وجه دوم: این که حکمت الهی مقتضی آن است که مؤمنین در همه زمانها منتظر ظهور مولایمان صاحب الزمان (علیه السلام) باشند، چنان که به این معنی راهنمایی می کند فرموده خدای تعالی: فقل انما الغیب لله فانتظروا انی معکم من المنتظرین(۶۸۶)؛ پس بگو دانای غیب خداست، شما منتظر باشید که منهم با شما از منتظرانم. وبر این مطلب اخبار بسیاری دلالت دارند که در بحث انتظار پیش تر آوردیم. پس اگر وقت ظهور آن حضرت را بدانند نقض غرض لازم می آید وپیش از رسیدن وقت معین از ظهورش مأیوس می شوند، واین مصالح متعددی را از بین می برد، لذا وقت ظهور آن جناب پیش از رسیدن وقتش از آنان مستور مانده به خاطر رعایت مصالح متعدده ای. واین وجه از روایتی که در کافی وکتاب های دیگر اخبار آمده استفاده می شود که از علی بن یقطین است از حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) که گفت: حضرت ابوالحسن (علیه السلام) فرمود: شیعیان دویست سال است که با آرزوها تربیت می شوند. ویقطین به پسرش علی گفت: چگونه است که آنچه درباره ما (حکومت بنی العباس) گفته شد، آنچنان که گفته بودند واقع گشت، وآنچه درباره (حکومت حقه) شما گفته شد واقع نگردید؟ علی گفت: آنچه راجع به ما وشما گفته شد از یک منبع بوده مگر این که چون جریان شما وقتش فرا رسیده بود وبه طور خالص وبی کم وکاست به شما گفته شد، ولی امر ما هنوز وقتش نرسیده، پس با آرزوها دلگرم شدیم، وچنانچه به ما گفته می شد: این امر جز تا دویست یا سیصد سال دیگر نخواهد آمد دل ها قساوت می گرفت وعموم مردم از اسلام بر می گشتند، ولی می گفتند: چقدر زود وچه نزدیک است؛ تا دل ها الفت گیرند وفرج نزدیک آید.(۶۸۷)
توضیح: آنچه در مورد معنی فرموده امام (علیه السلام): شیعیان دویست سال است که با آرزوها تربیت می شوند. به نظر من قوی تر می آید این که: چون مصیبت شیعه به خاطر شهادت امام حسین (علیه السلام) بزرگ بود، وبی تابی دوستان بر اثر آن شدید گردید، امامان (علیهم السلام) آنان را به ظهور فرج با ظهور حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) امید وتسلی می دادند، ومدت بین شهادت مولای مظلوممان تا امامت حضرت قائم (علیه السلام) دویست سال بوده است. ودر معنی این حدیث وجوه دیگری نیز گفته شده که بعید به نظر می رسد وخالی از تکلف نیست، وخدای تعالی داناست. واحتمال می رود که ابتدای مدت یاد شده از زمان بعثت باشد، که تا هنگام صدور این حدیث دویست سال می شود. بعضی از علمای ما گفته اند: ومی توان در تأیید این احتمال گفت که: مؤمنین از ابتدای بعثت در محنت وشدت بودند، وهمین طور بعد از وفات پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) ودر زمان امیر المؤمنین وامام حسن (علیه السلام) در سختی به سر می بردند، وهر کدام از آن بزرگواران شیعیان خود را به ظهور فرج وتسلط یافتن حضرت قائم (علیه السلام) تسلی می دادند، والله العالم.
