eitaa logo
🌟کانال منتظران کوچک⚘
1.7هزار دنبال‌کننده
727 عکس
2.1هزار ویدیو
29 فایل
💢 ما اینجا هستیم که با روشهای متنوع مفاهیم #مهدوی و #دینی را به فرزندان و دانش آموزان دلبند شما آموزش دهیم و پاسخ گو سوالات اعتقادی عزیزان شما باشیم💢 ارتباط با خادم کانال : @afsaneiranpour1372 @Layeghi_313
مشاهده در ایتا
دانلود
❗️ آیت الله حائری شیرازی : پسر باید جسور بشود، باید پرجرأت بشود. مرحوم آقای آمیرزا نور الدین [حسینی الهاشمی]، بچه هایش را اینطوری تربیت می کرد. باغ داشت، در باغ زندگی می کرد. می گفت: «یک شیر بچه می خواهم که برود فلان جا، آن دفتر من را بیاورد». دفتر را گذاشته بود گوشه باغ و بچه شب تاریک باید برود بیارورد! پسر است؛ باید خطر کند. باید در تاریکی برود. باید به این امور عادت بکند. پسر اگر سوسک می بیند بترسد، چه فایده دارد؟ خود آقای آمیرزا نورالدین مار را با دمش می گرفت؛ مارهای بزرگ و کوهستانی! دم مار را می گرفت و می چرخاند، بعد به بچه ها می گفت بیایند با این مار بازی کنید. بچه ها باید دست بزنند به مار تا جرأت پیدا کنند. —————————————————— *مرحوم آیت الله العظمی سید نورالدین حسینی الهاشمی، پدر همسر آیت الله حائری شیرازی و از علمای بزرگ فارس بودند. @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💭حدود می‌شد که قاصدک در آن خانه بود و روزبه‌روز علاقه و ایمانش به آن کودک نورانی زیادتر می‌شد. 😍دوست نداشت هیچ‌وقت او ناراحت و غصه‌دار شود؛ ❤️ اما روزی رسید که دید اشک از چشم‌های قشنگ او جاری است😔 و آن روزی بود که پدر بزرگوارش به دست دشمنان بدجنس به شهادت رسید.😭 جنازه پدر را آماده کردند که بر آن نماز📿 بخوانند. 📌قاصدک دید هر کس می‌آید به عموی کودک نورانی تسلیت می‌گوید و مثل این‌که همه منتظر بودند که او برجنازه نماز📿 بخواند🙂 قاصدک از عموی کودک نورانی🌟 خوشش نمی‌آمد، چون مرد خوبی نبود و از این‌که او می‌خواست بر جنازه پدر نماز بخواند، بسیار ناراحت بود.☹️ 🔖عموی کودک پیش آمد تا نماز📿بخواند. تا خواست الله‌اکبر🗣 نماز را بگوید، قاصدک دید که آن کودک نورانی🌟 جلو آمد و لباس عمویش را گرفت و گفت: ای عمو! کنار برو که من باید بر جنازه پدرم نماز بخوانم.😇 ✨قاصدک می‌دانست که یکی از پیامبران بزرگ🌟 هنگامی‌که در گهواره بود، با مردم سخن می‌گفت و در کودکی پیامبر خوب خدا 💫شد و از این‌که خود نیز با چشمش دید که کودکی نیز همانند آن پیامبر خدا 🌞در کودکی به امامت رسیده است، خوشحال شد.🤩 🔺حالا بعد از گذشت سال‌های زیاد⏱، هنوز تمام قاصدک‌های دنیا و تمام بچه‌هایی که داستان قاصدک را شنیده‌اند، منتظر آمدن او هستند که همان‌طور که تولد و امامت او را جشن گرفتند🎊، آمدن و ظهورش را نیز جشن بگیرند،🎉🎈 آن‌هم بهترین و بزرگ‌ترین جشن دنیا.❤️ ☺️
10.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون 🍃این قسمت: مسابقه بچه ها ✨ پیام اخلاقی: استفاده درست از وسایل 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
امام فراموش کردی... 🤔 در چوبی را هل داد. در باز شد. وارد حیاط شد. بز سیاه که زیر درخت انجیر بسته شده بود، با دیدن او مع مع کرد. «ابامُهزَّم لبخند زد و جلو رفت. دوتا گوش بز را توی دستهایش گرفت. گوشهای بلند بز، مثل دو تکه ی نمد بود، سلام بر خوشگل گوش نمدی ام! مثل این که گرسنه ای، آره؟ بعد رفت مقداری علف از کنار انباری حیاط برداشت و جلوی بز گذاشت. مادرش در خانه را باز کرد. کوزه ی آب را از گوشه ی ایوان برداشت. نگاهی به پسرش ابومُهزَّم کرد. ابومُهزَّم سلام کرد. مادر با اخم، آهسته لبش جنبید. از دست پسرش ناراحت بود و رفت توی خانه. ابومُهزَّم نگاهی به شاخه های درخت انجیر کرد. انجيرها هنوز سبز بودند. آن وقت از پله ها بالا رفت. کم کم داشت هوا تاریک می شد. مادر چراغ را روشن کرد. بعد رفت توی ظرف بزرگ گلی، مقداری آرد و آب ریخت و جلوی چراغ نشست. ابومُهزَّم کتاب را از زیر لباسش بیرون آورد و روی تاقچه ی گلی گذاشت. آرام آمد کنار مادر نشست. نگاهی به مادر کرد. هنوز اخمهایش توی هم بود: «سلام مادرجان!» 😍 و سرش را جلو برد و صورت مادر را بوسید. مادر با اخم گفت: «خودت را لوس نکن!» بعد صورتش را به طرف دیگر گرفت، تا لبخندش را پسرش نبیند. مادرجان ببخشید! از کار صبحم معذرت می خواهم و دوباره مادر را بوسید.😘 رفتارت درست نبود؛ آن هم جلوی دیگران! صبح سر موضوعی عصبانی شده بود و بر سر مادرش فریاد کشیده بود. بعد متوجه خدمت کار دم در شد. خدمت کار امام صادق علیه السلام بود. پیغامی برایش آورده بود. ابومُهزَّم گفت: «می دانم مادر! اشتباه کردم. 😔 @montazer_koocholo
