تر آییم
جواب دادم:
🌾 غم درد دل مو بی حسابه
خدا دونه که مرغ دل کبابه
حبیبا چون فدا گشتی در آن روز
نداری غم ترازومان کتابه
یعنی کتاب ناطق الهی، چنان که حضرت حجّت عصرعلیه السلام فرموده است:
چون در وقت استنصار و استغاثه آن معشوق(امام حسین علیه السّلام) در عالم نبودم که یاری اش نمایم و خود را در حضورش فدا سازم - که منتهای آمال عشّاق است - از این رو همیشه در سوز و گدازم که:
«سوگند یاد می کنم که حتماً شب و روز بر تو ندبه کنم، و به جای اشک از دیدگانم خون می گریم».
و در مکتب عشق ثابت و محقّق است که عشّاقی که در حضور معشوق، فدای او شوند ...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۳۰
در مکتب عشق ثابت و محقّق است که عشّاقی که در حضور معشوق، فدای او شوند به منتهای آرزوی خود رسیده و افسوس و حسرت و غم و غصّه ای نخواهند داشت، و تو ای حبیب! از این قبیلی.
امّا قبیل (گروه) اوّل، - که سرور آنها امام زمان علیه السلام است که ترسیده اند تا خدمت و یاری بنمایند و یا معشوق را از چنگ ظالم خلاص کنند و یا آنکه خود را فدا کنند - چنین بیچاره ای همیشه در سوز و گداز و آتش حسرت در دل او شعله ور باشد و هیچ شربت آبی بر او گوارا نشود و در عوض شراب و طعام، خون جگر خورد و ما از آن قبیلیم.
یا حبیب! پس از کجا شما با ما هم ترازو می شوید؟ و از کجا که بر ما و بر شما یکسان خوش بگذرد؟ همان کاری که شما در کربلا کردید، که از شدّت شوق برهنه به میدان میرفتید.
🌾 قلب های خود را از روی زره پوشیده اند و برای جان بازی می شتابند.
همان عیش، شما را گوارا نموده و شراب شما را چاشنی داده، ولکن ما آن را نداشته ایم و حسرت آن را به گور بردیم یا حبیب!
🌱«وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً، بَلْ أَحْیآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» (آل عمران/۱۶۹)
🌱 هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.
و مشمول این آیه تویی نه من، یا حبیب! و تو حیات تازه گرفتی و من مرده هستم.
یا حبیب! تو خوشبخت بوده ای و ما بدبخت شده ایم!
یا حبیب! مگر تو از سوز و گداز امام دوازدهم علیه السلام در آن زوایا و خرابه های دنیا خبر نداری که چه شب و روزی بر او می گذرد و اگر تو هم مثل ما حسرت به گور شده بودی، به حال او خون گریه می کردی که: «قدر سوته دل (سوخته دل)، دل سوته (دل سوخته) دونه».
🌾 اگر کشتگان را دل داوری است
نه بر کشته، بر زنده باید گریست
و چون تلفن ازآن نمره (نوع) تلفن هایی بود که در موقع مکالمه عکس و صورت یکدیگر را می دیدند، دیدم حبیب حالش منقلب و سرافکنده و اشک ریزان است. با خود مترنّم شدم:
🌾 منم آن آذرین مرغی که فی الحال
بسوجم عالمی را گر زنم بال
مصوّر گر کشد نقشم به دیوار
بسوجم عالم از تأثیر تمثال
از پای تلفن برخاست … و هکذا(همچنین) من رفتم و دیگر صحبت را قطع نمود و رفت.
اهالی آنجا که قبلاً مرا دیوانه پنداشته و متعجّبانه نظر می کردند، پس از گفت و گو با حبیب بیدار شده، دور مرا گرفتند و گفتند: معلوم شد تو دیوانه نیستی چرا چنینی؟
گفتم: لابد از محبّین اهل بیت پیغمبرید، و إلّا در اینجا راه و جا نداشتید و البتّه امام زمان مهدی موعود[ارواحنافداه] را میشناختید که چشم روشنی پیغمبر و اهل بیت علیهم السلام و همه مؤمنین است.
گفتند: ما از رعایا و عشّاق و خاک ساران درگاه اوییم.
گفتم: شنیده اید که او در صبح و شام، گریان و نالان و در سوز و گداز است؟ آن هم نه یک سال و نه ده سال، بلکه متجاوز از هزار سال؟!
گفتند: بلی! ولی کاری از دستمان برنمی آید.
گفتم: از دستتان بر نمی آید که ترک این عیش و عشرت و مسرّت نمایید؟
مرده باد عاشقی که به رنگ معشوق خود نباشد! او آن طور گرفتار و در فشار طول انتظار، و شما این طور به چهار بالش عیش و عشرت و راحت و مسرّت و متّکی و سوار! مع ذلک(با این حال) دعوی محبّت می نمایید. این نه اثر محبّت است: «بهترین گفتار آن است که کردار آن را تصدیق کند».
آن جمع که هزاران نفر بودند، حالشان منقلب شده و رفتند.
دیدم خیمه ها برچیده و دستگاه ها برهم خورده، همه لباس کهنه پوشیده، با سر و پای برهنه آمدند.
گفتم: هی بنازم غیرت تان را! حال رو به بیت المعمور ایستاده، بخوانید:
🌱 «أَمَّنْ یُجِیبُ المُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ» (نمل/۶۲)
🌱 کسی دعای شخص درمانده و بیچاره را اجابت و گرفتاری و رنجوری او را برطرف می سازد؟! به صورت بلند، که بدن ها گرم شود و مراد از این مضطرّ خود امام زمان علیه السلام است.
کم کم از طرف حبیب بن مظاهر و هادی، این قضیه در وادی السلام منتشر و شورشی و به هم خوردگی پیدا شد و در مجامع اهالی حومه، در موضوع غریبی و بی ناصری و شدّت اضطرار و طول انتظار امام زمان علیه السلام و حسّ پیدا شدن انتقام در روحیات آنان، نطق های آتشین می نمودیم.
و همچنین در خود وادی السّلام و مجامع، خطابه تشکیل داده و خُطبا به کرسی خطابه رفتند و نطق های بلیغ در آن ادا می نمودند.
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۳۱
کم کم به توسّط خبرهای وصیفه ها (خدمت گزاران) که از اینجا رفتند و این جوش و خروش اهالی و به هم خوردگی حالشان که در مناظر مبادی عالیه و ارواح مکرّمه به منزله رژه و پرده سینما مشهود بود.