وجه سوم: در سر مخفی داشتن علم به وقت ظهور از مردم، این که چون یکی از حکم هایی که مقتضی غیبت است: بررسی وامتحان مردم می باشد، همین حکمت مقتضی مخفی داشتن علم به وقت ظهور حضرت حجت (علیه السلام) از ایشان است، وگرنه بررسی وامتحان نسبت به بسیاری از افراد که به ایمان داشتن تظاهر می کنند نا تمام می بود، تا این که شتابزدگان از دیگران جدا شوند، واین وجه از اخبار بسیاری که در آن ها غیبت حضرت قائم (علیه السلام) به آن تعلیل شده آمده است، وقسمتی از آن ها را در این کتاب آوردیم، واز جمله: در غیبت نعمانی از عبد الله ابن ابی یعفور آمده که گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرضه داشتم: فدایت گردم، با قائم (علیه السلام) از عرب ها چقدر خواهد بود؟ فرمود: مقدار کمی، عرض کردم: به خدا سوگند افرادی که اذن امر را بر زبان دارند تعداد بسیاری از آن ها هستند! فرمود: به ناچار باید که مردم بررسی شوند واز هم جدا گردند وغربال شوند، وخلایق بسیاری از غربال بیرون آیند.(۶۸۸) ودر حدیث دیگری از ابو بصیر مثل همین آمده است. ودر همان کتاب از امام حسین (حسین -خ ل) بن علی (علیه السلام) آمده که فرمود: این امری که انتظار دارید نخواهد شد تا این که بعضی از شما از بعض دیگر بیزاری جویند، وبر روی یکدیگر آب دهان بیندازند، پس بعضی از شما بر بعض دیگر به کفر گواهی دهد، ویکدیگر را لعنت نمایند، به آن حضرت (علیه السلام) عرض شد: در ان زمام خیری نیست، فرمود: تمام خبر در ودر حدیث آن زمان است، قائم ما قیام کند وهمه آن امور را دفع نماید.(۶۸۹) دیگری از امیر مؤمنان (علیه السلام) چنین آمده است: چگونه خواهی بود آن هنگام که شیعیان این چنین با هم اختلاف کنند - وانگشتان خود را در یکدیگر داخل کرد- راوی گوید: عرضه داشتم: یا امیر المؤمنین در آن هنگام هیچ خیری نیست، فرمود: همه خیر در آن وقت است، ای مالک در آن هنگام قائم ما قیام خواهد کرد...(۶۹۰) واز امام صادق (علیه السلام) است که فرمود: به خدا که شکسته خواهید شد
واز امام صادق (علیه السلام) است که فرمود: به خدا که شکسته خواهید شد همچنان که شیشه می شکند، وهمانا شیشه را بخواهند به حالت اول باز می گردانند، به خدا که همچون شکسته شدن سفال خواهید شکست، وبه درستی که سفال شکسته می شود وبه حال اول برگردانده نمی شود، وبه خدا غربال خواهید شد، وبه خدا از هم تمییز یابید، وبه خدا که بررسی خواهید شد، ا آنجا که از شما باقی نماند جز اندکی. ودر اینجا آن حضرت (به عنوان کمی افراد باقی مانده) دست خود را برگرداند.(۶۹۱)
و از حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) است که فرمود: همانا به خدا سوگند آن جریان نخواهد شد تا این که از هم تمییز داده شوید، وبررسی گردید، تا آنجا که جز کم ترین افراد شما باقی نمانند.(۶۹۲)
و از حضرت باقر (علیه السلام) است که فرمود: هرگز، هرگز، آنچه به سوی آن گردن می کشید نخواهد رسید تا آن که بررسی شوید، وآنچه به سویش گردن می کشید نخواهد شد تا این که از یکدیگر تمییز یابید، وآنچه به سویش گردن می کشید نخواهد شد تا این که غربال شوید، به خدا سوگند آنچه به سویش گردن می کشید نخواهد آمد مگر بعد از نومیدی، ونه به خدا سوگند آنچه به سویش گردن می کشید نخواهد آمد تا این که به شقاوت رسد هر ان که اهل شقاوت است، وبه سعادت رسد هر آن که اهل سعادت است.(۶۹۳)
و مثل این روایت را محمد بن یعقوب کلینی به سند خود آورده، ودر آنچه آوردیم برای اهل هدایت ودرک بسنده است.
وجه چهارم: این که این کار (مخفی داشتن وقت ظهور) تفضل کامل وعنایت خاص نسبت به مؤمنانی است که در زمان غیبت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) هستند، توضیح این که ظاهر از روایات - چنین که سابقاً گذشت- آن است که وقت ظهور فرج از امور بدائیه است که ممکن است به سبب بعضی از مصالح وحکمت ها، وبه سبب تحقق یافتن یا نیافتن بعضی از شرایط که بر مردم مخفی است زودتر یا دیرتر شود، پس اگر امامان (علیهم السلام) وقتی را به مردم خبر می دادند سپس آن وقت به خاطر بعضی از اسباب وحکمت ها تأخیر می افتاد بسیاری از مردم به تردید می افتادند چون به نظرشان می آمد که آن بر خلاف وعده خداوند -تعالی شأنه- می باشد یا شک ها وشبهه ها به دل هایشان راه می یافت، ومولایمان حضرت ابو جعفر باقر (علیه السلام) به این وجه اشاره فرموده در حدیثی که در کافی وغیر آن روایت آمده از فضیل بن یسار که گفت: به آن حضرت (علیه السلام) عرضه داشتم: آیا برای این امر وقتی هست؟ فرمود: وقت گذاران دروغ گویند، دروغ گویند، همانا موسی (علیه السلام) وقتی که به دعوت پروردگارش رفت قوم خود را سی روز وعده داد، وچون خداوند ده روز بر آن سی روز افزود قوم او گفتند: وعده ای که موسی داده بود بر خلاف شد، وکردند آنچه کردند، پس اگر ما برایتان حدیث کنیم ومطابق آنچه حدیث گفته ایم پیش آید بگویید خداوند راست فرموده است، وهرگاه برایتان حدیثی بگوییم وبر خلاف آنچه ما گفتیم پیش آمد بگویید خداوند راست فرموده است، که دو بار پاداش خواهید یافت.(۶۹۴)🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
💫⭐️💫قسمت 3⃣8⃣
🔍جلددوم
#مکیال المکارم
🔹بخشی از وصیت نامه شهید والامقام
علی جان نثاری
🔹نماز هم راز است هم نیاز،امروزنیازاست
وفرداناز
امروز رنج است وفردا گنج
اللهم نورقلوبنا بالقران
شهید
قرآن بخوان و برای ماواماندگان دعای بکن
که سخت محتاج ،دعای شماییم
نثار اروح مطهرشان صلوات
شهیدعلی_جان_نثاری🌹اللهم صلرعلی محمدوآل محمدوعجل فرجهم🌹🌺🌹🌺🌷🌺🌷🌺🌷
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💐📚💐ثانیه های مهدوی🌺🌺🍃🍃
🖋📋مطالب ناب جهت بصیرت افزایی
👤🎙جناب حجت الاسلام شجاعی
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
امام زمان 052.mp3
2.74M
✍️کور منم؛
که چشمانم را غبارگناه، تاریک کرده است!
کور منم؛
که درد ندیدنت؛ دلـ🖤ـم را نمی لرزاند!
کور منم؛
که نمیتوانم با تو،نداشته هایم را نبینم.
کوری یعنی...
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
خانواده آسمانی 45.mp3
12.42M
#خانواده_آسمانی ۴۵
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_پناهیان
#یقین و #تردید دو نقطهی مقابل یکدیگر هستند که اگر رشد داده شوند؛
اولی انسان را به بلندای مقام امام میرساند
و دیگری، به قعر گودال ذلّت.
⚡️اما اکسیر بسیار قدرتمندی در وجود انسان قرار داده شده، که اگر نحوه استفاده از آن را یاد بگیریم؛ هیچ تردیدی، گریبانمان را نخواهد گرفت.
و آن اکسیر....؟
#عشق_حقیقی
#افسردگی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
انسان شناسی ۲۲٠.mp3
11.74M
#انسان_شناسی ۲۲۰
#استاد_شجاعی
#استاد_حیدری_کاشانی
⚜در یافتنِ أفضل الأعمال (بهترین عمل رساننده برای من) ، مهمترین فرمول برای انتخاب صحیح، و یا اجتناب صحیح چیست؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🏴 منتظران ظهور 🏴
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 #با_من_بمان_2 #نویسنده_محمد313 متعجب دستگیرهی در را بالا پایین کرد و به در کوبید: درو با
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
#با_من_بمان_3
#نویسنده_محمد313
-اسم؟
جوابی نشنید که با صدای بلندتری گفت:اسم
به خودش آمد و گفت:کمیل معتمدی
-نام پدر؟
-محمد حسین معتمدی
اطلاعات را تکمیل کرد و به صورت کمیل و دخترجوانی که همراه او دستگیر شده بود نیم نگاهی انداخت:نسبتی که ندارین؟
-خیر
-تو اتاق چیکار میکردین؟
کمیل خواست چیزی بگوید که دختر جوان با گریه گفت:جناب سرگرد
بخدا من بیگناهم
منو دزدیدن و بردن تو اون خونه
تو اون اتاق انداختن وقتی چشم باز کردم دیدم این آقا تو اتاقه.
