﷽؛
#بسیارویژهشنیدنی
💎 قنداقهٔ #امامحسین علیهالسلام به سوی آسمان
👈 تمام فرشتگانی که به #زیارتامامحسین آمده بودند ، بعد از برگشتن در آسمانها ، به فرشتگانی که به #زیارتحضرت مؤفق نشده بودند ، افتخار میکردند . آنان نیز از خداوند متعال #زیارتحسین را خواستار شدند . بخاطر همین خداوند دستور داد جناب جبرئیل #قنداقهحسین را به آسمانها ببرد .
👈 از کتاب #خزائنالأنوار روایت شده که #فاطمهزهرا سلاماللهعلیها با حال گریه وارد مسجد و به خدمت #رسولالله صلیاللهعلیهوآله رسید و عرض کرد :
#پدرجان !
#حسین را در گهواره گذاشتم و مدتی به آسیاب کردن دانه مشغول شدم و بعد نگاه کردم او را در گهوارهاش ندیدم . او را گم کردم .
👈 در همان ساعت جناب #جبرئیل نازل شد و عرض کرد :
#ایرسولخدا !
به #فاطمه سلام برسان و بگو چشمانش روشن و از #حسین نگران نباشد ، چیزی به او نرسیده و او از مقرّبان درگاه پروردگار عالم است .
#پیامبرخدا بی درنگ فرمود : جبرئیل #حسینم کجاست ؟
👈 عرض کرد : وقتی که با جمعی از فرشتگان جهت تهنیت #ولادتامامحسین به خدمت شما آمدیم و او را زیارت کردیم . بعد که فرشتگان به آسمان رفتند :
و به فرشتگان دیگر افتخار نمودند که آنان #امامحسین را زیارت کردهاند . سپس فرشتگان دیگر عرض کردند : #پروردگارا ! به ما هم اجازه بده #حسین را زیارت کنیم .
#خداوندمتعال به من دستور داد #حسین را به آسمان ببرم تا فرشتگان او را زیارت نمایند و الآن به گهواره اش برگرداندم .
#مؤلف عرض میکند :
#ایشیعیان !
هنگامی که #فاطمهزهرا گهواره #حسین را خالی دید ، در حال جزع و گریان خدمت پدرش آمد و عرض کرد :
#یارسوالالله ! #حسینم را گم کردهام ؟!
وقتی #جبرئیل آمد و گفت :
از #حسین نگران نباشید .
👈 بلافاصله پیامبر فرمود :
جبرئيل #حسینم کجاست .
👈 حال ، باید بیاندیشیم که #زینبکبری هنگامی که در قتلگاه دنبال گم شدهاش میرفت و میگفت :
#حسینم کجاست ، چه حالی پیدا کرده بود .
{ گلی گم کردهام میجویم او را
به هر گل میرسم میبویم او را
اگر یابم گلم را در گلستان
به آب دیدگان میشویم او را }
#معالیالسبطینجلد1صفحه49
https://eitaa.com/montazarr1401
👓 عکس #فاطمه رقیه و #محمدسجاد را ذخیره کنید و هر از چندی به آنان بنگرید!
این دو فرشته سال ۹۴ پدرشان شهید سجاد طاهرنیا را از دست دادند و با غم پدر، تنها تکیهگاهشان مادر مومن و استوارشان بود.
مادر اما بعد از شهادت سجاد، بیمار شد و امروز خبر رحلتش منتشر شد.
ما به این دو نازدانه چقدر مدیونیم که در این سن، به خاطر حفظ دین، پدر و مادرشان را از دست دادند.
شهید طاهرنیا محمدسجاد را ندید ولی برایش نوشتهای گذاشت:
((سلام! با اینکه خیلی دوست داشتم ببینمت اما نشد. چون من صدای کمک خواستن بچههای شیعیان را می شنیدم و نمی توانستم به صدای کمک خواهی آنها جواب ندهم؛ از پدرتان راضی باشید، مادرتان را تنها نگذارید و گوش به فرمان امام خامنهای باشید. پدری که همیشه به یادتان هست).
🌴 امام هادی علیه السلام
🌴 در روزگار حکومت متوکل #زنی ادعا کرد که #زینب دختر فاطمه زهرا سلام الله علیها است متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله سالیانی گذشته است.
آن زن گفت: رسول خدا دستش را بر بدن من کشیده است و از خداوند خواسته که هر #چهل سال جوانی ام را به من برگرداند و من این مطلب را تا به حال برای مردم اظهار نکردم. متوکل سران ابی طالب و فرزندان عباس و قریش را خواست و مشورت کرد آنها گفتند در فلان تاریخ زینب دختر حضرت فاطمه علیه السلام وفات یافته است ولی آن زن می گفت دروغ است .
متوکل گفت: من از فرزندان عباس نیستم اگر نتوانم حجت و دلیلی نقض سخن این زن بیاورم.
اطرافیان گفتند: امام #هادی علیه السلام را بخواه امید است که پاسخی داشته باشد.
امام هادی علیه السلام به آن زن فرمود: #گوشت بدن #فرزندان #فاطمه سلام الله علیها بر #درندگان حرام است بنابراین اگر راست می گوئی داخل محوطه درندگان بشو.
آن زن گفت: دیگران که در این مجلس مدعی هستند از فرزندان امام حسن و امام حسین علیهما السلام هستند داخل شوند.
متوکل به حضرت #هادی علیهالسلام گفت: شما خودتان داخل شوید.
امام فرمود: #مانعی ندارد، نردبانی آوردند و در محوطه ای که شش #شیر بود امام داخل شد پس از ورود امام تمام شیرها خود را به امام نزدیک کردند و امام #دست بر سر آنها میکشید
وزیر متوکل گفت: تا این خبر منتشر نشده، حضرت را خارج کن.
متوکل گفت: ای ابوالحسن ما قصد سوئی نسبت به تو نداشتیم، فقط می خواستیم به گفتهات #یقین پیدا کنیم، دوست دارم که بیرون بیایی، امام هادی علیه السلام برخاست و به طرف نردبان حرکت کرد در حالی که همه شیرها خود را به لباس حضرت میمالیدند امام روی اولین پله نردبان که قرار گرفت متوجه شیرها شد و با دست اشاره کرد که بر گردند و شیرها برگشتند، امام از محوطه شیران خارج شد و فرمود: هر کس میپندارد که از فرزندان فاطمه است، در این مکان برود
متوکل به آن #زن گفت: داخل محل شیران برو آن زن گفت: شما را به خدا دست نگه دارید من ادعای #باطلی کردم، من دختر فلانی هستم ،تنگدستی و فشار مرا به این کار وادار کرد.
متوکل گفت: او را داخل محوطه شیران بیافکنند. در این هنگام مادر متوکل شفاعت کرد و او را نجات داد.
📚 منبع : بحار الانوار ج ۵۰ ص ۱۴۹
https://eitaa.com/montazarr1401