مطلّع شدیم که علی بن ابی طالب و حضرت زهرا - اُمّ الائمّه - علیهم السلام با ده نفر از اولاد معصومین شان بر روا شدن این حاجت لب به شفاعت گشوده اند، ولی پیغمبرصلی الله علیه وآله متعذّر شده بودند که هنوز خبیث از طیّب و مؤمن از کافر ممتاز نشده، بلکه:
🌱 «لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً» (فتح/۲۵)
🌱 اگر [مؤمنان و کفّار] از هم جدا می شدند، حتماً کافران را عذاب دردناکی می کردیم.
و همین آیه است که موجب این همه طول انتظار شده است و نعره های مان در آن حال به دعا بلند می شود:
🤲 «اللَّهمّ فرّج فرجاً عاجلاً کلمح البصر أو هو أقرب من ذلک یا محمّد یا علیّ! یا علیّ یا محمّد! أُنصرانی فإنّکما ناصرای، واکفیانی فإنّکما کافیای(دعای فرج)
🤲 خداوندا، [در امر فرج امام زمان علیه السلام] فرج و گشایش فوری، مانند چشم برهم زدن و یا از آن هم نزدیک تر عنایت فرما! ای محمّد و ای علی! ای علی و ای محمّد! مرا یاری نمایید که شما یاری دهنده من هستید و مرا کفایت نمایید که شما کفایت کننده من هستید».
بس که یا محمّد و یا علی! یا علی و یا محمّد! گفتیم، این دو رئیس را نیز منقلب نمودیم و حضرت زهراعلیها السلام نیز این آتش را دامن می زد، مبادی عالیه نیز دست به دعا بلند نمودند، که:
😭😭😭 «خداوندا! با ظهور قائم ما در فرج و گشایش امور شتاب فرما! و با یاری او از دشمنانمان انتقام بگیر! و بندگان خالص خود را ظاهر فرما تا به هنگام بلا و گرفتاری، از عبادت تو، دست نکشند و کسی را شریک تو نسازند».
و نزد ما لوحی بود که گفت و شنود هایی که در ملأ اعلی می شد، در آن لوح کپیه می شد و ما مطّلع می شدیم.
از حضرت حق خطاب رسید که: «ای محمّد! درخواست تو را پذیرفتم و به زودی به آن وفا خواهم کرد».
پیغمبرصلی الله علیه وآله عرض نمود: ما راضی بوده ایم به رضای تو. «هرچه آن خسرو کند، شیرین بود». ولی بنده ای از بندگان تو وارد مهمانخانه تو شده و با سایر مهمانان بر سر سفره مهمانی نشسته، ولی دست دراز نمی کند تا اینکه حاجت شان روا گردد و حاجت شان ظهور مهدی موعودعلیه السلام است و چنین می گویند:
امام زمان و محبوب ما به واسطه مصایب وارده و طول انتظار، عیش و نوش بر او گوارا نیست، پس چطور بر ما گوارا شود؟ و چطور می شود او در گریه باشد و ما در خنده و سرور باشیم؟ مرده باد عاشقی که به رنگ معشوق نباشد!
و چون در دنیا به این عادت آموخته شده اند که هرگاه حوایج و خواهش بزرگی از کریمان داشتند، اگر تا آن حاجت روا نمی شد، در سر سفره آن کریم دست دراز نمی کردند، آن میزبان کریم آن حاجت را بلا تأمّل برمی آورد، ولو هرچه بر او سخت و مشکل بود.
و معتقدند: «تو بزرگوار ترین بزرگواران و بر هر چیز توانا و محلّ حوایج درخواست کنندگان و فریادرس بیچارگانی، هیچ کس نمی تواند حکم تو را برگرداند، و یا از فرمانت جلوگیری کند».
و ما همچون شتران تشنه که برآب ورود کنند، در اطراف آن لوح که کلمات پیغمبرصلی الله علیه وآله در آن کپیه می شد، ازدحام نموده و از نکات و اشارات آن کلمات فهمیدیم که میل دل پیغمبرصلی الله علیه وآله به طرف ما می دود، ولی برای بعضی از ملاحظات وسط ریسمان را گرفته است.
امیدواری کلّی حاصل نمودیم که شاهد مقصود را به زودی در آغوش در خواهیم آورد، همان طور به صورت ازدحام و پهلو زدن و فشار یکدیگر، با صورت های برافروخته از خوشحالی، منتظر جواب حق روی آن لوح هستیم که جواب پیغمبرش صلی الله علیه وآله را چه خواهد داد؟
و مطمئن هستیم که به نجاحِ مقصود جواب خواهد داد. چه میل دل پیغمبرصلی الله علیه وآله به این طرف مشهود حق بود و آن بیان پیغمبرصلی الله علیه وآله که قدرت و کرم حق را به جوش می آورد، به جز روا کردن حاجت، جوابی برای حق نگذاشت.
ولی حقّ متعال مقداری در جواب پیغمبرصلی الله علیه وآله تأمّل و سکوت نمود...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۳۲
حقّ متعال مقداری در جواب پیغمبرصلی الله علیه وآله تأمّل و سکوت نمود. گویا تردید در جواب دارد: «همانند تردید خداوند در گرفتن روح بنده مؤمن خویش» که جواب حبیبش را به «لا=نه» بدهد «در حالی که خداوند از ناراحت کردن مؤمن کراهت دارد» و یا به «نعم=آری» بدهد و شاید سلسله تقادیر به این زودی مقتضی نشده است.
ناگهان جواب حق این طور صورت گرفت که: «انتقام ما، از اعداء در برهوت باشد، ما یتصوّر (آنچه به تصویر کشیده شده یا تصوّر می شود) در نزد ولیّ ما، حجّة بن الحسن العسکری علیهما السلام مکشوف(معلوم) است و او چندان از تأخیر در انتقام دنیوی نگرانی ندارد و رضای او منوط به رضای ماست، که:
🌱 «وَما تَشآؤُونَ إِلّا أَنْ یَشآءَ اللَّهُ» (انسان/۳٠)؛ و تا خدا نخواهد [شما] نخواهید خواست.