آشفته و کلافه گفت: جناب من اصلا تو اون مهمونی زهرماری نبودم
بهم زنگ زدن گفتن حال پسرخالم بد شده
منم رفتم اونجا
بعدشم منو داخل اتاق زندانی کردن
که بعد این خانومو اونجا دیدم،
بعدم شما اومدید.
نگاهش روی اتیکت سرگرد چرخید: سرگرد محمد اکبری
سرگرد اکبری عینکش را از چشمانش برداشت و گفت: شاهدی هم دارید که شما رو دزدین و به اون اتاق بردن؟
سرش را تکان داد و هق هق کنان جواب داد: داشتم از بیرون میومدم
خلوت خلوت بود
دستمو رو زنگ در گذاشتم که دو نفر منو داخل ماشین انداختند
بعدم یه دستمال جلوی بینیم گرفتن
وقتی چشم باز کردم تو اون اتاق بودم.
سرگرد برگههای دستش را مرتب کرد و در حین اینکه از کشو برگه ای برمیداشت گفت: گریه نکن دختر
شماره همراه پدرتو بنویس تو برگه تا تکلیفت مشخص شه شما هم شماره تماس و آدرس پسرخالتو بنویس
خصومتی یا درگیری قبلا بینتون بوده؟
کمیل سرش را به نشانه ی منفی تکان داد: خیر
-رئوفی؟
-بله قربان.
-ببرشون بازداشگاه.
کمیل عصبی و طلبکار گفت: من که گناهی نکردم برم بازداشگاه.
-اینکه شما تقصیری دارید یا نه بعدا ثابت میشه...
ببرش.
گوشه ی زندان نشست و کتش را روی پاهایش گذاشت
چند تن از زندانیان مشغول درگیری لفظی بودند
نگاهش روی دیوار های چرک گرفته و سیاه بازداشگاه چرخید
پر بود از نوشته های کج و کوله ای ک هرکسی ک در اینجا توقف داشته ، به یادگار گذاشته بود.
به انگشترش که نام امام حسین روی آن هک شده بود خیره شد.
#ادامه_دارد...
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
#ادامه_قسمت_سوم
#نویسنده_محمد313
به خدا توکل کرد و چشم هایش را بست. با شنیدن صدای خش داری که با لحن لاتی فریاد میزد پلک هایش را باز کرد
سربازی از پشت دریچه گفت: ساکت!
آروم بشینین وگرنه میفرستمون انفرادی.
دانه های درشت عرق روی پیشانی اش خودنمایی میکرد.
تا به حال پایش به این جورجاها باز نشده بود که به لطف منصور باز شد.
کاش به حرف مادرش گوش میداد و بیشتر مراقب کارهای منصور بود
چرا منصور اینکار را کرده بود؟
سرباز بازویش را کشید و اورا سمت اتاق سرگرد اکبری برد.
نگاهش در میان راه روی شاکی ها و متهم هایی که قدم میزدند و بحث میغکردند میچرخید.
گوش هایش از همهمه ی آنجا در مرز انفجار بودند
با دیدن منصور که از اتاق سرگرد بیرون آمد سمتش خیز برداشت که سربازها اورا گرفتند
-نامرد.
منصور یقه اش را صاف کرد و گفت: آروم باش پسرخاله.
-تو به قران قسم خوردی!
همهی حرفات دروغ بود!؟؟
خنده ی مسخره ای کرد و گفت: کدوم قرآن؟؟
فکر کردی من جدی جدی به این خرافات اعتقاد دارم.
-خرافات افکارپوچ و بی معنی توهه... چرا اینکارو کردی؟؟
منصور زیر گوش کمیل گفت:ب اهم بیحساب شدیم آق سید...
کمیل متعجب به او نگاه کرد که منصور با یک پوزخند، نگاه پرسشگر اورا بیجواب گذاشت و رفت.