✨دانستنی های مهدوی مناسب کودکان و نوجوانان_۳۱ سلام گلدونه های مهربووووون 😍 الهی که امروزتون پر از شادی باشه💚😊 این آیه ی مهدوی و قشنگ رو ببینید👇 ✨این هفته: سوره اعراف آیه ۱۵۹👈 📖وَمِن قَوْمِ مُوسَىٰ أُمَّةٌ یهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یعْدِلُونَ {و از میان قوم موسى جماعتى هستند كه به حق راهنمایى مى‌كنند و به حق داورى مى‌نمایند.} 🌱امام صادق(علیه السلام)در مورد این آیه میفرمایند: برخی از مومنین قوم حضرت موسی (علیه السلام)، جزو یاران و یاوران حضرت مهدی (علیه السلام) خواهند بود. بچه ها تو قرآن عزیزمون ما داستانهایی داریم که مثلا یه آدمی که قبلا از دنیا رفته به خواست و اجازه خدا دوباره به دنیا برگشته😃 و حالا تو این آیه هم اومده که بعضی از یاران حضرت موسی علیه السلام موقعی که امام زمانمون ان شاءالله ظهور کنن به دنیا بر میگردن و به حضرت مهدی علیه السلام کمک میکنن😍 آخه بچه ها جون حکومت امام زمانمون یه حکومت جهانی هستش و از همه مردم خوب دنیا و تمام دین های آسمانی میتونن توی سپاه ایشون باشن🤗😍
ثروتمند مغرور(1).mp3
زمان: حجم: 21.07M
🌹🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا 🗣قرائت : آیه۲۰ تا ۲۲ 🎶تدوین : ____ 📚منبع : پیامبر و قصه هایش @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این داستان : (عج)_را_دیدم.😍 🌟خبر مثل باد به این سو و ان سوی شهر قم رفت، این به ان گفت، بقال به مشتری نانوا به ارد فروش،کشاورز به میراب و همسایه به همسایه، 🍁مردم به هم می گفتند: شیخ احمد اسحاق قمی از شهر برگشته، و اکنون در مسجد امام است.✨ 🌚شب شد ماه درشت و زیبا 🌛وسط باغ اسمان ایستاد، ستاره های زیادی🌟 دور تا دورش جمع شدند ، قمی ها یکی یکی و چند تا چند تا چراغ به دست به طرف مسجد🕌 امام که نزدیک مرقد بی بی معصومه بود رفتند. در مسجد هرکس چراغش🔮 را به میخ هایی که به در بود اویزان کرد. چند نفر هم که با الاغ 🐴و اسب امده بودند ، انها را توی طویله مسجد بردند و افسارشان را به تیرک های چوبی بستند. دم در مسجد به همه خوش امد میگفت، یکی دستش را میبوسید،😘 یکی سرش را ! یکی هم با بغض گفت: حتما امام را چند بار دیده ایی ، خوش به حالت شیخ، کاش، ما به سامرا امده بودیم!😭 خادم پیر مرقد حضرت معصومه سراسیمه توی بغل شیخ احمد پرید و گفت: الهی شکر که نمردم و زائر امام حسن عسکری را زیارت کردم. و عطر امام یازدهم را بو کردم😍 روی منبر نشست و با صدای بلندی گفت: بسم الله الرحمن الرحیم، سلام بر مردم قم🖐 که شیعه ی ال محمد و علی هستند 👌و نان حرام نمیخورند، دروغ نمیگویند، کارنادرست بلد نیستند، و دل امام عزیزشان را با حرف های زشت نمیشکنند،👌 ابوالحسن پشم فروش داد زد : برای سلامتی اقا امام حسن عسکری بلند صلوات بفرستین صدای صلوات بلند شد.🌹 بعد همه به دهان شیخ زل زدند، شیخ چند ماه بود که به سفر زیارتی رفته بود، و بعد هم وارد سامرا شده بود و از امام یازدهم حرف های زیادی داشت.💫 اگر تا صبح حرف میزد مردم با جان و دل میشنیدند، 😇 پیش از ان که به حرف هایش ادامه دهد به گریه افتاد، مردم با تعجب گفتند:؛ ای شیخ چرا گریه میکنی🤔 شیخ گفت : چیزی نیست، ناگهان یاد امام و پسر عزیزش افتادم دلم کباب شد😔، کاش بیشتر در سامرا میماندم و از پسر دلبند امام حسن عسکری که نامش 💚 است سوال های بیشتری میپرسیدم ، حالا نوبت مردم بود که صدایی گریه شان بلند شود....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا