Audio_670738.mp3
5.2M
#قصه های خاله نبات
#قصه_شب
📚عنوان: پند های پیامبر
🎬قسمت: دوم
🎤گوینده: خانم ملیحه نظری
🌟🌺 امشب همراه خاله نبات باشید تا یک داستان جذاب و شنیدنی💕💛 که از📚کتاب
قصه های خوب برای بچه های خوب💫💖 هست رو با هم بشنویم😉😊
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار_شبانه🌚
منتظر کوچولو های نازنینم😍
قبل از خواب😴 خوندن #دعای_فرج یادتون نره
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدیه امروز ما قرائت سوره #انشقاق
تقدیم به امام زمان(عج)💚
با صدای زیبای قاری نوجوان یوسف کالو
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
#پنجشنبه_های_شهدایی🌷
یک شب تاریک 🌚که مصطفی کوچولو داشت به خونه شان بر می گشت، هوا خیلی سرد بود و برف شدیدی❄️ می بارید.
در راه یک دفعه چمشش به یک فقیری افتاد که خانه یا اتاق گرمی برای خوابیدن نداشت و یک گوشه خیابان نشسته بود و داشت از سرما می لرزید.😞
مصطفی خیلی ناراحت شد، دلش سوخت. همش می خواست برای آن آدم، یک کاری بکند👌، ولی نه پولی داشت 💵که به او بدهد، نه جایی می شناخت که آن را ببرد.😕
خیلی فکر کرد…
ولی هیچ کاری که از خودش بر بیاید و بتواند انجام بدهد به ذهنش نرسید. خیلی غصه دار😢 شد و ناراحت راه به سمت خانه شان راه افتاد.
به خانه رسید و آرام توی رخت خوابش خوابید. اما هر کاری کرد از فکر آن فقیر بیرون نیامد و خوابش نبرد.
فردا، صبح اول وقت به مسجد🕌 محل شان رفت. دوستانش را جمع کرد و چیزی که دیروز دیده بود را برایشان تعریف کرد .
مصطفی گفت: ما پولمون💵 نمیرسه که خودمون تنهایی برای اون نیازمند لباس👕 تهیه کنیم، بیاین هرکی هر چه قدر میتونه پول بذاریم💵 رو هم. پولامونو جمع کنیم و با هم دیگه براش لباس تهیه کنیم.
بچه ها قلک هایشان را شکاندند و پول هایشان💵 را روی هم گذاشتند.
به بازار رفتند و یک کاپشن گرم خریدند. آن را کادو کردند و همه با هم به آن آقای نیازمند دادند.😍
#پایان
11.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون #مهارت_های_زندگی
✨ این قسمت: من هیچوقت چیزی یادم نمیره
💫 پیام اخلاقی: اهمیت یادداشت کردن.
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃
پیام سوره ی #نور سفارشی ز قران
در ایه شصت و یک فرموده که هر زمان
وارد شدید به منزل همیشه در ابتدا
به اهل خانه اول سلام کنید بچه ها
🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃
@montazer_koocholo
#داستان
زندگی #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
#نامه_امام
قسمت اول
#پنجشنبه
#روز_زیارتی
داستان این هفته:
#نامه_امام✉️
#قسمت_اول
از ناراحتی خوابش نمیبرد😢، هوا خیلی گرم بود ، رختخوابش را توی حیاط پهن کرد و رو به اسمان درازکشید، اسمان پر از ستاره های🌟 ریز و درشت بود، همان طور که به ستاره ها ✨نگاه میکرد با خودش گفت:
چه کار کنم؟ از چه کسی کمک بخواهم ، اگر کسی بود که به من کمک میکرد، کاسبی کوچکی راه می انداختم❗️
ناگهان به یاد #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام 💫افتاد ، یک ماه پبش با او در زندان بود، وقتی او را به زندان #سامرا بردند، امام و چند نفر دیگر هم انجا زندانی بودند، زندانبان ها انها را خیلی اذیت میکردند😞، اما امام حسن عسکری علیه السلام، با همه، به خصوص با او خیلی مهربان💚 بود، با حرفهای شیرینش به او امید و دل گرمی میداد،
وقتی هم میخواست از زندان بیرون بیاید به او فرمود : اگر کاری داشتی بگو تا برایت انجام دهم.
از جا بلند شد کمی توی حیاط قدم زد و به فکر فرو رفت، میدانست که امام به تازگی از زندان ازاد شده است ، اما خجالت میکشد به خانه اش برود و از او تقاضای کمک کند، با خودش گفت:.
بهترین راه این است که برایش نامه ✉️بنویسم و بدهم یکی از دوستانم ببرد.
#ادامه_دارد...