روی صندلی نشست که نگاهش با نگاه همان دختر دیروزی گره خورد.
سرش را پایین انداخت و زیر لب دعا دعا کرد منصور حقیقت را گفته باشد.
با شنیدن صدای سرگرد اکبری ته دلش خالی شد: خوب آقای معتمدی
ما از تک تک مهمونا سوال کردیم؛ ولی هیچ کدوم اینکه منصور عظیمی اونشب تو اون مهمونی باشه رو تایید نکردن...
طبق تحقیقاتی که انجام دادیم منصور عظیمی اونشب تو اون ساعت همراه دوستانش رستوران بوده.
کمیل با ناباوری گفت: ولی جناب سرگرد
خود دوستش بود که بمن زنگ زد گفت حال منصور بده
من خودم بالای سرش نشستم.
سرگرد اکبری گفت: من نمیفهمم چرا پسرخالهای که با شما هیچ خصومت و درگیری نداشته
برای گیر انداختن شما تو اون اتاق نقشه بکشه
و همزمان هم اونجا باشه و هم
تو رستوران..
شما شاهدی دارید ؟
کمیل سرش را میان دستانش گرفت و گفت: شاهد من مهمونای اونجان
که میگید ادعا کردن منصورو ندیدن
خودمم هنوز متوجه نشدم دقیقا چرا منصور این بلارو سرم آورد؟
من میخواستم کمکش کنم که به زندگیش سروسامون بده
منکه باهاش کاری نداشتم
خودش اومد ازم کمک خواست
خودش بود که خواست تغییر کنه
منم فقط همراهیش کردم.
-از من چه انتظاری پسرجان
بدون هیچ سند و مدرکی
باور کنم که تو به قصد کمک به پسرخالت اونم بدون اطلاع قبلی از وجود همچین مهمونی به اونجا رفتی وتو اون اتاق زندونی شدی
خوب دلیلش چیه؟
چرا باید پسرخالت همچین کاری کنه؟؟
چندین اد۶م بالغ از جمله کارکنان رستوران شهادت دادند که پسرخالتون اون شب رستوران بوده
هیچ کدوم از افراد مهمونی اونشب منصور رو ندیدند
چرا باید همه چی بر علیه شما باشه؟
در ضمن من راجع شما از اهل محل و کار تحقیق کردم.
آقا سید..
همه پاکی و سربه زیری شما رو تایید کردن
ولی بازم ادعاهاتون درباره پسرخالتون رد شد.
کم کم ناامیدی روی قلبش خیمه زد.. به راستی چرا منصور با او این کار را کرده بود؟؟ منظورش از بیحساب شدیم چه بود؟؟
#ادامه_دارد...
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
#ادامه_قسمت_سوم
#نویسنده_محمد313
به خدا توکل کرد و چشم هایش را بست. با شنیدن صدای خش داری که با لحن لاتی فریاد میزد پلک هایش را باز کرد
سربازی از پشت دریچه گفت: ساکت!
آروم بشینین وگرنه میفرستمون انفرادی.
دانه های درشت عرق روی پیشانی اش خودنمایی میکرد.
تا به حال پایش به این جورجاها باز نشده بود که به لطف منصور باز شد.
کاش به حرف مادرش گوش میداد و بیشتر مراقب کارهای منصور بود
چرا منصور اینکار را کرده بود؟
سرباز بازویش را کشید و اورا سمت اتاق سرگرد اکبری برد.
نگاهش در میان راه روی شاکی ها و متهم هایی که قدم میزدند و بحث میغکردند میچرخید.
گوش هایش از همهمه ی آنجا در مرز انفجار بودند
با دیدن منصور که از اتاق سرگرد بیرون آمد سمتش خیز برداشت که سربازها اورا گرفتند
-نامرد.
منصور یقه اش را صاف کرد و گفت: آروم باش پسرخاله.
-تو به قران قسم خوردی!
همهی حرفات دروغ بود!؟؟
خنده ی مسخره ای کرد و گفت: کدوم قرآن؟؟
فکر کردی من جدی جدی به این خرافات اعتقاد دارم.
-خرافات افکارپوچ و بی معنی توهه... چرا اینکارو کردی؟؟
منصور زیر گوش کمیل گفت:ب اهم بیحساب شدیم آق سید...
