انقطاعی.mp3
1.47M
خیلیا توی نماز جمعه میگفتن جنگ جنگ تا پیروزی...
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 احساس حقارت کردم!
🎙 روایت حاج حسین یکتا و تعبیر او از مجاهدتهای حاج عبدالله والی در مناطق محروم و خدمترسانی به محرومان بشاگرد
امام خامنهای: آقای حاج عبدالله والی یکی از آدمهایی است که قطعا در تاریخ انقلاب و تاریخ کشور نامش خواهد ماند و به نیکی یاد خواهد شد. خداوند درجاتش را عالی کند.
۸ اردیبهشت سالروز عروج حاج عبدالله والی
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
hafez 03.mp3
1.81M
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹نکات معرفتی همسرداری🌹
نام استاد: دکتر سعید عزیزی
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌸🍃🌸🍃
سه چیز، زن را قلبا شاد می کند
۱- وقتی مورد احترام همه باشد
۲- وقتی اولین بار مادر شود.
۳- وقتی از لحاظ مالی وابسته نباشد.
سه چیز زن را به گریه می اندازد
۱- حرفی که احساسش را جریحه دار کند.
۲- از دست دادن کسیکه دوست دارد.
۳- مرور خاطرات خوبی که از دست داده.
سه چیز که زن به آنها نیاز دارد
۱- احترام ۲- تایید شدن، ۳- زمان برای رسیدگی به ظاهرش.
سه چیز که زن را نابود میکند
۱- تعریف و تمجید همسرش، از زنی دیگر
۲- مبهم بودن آینده اش
۳- ازدست دادن پدر و مادر، همسرو فرزندش...
سه چیز که زن به آنها افتخار می کند
۱- عاطفه اش ۲- اصل و نصبش. ۳- نجابتش
سه چیز که زن را وادار می کند از زندگی شما، برود
۱- خیانت ۲- عیب جویی از او. ۳- عدم احساس امنیت
و فقط یک چیز راز یک زن را فاش می کند "نگاهش"
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 تقویتِمعرفتِمهدوے
#کلیپ_مهدوی
معرفتامامحاضر
ــــ💐 اللَّهُمَّ عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 💐ــ
⇢ #اَللهُمَعجِلالوَلیِکاَلفرج
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
چگونه عبادات کنیم 25.mp3
9.53M
#چگونه_عبادت_کنم؟ ۲۵ 🤲
از کجا بفهمیم عبادات ما، چقد مقبولند؟
چقدر در رشد روحیِ ما مؤثرند؟
معیارِ محکِ عباداتمان چیست؟
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
این که گناه نیست 41.mp3
4.88M
#این_که_گناه_نیست 41
📣 خوب گوش کن؛
▫️گناهان کوچـک،
آماده ات می کنن برای گناهان بزرگ!
چون یواش یواش
ترسِ از نافرمانی خدا رو،ازت میگیرَن!
💢اونوقت دیگه راحت
به گناهان بزرگ تن میدی
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان آنلاین زن ، زندگی، آزادی قسمت سی و ششم: الی که انگار می دانست در وجود این دختر چه میگذرد، با د
رمان انلاین
زن ،زندگی، آزادی
قسمت سی و هفتم:
لحظات به کندی میگذشت، سحر سرش را به شیشهٔ ماشین تکیه داده بود و به تاریکی روبه رو خیره شده بود.
سارینا و نازگل هم اینقدر کم حرف بودند که اصلا حس همسفر بودن را نداشتند، از دید سحر حس می کرد محافظه کار هستند ،چون داستان زندگیشون هم نصف و نیمه تعریف کردند و سحر فقط میدونست با دوتا نابغهٔ کشف نشده طرف هست.
فضای ماشین در سکوتی سنگین فرو رفته بود که با بلند شدن آهنگی ترکی این سکوت شکست و بعد دست الی از وسط صندلی جلوشون ظاهر شد که پلاستیک خوراکی را به سکت آنها گرفته بود.
سارینا پلاستیک را گرفت و همانطور که لبخند ریزی میزد گفت: بیایین خوراکی های مملکت ترک را بخورید، شنیدم با کلاس هستند و بعد از زیر و رو کردن محتویات پلاستیک کیک آب میوه ای برداشت و پلاستیک را به سمت سحر گرفت.