و امّا این گروه کم استعداد که حوصله شان تنگ شده و مجالسی تشکیل داده و ختم گرفته اند - اگرچه درجه ای هم حق دارند - که دریای رحمت و غیرت مرا به جوش آورده اند، بر من لازم شده است که جبران درد دل آنها را بنمایم که مهمان منند، لذا فوجی از ملائکه را فرستادم که آنها را به سرحدّ برهوت ببرند و آنها ببینند که بر دشمنان از سختی و عذاب چه می گذرد تا دل هایشان خنک شود.
پس از تمام آن کلمات، به واسطه اختلاف در مشارب (مسلک ها) و مذاق (سلیقه ها) و آّب گیری فهم ها، قاله قاله (منازعه در گفت و گو) و مباحثه در میانشان درافتاد.
یکی می گفت: ما به سرحدّ برهوت نمی رویم، مگر ما نمی دانیم که اجمالاً آنها معذّبند؟ مع ذلک، خدا به ما حق داده است که به دست خودمان قصاص و احقاق حقّ مان را بنماییم.
دیگری می گفت: باید برویم به سرحدّ برهوت، تماشا و سیاحتی می نماییم و البتّه برای قلبمان مقداری تشفّی حاصل خواهد شد و اگر بالکلّیه شفا نیافتیم، بیش از این نباید تعقیب کنیم که مبادا لج کند و آن سرش بالا بیاید، چنان که در دنیا از سست عنصری شیعه لج کرده و این قضیّه را به تأخیر انداخته.
و دیگری می گفت: خیر! باید پس از دیدن برهوت، مطلب را تعقیب نماییم، هرچه می شود، بشود، ما بیش از این صبر و حوصله نداریم.
و علی الجمله (خلاصه)، چنان قال و قیلی (گفت و گویی) رخ نمود که صد درجه از حمّام زنانه بدتر بود، و حرف ها غالباً مفهوم نمی شد و هر چه امر به سکوت و آرامی می نمودیم، مفید نبود، تا اینکه فوج ملائکه وارد شدند با یک جبروت و طمطراقی (شوکتی) که دیده ها خیره می شد، خصوصاً وقتی که ما را به لباس های کهنه و سر و پای برهنه و ژولیده و گرد آلود و ذلیل ملاحظه نمودند، بخصوص مرا که این آتش ها همه از گور من بیرون شده بود، از همه خراب تر دیدند. آن کبریایی و منّایی شان نسبت به ما اوج گرفت و به نظر حقارت به ما نگریستند؛ همان نظری که در اوّل خلقت به ما داشتند و به آمدن اینها، ثوره (شورش) جماعت فرو نشست.
من هم برای رفع اختلاف آرا و وانمود کردن به آقایان ملائکه که بر ما فضلی ندارند، بلکه ما افضل از آنهاییم، بدون اعتنا به آنان به منبر رفتم و شروع به خطبه نمودم.
آنها تعجّب نمودند که من در حضور آنها چه می توانم بگویم و از روی بی اعتنایی در مجلس نشستند. من هم خواندم:
«به نام خداوند رحمت گستر مهربان. ستایش مخصوص خداوندی است که معبودی جز او نیست. هم او که به آشکار و نهان آگاه و رحمت گستر و مهربان و فرمانروای منزّه از هر عیب و سالم از هر آلایش و ایمنی بخش و مراقب بر همه چیز است. خداوند سرافراز و جبّار و متکبّری که پروردگار جهانیان، اجابت کننده دعای درماندگان، برطرف کننده ناراحتی گرفتاران، ترحّم کننده به بیچارگان، ایمنی بخش بیمناکان و دادرس دادخواهان و کوبنده متکبّران است».
در اینجا ملائکه به زانو در آمده، نشستند. برای اینکه کلمه آخری شاید درباره آنها بود.
«سلام و درود بر اوّلین عدد (از مخلوقات) و سایه خداوند یگانه و بی همتا، و سرآغاز کتاب وجود و آغاز نور هستی، حقیقت بیت المعمور (کعبه مقدّس) و کتاب نوشته شده (لوح محفوظ، قرآن مجید) و بر آل او که انوار درخشان و سلاله پاک پیامبران، برگزیده فرستادگان الهی و انتخاب شده پروردگار جهانیان به ویژه بر پسرعموی عزیزش و داماد گرامی اش و جانشین و خلیفه بر حقّش، آنکه دارای امور شگفت انگیز و کارهای فوق العاده، برهم زن لشکریان کفر است، شیر همیشه پیروز علی بن ابی طالب. بعد از سلام و درود، خداوندِ گرامی گوینده و سخنور می فرماید: به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. «ما می خواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم … ».
«ای برادران باصفا و قهرمانان میدان نبرد!»...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۳۳
پس از شروع منبر با حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر خدا و آل مطهرشان-صلواتﷲعلیهماجمعین- عرض کردم:
«ای برادران باصفا و قهرمانان میدان نبرد!» و دوست داران امامان و هادیان امّت! اهل بیت پیغمبر ما با آنکه ضعیف نبودند، مستضعف شدند و در دنیای جهالت پرور به دست جهّال ظالم، مظلوم بودند و درِ خانه شان را بستند. «خداوندا! بلی شخص جفا پیشهٔ خشن و زنازاده ای … ».
درِ خانه دختر پیغمبرتان صلی الله علیه وآله را باز نمود (یعنی آتش زد) و او را بین در و دیوار فشار داد، «میخ میان سینه او قرار گرفت😭😭😭».
و ریسمان به گردن «حبل اللَّه المتین» انداختند و به قهر و غلبه کشیدند.😭😭😭
😭صدای «هل من ناصر» بلند نمود ولی کسی جوابش را نداد، و همچنین حسین بن علی علیهما السلام رحمت واسعه الهی، یکه تاز میدان عشق نامتناهی، صدا به «هل من ناصر» بلند نمود، ولی کسی جوابش را نداد😭😭😭 و حالا صدایش به ما رسیده و البتّه ما باید لبیک گویان، آنچه از دستمان برآید دریغ نکنیم.
و در این استدعایی که از حقّ داریم، دنیا و آخرتی منظور نیست، در دنیا هرچه انتظار کشیدیم، چشم انتظار کور و حسرت روز موعود به گور بردیم، حالا غیر آن مقصود، مقصود دیگری نداریم و غیر آن روش، روش دیگری نپوییم.
کوته نظرانی که گفتند: زیاد از مقصود تعقیب ننماییم و اصرار نکنیم، مبادا آن سرش بالا بیاید، خیال نموده اند این اصرار و اِلحاح (پافشاری) از یک مخلوق فرومایه است، نه از ربّ کریم.