کمیل متعجب به او نگاه کرد که منصور با یک پوزخند، نگاه پرسشگر اورا بیجواب گذاشت و رفت.
روی صندلی نشست که نگاهش با نگاه همان دختر دیروزی گره خورد.
سرش را پایین انداخت و زیر لب دعا دعا کرد منصور حقیقت را گفته باشد.
با شنیدن صدای سرگرد اکبری ته دلش خالی شد: خوب آقای معتمدی
ما از تک تک مهمونا سوال کردیم؛ ولی هیچ کدوم اینکه منصور عظیمی اونشب تو اون مهمونی باشه رو تایید نکردن...
طبق تحقیقاتی که انجام دادیم منصور عظیمی اونشب تو اون ساعت همراه دوستانش رستوران بوده.
کمیل با ناباوری گفت: ولی جناب سرگرد
خود دوستش بود که بمن زنگ زد گفت حال منصور بده
من خودم بالای سرش نشستم.
سرگرد اکبری گفت: من نمیفهمم چرا پسرخالهای که با شما هیچ خصومت و درگیری نداشته
برای گیر انداختن شما تو اون اتاق نقشه بکشه
و همزمان هم اونجا باشه و هم
تو رستوران..
شما شاهدی دارید ؟
کمیل سرش را میان دستانش گرفت و گفت: شاهد من مهمونای اونجان
که میگید ادعا کردن منصورو ندیدن
خودمم هنوز متوجه نشدم دقیقا چرا منصور این بلارو سرم آورد؟
من میخواستم کمکش کنم که به زندگیش سروسامون بده
منکه باهاش کاری نداشتم
خودش اومد ازم کمک خواست
خودش بود که خواست تغییر کنه
منم فقط همراهیش کردم.
-از من چه انتظاری پسرجان
بدون هیچ سند و مدرکی
باور کنم که تو به قصد کمک به پسرخالت اونم بدون اطلاع قبلی از وجود همچین مهمونی به اونجا رفتی وتو اون اتاق زندونی شدی
خوب دلیلش چیه؟
چرا باید پسرخالت همچین کاری کنه؟؟
چندین اد۶م بالغ از جمله کارکنان رستوران شهادت دادند که پسرخالتون اون شب رستوران بوده
هیچ کدوم از افراد مهمونی اونشب منصور رو ندیدند
چرا باید همه چی بر علیه شما باشه؟
در ضمن من راجع شما از اهل محل و کار تحقیق کردم.
آقا سید..
همه پاکی و سربه زیری شما رو تایید کردن
ولی بازم ادعاهاتون درباره پسرخالتون رد شد.
کم کم ناامیدی روی قلبش خیمه زد.. به راستی چرا منصور با او این کار را کرده بود؟؟ منظورش از بیحساب شدیم چه بود؟؟
#ادامه_دارد...
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
#با_من_بمان_4
#نویسنده_محمد313
در همین میان پیرمرد خمیده ای با هیکل نحیف و صورت گود نشسته وارد اتاق شد و گفت:دختره ی خیره سر
باز کدوم خراب شده ای ولو بودی.
دخترجوان با ترس بلند شد و بدنش شروع به لرزیدن کرد
سرگرد اکبری :اروم باشید آقا..بشینید
کنار دخترش نشست و با چشم برای او خط و نشان کشید
سرگرد اکبری در حالی که پرونده را ورق میزد گفت :دخترتون از چه زمانی خونه نیومده؟
-پریشب..گفت میرم تولد دوستم
میدونستم مهمونی های اینجوری میگیرنش سرشو همونجا گوش تا گوش میبردیم
سرگرد رو به دختر جوان گفت:شما که گفتید منو دزدیدن ؟
دخترجوان عصبی گفت:دروغ میگه جناب سروان
من کجا گفتم تولد دوستمه
اصلا من دوستی ندارم
خجالت نمیکشی دروغ میگی؟
مردمعتاد دماغش را بالا کشید و گفت:خفه شو دختره ی چش سفید...فیلمشه جناب سروان
بعد مرگ مادرش چش در آورده
خانوم کجایی ببینی دخترت ه.ر.ز.ه شده
سرگرد گفت:ساکت باش آقا
اینجا کلانتری
این آقا و دخترتونو ما باهم دستگیر کردیم
دخترتون ادعا داره دزدیدنش و بردن اون مهمونی
وطبق ادعاشون این آقا هم هیچ تعرضی بهشون نداشته
مرد معتاد نگاهی به سروضع شیک و مرتب کمیل انداخت وکمی فکر کرد
دماغش را با صدا بالا کشید و چشمانش را به سختی از هم باز کرد: اتفاقا این پسره رو چندبار با دخترم دیدمش.