دخترا همانطور که آبمیوه دستشون را مزه مزه می کردند ،سری به نشانه رضایت تکان میدادند که ناگهان الی گفت: بخورید نوش جونتون،اما به پا آبمیوه ها وطنی، خصوصا ساندیس نمیرسه
با این حرف خنده ای روی لبهای بچه ها نشست و آقای راننده از خنده دخترا خندش گرفته بود.
ساعات پشت سر هم میگذشت، نزدیک سه ساعت در جاده پیش رفتند و بالاخره به شهری رسیدند که اسمش هم نمی دونستند ، اما ورودی شهر مشخص بود که از شهرهای بزرگ ترکیه هست..
وارد بزرگراهی شلوغ شدند، الی سرش را از وسط صندلی آورد و گفت: دخترا به استانبول خوش آمدید...
و تازه سحر متوجه شد کجاست...
بعد از نیم ساعت ،بالاخره راننده جلوی ساختمانی ایستاد.
ساختمانی که مشخص بود دو طبقه هست و انگار به شکل خانه های ویلایی بود و به نظر می رسید ازساختمان های لاکچری این سرزمین می باشد.
درب چوبی کنده کاری شده ای که بالای سه تا پلهٔ مرمرین بود و درب نرده مانندی در کنار پله ها که انگار فضای سبزی بزرگ در پشتش پنهان بود، درهای ورودی ساختمان بودند.
ماشین ایستاد و راننده با اشاره به در چوبی گفت: خانم ها، بالای پله ها منتظر من باشید و با اشاره به در نرده مانند ادامه داد:باید از این در، چمدان هاتون را تحویل بدم تا یه بازرسی بشن...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
رمان انلاین
زن ، زندگی، آزادی
قسمت سی و هشتم:
دخترها بالای پله ها ایستادند و بعد از چند دقیقه درب چوبی بزرگ که با طرح های زیبا و آنتیک کنده کاری شده بود ،باز شد.
خانمی که به نظر می رسید لباس خدمتکاران را به تن دارد ، پشت در به آنها لبخند میزد و با اشاره دست آنها را به داخل دعوت می کرد.
الی همانطور که لبخند ژکوندی کنج لبش نشانده بود ،آهسته به طوریکه که دخترها بشنوند گفت: احتمالا این خانم زبون ما را نمی فهمه وگرنه اینجور با لال بازی مارا دعوت نمی کرد، خوش باشید دخترها...
وارد ساختمان شدند
ابتدا راهرویی بود که سمت چپش دری نیمه باز به چشم می خورد
همان خانم با اشاره به اون اتاق می خواست چیزی بگوید که باز الی لب به سخن گشود:
فک کنم میگه اتاق تعویض لباس هست.
یکی یکی وارد اتاق شدند و بر عکس انتظارشان، اتاقی ساده که کف آن با سرامیک های کرم رنگ پوشیده شده بود، پنجره ای بزرگ در انتهای اتاق بود که پرده ای قهوه ای رنگ آن را پوشانده بود، میز بزرگ اداری با صندلی چرم سیاه رنگ به چشم میخورد.
به محض ورود دخترها، زنی لاغر اندام که کت و شلوار مشکی رنگ و پیراهن سفید با یقهٔ دالبری پوشیده بود از پشت میز بلند شد.
همانطور که از پشت عینک با شیشه های گرد کوچولو دخترها را نگاه میکرد...
لبخندی به روی لب نشاند و در جواب سلام آهسته و کوتاه دخترها گفت: سلام، خوش آمدید خانم های زیبا و بعد یکی یکی روی چهرهٔ دخترها تمرکز کرد و سپس صندلی هایی که کنار دیوار ردیف شده بود را نشان داد و گفت: بفرمایید بنشینید
دخترها که انگار ماتشون برده بود بدون هیچ حرفی روی صندلی ها نشیتند.
ان خانم که فارسی را شیوا و روان صحبت میکرد جلوی ردیف دخترها چند قدم برداشت و یک باره ایستاد و گفت: من کریشا هستم، خوشحالم که بالاخره تونستید از ایران خارج بشید ،اما هنوز تا رسیدن به مقصد اصلی راهی در پیش دارید، الان هم ورود به اینجا قوانینی دارد که شما هم مستثنی نیستید البته باید بگویم تمام این قوانین برای حفظ امنیت خودتان است و سپس در کوچکی را در انتهای اتاق ،درست رو به روی پنجره نشان داد و گفت،یکی یکی وارد این اتاقک میشید، لباس های تنتون را در میارید لباسی که توی اتاق گذاشته شده را می پوشید و از در پشتی اتاق وارد اتاقکی دیگر که شبیه اتاقک آسانسور هست میشوید، داخل اون اتاقک یک دقیقه صبر می کنید و بعد که صدای بوق بلند شد از آن خارج میشوید.
کریشا نگاهی به چهره متعجب دخترها انداخت و ادامه داد: اگر ساعت ،النگو ، دستبند یا هر چیز فلزی همراه دارید داخل همون اتاق اول از خودتون جدا کنید و تحویل من بدید ،بعدا به شما برمیگردونم...
وبا زدن این حرف به سمت سحر آمد که اولین صندلی را برای نشستن انتخاب کرده بود و با اشاره به درب ،به او فهماند که اول او برود..
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت سی و نهم:
سحر از جا بلند شد ، ناگهان الی به صدا درآمد و گفت: ببخشید کریشا خانم اگر دندونمون را پر کرده باشیم اینم شامل اون فلزات میشه؟!
کریشا لبخندی زد و گفت: خوب شد گفتید و با سرعت به سمت میز رفت، کشوی میز را باز کرد و کاغذی را بیرون آورد و همانطور که دنبال یک اسم میگشت گفت: اشکال که داره، اما نه برای همه تان ،صبر کنید...و بعد با نگاهی به دخترها گفت: سحر...سحر کدومتون هستین...
سحر که سر جایش خشکش زده بود گفت: سحر منم، چیزی شده؟!
کریشا به طرف سحر آمد و گفت: ببینم تو دندون پر کرده، یا پلاتین توی بدنت نداری که؟!
سحر سری به نشانهٔ نه تکان داد و گفت: نه شکر خدا سالمم و دندون هام هم طبیعی هستند..
کریشا لبخندش پررنگ تر شد و گفت: این خوبه! حالا چیز فلزی که همراهت نیست؟
در این هنگام الی به وسط حرف کریشا پرید و گفت: اما من دندونم را پرکردم، سارینا هم من من کنان گفت: منم دندون پر کرده دارم
کریشا نگاهی به سخر کرد و گفت: شما اشکال نداره، سحر مهم بود که مشکلی نداره...
سحر ساعت دستش را دراورد و به طرف کریشا داد و گفت: فقط همین..
کریشا ساعت را گرفت و به سحر اشاره کرد که وارد اتاق شود.
درب اتاق گر چه کم عرض بود اما مشخص بود که چند لایه و محافظت شده است.
وارد اتاق شد، اتاقی ساده و کوچک که تنها وسیله داخل اتاق ، جالباسی بود که سمت راست در، به دیوار چسپیده بود.
روی جالباسی چهار کیف که محتوی بسته های لباس بود، آویزان بود و جالب تر از همه این بود که روی هر کیف اسم دخترها نوشته شده بود.
سحر مشغول تعویض لباس شد، داخل بسته پک کامل لباس بود که اتفاقا اندازهٔ اندازه هم بود ،انگار چندین بار به طور دقیق اندازه گرفته شده بود و بعد مختص سحر دوخته شده بود
کت و دامن کرم رنگی که جلوهٔ زیبایی به سحر میداد، سحر خودش را داخل آینهٔ قدی که کنار جالباسی داخل دیوار تعبیه شده بود، نگاهی انداخت، شال کرم رنگ را هم روی سرش انداخت و زیر لب گفت: فکر همه چی را هم کردند و میدانستند انگار ما مسلمانیم و با زدن این حرف یاد صحنهٔ اغتشاشات افتاد و آرام گفت: انهم چه مسلمانی!!!
بعد وارد اتاقکی شد که تنها در داخل اتاق بود ، همانطور که کریشا گفته بود ،یک دقیقه آنجا ماند و با بلند شدن بوق از اتاقک خارج شد و از اتاق بیرون آمد.
به محض بیرون آمدن، کریشا به الی اشاره کرد که داخل اتاق شود.