آنان بدانند که کار پاکان را نباید قیاس به نا پاکان نمود. «که خداوند مهربان ترین مهربان هاست و پافشاری اصرار کنندگان او را ملول نمی سازد».
و همچنین گفتار کسانی که گفتند: نباید به تماشای عذاب آنها برویم، چون به او تشفّی کامل حاصل نمی شود، زیرا در این هم یک نحوه تمرّد و لجاجت با حضرت باری تعالی - عزَّ اسمه - است، درست نیست. بلکه باید رفت، آن هم با قوّه و استعداد جنگی تا اگر اجازه جنگ حاصل شد، باید جنگ نمود، چون بنای ما بر این است که در آن سرحدّ بمانیم و دست از مطالبه مقصود برنداریم، تا شاهد مقصود را به کف آریم و لو هزاران سال طول بکشد.
هر کس از شما چنین عزم ثابت و اراده آهنین و همّت عالی دارد، همراه شود، و الّا از اینجا نباید حرکت کند. او در عوض نفع، بر ضرر ما خواهد بود.
دوازده هزار مرد نامی حرکت نمودند، و گفتند که همه ما حاضریم و تا کار به انجام نرسد، به اینجا بر نمی گردیم.
من هم از منبر پایین آمدم.
دریچه خانه باز شد، یک هزار نفر مسلّح و سوار شدند، پرچمی به رئیس شان داده و سفارش نمودم که در هر پستی و بلندی، در حال صعود و هبوط، صدا به «لبّیک و سعدیک» بلند نمایید که گویا «هل من ناصر» آن دو امام غریب و بی کس (امیر المؤمنین و سیّد الشهداء علیهما السلام) را می شنوند، که خون ها در جوش باشد.
و به رئیس ملائکه گفتم که باید صد نفر از ملائکه به همراهی این فوج روانه کنی! آن بیچاره هم غیر از موافقت چاره ای نداشت، و با ناگواری و غُرغُر کردن با خود که معلوم بود براین رفتارهای ما اعتراض دارد و مخالفت رضای حقّ می داند بلکه این کار را دیوانگی و از حیّز عقل خارج می پنداشت، پیشنهاد مرا پذیرفت.
همین طور فوجی از پس فوج دیگر با یک صد نفر ملائکه حرکت نمودند، تا آنکه شش فوج به فاصله چندی روانه شدند، و فوج هفتم که مرکّب از شش هزار نفر بود، با بقیه ملائکه حرکت نمودیم و خودم عَلَمِ
🌱«نَصْرُ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیْبٌ» (صف/۱۳)؛ یاری از ناحیه خدا و پیروزی نزدیک است. را به دست گرفتم، و شاکی السلاح (با تمام سلاح و با شوکت و هیبت) با شمشیرهای برهنه به راه افتادم و در هر صعود و هبوطی از نعره های «لبّیک» گفتن و شیهه اسب ها و تاخت و تاز سوارکاران کأنّه زمین و زمان بر خود می لرزید.
من و رئیس ملائکه، که در جلوی این سپاه پُر جوش و خروش، دوش به دوش حرکت می کردیم، می دیدم که آقای رئیس، ساکت و عبوس سر پایین انداخته و در اندیشه و حیرت است و گاهی می خواهد حرفی بگوید، باز حرف را می خورد و اظهار نمی کند و اگرچه من سرّ سویدای (راز پنهان) قلب او را حسّ نموده بودم، ولی پرسیدم: ...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۳۴
از رئیس ملائکه پرسیدم: شما را چه می شود؟
گفت: من از این رفتار وحشیانه شما، که تا به حال چنین حادثه ای در این عالم امنیت توأماً روی نداده، ترسانم که آتش غضب ربّ بر شما نازل گردد و ما هم در میان شما و به آتش شما بسوزیم.
گفتم: شما چرا به آتش بسوزید؟!
گفت: جهت آنکه شما را از این کارهای قبیح نهی نکردیم.
گفتم: اگر کار ما قبیح است چرا نهی نمی کنید؟!
گفت: چون مأمور شده ایم شما را به سرحدّ برهوت ببریم.
گفتم: ما هم که با شما می آییم، پس چه چیزمان قبیح است؟ گفت: این هیأت لشکرکشی و فتنه انگیزی تان.
گفتم: مگر خدا امر کرده که ما را به غیر این هیأت ببرید؟ گفت: نه! همان قدر که فرمود: آنها را ببرید.
گفتم: بردن، بردن است چه پیاده و چه سواره، چه با سلاح و چه بی سلاح، و هکذا إلی آخر أقسام، بردن ها به هر هیأتی و کیفیتی که باشد و همه اینها مأموریت شماست و قبیح نخواهد بود، چون خدا امر به قبیح نمی کند.
پس اگر جناب عالی ما را از این امور به حقّ نهی می کردید، حکم برخلاف «ما أنزل اللَّه» کرده بودید و مغضوب درگاه الهی می شدید و از این جهت امر به معروف و نهی از منکر بر کسی واجب است که معروف و منکر را بشناسد و بین این دو را از هم امتیاز بدهد و تو هنوز خوب و بد را نشناخته و تمییز نداده ای، چطور میتوانستی ما را از کاری نهی و به کاری امر کنی؟
دیدم از آن بزرگواری خود قدری فروتن و کوچک گردید و گفت: للَّه الحمد که زبان به منع نگشودم.
گفتم: مرا غیرتِ نوعی وا می دارد که شما را از این کوچک تر سازم. گفتار تو، که چنین حادثه ای تا به حال در این عالم رخ نداده است، این خود قیاس است که همیشه آینده مثل گذشته باید باشد و هیچ تازه ای رخ ندهد، زیرا در گذشته روی نداده و: «اوّلین کسی که گرفتار قیاس گردید، ابلیس بود». که هرچه مادّه آتشی دارد، مثل آتش نورانی است و هرچه مادّه خاکی دارد مثل گِل تیره و ظلمانی است و تو خود فهمیدی که قیاس او باطل بود و به همین استبدادش رانده درگاه اللَّه شد. با آنکه در قبال این قیاس باطل تو، صریح قول حقّ است که:
🌱 «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ».(الرحمن/۲۹)
دیدم آقای ملائکه کوچک تر شد و گفت: یک جهت ترس من این است که پیغمبرصلی الله علیه وآله صریحاً در جواب حضرت علی علیه السلام فرمود: هنوز خبیث از طیّب ممتاز نشده، و تقدیر ظهور، پس از امتیاز و جدایی خوبان و بدان است، چنان که در قصّه حضرت نوح علیه السلام بود، و شما مصرّید که برخلاف تقدیرات الهی که آنچه تقدیر بر تأخیر او رفته، به تعجیل مبدّل سازید.
به عبارت دیگر آنچه مقدّر شده است که فردا ظهور یابد، تو می خواهی که امروز او را به ظهور آری، و این خود واقعاً دعوی خدایی کردن است.
گفتم: هر مقدّری در این عوالم با سلسله اسباب و عللش تقدیر می شود، یا بدون اسباب؟
گفت: با سلسله اسبابش، چون بدون این، طَفْره (انتقال جسمی از یک نقطه به نقطه دیگر بدون طی مسافت بین مبدأ و مقصد) و محال است.
گفتم: خدا پدرت را رحمت کند! پس همین رفتارها و دعاهای ما و اصرار و جدیّت در طلب که از حوادث عجیبه شده است، لعلّ (شاید) از اسباب و مقدرّات الهی باشد، چه خطورات و میولات (تمایلات) نفسانی غالباً از اختیار خارج است.
گر خدا خواهد که غفّاری کند
میل بنده جانب زاری کند
بالجمله، اِلحاح (اصرار) در دعا و طلب از خداوند، از جمله اسباب بعضی از مقدّرات است، که دور را نزدیک و نزدیک را به ظهور می رساند و مانع را برمی دارد و شرایط وجود را حاصل می سازد. و خود اِلحاح در دعا نیز از مستحبّات است، که اگر تأثیری در آن مطلوب نکند، لا اقلّ موجب ثواب خواهد بود.
رئیس ملائکه قدری از زُمُختی، بازتر و از ترشی، شیرین تر و از تیرگی، روشن تر گردیده و رفیق ما شد.
خواهی نخواهی گفت: لیکن نُبُوّات (خبر دادن از غیب) و الهامات و خطورات رحمانی به بندگان، توسّط ملائکه باشد و بدون این صورت نگیرد، چون طفره محال است، و ما از این اخطار و حادثه بی خبریم.
گفتم: علاوه بر اینکه آیاتِ آخر سوره بقره، بدون توسّط جبرئیل تان بود، آیا شما ما فوق دارید یا نه؟ گفت: بلی، زیاد! که درجات آنان بر ما معلوم نیست.
گفتم: این خطورات ماها، لعلَّ (شاید) به وسیله مافوق شما باشد و علاوه بر اینها ما از دوستان اهل بیت پیغمبریم، و إلّا در این مقام قرب، راه و جا نداشتیم و از لوازم دوستی، یاری کردن عاشق است معشوق خود را، به هرچه ممکن باشد ولو به زبان دعا، پس چه ایرادی به ما دارید؟ می گویید: چرا آنها را دوست دارید؟ و یا اینکه چرا به لوازم دوستی عمل می نمایید؟
...ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۳۵
به رئیس ملائکه گفتم: از لوازم دوستی، یاری کردن عاشق است معشوق خود را، به هرچه ممکن باشد ولو به زبان دعا، پس چه ایرادی به ما دارید؟
می گویید: چرا آنها[اهل بیت علیهم السلام] را دوست دارید؟ و یا اینکه چرا به لوازم دوستی عمل می نمایید؟
در این هنگام که لا جواب ماندند، گفتم: موجب این بلند پروازی های شما، همان تجرّد شماست، چنان که ما هم اگر به آن تجرّد اوّل باقی بودیم و به موادّ ترابی(خاکی) تعلّق نمی گرفتیم، چنین بودیم؛ بلکه مدّعی الوهیت هم می شدیم، چنان که صادق آل محمّدعلیهم السلام می فرمایند. ولی به طور یقین تصدیق بفرمایید که نه هر مجرّدی دانا و بالاتر از مادّی باشد.
نه هرکه طَرْفِ کُلَه کج نهاد وتند نشست کلاه داری و آیین قیصری داند
هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست
نه هرکه سر بتراشد، قلندری داند
و همین طور با ابهّت و جلال و بزرگواری - حتّی بر این فوج از ملائکه - لبّیک گویان می رفتیم، تا رسیدیم به پای کوه مرتفعی که اسم آن، «جبل رحمت» و «کوه عرفات» بود. گویا رقیقه آن سوری بود که فرموده است:
🌱 «فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُوَرٍ لَهُ بابٌ، باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَهُ وَظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ» (حدید/۱۳)
🌱 آن گاه دیواری میان آنها (مؤمنان و منافقان) زده می شود که دری دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب.
افواج سابق بر ما در پای آن کوه خیمه و خر گاه زده و به انتظار نشسته اند. پس از ملاقات و نعره های «لبّیک» از همه، آن کوه را به تزلزل درآورده و خیمه ما را نیز برپا نمودند و رؤسای افواج سابقه، با ملائکه ها که دوازده نفر بودند، با من و رئیس ملائکه که رئیس فوج آخری بودیم، این چهارده نفر، در آن خیمه گاه وارد شدیم.
پرسیدیم: چرا در پای این کوه ایستادید و صعود نکردید؟! گفتند: اشخاصی ظاهر شدند و ما را مانع شدند، که بر این کوه صعود نکنید، مگر معدودی.
🌱 «وَعَلَی الأعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلّاً بِسِیماهُمْ» (اعراف/۴۶)
🌱 و بر اعراف و بلندی ها مردانی هستند که هریک از آنان (بهشتیان و جهنّمیان) را از سیمایشان می شناسند.
در این هنگام، رئیس ملائکه چاقویش دسته یافت، فرمودند: و لو شما به ادلّه مُقنِعه (قانع کننده) ما را ساکت نمودید، چون اهل استدلال نیستیم، ولی رضای حق را به این رفتار شما کشف نکرده ایم و دور نیست که توقیف شما در اینجا متعقّب به شکنجه و عذاب گردد، و ما هم در میان شما گرفتار گردیم.
وی این کلمات را با رنگ پریده و بدن لرزان ادا نمود که باقی اهل مجلس را نیز به وحشت و اضطراب انداخت و من ترسیدم که اگر این راز از پرده بیرون افتد، شاید شیرازه لشکر از هم بپاشد؛ رو به رؤسای افواج نمودم و گفتم: این کمیسیون سرّی است. گفت و گوها بیرون نرود. پس از آن رو به رئیس ملائکه تبسّمی نموده و گفتم: شما چقدر ساده لوح و سبک وزن هستید که این اوهام بر شما چیره شده، برخیزید تا در اطراف و کنار و گوشه اردوگاه بگردیم، که هم تفرّجی کرده باشیم و از حالات افراد فوج اطّلاع یابیم و جغرافیای این کوه را نیز بدانیم، و هم اینکه علّت توقیف ما دراینجا معلوم گردد، تا شاید آقای رئیس از وحشت درآید وبه گمان های خود که اسم آنها را کشف گذارده، اتّکال نفرماید و باعث اضطراب دیگران نگردد.
قدم زنان به خیمه ای نزدیک شدیم که مشغول اصلاح اسلحه خود بود و با زمزمه می خواند:
😭😭😭منتظران را به لب آمد نفس
ای به تو فریاد، به فریاد رس
و از خیمه دیگر زمزمه شنیدم:
ما همه موریم، سلیمان تو باش
ما همه جسمیم، بیا جان تو باش
تا رسیدیم به پشت دو خیمه که از رفقای نجف من بودند و زمزمه شان به اشعار من بود. یکی می گفت:
آیا شب در انتظار طلوع ماه نیست؟ و آیا شبِ من با طلوع فجر به پایان می رسد؟
و گویا دیگری جواب می داد:
آری! صبح سپیده (فرج) دمیده می شود و امید است که با درخشش نور خود صاحب عصر را آشکار کند!
و من از کلمه های گرم آنان مشعوف و بشّاش (بسیار خوشحال و گشاده رو) می شدم و نگاه های افتخار آمیزی بر رئیس ملائکه می نمودم، تا آنکه در گردش خود رسیدیم به روی تلّی (تپّه ای) که صد قدمی دور از اردوگاه بود، و از روی آن تلّ نظر کردیم، دیدیم سراسر افق شرق را ابر سیاه متراکمی فرا گرفته است و از آن ابر، برق و تیر شهابها، به اشکال مختلفه و حرکات متشتّته (پراکنده) چنان ریزش دارد که گویا افق یک پارچه آتش شده، و غرّش های سختی از آن ابر به گوش ما می رسید.
رئیس ملائکه که نظرش به آن مأموریت واویلا افتاد، گفت: «لا حول ولا قوّه إلّا باللَّه؛ هیچ تحرّکی و نیرویی نیست مگر به خدا».
گفتم: در آنجا چه خبر است؟ گفت: ...
...ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۳۶
رئیس ملائکه که نظرش به آن مأموریت وا ویلا افتاد، گفت: «لا حول ولا قوّه إلّا باللَّه؛ هیچ تحرّکی و نیرویی نیست مگر به خدا».
گفتم: در آنجا چه خبر است؟ گفت: آن هوای برهوت است، و آن ریزش تیر شهابها است که به صورت نیزه و شمشیر و خنجر و عمود بر دشمنان آل محمّدعلیهم السلام ریزش دارد، و آنها صورت لعن هایی است که مؤمنین بر آنها می کنند، و إلّا اصل عذاب و انتقام الهی در زمین است که مانند کوره حدّادان (آهنگران) سرخ و در تابش است، علاوه بر گزندگان و درندگان آتشینی که در آنجا موجود، و نهرهایی که از مس گداخته در آنجا در جریان است.
وما می دیدیم که آن تیر شهابها به هریک از آنها که اصابت می کرد، از ابدان آنها می گذشت و به دیگران اصابت می نمود وهکذا هلمّ جرّاً (به همین صورت تا آخر) و اگر احیاناً به زمین می خورد دوباره بلند شده، به چند نفر دیگر اصابت می کرد.
و اگر کسی از مقابل آنها فرار می کرد، آن شهاب او را تعاقب می نمود، کأنّه هدف خود را می شناخت و شعور داشت. کما قیل:
🔸«وَإِنَّ الدّارَ الآخِرَهَ لَهِیَ الحَیَوانُ» (عنکبوت/۶۴)
🔸 به راستی که سرای آخرت، سرای زندگانی است.
و دیده می شود که آن آدم ها بی اختیار بلند می شوند و به زمین می خورند، مانند دانه های سپند در تاوه داغ که به یک جا قرار و آرام نداشتند و ناله و فریاد آنها مانند صدای سگ به گوش ما میرسید و این منظره بسی موجب مسرّت و چشم روشنی من شده بود.
اعلان دادیم که خیمه مرا بر روی همین تلّ و تمام اردو نیز خیمه های خود را در اطراف این تلّ بزنند و تماشای این منظره خوشایند را بنمایند که خوب مسرّت آور است.
همگی می آمدند و خوشحال می شدند و اظهار شادمانی می نمودند و کف می زدند و هلهله می کردند.
🌱 «فَرِحِینَ بِما آتیهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» (آلعمران/۱۷٠)
🌱 آنها به خاطر تفضّل هایی که خداوند به ایشان عطا فرموده، خوشحالند.
و چون رئیس ملائکه فرمودند:«این تیر شهاب هایی که بر دشمنان ریزش دارد، اثر لعن های مؤمنین است». به لشکر امر نمودیم که دشمنان اهل بیت علیهم السّلام را لعن نمایید و خود مخلِص نیز برای تذکار و تعلیم (یادآوری و آموزش) جلو افتادم و گفتم: «خداوندا! اوّلین ظالم را مخصوصاً مشمول لعنت من بگردان! و نخست اوّلی و آن گاه دومی و سومی و چهارمی را لعنت کن! و یزید را نیز - که پنجمین آنهاست - لعنت کن! بر عبید اللَّه بن زیاد و پسر مرجانه و عمر بن سعد و شمر و خاندان ابی سفیان و خاندان زیاد و خاندان مروان تا روز قیامت لعنت فرست!».
و تمام لشکر در صف ایستاده، به این دو طور لعن مشغول شدند و صداها را به لعن بلند می نمودند و دیده می شد در ساحت برهوت که به آن تیر شهابها، میلیون میلیون افزوده شد و دود و غبار؛ و عرصه آنجا را تیره و تار نمود.
و چنان شدّت نمود که اگر شهاب به یکی اصابت می نمود، وی را از زمین بلند می کرد و در این میان شهاب های دیگر نیز به او اصابت می نمود.
از اصابت یکی به طرف مشرق و دیگری به طرف مغرب و از سوم به شمال، و از چهارم به جنوب، و گاهی به فوق و گاه به تحت، همچون گویی در بین چوگان های مختلف، حیران و سرگردان و در میان فضا می بود؛ تا پس از مدّتی به زمین می رسید.
و از شدّت شوق، لشکر بر اوراد (اذکار لفظی) و لعن می افزودند تا به حدّی که دهانها خشک و زبان ها کند می گردید و بدن های آنان کباب می شد و همچون پنجره سوراخ سوراخ می شد.
با این همه، لوعه (سوزش) دلشان ساکن نمی شد و قریر العین نمی شد (چشمشان روشن نمی شد، خوشحال نمی شدند) چه آخر درجه حصول انتقام و آرامی و خنک شدن دل مظلوم، به مردن ظالم و بیرون شدن او از دار هستی است، چنان که در دنیا خنک شدن دل مظلوم، بیرون کردن ظالم از صفحه دنیا بود و اینکه از نظر نیست گردد، ولی مردن و نیست شدن از عالم آخرت شاید ممکن نباشد، چه حیات آنجا ذاتی است، ولو بدن آنها کباب و سوراخ گردد، چنان که فرموده است:
🔸«وَإِنَّ الدّارَ الآخِرَهَ لَهِیَ الحَیَوانُ» (عنکبوت/۶۴)
🔸به راستی که تنها سرای آخرت سرای زندگانی است.
🔴 «کُلّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها» (نساء/۵۵)
🔴 هرگاه پوست های تنشان بریان گردد و بسوزد) پوست های دیگری به جای آن قرار می دهیم.
ما رؤسای افواج که هفت نفر بودیم، با هفت نفر رؤسای ملائکه، در خیمه من جمع شده و بنای مشورت نهادیم ...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۳۷
ما رؤسای افواج که هفت نفر بودیم، با هفت نفر رؤسای ملائکه، در خیمه من جمع شده و بنای مشورت نهادیم که چه کنیم که انتقام کلّی حاصل شود و دل ها از جوش و خروش ساکن و آرام گیرد و با این محاربه معنویّه که پیش گرفته ایم دل ها خنک شود.
علاوه بر این، دل امام زمان علیه السلام که قلب عالم امکان است در جوش و خروش است و پر از اندوه و حزن می باشد، و شیعیان که پروانه آن شمع و شاخ و برگ آن درختند نیز از غصّه و حزن بیرون نروند، که:
✅ «شیعیان ما از باقی مانده سرشت و خمیرمایه ما آفریده شده و با آب ولایت ما عجین گردیده اند، (لذا) به هنگام خوشی ما خوشحال، و هنگام اندوه ما غمناک و اندوهناک می شوند.»
بعضی گفتند: خوب است وارد برهوت شده و با اسلحه سرد آنها را قطعه قطعه کنیم و لو نمیرند، چون به دست خود زده ایم، شاید دلمان خنک شود.
رئیس ملائکه گفت: به یقین معلوم است که آن عذابی که دارند، اشدّ (سخت تر) از کشتار شماست. علاوه بر این، اجازه دخول در برهوت برای شما نیامده است.
دیگری گفت: علاوه بر این، با دخول ما در برهوت عذاب از آنها برداشته می شود، زیرا چنان که مؤمن از آتش جهنم ترسان است، آتش بیش از او از مؤمن ترسان است، پس دخول ما در برهوت برای تعذیب آنان، باعث رفع عذاب از آنهاست و این نقض غرض است.
من گفتم: سبب و باعث جوش و جگر خونی ما، جوش و خروش و اندوه گینی امام زمان علیه السلام است. تا دل او خنک و خالی نگردد، محال است دل ما خنک شود، چون دل شیعه پابند دل اوست. باید فکری نمود که او را از انتظار بیرون نمود، و این به غیر از دعا و التماس از خدا که اذن خروج به او بدهد، چاره ای ندارد. ما باید با جدّیت تمام از چاره ساز بیچارگان بخواهیم که درد ما را چاره کند.
همه این رأی را پسندیدند، به جز ملائکه که سکوت نمودند. در این هنگام جمعی از لشکر آمدند که: بدون استعمال سیف و سنان (شمشیر و تیر) دل های ما خنک نمی شود.
گفتم: بروید همه را اعلام کنید که در صف شوند، رو به طرف بیت المعمور که تعجیل ظهور را باید از خدا بخواهیم، تا دردهای ما به ظهور دوا شود.
رأی اهل حلّ و عقد (صاحب نظران) بر این قرار گرفته است، و دعای فرج در آخر الزمان از افضل دعاها است.
خودمان هم برخاستیم، رفتیم به جلوی صفوف ایستاده و دست های گدایی را بلند نموده و خواندیم: «اللَّهمّ عظم البلآء... خدایا! گرفتاری بزرگ و امور پنهانی، آشکار شده و پرده بر کنار رفته و زمین بر ما تنگ آمد و آسمان رحمتش را از ما دریغ می دارد».
و از «اراضی» دل های مؤمنین را اراده کردیم و از «سمآء» درگاه حضرت إله را قصد نمودیم، نسبت به مقصودی که داشتیم، چون در آن عالمی که ما بودیم، غیر از این نمی شد.
«ای پروردگار ما! تنها به تو شکوه می کنیم و در هر سختی و آسانی بر تو اعتماد داریم. خدایا! پس بر محمّد و آل محمّد درود فرست، همان صاحبان فرمان (خداوند) که اطاعت از آنان را بر ما واجب کرده و بدین وسیله مقام آنان را به ما شناسانده ای، پس برای ما و آنان فرج و گشایش فوری، همانند چشم برهم زدن و یا نزدیک تر از آن عنایت فرما! ای محمّد و ای علی! ای علی و ای محمّد! مرا یاری نمایید که شما یاری دهنده من هستید و مرا کفایت نمایید که شما کفایت کننده من هستید. ای مولای ما، ای صاحب الزمان! به فریاد ما برس! به فریاد ما برس! به فریاد ما برس! خیلی سریع، خیلی سریع، خیلی سریع! به عهد خود وفا نما، وفا، وفا!».
و ضمیمه نمودیم: «خداوندا! مرا از قبر بیرون آور در حالی که کفن به کمر بسته ام و با شمشیر کشیده و نیزه برافراشته دعوت کسی (امام زمان) را که (مردم را به سوی تو) فرا می خواند، لبّیک گویم».
صفوف را به حال دعا ترک نمودیم!...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۳۸ (قسمت آخر)
صفوف را به حال دعا ترک نمودیم!
و چند نفری به تلفن خانه که در لوح آنجا بود رفتیم، تا صُوَر گفت و گوی ملأ اعلی را ببینیم و بشنویم و بدانیم که پیغمبر و علی و اولادش علیهم السلام در چه حالند؟
دیدیم که پیغمبر و علی و اهل بیت شان علیهم السلام نیز در صف شده اند و دست ها به دعای فرج بلند است و در عقب سر آنها صفوف انبیا و مرسلین و کرّوبین و ملائکه مقرّبین، همه به دعا ایستاده اند که حدّ و حصر ندارد.
فهمیدیم کمیسیون شور ما و بالاخره اتّحاد آرای ما بر دعای فرج نیز به اشاره باطنی ملاء اعلا بوده که جنبش این سایه، از آن شاخ گل است.
گفتم: البتّه در صفحه دنیا نیز تأثیر نموده، چون نظر نمودیم دیدیم که حضرت حجّت علیه السلام نیز با خواصّ اصحابشان در سر کوهی دست به دعا بلند نموده اند و در شهرها و بلاد اسلامی، در مساجد و غیر آن، مجامع مؤمنین - کم و یا زیاد - منعقد شده، مشغول دعا و ختم
🌱 «أَمَّنْ یُجِیبُ المُضْطَرَّ» (نمل/۶۲)
🌱 یا چه کسی دعای شخص بیچاره و درمانده را اجابت می کند؟ هستند.
در صحراها نیز حیوانات درّنده و چرنده و پرنده، جوخه جوخه، اجتماعاتی دارند و هر یک به زبان خود از طول انتظار فرج ناله می کنند.
پس از دیدن این مناظر، امیدواری کلّی حاصل شد، به نیل مقصود و حصول فرج.
به تلفنچی سفارش شد، چنانچه بشارتی رسید اطّلاع دهد.
برگشتیم به نزد صفوف دعا، دیدیم حال انقلابی رخ داده، بعضی به حال گریه با لب های خشکیده دست به دعا برداشته و حیرت زده ایستاده اند و بعضی جامه بر تن چاک زده و بی خود افتاده اند.
گفتم: برخیزید و هوشیار شوید! که امیدواری حاصل شد.
سپس ما را به تلفن خانه خواستند.
رفتیم، گوشی را گرفتم و شنیدم که از طرف دنیا و خانه کعبه صدای جان فزا و پراز مظلومیّت امام زمان علیه السلام بلند است:
😭😭😭 «ألا یا أهل العالم! أنا الإمام المنتظر. ألا وإنّ جدّی الحسین قُتل عطشاناً
😭😭😭 هان ای اهل جهانیان! من همان امام مُنْتَظَر هستم. آگاه باشید که جدّم حسین علیه السلام با لب تشنه کشته شد.
برگشتیم به اردوگاه و شنیدم که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمودند: هر کس دوست دارد که در رکاب فرزندم از دشمنان انتقام بگیرد، با همان شمشیرهای برهنه که در دست دارند رجعت کنند و سر از قبور خود برآرند که:
🌱 «فقد جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کانَ زَهُوقاً» (اسراء۸۱)
🌱 هرآینه حقّ آمد و باطل نابود شد، همانا باطل نابود شدنی است.
به گوش هوش ز هاتف نگر چه مژده رسید
شب فراق گذشت و نسیم وصل دمید
به بو تراب خبر آمد، ای غبار آلود!
ظهور جان جهان شد، جهان همی آسود
«قطعاً دوره جولان باطل سپری شد و دوران ظهور دولت حقّ فرا رسید».
✋پـــــایـــــان
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
#فهرست_مطالب
📜 نیاز ما به ولایت
📜 سیاحت غرب
📜 سه دقیقه در قیامت
📜 مدیریت ذهن در مسیر خدا
📜 ارزش عمل
📜 رفاقت در راه خدا
📜 حضرت زهرا سلامﷲعلیها الگوی خانوادهها
📜 مهر مادر
📜 حجاب
📜 مدیریت نفس در مسیر خدا. به سوی آرامش
📜 قناعت و تاثیر آن بر تحکیم خانواده
#با_خوبان
#قرآن
#همسرداری
#تربیت_فرزند
#یادشهدابخیر
#خانواده
#فاطمیه
#حجاب
#مادر
#پدر
#شهدا
#تصویری
#صوتی
#کلیپ
#پادکست
#استوری
#نماهنگ
#استودیویی
#امام_زمان علیه السلام
#امام_حسین علیه السلام
#حضرت_زهرا سلامﷲعلیها
#حضرت_فاطمه سلامﷲعلیها
#امام_رضا علیه السلام
#چهارشنبه_های_امام_رضایی علیه السلام
#جمعه_های_دلتنگی
#زندگی_پس_از_زندگی
#آخرالزمان
#اسلام_ستیزی
#ایران_قوی
#قهرمان #hero #سلیمانی #حاج_قاسم #حاج_قاسم_سلیمانی
#مدرنیته
#غرب_گدایی
#دشمن_شناسی
#اسرائیل
#ثبات_قدم
#شیطان
#قلب
#شعر_و_ادبیات
#هوای_نفس
#معاشرت
#محرم_و_نامحرم
#دنیا_مزرعه_آخرت
#برزخ
#تسلیم
#عبودیت
#دین
#هدایت
#رفاقت
#آخرت
#معاد
#شکر
#صبر
#اهلبیت علیهم السلام
#همسرداری
#مناسبت
#شب_جمعه
#ظهور
#ایمان
#امام_حسن_عسکری علیه السلام
#احکام_به_زبان_ساده
#احکام
#حجاب
#دلنوشته_مهدوی علیه السلام
#مهدویت
#فرزند_پروری
#صداقت
#بندگی
#کرونا
#مهدی_ستیزی علیه السلام
#موانع_ظهور
#شیعه
#رهبر #رهبر_انقلاب
#سلام_بر_ابراهیم
#صدقه
#غروب_جمعه
#شور
#روضه
#زمینه
#نوستالژی
#استعاذه_به_خدا
#خدا
#تاریخ_اسلام
#منافق
👈جهت مطالعه هر موضوع روی آن کلیک نمایید.
✅ این فهرست دائماً بروزرسانی میشود.
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کافر همین حالا تو جهنمه ولی
خودش نمیدونه...
سخنان مهم #رهبری در مورد
#دنیا و #آخرت
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59