کمیل نتواست طاقت بیاورد و سمت آن مرد خیز برداشت
یقه اش را گرفت و گفت: چرا دروغ میگی مرتیکه؟
من تا حالا تو روی هیچ دختری نگاهم نکردم.
با دیدن هیکل کمیل که از او چند سر و شانه بالاتر بود خودش را جمع جور کرد. سرباز آنها را از هم جدا کرد.
سرگرد اکبری روی میز زد و گفت: چه خبرتونه؟
-جناب سروان...
من شاهدم دارم
سرکوچمون سوپر مارکتی هس
اون دخترمو با این آقا دیده و بمن گفته
منم دیدمشون
احتمالا باهم رفتن مهمونی که خوش بگذرونن.
کمیل نفس هایش را عصبی بیرون فرستاد و با صورت برافروخته به دخترجوان گفت: نمیخواید چیزی بگید؟
با تشر کمیل بغضش ترکید و با گریه گفت: بخدا من این آقا رو قبلا ندیدم
بابا به خاک مامان نمیبخشمت...
من کی با پای خودم رفتم اون خراب شده
از کجا معلوم خودت منو نفروخته باشی به اونا.
مرد معتاد خنده ی عصبی کرد و گفت:خفه شو دختره ی خیرسر
چه بازیگر خوبی شدی؟
سرگرد اکبری رو به یکی از سربازا گفت: فورا برید صاحب سوپر مارکتی رو بیارید اینجا
اگه شهادت بده که این دونفرو باهم دیده راهی جز عقدشون نمیمونه.
کمیل موهایش را بهم ریخت و گفت: مگه الکیه
یکی رو به زور عقد یکی دیگه کنید
من کاری ندارم این خانوم چیکارس و چیکار کرده و چرا اونجا بوده
جناب سرگرد من تو اون مهمونی کوفتی نبودم
من فقط....
-آقای معتمدی!
فعلا که شواهد برعلیه گفته ی شماست
شما و این خانوم باهم از اون اتاق دستگیر شدید
و طبق ادعای این آقا قبلاهم مراوده داشتید
#ادامه_دارد...
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
کتاب صوتی " مجمع الفضائل امام علی علیه السلام" اثر علامه مقدم
بصورت #گزیده
با صدای #بهروز_رضوی
#مجمع_الفضائل
@montazeraan_zohorr
📗#معرفی_کتاب📗
کتاب "مجمع الفضائل علی علیه السلام" کتابی است درباره ی سیر و سلوک و فضائل امام علی علیه السلام در قالب احادیث،حکایات،اشعار،روایت ها و نکته های ظریف اخلاقی ، مولف کتاب مجمع الفضائل مرحوم علامه سید محمد تقی مقدم است ایشان درباره ی اثرش فرموده است : در صدد برآمدم تا از دریای معرفت امام علی علیه السلام کفی بردارم و از دوجنبه ی لاهوتی و ملکوتی و از جنبه ی بشری وارد شوم.
این کتاب شامل مطالبی نظیر : دلایل بر اعلم بودن امام علی علیه السلام بر ما بقی خلفا و اصرار پیامبر بر ولایت ایشان ، علم لایزال حضرت و اخلاق حمیده ایشان و کیفر دشمنان حضرت و اشاره و پیشگوئیهای امام حتی در مورد شهادت فرزند و برخی صحابه ایشان و نیز شامل چکیدهای از مواعظ آن حضرت میشود.
@montazeraan_zohorr
Part13_مجمع الفضائل ج1.mp3
6.04M
🌅🖋📗مجمع الفضائل
🔷🔹🔷قسمت 3⃣1⃣
@montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c