الی که انگار با دیدن تیپ جدید سحر به وجد آمده بود، چشمی گفت، جلو آمد و قبل از رفتن به اتاق با دو دستش دست های سحر را گرفت و همانطور که بوسه ای از گونهٔ سحر میگرفت گفت: چه خوشگل شدی عزیزم
و بلافاصله سرش را کنار گوش سحر اورد و آرام تر گفت: جان الی نگهش دار یادگار مادرمه و سحر حس کرد، الی چیزی را در دستش جای داده..
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
محسن وزوائی.mp3
12.73M
📗کتاب صوتی " نیمه پنهان ماه"
روایتی از زندگی شهدا به زبان #همسران_شهدا
شهید والامقام محسن وزوائی🕊🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
( نماز شب )
دستور خواندن نماز شب
🍏نماز شب يازده ركعت است:
چهار تا دو ركعت (مثل نماز صبح)
به نيت نماز نافله شب
و يك نماز دو ركعت به نيت
نماز نافله شَفْعْ
و يك نماز يك ركعتي به نيت
نماز وَتْر
🍑🍋🍇
1⃣ نيت نماز های چهارتایی
(دو رکعته شب):
دو ركعت نماز شب ميخوانم
قُربة اِلي الله
🍊🍉🍓
- در ركعت اول: يك بار سوره حمد +
يك بار سوره قل هو الله احد +
ركوع + سجده
- در ركعت دوم: يك بار سوره حمد +
يك بار سوره قل هو الله احد +
قنوت + ركوع + سجده + تشهد + سلام.
🍓🍊🍇
✅(نماز شبي كه در قست بالا آمده است
را چهار بار تكرار كنيد كه جمعاً هشت ركعت
نافله شب ميشود).
🍏🍑🍋
2⃣ نماز نافله شفع:
نيت: دو ركعت نمازنافله شَفْعْ ميخوانم
قُربة اِلي الله
- در ركعت اول: يك بار سوره حمد +
يك بار سوره قل اعوذ برب الناس +
ركوع + سجده.
🍓🍉🍊
- در ركعت دوم: يك بار سوره حمد +
يك بار سوره قل اعوذ برب الفلق +
قنوت + ركوع + سجده + تشهد + سلام.
🍏🍇🍑
3⃣نماز وتر:( یک رکعت)
نيت: يك ركعت نماز وَتْر
ميخوانم قُربة اِلي الله
- در ركعت اول: يك بار سوره حمد +
سه بار سوره قل هو الله احد +
يك بار سوره قل اعوذ برب الفلق +
يك بار سوره قل اعوذ برب الناس
🍋🍓
- در قنوت: خواندن كامل قنوت +
در حاليكه دست چپ به قنوت و
در دست راست تسبیح است،
1⃣ چهل نفر( هر کسی میتواند باشد)
را دعا کنید ( مثلا اَللّهُمَّ اِغْفِر ل +
رضارضایی.. اَللّهُمَّ اِغْفِر لحسن ابراهیمی
و....
و در آخر بگوييد ( اَللّهُمَّ اِغْفِر لِلْمومِنينَ
وَ اَلْمومِناتْ وَ اَلْمُسلِمينَ وَ اَلْمُسلِماتْ )
2⃣و بعد از آن هفتاد بار بگوييد
( اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبي وَ اَتُوبُ اِلَيه)
3⃣سپس هفت بار بگوييد
(هذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ اَلْنار)
«اين است مقام كسي كه از آتش
قيامت به تو پناه ميبرد»
4⃣سپس سيصد مرتبه بگوييد ( اَلْعَفو )
5⃣و سپس يك بار بگوييد
( رَبّ اغْفِرْلى وَ ارْحَمْنى وَ تُبْ عَلىََّ
اِنَّكَ اَنْتَ التّوابُ اَلْغَفُورُ الرّحيم )
«پروردگارا ببخش مرا و رحم كن به
من و توبه مرا بپذير به راستي كه تو،
توبه پذيرنده، بخشنده و مهرباني».
+ ركوع + سجد + تشهد + سلام
🍏🍊🍎
(تسبيحات حضرت زهرا س:
(34 مرتبه، الله اكبر، 33 مرتبه،
الحمد لله و 33 مرتبه، سبحان الله)
✳️ در حديثي آمده: خواندن
تسبيحات فاطمه زهرا (سلام الله عليها)
از هزار ركعت نماز مستحب،
نزد خداوند بهتر است...
🍓🍋🍉
آمرزش اموات مومنین ومومنات
فراموش نشود.
🍋اللهم عجل لولیک الفرج